“به هر حال با انقلاب بهتر دریافته ایم که با یک نظام دیرینه ی تاریخی ـ فرهنگی روبه روییم که ساخت ذهنی و معرفتی و نظام درونی ماست. درون و بیرون ما عرصه ی یک حضور فرهنگی است. این هر دو مثل یک متن واحدند که تجزیه ناپذیر است. خواندن و بازخواندنشان موکول به هم است. یعنی تحلیل و تأویل درون و بیرون از هم جداناشدنی است. چه بسا دربیرون می کوشیده ایم با فرهنگی دیگر رابطه گیریم ، اما در درون ، باز بر همان اساس قدیم، با روش ها و گرایش های همساز با اساس قدیم، عمل می کرده ایم. چه بسا مبارزان سیاسی و منتقدان تفکر و اخلاق و معرفت، شاعران و نویسندگان و اندیشمندان که به رغم تضاد با وجوه بازدارنده ی کهن، و نفی نظری آنها، خود در عمل باز صدای همان وجوه بازدارنده می شده اند و می شوند. یعنی به رغم طرح گرایش ها و روش های مدرن ، گفتارهای سنتی از زبان می تراود. به رغم توسل به شیوه های جدید رفتار، زیر سلطه ی شیوه های قدیم رفتار می مانیم. به رغم این که به واژه های جدید میگرایم، آنها را در بافت سنتی به کار می گیریم. به رغم جستجوی لحن و وجه متناسب با ضرورت های تحول، از لحن مسلط و ایستای حفظ وضع موجود فارغ نمی شویم. به رغم طرح و در خواست دموکراسی، دیکتاتورمآبانه عمل می کنیم. به رغم طرح مشارکت در توسعه، بیش از هر چیز مروج هدایت آمرانه می شویم. به رغم نفی استبداد، به آمریت پدرانه و ریش سفیدانه، دیکتاتوری صالح و مصلح و نظایر آنها می گرویم که ریشه در ساخت استبدادی دیرینه دارد و جامعه را در جهت جامعه ی توده وار هدایت می کند. بنابراین از آزادی هم مستبدانه دفاع می کنیم. پندارها و گفتار ها و رفتار ها و روابط نهادی شده در ترکیب زندگی اجتماعی و فردی مان نمایان می شود تا در بهترین حالت نیز هوادار التقاطی بمانیم که از دستاورد های فرهنگ نو، به صورت ابزاری در خدمت مقاصد و ارزش های سنتی بهره برد. از جمله حضور مردم را در معادله های قدیم قدرت، معنا و مسجل کند.از مردمی بودن حرکت، به نوعی مردم زدگی بگراید که عمدتاً به حضور تأ یید آمیز آنها بسنده کند. تنظیم حق و وظیفه ی اجتماعی فرد را تحت الشعاع تکلیف فرد در قبال یک کلیت انتزاعی از نظام اجتماعی قرار دهد. حاصل این همه جامعه ای است که در آن نشانه هایی از هر گرایش هست ، اما جهت معینی در انتخاب آنچه واقعاً بدان نیاز است، نیست. ” به نقل از محمد مختاری، تمرین مدارا
قصداین نوشته تاکید براین موضوع است که چرا ما ایرانیان در مقابل مسائل اجتماعی ـ سیاسی در جامعه مان و هر ایده و ابتکار مربوط به آن شتابزده چنان موضع گیری می کنیم که مسائل پیچیده ی اجتماعی به آسانی به دوقطب تقسیم شده بطوری که بخش سیاه و سفید آن را دیده و فضای خاکستری با منظورویا بدون منظور نادیده گرفته می شود ویااصلا به رسمیت شناخته نمی شود. راز این سیاه و سفید دیدن ها و قطبی شدن موضوعات و پدیده های اجتماعی در چیست؟ آیا می توانیم از این شیوه نگاه و روش رهایی یابیم؟ آیا رهایی از این نوع نگاه ها و معرفت ها می تواند راهی برای رسیدن به یک جامعه ی دمکراتیک باشد؟
برای پاسخ به این سوالات از بیانیه ی همگرایی ۱ که تعدادی از زنان و مردان فعال جامعه در برخورد با مسئله ی انتخابات منتشر کرده اند، استفاده می کنم تا از یک طرف این بینش جدایی و ندیدن فضای خاکستری از جانب منتقدین با استدلالات متفاوت را نشان دهم و از طرف دیگربه استقلال فکری و زبانی در این بیانیه تاکید کنم که به نظر من متفاوت است ازحرکت هایی که دراین سی سال در رابطه با انتخابات در جامعه مان رخ داده است . زیرا همیشه شاهد این جو در جامعه بودیم و رسم بر این بود که گفته شود چاره ای جز این نداریم وبا این استدلال بین بد و بدتریکی از کاندیداها که از جانب “شورای فقه ها” منتصب شده اند، پذیرفته می شد.
از نگاه من این روش بعد از سی سال تجربه در آستانه ی دگرگون شدن است که تجلی آن را در بیانیه ی همگرایی می توان دید. هسته ی این حرکت و زبان بیانیه ، زبان مرجعیتی ، داناترین و توصیه دادن به مردم در شرکت یا شرکت نکردن در انتخابات و یا انتخاب کردن این و آن کاندیدا نیست که این نشان از گسستن از فرهنگ قیمومیتی نهادینه شده در جامعه است و گرایش به فرهنگ دمکراتیک است زیرا تا کنون هر دسته و گروهی سیاسی و اجتماعی خود را داناترین و ناجی مردم می دانسته است وتوصیه به شرکت و یا عدم شرکت در انتخابات می کردند که به نظر می آید این نوع روش را خانم افتخاری ۲ بیشتر می پسندند زیرا در نوشته ی خود در رابطه با این بیانیه همین روشن نبودن شرکت و یا عدم شرکت در انتخابات و نداشتن این زبان توصیه ای به مردم را دوپهلوو ضعفی برای این بیانیه و پروژه ی یک میلیون امضاء دانستند. بگذریم از این موضوع که در نوشته معلوم نیست خانم افتخاری با چه استدلال و منطقی این دو اقدام متفاوت در دو شرایط گوناگون را یکی دانستند. تا آنجا که من متن هر دو اقدام را بدون هیچ پیش داوری مطالعه کرده و فهمیدم، پروژه ی همگرایی کنشی است در یک زمان محدود برای کار مشخص که فقط در همین شرایط “انتخابات” یا انتصابات معتبر است و دیگری (کمپین یک میلین امضا) با توجه به شرایط فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ایران کنشی است که برای تداوم ورسیدن به اهداف خود یعنی ساختن برای تغییر ِ وضع موجود و نه تخریب آن احتیاج به نیرو، عزم و اراده هایی بسیار بالا همراه با عشق به انسان و همنوع خود دارد.
شکل دیگراز نگرانی و نقد به بیانیه ی همگرایی اما با استدلال های متفاوت ازجانب دو دوست دیگر خانم ها ناهید نصرت ۳ و شهلا شفیق ۴ با این مضمون که چرا زمانی که انتخابات در یک کشور واقعی نیست می بایستی وارد عرصه قدرت سیاسی شد و جنبش زنان را به مثابه ی ابزاری در خدمت دولتمردان گذاشت که از نظر خانم نصرت این گونه برخوردها فقط باعث مغشوش شدن جوبه نفع مردان می شود و برای زنان دستآوردی نمی آورد و بهترین عمل در این اوضاع، سکوت کردن، می دانند .سوال این است آیا خواستِ مطالبات از مسئولانی که اداره ی کشوررا به عهده دارند و یا می گیرند (چه بطور انتصابی و چه به طور انتخابی برگزیده شده باشند) فکر و زبان ابزاری را ترویج می دهد؟ آیا در جامعه ای که انفعال و بی حرکتی خواست و هدف دولتمردان آن جامعه است این روش می تواند بهترین روش باشد وآیا جدایی بین منافع زنان و مردان در یک جامعه ی بی نهایت تمامیت خواه که کمترین حقوق انسانی از جانب مسئولان امر نه تنها رعایت نمی شود بلکه تدابیری برای محدود کردن آن طرح ریزی می شود که از این طریق حق زندگی کردن وحق دگر اندیش بودن و دگر بودن تمام شهروندان (چه زن و چه مرد)هر روزه خدشه دار می شود، آیا می تواندکمکی به بالا بردن سطح آگاهی شهروندان آن چه زنان و چه مردان باشد؟ آیا درشرایط جامعه ی ایران فقط زنان احتیاج به بالا بردن سطح آگاهی شان دارند؟
واستدلال خانم شفیق از این زاویه است که این گونه مبارزه ها از آنجایی که افق آن بسته می باشد و فقط به جمهوری اسلامی و ولایت فقیه محدود می شود برای کسانی است که در گروه های سیاسی فعال هستند وچون در واقع یک جو محدود و دست و پا شکسته ی انتخاباتی است برای جنبش زنان فایده ای نمی آورد و تصوری از این فایده در این بیانیه نمی بیند و معتقدند که زنان می بایستی با زبان خود و شفاف حرف بزنند و از این که از انتصابات حرفی در بیانیه زده نشده است این بیانیه را مورد نقد قرار دادند. و بر این نکته تاکید دارند که در فضای آلوده به دروغ وارد عرصه ی سیاست شدن به معنای تقلیل سیاست به سیاست بازی است. و به رغم این که می پذیرند در یک جامعه ی توتالیته مدنیت و سیاست از هم جدا نیستند ولی اضافه می کند که درست به همین دلیل از آنجائیکه مخاطبان بیانیه کاندیدا ها می باشند این اقدام کار درستی نیست زیرا از نظر ایشان مخاطبان یک جنبش مردم می باشند. ناگفته نماند که در بیانیه اما به این نکته اشاره شده است که همگرایی در سه سطح به گسترش خواست مطالبات خود می پردازد “ما برای طرح و گسترش مطالبات زنان در میان مردم و مسئولان، هر اقدامی را که لازم باشد، در حد توان و امکانات خود در سه سطح مردم، جامعه ی مدنی و کاندیداها، انجام خواهیم داد و امیدوار هستیم که بتوانیم حداقل در فضای انتخابات به بسط خواسته ها و مطالبات زنان در سطح جامعه و در میان مسئولان تلاش کنیم و با تحقق دو مطالبه ی کلیدی ذکر شده، در جهت نیل به سایر درخواست های زنان نیز قدم برداریم.”
سوالاتی که در این رابطه می توان طرح کرداین است که آیا در یک رژیم توتالیته جدایی دولت از مردم صحیح می باشد؟ آیا اقدام طراحان بیانیه ی همگرایی و استفاده از شرایط بدست آمده “انتخاباتی” درفضای بسته ی اجتماعی با زمینه ای خشن که هر کس و هر نهادی به طور خود سر دست به هر اقدامی می زنند بدون این که مسئولیت آن را به عهده داشته باشند( زیرا مقوله ی مسئولیت در یک فرهنگ تمامیت خواه معنایی ندارد،) می تواند روشی مناسب، دمکراتیک و غیرخشن باشد برای حساس کردن مردم به وعده های بی ضمانت منتصبین وحقوق بدست نیامده خود بعد از “انتخابات”؟ آیا حساس شدن و گسترش ِ خواست و مطالبات ،فرهنگ پاسخ خواهی ، پاسخ گویی، مسئولیت پذیری و مسئولیت دادن که یکی از ارکان جامعه ی مدنی هستند در همان ردیفِ اشاره به انتصابی بودن و دروغین بودن شرایط انتخاب در ایران کارآیی وبا ارزش نیستند؟ آیا حرکت یا بیانیه ی همگرایی در فضای به آسانی و به شدت تهییج شده ی جامعه و به قول خانم شفیق “تب سبز جمهوری اسلامی ۵” نمی تواند لااقل صدایی دیگربا خواست دیگر باشد در برابر این جو و مردم به هیجان آمده؟
برای پاسخ دادن به این سوال که چراشکل ها و استدلات ِمتفاوت بینش و روش سیاه و سفید دیدن موضوعات اجتماعی در شرایط و معضل اجتماعی ـ فرهنگی ـسیاسی که دچار آن هستیم راه به جایی نمی برد از پیش فرض ها یی حرکت می کنم تا نشان دهم که ایده ها وحرکت هایی مانند بیانیه ی همگرایی، کمپین های متفاوت مانند یک میلیون امضاء و حقوق بشر، علیه ی سنگسارو اعدام… می توانند قدمهایی در شکستن این شرایط ودورتسلسلی باشد که مدت هاست جامعه دچار آن است :
۱ـ جامعه ی ایران در طی تاریخ خود علیرغم کوشش های خود به دلایل متفاوت در تغییر وضع موجود خود ناتوان بوده و موفق نشده است ساختار استبدای ـ قیمومیتی خود را به یک ساختاردمکراتیک با جامعه ای مدرن تبدیل کند که در آن فردیت ها و تفاوت ها به رسمیت شناخته شود. بنابراین از نگاه من یکی ازمعضلات جامعه می تواند ، نگاه مرجعیتی، برتریت طلبی و به رسمیت نشناختن حضور دیگری است که بطور کلی آن را کمبود دمکراسی می نامم و نتیجه اش را در ساختارهای متفاوت حکومتی و دولتی دوران های گوناگون در جامعه مان می بینیم ، بطوری که تفکر و ایده ی جمهوریت در جامعه ی ما با ایده و نظام مرجع بودن پادشاه فرقی نکرده است.
۲ـ ریشه ی این ناتوانی برای تغییر ویا یکی از دلایل به نظر من شیوه ی معرفتی انسان های این مرزو بوم است که جدا از تاریخ ،فرهنگ ،شکل ساختاری اجتماعی ـ حقوقی ،آموزش وتعلیم و ارزش ها و نرم های نهادینه شده هم در سطح اجتماعی و درهم عرصه ی خانواده نیست که تاثیری متقابل بر هم دارند. ویا به زبان مختاری متناسب با اشکال قدرت “عرصه ی معرفت هم، به حالت آمیختگی و ناموزونی گرفتار مانده است” زیرا جامعه ای که به شکل فرمان دهی و فرمان بری اداره شده ومی شود و فرهنگ سیاسی ـ اجتماعی ای نهادینه شده است که ارزش های سنتی ـ آتوریته را مدام تولید و بازتولید می کند چگونه می تواند شیوه و طریقی دیگر را تحمل کند و باعث رشد ِ آن دیگری شود و یک ساختار دمکراتیک را پایه گذاری کند.منظورم نگاه جامعه به انسان است که نگاهی تحقیر آمیزانه و بی ارزش بودن انسان است که تجلی آن در سطح اجتماعی ـ قضایی ، حقوقی به شکل اعدام، کشتار و حبس هزاران دگر اندیش درطول تاریخ جامعه مان رخ داده که تا کنون هم ادامه دارد. و از جانب مردم حساس نبودن آنها به ارزش و شان انسانی انسان ها و عادی شدن امر تحقیر انسانی و اعدام این انسان.
۳ـ در قبل از انقلاب جامعه با ساختاری مستبد که به شکل سیاست مذهبی شده متجلی شده بود اداره می شد و بعد از انقلاب ساختاری توتالیته این بار به شکل مذهب سیاسی شده با تفکر و فرهنگی تمامیت خواه گریبانمان شده است که در این گرفتاری نقش نیروهای فعال جامعه و ما مردم کم نبوده و نیست زیرا مشخصه های این نوع ساختارها تاثیر بسزایی در روح و روان و فرهنگ انسان های آن مرز و بوم دارد.و بقول مختاری”انقلاب چهره ی واقعی ما را نمایان کرد.” این مشخصه ها که ما وارثین آن هستیم عبارتند از:
– گسترش روح رهبر پروری و تقویت روح جمع گرایی که همراه با تضعیف هویت و استقلال فردی می باشد زیرا هدف یکی شدن یا هم رنگ شدن و یا یکسان شدن جمع است و نه کثرت و گوناگونی جمع که در وحدت در کثرت تجلی می یابد. نتیجه ای که عاید ما و جامعه مان شده است بی هنری مان و بی تجربگی مان در تداوم همکاری و اقدام یا ائتلافِ جمعی که در آن تفاوت ها و فردیت ها به رسمیت شناخته شود اما ادامه ی کار هم مقدور باشد. چه همکاری ها و ائتلاف های به سر انجام رسیده ای را میشناسید؟
– محور بودن مسایل جنسی و تابو شدن آن در جامعه که به جدایی و تقسیم بیولوژیکی زن و مرد در تمام سپهر های اجتماعی می انجامد که نتیجه ی آن بینش به زن بمثابه ی جنس دوم که در کوچکترین و ساده ترین واحد اجتماعی یعنی خانواده هم ازطریق بینش نابرابر طرفین به رابطه شان و انتقال آن به نسل دیگر بوسیله ی انتقال ارزش ها و نرم ها ی غالب و هم در سطح اجتماعی از طریق وضع قوانین نابرابر پشتیبانی و تولید و بازتولید می شود .
با توجه به این خصلت ها یا مشخصه ها سوال این است که در جامعه ای مثل ایران که فرهنگ غالب آن فرهنگ جمع گرایی به معنی فرهنگ ایل تباری است که خود بر یک بینش سلسه مراتبی و فرهنگ آتوریته پذیر یا فرهنگ تابعیت پذیری استوار است یعنی نفی هویت فردی و به رسمیت نشناختن تفاوت ها که زمینه ای مناسب برای گسترش و رشد فرهنگ دشمن ستیزی می باشد که بر پروسه ی دمکراتیزه شدن جامعه تاثیر بسزائی دارد و درضمن یکی از ارکان تفکر تمامیت خواه است زیرا از این طریق بی دردسر توده ای که تابعیت پذیری عادت فکری او است جلب می کند،فعالان دمکرات چه رفتار و تدابیری را بهتر است برگزینند تا از یک طرف تقابل با این بینش دشمن ستیزی نهادینه شده در جامعه و فرهنگ خشونت و تحقیردر جامعه باشد و از طرف دیگر توامن دفاع از دموکراسی و رشد و نهادینه شدن این روحیه(درک حضور دیگری) در جامعه باشد ؟
پاسخی که خیلی از ما ها به دلیل این که اتفاقا در همین زمینه و بستر فرهنگی رشد یافتیم از آن عاجز می باشیم. و همواره در دایره ای گرفتار می باشیم. گواه من رفتارها و تصمیمات تا کنونی فعالان جامعه چه در خارج و چه در داخل کشور در عرض این سی سال گذشته است که تجلی آن نه تنها در شکست های مداوم ائتلاف ها و همکاری های ناتمام، دیده می شود بلکه در کمبود اراده، طرح و ایده هایی است که از جمع های متفاوت با اهداف متفاوت، شبکه واتحادهایی بوجود بیاورند که بنا بر خرد جمعی شان منطبق بر ارزش و نرم های دمکراتیکی باشد که لازمه ی یک جامعه ی مدنی است یعنی عملکرد هایی فراایدئولوژیکی و مسلکی. با این چشم انداز و روش است که می شود اگر قصد تغییر بنیادی در جامعه ای مثل ایران باگذشته و حالِ بی نهایت غیردمکراتیک و غیر انسانی را داشته باشیم به تغییر وضع موجود اقدام کرد. هر روشی دیگر باعث تشدید بیشتر خشونت و نرم های غیر انسانی در جامعه می شود.
از این زاویه است که به نظر من بیانیه ی همگرایی هم در روش برگزیده ی خود (ائتلاف یا همکاری گروه هاو انسان های دمکرات با نظر و ایده های متفاوت درشرایط خاص حول خواست وارزش های دمکراتیک) هم در نوع زبان خود و هم زمان انتخاب شده و هم سه سویه بودن مخاطبان در نوع خود شروع یک حرکت مستقل با زبانیِ مستقل است .
روش و تفکری که در سطح اجتماعی ،فرهنگی ـ سیاسی کمبود آن روئیت می شود و حضور فعال ندارد زیرا تاکنون یا روشی دنبال رو و جانبداری این یا آن کاندیدا داشتیم و با نگاه ِایدئولوژیکی به مسائل جامعه می پرداختیم و یا سکوت و انفعال را پیشه گرفته بودیم و نظاره گر یا تماشاچی معرکه بگیرها بودیم. یا همه چیز را سفید می دیدیم و با ساده انگاری فکر می کردیم تنها با چانه زنی از بالا بدون شرکت و مشارکت فعال مردم می توانیم در نقش ناجی مردم زبان بسته به اهداف خود برسیم و یا همه چیز را به قدری سیاه می دیدیم و می بینیم که قطع امید کرده ،یا گوشه ی خلوت را برگزیده بودیم و یا هیچ فکری و آرزویی جز برچیدن این بساط برای برقراری عدالت اجتماعی نداشته و نداریم . در حالیکه لازمه ی نهادینه کردن عدالت اجتماعی، این است که مانع از بی عدالتی و تحقیر شان انسانی شویم. روشی که کمبود آن درفرهنگ سیاسی ـ اجتماعی و معرفت شناسی مان دیده می شود.
با قطعه ای از نوشته ی مختاری از کتاب تمرین مدارا این نوشته را به پایان می رسانم:”آمیختگی شدید امروز ما با هستی دیروزین، قید بزرگ و مانعی اساسی در دستیابی به روال و روش زندگی متناسب با امروز است. ضمن این که این”قید” و “مانع” و “سلطه” از آن نوعی نیست که از راه “خرد ابزاری” یا اساساً “گفتمان مدرن” پدید آمده باشد. ” بلکه از محدودیت ها و نارسایی های فرهنگی مان نشأ ت دارد به ویژه در عرصه ی حق و شأن و حضور انسان و حاکمیت اراده و مشارکت ملی انسان ها در تعیین سرنوشت خویش”. او می پرسد ” آیا تا کنون به این پرسش پاسخ داده ایم که مبنای نگرش به انسان در فرهنگ سنتی ما چیست؟ آزادی و برابری و قدرت اراده و مدارا و خرد و بلوغ انسانی که اساس ذهنیت مشروطه بوده ، چگونه و از کدام نهادهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و حقوقی و… در فرهنگ ما تبیین و تسجیل شده است؟ و اگر به راستی چنین ارزش ها و روش ها و نهادها یی در نظام فرهنگی ما وجود نداشته است، آیا نباید راز گرفتاری های صد ساله را در تقابل این بخش فرهنگ با فرهنگ نو نیز جستجو کرد، و سپس به فاصله گیری از عوامل بازدارنده پرداخت، و امکانات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی این فاصله گیری را به طور بنیادی پدید آورد؟”
توضیحات:
۱ـ بیانیه ی آغاز به کار «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات http://feministschool.org/spip.php?article2461
2ـ “انتخابات” و ۱ میلیون امضاء چند گام به عقب. مرجان افتخاری در شبکه سراسری همکاری رنان ایرانی
۳ـ همگرایی زنان در انتخابات: آری یا نه؟ بخش اولی در http://www.dw-world.de/dw/article/0,,4290228,00.html
4 ـ مصاحبه با شهلا شفیق و مرضیه لنگرودی در رادیو فردا، همگرایی زنان برای طرح مطالبات» در انتخابات. رویاکریمی، ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۸ http://www.radiofarda.com/content/F7_Other_Voice_Election88_Women/1623706.html
5 ـ ازتب سبز جمهوری اسلامی. شهلا شفیق http://www.iran-women-solidarity.net