هم “عیلام”، هم “پارس”، هم “ایران” و هم “ممالک محروسه ی ایران”/هایده ترابی

برگرفته از شهروند

نهادن نام “ایران” بر منطقه‌ای که از دیرباز خاستگاه و میهن اقوام و مردمان گوناگونی بوده است،

تاریخی دارد به پیچیدگی تاریخ سیاسی و فرهنگی خاورمیانه و سرزمین کنونی ایران. واژه ی “ایران” پیشینه‌ای اسطوره‌ای دارد و به معنای “سرزمین آریائیان” است. توصیف این سرزمین اسطوره‌ایِ بسیار سردسیری در کتاب اوستا، هیچگونه نزدیکی و یکسانی با جغرافیا و آب و هوای جنوب ایران نشان نمی‌دهد. امّا می‌بینیم که خاستگاه “امپراتوری پارس” در جنوب غربی ایران بود.

در آغازِ مهاجرتِ قبائل ایرانی به فلات (هزاره ی یکم ق.م.) که بی‌تردید همراه بود با یورشها و تاخت و تازهایی به تمدن های بزرگ و کهنِ بومی در این منطقه، و نیز پس از پایه‌گذاری امپراتوریِ کورش دوم (سده ی ششم ق.م) در همین منطقه، هنوز نامی از “پارس” و “ایران” به معنای جغرافیای سیاسی یک دولت، در تاریخ نیست. تا این زمان نام این منطقه با جغرافیای فرهنگی ـ سیاسی “عیلام” پیوند می‌یابد که پیشینه ی تاریخیِ آن به سده‌هایی پس از برپائی دولت سومر می‌رسد. (حوالی ۳۱۰۰ ق.م.)map-persis

در متنِ فتحنامه ی کورش دوم (استوانه ی گلی) نیز، نه سخنی از “سرزمین پارس” در میان است و نه از “ایران” و نه از “خاندان هخامنشی”. وی در این متن، ضمن برشمردن نام هایی از نیای پدری خویش، خود را شاهِ سرزمین های مغلوب “بابل و سومر و اکد” می‌خواند و خاستگاهِ تبارِ شاهی‌اش را به “اَنشان” می‌رساند. ‌”اَنشان” هم یکی از مراکز سیاسی دولت عیلام (در اتانِ فارس کنونی) بود که در سده ی هفتم ق.م. به تصرف سرکردگان قبائل ایرانی درآمده بود.۱ تازه پس از کورش و کمبوجیه، در زمان داریوش اوّل است که سخن از “سرزمین پارس” می‌رود. در متن کتیبه ی بیستون روشن است که داریوش خود را “آریائی” می‌دانست و نام قبیله‌اش هم “هخامنش” بود. از اینرو می‌بایست داریوش را به عنوان پایه‌گذارِ اصلیِ سلسله ی هخامنشی بجا آورد که برای نخستین بار مدعی هویت “آریائی/ایرانی” شده بود. خدای او نیز نامی پارسی (یا به پارسی درآمده؟) دارد: “اهورامزدا”. امروز می‌دانیم که این “هویت” و “خدا”ی ایرانی در بستر تأثیرپذیری از فرهنگها و مذاهب غیرایرانی بین‌النهرین ساخته و پرداخته شد. شاهان ایرانی مظاهرِ فرهنگی ملل مغلوب را در باورهای خودی‌ جذب کردند و به آن بار و سویه ی دیگری دادند. کتیبه ی بیستون روندِ تکوین ایدئولوژیِ سلطنتی تک‌قومی و نژادمحور را در نزد شاهان ایرانی‌تبار نشان می‌دهد.

فراگیر شدن نام “پارس” برای این منطقه به یونان باستان هم مربوط می‌شود. یونانیان (در بستر جنگهای ایران و یونان) سراسر منطقه ی فلات را که بعدها “فلات ایران” نام گرفت و امروز شامل بخشهائی از کشورهای ایران و افغانستان و پاکستان و ترکمنستان می‌شود، “پارس” می‌نامیدند. بر پایه ی همین سنّت، در منابع غربی و در سطح روابط بین‌المللی تا سال ۱۹۳۵ ایران را “پرشیا”/”پرس” می‌خواندندmap-persia.

کهن‌ترین سندی که در آن از “ایران” به عنوان یک قلمروِ سیاسی یاد می‌شود، از دوره ی امپراتوری ساسانی (سده ی سوم میلادی) است. شاهان ساسانی، قلمرو خویش را “اِران‌شهر” یا “اِران” می‌نامیدند. در این دوره فاتحان و حاکمان ایرانی‌تبار ایدئولوژی سیاسی خویش را بر بنیاد دینِ “انیران”ستیز زرتشتی و گذشته ی اسطوره‌‌ای آریائیان پی می‌ریزند. این هویت ملی و مذهبی ویژه ی اقوام ایرانی بود و اقوام غیرایرانیِ زیر سلطه را که “انیرانی” خوانده می‌شدند، در برنمی‌گرفت. با اینهمه، جغرافیای سیاسی “اران‌شهر” سراسر مناطق “ایرانی” و “انیرانی” امپراتوری ساسانیان را دربرمی‌گرفت.

پس از چیرگی عرب های مسلمان و سلاطین ترک بر حاکمان ایرانی، کاربرد نام “ایران” برای جغرافیای سیاسی این منطقه ی وسیع، دست کم در مفهومِ نژادیِ ساسانیِ آن رنگ می‌بازد. پس از آن با قدرت‌گیری صفویان و سراسری کردن مذهب شیعه (۱۶ میلادی)، اشاره و بازگشت به نام “ایران” مشهودتر می‌شود. در دوره ی قاجار امّا در اسناد رسمی سیاسی از “ممالک محروسه ی ایران” هم یاد می‌شود. مظفّرالدینشاه در آغاز متن “فرمان مشروطیت” به تاریخ ۱۲۸۵ خورشیدی به “ترقّی و سعادت ممالک محروسه ی ایران” اشارت دارد.

در سال ۱۹۳۵ به دستور رضا شاه، دولت ایران از کشورهایی که با آنها روابط دیپلماتیک دارد، می‌خواهد که در مراودات و مکاتبات رسمی به جای نام “پرشیا”/”پرس” از نام “ایران” استفاده کنند. در این زمان ایران با هیتلر و آلمان نازی روابط گرم و حسنه‌ای دارد. گفته می‌شود که سرنخِِ چرائی این تغییر نام، به پیشنهاد سفیر ایران در آلمان می‌رسد که زیر نفوذ نازیها بود.mamaliki_iran-map2

از آن تاریخ به بعد، نام “ایران” در سطح جهان و در منابع رسمی و غیررسمی غربی نیز، بیشتر به کار گرفته می‌شود. چنین است که امروزه در غرب نام “پرشیا”/”پرس” (پارس) یا “پرشن”/”پرزان” (پارسی/فارسی)، بیش از همه، به میراث تاریخی و فرهنگی مللِ بومیِ غیرایرانی پیشین و دیگر مردمانِ (به تعبیر ساسانی) “انیرانی” و “ایرانی” برمی‌گردد که در این فلات نقش آفرین بوده‌اند؛ و نام “ایران” برای جغرافیای سیاسی این سرزمین به کار می‌رود.

پانویس ها:

[۱] – در سندی به زبان اکدی (سده ی نهم ق.م) به “کورش” نامی و جایی به نام “پارسواش/پارساماش” هم اشاره می‌شود که به شاه آشور خراج/هدیه داده است. در منابعی دیگر (اکدی)، ناحیه‌ای هم وجود دارد به نام “پارسوا” که نزدیک است به کوه های زاگرس، حوالی لرستان، اورمیه و سنندج. “پارسوا” قلمروی سرکردگان یک سری قبائل (در همسایگی مادها) بوده است که اغلب زیر کنترل آشوریان قرار داشتند. در بررسی موردِ “پارسوا” به نام هایی غیرایرانی هم برخورد کرده‌اند. امروز “پارسواش” و “پارسوا” را یکی نمی‌دانند. گمانِ غالب بر این است که “پارسواش” در استان فارس کنونی قرار داشته و احتمالی هم هست که شهر ـ دولتی کوچک به نام “پارسواش” (پیش از هخامنشیان) در این منطقه وجود داشته که زیر کنترل نیروی دیگری بوده است. نیز شواهد قطعی بر هم‌تباری کورش دوم با آن “کورش” نخستین در دست نیست.

The Cambridge History of Iran, Band 2

https://books.google.de/books?id=BB…

2 – Ehsan Yarshater 1989, When “Persia” became “Iran” in: Iranian Studies, Vol. XXII, No.1.

*هایده ترابی (دانش آموختۀ علوم تئاتر و ادبیات آلمانی) از سال ۲۰۰۸ به مطالعات شرقِ کهن روی آورده است. او فراگیری خط میخی و زبان های سومری و اکدی را از سال ۲۰۱۲ در انستیتوی شرق‌شناسی شیکاگو، دانشگاه گوتینگن و دانشگاه ماربورگ آغاز کرده است و هم اکنون در دانشگاه ماربورگ در رشته ی شرقِ‌ کهن‌شناسی (کارشناسی ارشد) مطالعات خود را دنبال می‌کند. زمینه ی کار او تاریخِ سیاسی، مطالعات جنسیتی و ادبیات اسطوره‌ای شرقِ کهن است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *