برگرفته از اخبار روز
چندی پیش دوستی سراغم آمد و گفت فلانی نظرت درباره ی اینکه گفته میشود برشت سارقِ ادبی بود و برای خودش حرمسرا راه انداخته بود، چیست؟ پاسخ من این بود که میتوان آثار، کارنامه و زندگی پشت پرده ی هر نویسنده و هنرمندی را، اصولاً هر شخصیّتی را که پا به گستره ی اذهان عمومی میگذارد و از خود تصویری بدست میدهد، کنکاش کرد و پژوهید، زیر ذرّهبینِ نقد گذاشت و بررسیِ شناختنامهای کرد. از زن و مرد تا نیمه زن و نیمه مرد. هیچ فرقی نمیکند. امّا برخیها همّ و غمشان آن است که هنرمندان پرآوازه ی چپ را به معنای واقعی کلمه “رسوا” کنند. این کاریست که با شاملو هم میکنند. فروغ هم باید “رسوا” شود نه برای رسیدن به تصویری واقعیتر و کاملتر از وی و زندگیش، بلکه برای قَلبِ آزاد زیستن وی. من شخصاً هیچ توهمی نسبت به زندگی خصوصی برشت یا فروغ نداشتم و ندارم. از قضا این دو در پی این نبودند که خود را بیعیب و منزّه نشان دهند، از لغزشها و ضعفهای خود فضیلت و پرچمی نساختند، خود را هم همیشه حق به جانب نشان ندادند. اینکه فروغ در بُرشهائی از زندگیش مقهور مردانی (از جمله ابراهیم گلستان) شد، یک واقعیت است. این را خودش هم میدانست، چنانکه در شعرش نیز که به رودی زلال میماند، تصویر کرد. بزرگی، جسارت و برهنه شدن یعنی این. کاری که بسیاری از مردان زبون هنرمند از انجامش عاجزند. این را در گوشهای از نمایش “دیداری با فروغ” که بیست و سه چهار سال پیش ساختم، نیز طرح کردم. امّا این مقهور شدن، عشق به آزادگی و آزاد زیستن را در شعر و زندگی فروغ نفی نمیکند.
پس آنانی که بر طبل “رسوائی” اینگونه چهرهها میکوبند، دغدغهشان شناخت عمیقتر از یک چهره و شخصیت در حوزه ی عمومی نیست، بلکه اینان را با برخوردی دوگانه میکوبند تا دیگرانی را تطهیر کنند و بالا بیاورند. برای نمونه کسی درباره ی زندگی شخصی آقای محمدرضا شجریانِ خواننده کنکاشی نمیکند. آخر لازم نیست. ایشان جائی ایستاده که نباید “رسوا” شود. یا کسی نمیرود مستند کند که فلان آقای فیلمساز، نویسنده، هنرمند و سیاستگر نامدار ایرانی چند بار فاحشهای را کرایه کرد، صیغه هم کرد یا نکرد، با همکاران زن و زنان زندگیش چهها کرد و نکرد. تو گوئی مشاهیر ایرانی همگی (مرده و زنده) سیاووشانی هستند که از آتش، زنده برمیآیند و در نهایت گناه و تف و لعنتش میماند برای سودابه که یک انیرانی است.
بر همین روال، کسی چون داریوش همایون یک “زنده یاد” است که لازم است حتّی پرونده ی قطور سوابق فاشیستیاش از یاد برود؛ حال زندگی خصوصیاش پیشکش. همین برخوردهای دوگانه، مثلاً، به زندگی شخصی فیدل کاسترو رحم نمیکند؛ واقعیتهائی را میکند زمینه ی “رسوائی” و پروپاگاند سیاسی. همینجا میگویم که این روش تنها شامل منتقدان تبعیضگر راست نیست. چپهائی هم هستند که از مظاهر فرهنگی چپ ایرانی و مشاهیر چپ ایران سنگتراشی زینتی کردهاند. نمیشود دست به ترکیب دلخواه آنها زد. اینجا هم به گوشههای تاریک نباید سر کرد. چون و چرا در زندگی شخصی چهرههای پرآوازه ی چپ ایران مطلقاً مطلوب نیست.
به نظر من پرداختن به زندگی شخصی هنرمندان بزرگ در حوزه ی عمومی روشن کننده و مهم است. هنگامی که تأثیر یک هنرمند یا شخصیت فرهنگی یا سیاسی را با تکیه بر زندگیاش بررسی میکنند، خُردترین اثر و ردّی از زندگی روزمره ی وی اهمیّت اجتماعی و همگانی مییابد. پس ایرادی بر انتشار روایتها یا مستنداتی بر زندگی خصوصی برشت یا کسی چون فروغ وارد نیست. ایرادی اگر هست، در برخوردهای دوگانه و تبعیض آمیز است. نگاه کنید به کار پژوهشگری که میآید منابعی از ابراهیم گلستان را درباره زندگی عاشقانه ی فروغ بازتاب میدهد، امّا دغدغه ی این را ندارد که برود شواهد و منابعی درباره ی روابط گلستان با فروغ، با زنش و یا شاید با دیگر زنان بیابد. چنین پژوهشی تبعیضآمیز و گزینشی است و در نتیجه فاقد اعتبار علمی.
تبعیضگران در نقدها و پژوهشهایشان همواره راه دور میروند و به نمونههای خودی نمیپردازند؟ یک سوزن به خود بزن و یک جوال دوز به دیگران. اگر زیر روابط نابرابر برشت با معشوقههایش خط میکشی، چرا سابقه ی آل و قبیله و مشاهیر خودی را مسکوت میگذاری؟
اینها را گفتم تا برسم به پرسش دوستم درباره ی برشت. کار و زندگی شخصی برشت، چون دیگر مشاهیر، مادّه ی خامی برای نقد و پژوهش است. نه بیشتر است و نه کمتر. در این حوزه پارتیبازی نداریم. امّا شرطِ این کار، گردآوریِ غیرگزینشی اسناد است. باید یک بررسی همهسویه و تطبیقی از مجموعه ی منابع ضد و نقیض ارائه کرد. این کار نهایتِ دقّت و مسئولیت و تعهدِ پژوهشگر و منتقد را میطلبد. و اگر امکان برآورده کردن این شرط فراهم نیست، میتوان به یک گزارش با فاصله و خبری درباره ی یک ادعا بسنده کرد و طرح آن را برای پرسشهای آتی باز گذاشت. خلاصه کنم: نگاهِ عینی و مستند و با فاصله را که از دست بدهی، ترازویِ گزارش و پژوهش و نقدت سَرَکدار میشود. یا کفهاش به ناحق میرود بالا به سودِ جنجالِ پوچ و دروغپراکنی و ترورِ شخصیت یا میرود بالا به سود رتوش و سانسور و تبلیغات و خیک را باد کردن و بت سازی. باز هم به ناحق. در هر دو حالت حاصلش فریب است و (به قول اکبر سردوزامی) بقّالبازی. گفتگویم با آن دوست به درازا کشید. سرانجام به وی وعده دادم که آنچه در این باره میدانم و فکر میکنم، بنویسم:
نسبت دادن “سرقت ادبی” به برشت ادعائی کهنه شده است. در سالهای هشتاد این بحث به سمینارهای دانشگاهی در آلمان نیز راه یافته بود. در اواخر سالهای هشتاد بود که شاهد بررسی این موضوع در یکی از نشستهای بخش علوم تئاتر در دانشگاه فرانکفورت بودم. دانشجوئی مطرح میکرد که همه ی آثار و تئوریهای برشت دزدی است زیرا او از نمایشنامههای شکسپیر، نمایشهای چینی و ژاپنی، متون تاریخی و دیگر منابع سرقت کرده است. ما امّا میدانستیم که برشت خود همه ی این تأثیرپذیریها را مو به مو شرح داده و مستند کرده است. شواهدِ دالِّ بر این “سرقتها” در حقیقت حرفهای جدل برانگیز خود برشت بود درباره ی چرائیِ این گونه تأثیرپذیریها. نویسنده ی دزد کسی است که میگیرد و صدایش را در نمیآورد، به عمد مسکوت میگذارد، حاشا میکند. حال بگذریم از بسیاری تواردها و شباهتهای آثار که در جریان آزادِ بده بستانهای هنری و شاعرانه برای نویسندگان و هنرمندان آگاهانه و ناآگاهانه پیش میآید. این گونه جذب و الهامگیری، بسیار طبیعی است، هست، و خواهد بود. بجز این، به نظر من آن دانشجو نه توجهی به سنت رایج “آداپتاسیون” در تئاتر داشت و نه میپذیرفت که یک نویسنده میتواند با خواندن و دیدن آثار و سرچشمههای دیگر به حرکت درآید و متونی با چشماندازهائی تازه و کاملاً نو خلق کند.
در سال ۹۹ در مقالهای که در شهروند تورنتو هم چاپ شد، به این موضوع اشارهای داشتم. در آن زمان یکی از آخرین نوشتههائی که برشت را به عنوان یک “سارق ادبی” معرفی میکرد، کتاب Brecht and Co نوشته John Fuegi بود که جنجال زیادی پیرامون نام برشت برپا کرده بود. چکیده ی حرف اصلی این کتاب این بود که شاهکارهای برشت را معشوقههایش نوشتهاند. واقعیت این است که در بررسی علمی و ادبی هنوز ثابت نشده است که شاهکارهای برشت را معشوقههایش نوشتهاند و این تنها به صورت ادعایی جذاب مطرح است. برشت به کار گروهی باور داشت و در جمع آوری منابعی که به شیوه ی خودش مورد استفاده و باز نویسی قرار میداد از همکارانش یاری میگرفت. آثاری از وی برآمده از کار آزمایشگاهی و گروهی هنرمندان تئاتر هستند. کسانی که آثار برشت را به زبان اصلی خواندهاند با نامهای مارگارت اشتفین، الیزابت هاوپتمن، روت برلاو، به عنوان همکارانش، در نوشتههای وی به کرّات برخورد میکنند. خوشبختانه نام آنها پس از نام نویسنده، زیر عنوان نمایشنامهها آمده است. در ضمن آثاربرشت با وجود تحول و دگرگونیهائی، به لحظ زبانی و ساختاری، یکدست و ویژهاند، حامل سبک و نگاه منحصر به فردی هستند. به همین دلیل این آثار نمیتوانند توسط افراد گوناگونی نوشته شده باشند. در همه ی این آثار چهره ی برشتِ شاعر و نمایشنامهنویس حضور روشنی دارد. زنانِ همکار او بازیگران برجستهای بودند. روت برلاو نویسنده و کارگردان هم بود. داستان مینوشت و نمایشنامه که به برجستگی اثری از آثارِ برشت نشد. به جُز مارگارت اشتفین که پیش از برشت مرد، آنهای دیگر همه، سالهای زیادی پس از برشت زنده بودند و اگر هم برشت مانعی بوده، دیگر این مانع برداشته شده بود و میتوانستهاند آثار نبوغ آمیزی بنویسند که ننوشتند. چرا؟ شاید آنها هم گذاشتند که استعدادهایشان در پای مردسالاری بسوزد. شاید همگی مرعوب هنر و شخصیت برشت بودند. شاید زمینهها و دلائلی دیگر نیز تعیین کننده بوده است. هر چه بود، این زنان با استعداد بودند و در ساخت و پرداخت تئاتر برشت بیتردید سهم زیادی داشتند. پس چرا چون فروغ، فراتر از معشوقشان نرفتند؟
مورد سیمین دانشور هم بود که تا زمانی که آل احمد زنده بود ترجمه می کرد و داستان و رمان مینوشت. امّا تازه پس از مرگ آل احمد بود که چهره ی وی به عنوان نویسندهای برجسته، ناگهان بسیار جدی شد و از سایه در آمد و بر صدر نشست.
حال یک سوزن دیگر به خودمان: آیا داستان زنان مارکسیست دور و بَرِ برشت با “عشقهای آزاد”ی که به بن بست و شکست و سرخوردگی میرسید یکی است با داستان زنان حرمسرای مردان شرقی؟ به نظر من یکی نیست. امّا گیرم ایراد برخی زنان ایرانی به چنین روابطی وارد باشد و برشت آلمانی هم بجز زنش هلنه وایگل، مُتعه و صیغهای داشته است. اگر چنین است، چرا آنان رابطه ی گلستانِ متأهل با فروغ را مدرن و متبرّک میخوانند؟