تغییر برای برابری- عالیه اقدام دوست در تماسی با فعالان کمپین خبر داد که تاکنون ۴ بار است که تقاضای مرخصی کرده است اما هیچ پاسخی به او نداده اند. اقدام دوست ضمن اعتراض به عدم ارائه مرخصی به او در این باره گفت:« سه بار به طور عمومی اعلام کردند که اگر زندانی ها قصد گرفتن مرخصی دارند اعلام و ثبت نام کنند که من هم تقاضا کردم اما جوابی نیامد. یک بار هم از مددکاری سراغم آمدند و خواستند بینند که مرخصی می خواهم که تایید کردم و مجددا تقاضا کردم اما تا بحال هیچ جوابی نداده اند. »
عالیه اقدام دوست همچنین با اشاره به توجه به تمام شدن داروهایش از دوستان واقوامش خواسته بود که دارو و لباس برایش ببرند اما با آنکه مسئولان زندان با دریافت دارو و لباس موافقت کرده بودند، هر دوباری که طی هفته گذشته برای او لباس و دارو به زندان بردند هیچ کدام از سوی مسئولان زندان اوین پذیرفته نشد.
عالیه اقدام دوست از بازداشت شدگان تجمع مسالمت آمیز ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۵ است. او در دادگاه بدوی به سه سال و چهار ماه حبس تعزیری و ۲۰ ضربه شلاق محکوم شد و دادگاه تجدید نظر حکم سه سال حبس او را تایید کرد. او روز یکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۷ تحت الحفظ از فومن، شهر محل زندگی اش به زندان اوین در تهران منتقل شد. عالیه اقدام دوست اولین فعال حقوق زنان است که با حکم قطعی راهی زندان شد. او اززمانی که وارد زندان شده است یار و یاور بسیاری از زندانیان بوده وبرای آزادی آنها تلاش زیادی به عمل می آورد.
* * * * *
برای دادخواهی از ظلمی که بر فرزندانمان می رود چه می توانیم بکنیم؟
تغییر برای برابری – می خواهم بدانم چه می توانم بکنم که فقط و فقط به خاطر کاوه و جلوه باشد. از خود می پرسم کدامین حرکت می تواند بهتر باشد. کدامین حرکت می تواند به ضرر بچه ها و یا به نفع آنها باشد؟
از خود می پرسم چه بگویم، چه نگویم، کجا بگویم، کجا نگویم ، چگونه بگویم…
۲۸ روز از ۱۱ اردیبهشت گذشت و من نفهمیدم که این روزها و شبها چگونه گذشت. گذشت و گذشت و من کوهی از درد و رنج شدم. احساس سنگینی می کنم. سنگینی ای که بارش از درد رنج زمانه و غم و غصه از دوری فرزندم است که نمی دانم در چه شرایطی به سر می برد.
خوبیهای کاوه و صداقتش، انسانیت و مهربانیش آن قدر زیاد است که من در کمتر کسی در این روزگار دیده ام. من به داشتن چنین فرزندی افتخار می کنم و از خودم می پرسم آیا سزاوار است که چنین انسان والایی را به بند بکشند و به زندان ببرند و به او آسیب برسانند. موضوعی که آن قدر درد آور است که ازتحملم خارج است.
مادر عزیز و خوبم، خوشحالم که در این دنیای آشفته بازار و بیرحم نیستی تا ببینی یا بشنوی که کاوه عزیزت را به حبس برده اند. مادرجان به یاد می آورم که چقدر تو از درد و رنج زمان زندگی خود در عذاب بودی و از زندگی هیچ نفهمیدی تا این که متلاشی شدی و فرو ریختی. رنج تو ناشی از آن چیزهایی بود که امروز کاوه برای از بین بردنش در زندان به سر می برد. کاوه ای که برای دنیای برابری تلاش می کند که در آن هیچ زنی به جرم زن بودن از مردش تحقیر نبیند. کاوه ای که برای تغییر قوانینی تلاش می کند که به مردان اجازه می دهد عواطف همسر خود را نادیده گرفته و زندگیشان را با زن دیگری شریک سازند و تو خود قربانی این قوانین بودی. آه مادر جان تحمل زیادت را به یاد می آورم که که چگونه با صبر و زحمت زیاد زندگی پرمشغله ات را سامان می دادی. حال به من بگو چگونه این شرایط را تحمل کنم؟
امروز صدا و سیما در باره تربیت فرزندان برنامه ای داشت. از نامناسب بودن تنبیه بدنی می گفت و تاثیرات مخربش بر رشد شخصیتی کودکان…. به یاد ندارم هر گز به کاوه عزیزم حرفی درشت گفته باشم و یا دستی از خشم بر او بلند کرده باشم. در تربیت من و پدرش تنبیه بدنی و کلامی نقشی نداشت. من پیش از آن که شعارهای امروزی از صدا و سیما در مورد تربیت فرزند بشنویم به چگونگی تربیت درست فرزندم فکر می کردم و وظیفه مادری آگاه را در این می دانستم که فرزندانم در محیطی آرام و به دور از تنش رشد یابند و بزرگ شوند. امروز شاهدم فرزندی که بدون خشونت و تنش پروردم با خشونت به زندان می برند و مجبور است رفتاری را تحمل کند که آشنایی ای با آن ندارد.
این درد را به چه کسی باید گفت؟ کدامین نهاد مسئول می تواند یا می خواهد به حرف های ما گوش دهد؟ به کجا بروم و دردم را بر چه کسی بگویم تا شاید دری بسته بر من باز شود و دردم را چاره کند. نمی دانم، نمی دانم و از این همه ندانستن ها در این جامعه به تنگ آمده ام.
هر روز من و پدرش جلال به دادگاه انقلاب می روم تا شاید به داد ما پاسخی دهند. دریغ و درد از یک پاسخ. به ما می گویند:« پرونده نیامده، تحقیقات ادامه دارد، اطلاع ندارند، پرونده کامل نیست، خودمان زنگ می زنیم، هفته آینده بیایید، دو ساعت دیگر تماس بگیرید، قاضی نیامده، قاضی جلسه دارد، قاضی به مرخصی رفته است، به ما مربوط نیست، چرا با رسانه ها حرف می زنید، …» و در نهایت با زبان بی زبانی می گویند خفه شوید، دوست داریم که در زندان نگهشان داریم!
فرزندانی که برایشان زحمت کشیدیم، چه من و پدرش، چه مادر جلوه و و چه مادران دیگر، تلاش کردیم تا فرزندی تحصیل کرده برای جامعه امان تربیت کنیم که سرتاپای وجودش لبریز از عشق و ایثار و مهرورزی و انسان دوستی است. باز به برنامه صدا و سیما فکر می کنم. برنامه ای که در مورد روش های درست تربیتی برای پروردن انسان هایی سالم داد سخن می گوید. و حال خودشان این فرزندان سالم به ثمر نشسته را به بند می کشند و به زندان می فرستند تا به آن ها آسیب برسانند. من گیج شده ام. من دیوانه شده ام، من …
مهری حاضری،۷ خرداد ۱۳۸۸