شهلا عبقری : هایده عزیز، ممکن است کمی از خودتان برایمان بگویید و اینکه چگونه به فعالیتهای اجتماعی و سیاسی علاقمند شدید و چه تاثیری شرایط پیرامونی در پی گیری شما به فعالیت های اجتماعی و سیاسی داشت؟

هایده در اگاهی : اگر سه یا چهار سال پیش از من سوال میشد که چطور به فعالیتعای سیاسی و اجتماعی رو ی آوردم جواب مغشوش تری از امروز داشتم . نقطه حرکت و شروع آدمهایی که در مبارزه مشترک کنار هم قرار می گیرند می تواند بسیار متفاوت باشد واین روزها متوجه شده ام که گذشته من و شرایطی که امروزم را رقم زده اند چقدر با اکثر همگامان سیاسی ام فرق دارد. قبل از همه، اینکه چقدر دنیا آ مدن و بزرگ شدنم در یک خانواده غیر متمکن و ایده الیست بهایی در شکل گرفتن هویتم نقش داشته است.

پدر بزرگ مادری من که هیچوقت او را ندیدم تنها پسر یک خانواده مذهبی متعصب و مرفه بود که در ۱۹ سالگی بهایی شد و وقتی تغییر مذهبش را با پدرش در میان گذاشت پدرش او وعروس جوان وپسر کوچکشان را از خانه بیرون انداخت. بچه که بودم برایمان تعریف کرده بودند که جدمان در بازار تهران راه میرفت و می گفت هر که می خواهد به شمر و یزید تف کند خوبست این تف را به صورت پسر کافر من بیندازد. عمه های مادرم زنهای پوشیده در چادر سیاه بودند که بعد از مرگ پدر بزرگ سالی یکبار به حکم ” صله رحم” به خانه مادر بزرگم می آمدند اما غذای ما را نمی خوردند . قبل از ترک خانه چون چایی ما را خورده بودند جلو چشم ما دهانشان را آب می کشیدند.

باری، پدر بزرگ در ١٩ سالگی مجبور شد آرزوی تحصیلات و مطالعات را فراموش کند و یک مغازه کوچک خرازی نزدیک بازار تهران باز کند . وقتی متعصبین مذهبی در مغازه مواد اتش زا گذاشتند نا بینا شد وناچاراً
پسر بزرگش را که کلاس دهم دارالفنون درس می خواند از مدرسه بیرون کشید تا در مغازیی که از نوسروسامان داده بود کمکش باشد. اما تعهدش به تجدد و آرمانهایش آن چنان بود که بچه دومش ، مادرم را، به کالج دخترانه امریکایی تهران فرستاد. مادرم برایمان تعریف می کرد که با اینکه در درس از دیگران چیزی کم نداشت اما جرات نمی کرد که همکلاسی هایس را که دختران اشراف تهران بودند به خانه محقرشان بیاورد.طرف دیگر خانواده، پدرم ، در مدرسه انگلیسی اصفهان درس خوانده بود. در نوجوانی به هند فرستاده شده بود و بعضی آثار ادبی -انگلیسی را به زبان اصلی خوانده بود . انگلیسی سلیس صحبت می کرد و شغل اصلی اش از وقتی که به یاد دارم مترجمی بود.شاید به همین دلیل بود که در خانه ی ما کتاب های انگلیسی بیشتر از فارسی پیدا می شد. برای هم پدر و هم مادرم مطالعه و آموزشِ یک امر زینتی و مایه تفاخر فردی یا طبقاتی نبود،بلکه چیزی لذت بحش و شورانگیز بود که به خا طر مغایرتش با شرایط اقتصادی و جو متعصبِ پیرامونشان حتی از آن کمی شرمنده هم بودند و چون این اشتیاق را به ما هم منتقل کرده بودند تلاش می کردند ما را از مطالعه متفرقه منع کنند که “درس” بخوانیم.

پدرم بدون اینکه تز و تئوری ای داشته باشد تقسیم کار جنسی را عملاً به رسمیت نمی شناخت و در خانه همه کار می کرد ؛ حتی رختشویی. یادم است یک روز که از مدرسه به خانه آمدم اورا دیدم که پای طشت رخت پر از کف صابون نشسته بود، منتها آب قرمز بود و من جا خوردم. بعد ها فهمیدم که داشته لباسهای زیرِ خونی مادرمان را می شسته. در مورد حجاب و حقوق برابر زنها حتی از خانواده مادری ام ذهن باز تری داشت. مادربزرگ برای غزا داریها و مراسم مشابه چادر سر می کرد و من این چادر های سنگین ابریشمی را وقتی ۶،۵ ساله بودم سر می کردم ، به دندان می گرفتم و پاره می کردم . این بود که او یک چادر نخی گل دار برایم دوخته بود. وقتی عصر که پدر از کار برگشته بود آن را جلویش سر کردم، طوری برآشفته شد که چادر را گرفت، به هم پیچیده، و در مدخل راه آب منزل چپاند.

. ما بچه ها دائم در معرض تاثیرات متناقض جوّ جهل وخشونتِ نزدیکِ بازار تهران و آرمانهای مُستتر در روایات و اسطوره ها که فشار واقعیت آنها را به عقب می راند ،بودیم. از طرفی به خاطر فرهنگِ خانه ، در مدرسه بدونِِ تلاش زیاد بسیار موفق بودیم و معلّمین به ما توجّه داشتند، از طرف دیگر، از آنجا که دروغ گفتن در مورد تعلّقاتِ مذهبیِ خانواده نابخشودنی محسوب می شد، تبعیض وتحقیر و خصومتِ کوری که ما در برانگیختن اش بی تقصیر بودیم، در کوچه و مدرسه جزو زندگی روز مره بود. ما یاد می گرفتیم که بی عدالتی فرضِ گریز نا پذیر ِزندگی است و شاید به همین دلیل نمی توانستیم به انواع دیگر بیعدالتی های فردی و اجتماعی واکنش نشان بدهیم. مضافاً براین برای بهایی ها ، در یک چر خشِ محافظ کارانه ی اسفبار از میراثِ قابل افتخار بابی ایسم قرن هیجدهم ، “دخالت در سیاست “ممنوع بود تا جایی که من می دانم کلمه حزب الله ، یعنی به احزاب سیاسی کاری نداشتن و فقط عضو حزب خدا بودن ، اختراع بها یی ها ست که از مقطع انقلاب ۵٧ به بعد اسلامیست ها از آنها دزدیدند و تفسیر خودشان را رویش گذاشتند.

در همین اوان جوانترین دایی من که دانشجوی دانشکده ی حقوق بود و من عاشقانه دوستش داشتم تمایلات توده یی پیدا کرده بود. منِ ده- دوازده ساله اولین بار مقوله سوسیالیسم ، نفی اُلوهّیت، و عدالتِ اقتصادی و اجتماعی را در بحث و جدل با دیگر اعضای خانواده از دهان او شنیدم. از ٧ سالگی که بعد از سالِ اول مدرسه خواندن را یاد گرفتم کتابهای داستان و سریالهای مجلات هفتگی را از مبتذل و غیر مبتذل، و بعد هم کم کم ادبیات ایران وجهان ، به ویژه رومانهایی را که در زمان نوجوانی من وسیعاً به فارسی ترجمه شده بود می بلعیدم. چنان بود که میترسیدم همه را بخوانم و دستم خالی بماند و دیگر چیزی برای خواندن نمانده باشد. ادبیّات، به ویژه رمان با چند گونگی شخصیت ها و بینش ها که در کنار هم به ماعرضه میکند ، حتی وقتی آگاهانه با مذهب در نمی افتد نقطه مقابل تفکّر تعبدّی مذهبی است. از خواندنی های این دوره رومان “ماندارن ها “ی سیمون دوبوار و بعد چهار جلد خاطراتش، چنانکه بعد ها متوجه شدم ، تاثیر مادام العمر رویم گذاشت. فلسفه به غایت جذاب بود. از سیر حکمت در اروپا تا تاریخ فلسفه غرب برتراند راسل. بعد کتابهای دیگر راسل در مورد مذهب،ازدواج و خانواده را خواندم. پایه های جهان بینی مذهبی در ذهنم سست می شد و بعداز یک دوره کوتاه مطالعه آثار شعرای تصوف، بخصوص خواجه عبد الله انصاری در اواخر دوره متوسطه دیگر با مذهب به کلّی تسویه حساب کردم، امّا سیاست هنوز برایم کششی نداشت. موضع سیاسی ام در مورد ایران به مخالفت مطلقاً روشنفکرانه با دیکتاتوری شاه خلاصه میشد و مساله ی زنان به نظرم بحثی زائد و دست دوم می آمد.

تبعیض مثبت والویّت آموزس دخترها ار مفروضات خانواده بود. هیچکدام ما تعجب نکردیم که دایی سوم من که خودش نتوانسته بود به دانشگاه برود خواهر کوچکش را بعد از دیپلم برای ادامه تحصیل به آلمان فرستاد. در خانه ماهم با اینکه برادرم تحصیلات پزشکی اش را در ایران دنبال می کرد از رفتن من به انگلیس برای خواندن ادبیات انگلیسی استقبال شد و رونق اقتصادی زمان شاه تحمل هزینه این تحصیلات را به خانواده ام داد.

رفتن من به انگلیس همزمان با اوج گیری جنبش آنارشیستی موسوم به ١٩۶٨ و مبارزات علیه دخالت نظامی امریکا در ویتنام بود که مرکز ثقل آن در همه ی کشورهای غربی در دانشگاهها بود. فضا، فضای تحول و رونق ایده های خلاق بود. گفته می شد که حق چیزی نیست که دولتها به ما می دهند و قوانین حد و مرزش را تعیین می کنند، حق چیزی است که تخیل و ذهن ِدور پرواز ما، بر ما روا میداند. مسلح شدن به دید انتقادی در آ موزس دانشگاهی و شیوه های تدریس جا بازکرده بود. جنب وجوش و مباحث بی وقفه ی سیاسی و مطالعهِ مارکس بدواً در ارتباط با نقد ادبی ، تازه داشت متوجه ام می کرد که در دنیا چه خبر است.
نقطه نظرات ِ دایی بی خدام، اسطوزه قرّه العین که تمام بچگی ام به آن آغشته بود، ” اتاقی از آن خود” ویرجینیا ولف، پیام دوبوار و جا پاهای هر آنچه خوانده بودم ومی خواندم در متن جدیدی جا و معنی پیدا می کردند.
در مورد ساده اندیشانه بودن و ذهنی بودن تفکرات و عملکرد های سیاسی نسل ١٩۶٨ به حق فیلم ها ساخته اند و کتابها نوشته اند و آن را به طنز کشیده اند. امّاچیزی که کمتر به آن پرداخته شده امید معصومانه به تغییر، واعتماد به گرایش روح ِ آدمی به سمت خیر و خوبی است که براین دوره حاکم بود. این جو بیشتر از همه به نظر من، در موسیقی آن دوره؛ مثلاً آهنگ های بیتل ها منعکس است.

به این ترتیب مبانی تفکر سیاسی ام را جنبش فراگیر اجتماعی آن دوره و توجهش به مسائل طبقاطی و مسایل جهان سوم که ایران و حکومت شاه فقط بخشی از آن بود شکل داد. این جنبش در ادامه اش باهمان درجه از رادیکالیسم متوجه وجوه مختلف بیعدالتی جنسیتی شد. نگاه انتقادی و هوشمندانه و طلبکارانه فمینیست های آن دوره که بنیان گذارانِ دوره جدید مبارزات فمینیستی اند، از زاویه تفکر برابری طلبانه یی که فرض همگانی بود و شامل عرصه های مختلف حیات اجتماعی می شد، جهان بینی حاکم مردسالار و انعکاس آن را در همه ی ارزشهای رایج، در تاریخ نگاری،زبان هنجارهای مرسوم و پذیرفته شده ، ونهایتاً، در هنر و ادبیات نه فقط به نقد که به صلابه کشید.
مدتی قبل از پایان دوره دکترا ، بخصوص در فاصله اتمام پایان نامه و جلسه دفاعیه از آن با دوستانی که بعداً اتحاد مبارزان کمونیست را تشکیل دادند و از نیروهای اصلی حزب کمونیست ایران بودند در انگلیس آ شنا شدم آنها به دلایل مختلف من را از نظر سیاسی جدی نمی گرفتند. امّا نشست وبرخاست با آنها مساله ایران را برایم به صورت حادتری از گذشته مطرح کرد و تصمیم گرفتم به جای تلاش برای کار آ کادمیک در خارج از کشور به ایران برگردم و شانه به کار و مبارزه سیاسی بسپارم.

شهلا عبقری: چگونه وچه زمانی فعالیت سیاسی را شروع کردید؟

هایده درآگاهی: چند روزی مانده به عید ۵٧ (مارس ١٩٧٨) یعنی در شروع سال انقلاب بود که به ایران برگشتم و بلافاصله به عنوان استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه تهران استخدام شدم در ایران هم در این مقطع، دانشگاه ها ازمراکز اصلی جنب و جوش بودند. همین قدر بگویم که طی همین یکسال تا انقلاب بهمن و روی کار آمدن خمینی و شرکا ، نقش او و اظهارات و موضع گیری هایش هرگز به نظرم چیزی بیشتر از یک حقه سیاسی با شناخت هزار و چهار صد ساله از احساسات مردم وسوار شدن برآن نیامد. این بی اعتمادی بعد از انقلاب مطلقاً شامل مجاهدین و در ادامه اش، نظرات آن بخش از چپ ایران که با استفاده از تز ضد امپریالیست بودن مذهبیون آب توبه سر جهان بینی و عملکرد مخوفشان میریخت هم میشد. این ناباوری ماحصل هوشیاری سیاسی متکّی به تحلیل و تئوری نبود، بلکه از این ناشی میشد که ایده دولت اسلامی و رهبری موجودی چون آیت الله خمینی، خیلی ساده، با هر چه می دانستم و تجربه کرده بودم و به نظرم جوهر انقلاب وامیدها و آرمانهای آن بود مغایرت داشت.

“سیاسی “هایی را که مخالف من بودند و زبان بحث های نظریِ آن چنانی را حرف می زدند و لابد دانش بیشتری از من داشتند،می توانستم مجاب کنم ولی نمی توانستم از نظر خودم کوتاه بیایم.
در مورد سازمان دادن جلسه هشت مارس ١٩٧٩ و قبل از آن، کمک به کارگران اعتصابی شرکت نفت جای دیگری نوشته ام و تکرار نمی کنم. در ارتباط با دانشگاه در دو تشکل استادان، اوّل” سازمان ملّی دانشگاهیان”
که یک تشکل درهم جوش ضد شاه بود و با سقوط او معنای خود رااز دست داد، و بعد که استادان چپ در مقابل رژیم قرار گرفتند و دولت جدید دانشگاهها رابست، در ” تشکل مستقل استادان” فعال بودم. اوج این فعالیتها یکسال بعد از یسته شدن دانشگاه ها در جلسه یی بود که “جهاد انقلاب فرهنگی ” یعنی نهاد ویژه اسلامی کردن آموزش عالی، با ما استادان دانشکده حقوق و ادبیات، به منظورجلب استادان به برنامه هایش گذاشت. اعضای جهاد عبدالکریم سروش، فارسی، شریعتمداری، ویکی دو نفر دیگر که اسمشان درذهنم نمانده بودند. ما سه نفر یعنی دکتر فرشته شهپر، دکتر آذر نفیسی و من بدون حجاب شرکت کردیم و آذر و من علیه حضرات و عملکرد هاشان صحبت کردیم. صدای جلال الدین فارسی بلند شد که می گفت “من به شما قول می دهم اینها به این یک تکه پارچه روی سرشان نیست که اعتراض دارند، اینها مارا ، جمهوری اسلامی را نمی خواهند”. در پایان، بیرون جلسه، آقای سروش را دیدم که با انگشت من را به پاسدارهای همراهشان نشان میداد. به فاصله چند روز حکم اخراجم آمد. جرم من به موجب ماده یی در قانون استخدام کشوری زمان شاه که انها به آن استناد کرده بودند “فساد عقیده” بود.

وابستگی سازمانی ام از سال ١٣۵٨ به کومله بود و وقتی تشکیلات کومله در تهران لو رفت به کمک دوست نازنینی که شوهرش فعال کومله بود همراه خودش و دو بچّه ی کوچکش به کردستان رفتم وکمتر از دوسال، اوّل که هنوز مناطق آزاد داشتیم در ایران وبعد در خط مرزی عراق با ایران در اردوگاه های کومله بودم . در پاییز ١٩٨۴ از طرف تشکیلات به سوئد فرستاده شدم والان سالها است که تبعه سوئدم.

در ارتباط با مساله زنان من هرگز چه در ارتباطات فردی ، چه رسمی و سازمانی با مردان و اغلب زنان هم رزم به توافق نرسیدم. اگر این مختصر جای آن را داشت می توانستم نمونه های عملیِ اختلاف نظرات را در مسائلی که در زندگی جمعی اردوگاهی، چه در رابطه با خودم و چه با دیگران پیش می آمد شرح بدهم. همینقدر بگویم و بگذرم که از نظر رفقا من “فمینیست” و بنا براین با تعاریف سیاسی آ ن دوره، دارای گرایشات بورژایی و انحرافی بودم. من امّا شاهد آن بودم که علیرغم همه ی ادعاهای برابری خواهی، نفی مذهب از طرف رفقای تشکیلاتی بهیچوجه نفی اخلاقیات حاکم و مذهبی را در مورد جسم و جنسیت زن به همراه نیاورده بود.اما اختلاف نظر از این عمیق تر بود. نهایتاً پنجسال بعد از آمدنم به سوئد، در مقطع اولین انشعاب در حزب کمونیست در سال ١٩٨٩ برای همیشه از فعالیت سیاسی سازمانی کناره گرفتم. در یک جلسه حزبی در استکهلم به دنبال حمله عراق به کویت و دخالت نظامی امریکا ناچار شدم بگویم که نه فقط در مورد معنای سوسیالیسم بلکه در مورد تعریفمان از مبارزه و شیوه های کار باهم همخوانی نداریم. جلسه را ترک کردم واین آخرین حضور سازمانی من بود.
شهلا عبقری : چگونه واز چه زمانی شرو ع به فعالیت در امور زنان کردید و دامنه فعالیت شما در این زمینه چگونه است؟

هایده در آگاهی: پس از کناره گیری از فعالیت سیاسی سازمانی، فعالیتهای من عمدتاً در عرصه حقوق زنان بوده است. از این زاویه فعالیتهای وسیع تر سیاسی من در گذشته کمک کرد که هرگز بیعدالتی نسبت به زنان را مجزا از دیگر بیعدالتی ها ی اجتماعی نبینم وآن را به ظلم جنس مرد به جنس زن تقلیل ندهم. این یک موضع ایدئولوژیک نیست. به نظر من اگر مساله را در این ابعاد نبینیم به حل آن موفق نحواهیم شد.
فعل و انفعالات این دور از جنبش زنان چه در داخل و چه در خارج برای من بسیار دلگرم کننده و مهم است. در رابطه با ایران من این اعتراضات را چون اعتراضات کارگری و دانشجویی، ادامه انقلاب ایران و مطالبات پاسخ نگرفته آن می بینم. در سطح جهانی حضور میلیونها ایرانی مترقی در خارج از کشور که هر جا هستند ، حتی در جمع های کوچک تر یک محفل یا تشکل زنان هم دارند، می تواند اگر ما کارمان را درست انجام بدهیم، خون تازه یی در رگهای جنبش زنان کشورهای محل زیستمان بدواند.

به گمان من جنبش زنان در غرب، به دنبال شکوفایی دهه های آخر قرن گذشته ، یک دوره ی رکود را از سر می گذراند. فمینیسم دولتی حاکم، رادیکالیسم جنبش زنان را مکیده وآن را به خواست قرارگرفتنِ اقلیّت مرفه و موفقِ زنان در مواضع قدرت سیاسی و اقتصادی ، در چارچوب سیستم حاکم تنزل و تقلیل داده. این جنبش به قوانین جاریِ بازیِ سیاسی اعتراضی ندارد. به مطالباتِ محرومترین بخش زنان و به ویژه مسایل زنان خارجی توجه نمی کند. و نمی خواهد بشنود که قرار نگرفتن زنان در مواضع قدرت در جامعه یکی از نتایج و عوارض نابرابری میان زنان و مردان است. علّت آ ن چیست. این بحث البته بحثی مستقل است که باید به تفصیل جای دیگری به آن پرداخت.

جنبش های مختلفی که در حال حاضر در تقابل با جمهوری اسلامی و قوانین و عملکردهای آن در ایران وجود دارند همه از پایین پا گرفته اند و رشد می کنند و در عین حال که هریک امر ویژه و جداگانه ی خود رادنبال می کنند به اهمیت همبستگی باهم و حمایت از هم واقفند. این مثبت ترین تحول دهه های اخیر است وچنانکه از اقدامات مستاصلانه جمهوری اسلامی برمی آید کابوس این رژیمی است که برگرده یک انقلاب وسیع اجتماعی سوار قدرت شد و هراسش از تهدید چنین روندی واقعی و عمیق است. ناگفته نماند که چنانکه از عملکرد دولتهای غربی، به ویژه امریکا و انگلیس ( مثلا تحمیل یک قانون اساسی مذهبی به عراق) برمیاید کابوس آنها هم هست. این حرف تازگی ندارد که لرزان شدن پایه های قدرت جمهوری اسلامی به دست یک جنبش اجتماعی مترقّی و سکولار کلیه محاسبات آنها را در منطقه به هم می ریزد و تهدیدی برای رژیم ارتجاعی متحد یا دست نشانده آ نها در سراسر منطقه است . تا همین الان اشغال نظامی عراق، حمله اسراییل به لبنان و ارتقای نقش حزب الله و تهدید حمله به ایران به تحکیم پایه های قدرت جمهوری اسلامی در منطقه و سرکوب مخا لفین در داخل کشور کمک های ذیقمیتی کرده است.

شهلا عبقری: نظر شما در مورد مبارزات زنان داخل از جمله کمپین یک میلیون امضا در ایران چیست؟

هایده در آگاهی: کمپین یک میلیون امضا یک جنبش اجتماعی است و من فکر نمی کنم یک جنبش چیزی است که بتوان با آن موافق یا مخالف بود، چون پدیده یی است که خارج از خواست ما وجود خارجی دارد، میتوان با آن همکاری داشت و برای ارتقای آن تلاش کرد. یا بیرون آن ایستاد و آن را نقد کرد. به نظر من هر دو نوع برخورد به رشد این جنبش کمک می کند. نقد، ابزاری است در جهت رشد. حتی وقتی آدم با نقدی مخالفت می کند چشمش به روی نقاط ضعف خودش باز میشود تا بتواند نقطه نظراتش را د قیق تر بیان کند. بحث مهناز متین در نقد کمپین یکی از سازنده ترین نقد هایی است که به آن شده. برای من خواست تغییر قانون اساسی که در٢٢ خرداد ١٣٨۴ مطرح شد از مهمترین و متهورانه ترین مطالباطی است که در ٢٩ سال گذشته مطرح شده. این خواست ملاک پیشرو بودن بلا منازع جنبش زنان، در قیاس با دیگر جنبش های اجتماعی موجود، مثل جنبش گارگری و دانشجویی است . معنای این مطالبه، خواستِ نبودن جمهوری اسلامی و هر نوع دولت مبتنی بر مذهب و قوانین شرع است. اینکه از دل چنین خواستی این چند مطالبهء کمپین بیرون آمده جای بحث دارد. به نظر من استناد فعالین این حرکت به نظر مراجع مذهبی پاشنه آشیل آن است، چون به مطرح بودن تفکّر مذهبی در آینده این حرکت میدان می دهد. در مورد نوع مطالبات، همانطور که بسیاری گفته اند ، حذف خواست لغو حجاب اجباری یک سازس اسفبار است. اما من این را نقدی بر کار کمپین نمی بینم که مطالباتی را مطرح می کند که از شروع تاریخ تجدد در ایران مطرح بوده اند. مشکل اینجاست که فعلا این توحّش را بر سر زنان مستولی کرده اند و باید تلاش کرد از آن ازاد شوند ولی در عین حال باید این درونما را داشت و آنرا رسماً ابراز کرد که لغو این قوانین تبعیض آمیز هنوز با استقرار حقوق برابر برای زنها فاصلهء نوری دارد. بگذارید یک مثال بزنم: یکی از خواستهای مورد منازعه کمپین برابر بودن خونبهای زن ومرد است. قانون شرع جمهوری اسلامی دست مردها را در کشتن زنان فقیر باز گذاشته، چون بدونِ پرداخت نصف دیه یک انسان کامل ( مرد) کسان مقتول نمی توانند خواستار مجازات مرد قاتل باشند.

اما این مطالبه با همهء اهمیت و فوریتش در صورتی سازش با قانون قصاص نیست که درک روشنی از تفاوت کیفی بین دید بدویِ مذهبی از جرم با درکی که از آن در جرم شناسی مدرن وجود دارد داشته باشیم وآنرا علناّ اعلام کنیم. دید عهد دقیانوس از جرم “شر” را چیزی در ذات مجرم تصور می کند و دیدش نسبت به مجازات و عدالت یک دید کمّی و بقالانه است: چشم در برابر چشم و جان در برابر جان. جرم شناسی مدرن که عنصری از امتداد تفکّر سکولار در قوانین جزایی است اساساً به چیزی به نام ” ذات” انسان معتقد نیست. جرم را مقوله ای اجتماعی و مجرم را عضو صاحب حقوق جامعه و مجازات را امری کیفی در راستای حفاظت جامعه می بیند نه انتقام از فرد مجرم. اگر این تفاوتها روشن باشد موضع ما در این خلاصه میشود که ما فعلاً این تغییر در قانون را می خواهیم که زن کشی آزاد نباشد، اما این تغیر را دراین راستا و با این دورنما می خواهیم که بتوانیم کل قانون قصاص و مجازات اعدام را لغو کنیم.

بنابراین اگر نظر من را در مورد کمپین بخواهید می گویم ترکیبی است از گرایشات مختلف و می تواند به هر سو کشیده شود. بنابراین کمک به کمپین نقد آنست نه پذیرش بی قید و شرط آن در شکل فعلی. کمپین در عین حال صرفنظر از مطالباتش وجوه مثبت دیگری دارد که مهمترینش رشد و ارتقای فعالین آن در حین در گیر شدن در مبارزه اجتماعی است. قبل از به راه افتادن این حرکت در بحث هایی که به ما میرسید هراسی وجود داشت از “هزینه دادن”. من فکر می کنم یکی از دلایل حرکت کردن در چارچوب قانونی ِ جمهوری اسلامی تسلیم شدن به این هراس بود. جمهوری اسلامی که هیچوقت به رعایت موازین قانونی خودش هم تمکین نکرده با دستگیر کردن و زندانی و محکوم کردن فعالینی که در همین چارچوب قانونی عمل می کردند به یک توهّم زدایی موثر تر از هر کار تبلیغی ما در مورد ماهیت ِ خودش دست زده و زیر آب مواضع سازشکارانه را هم زده است. برای بسیاری ار فعالین کمپین باید این سول پیش آمده باشد که وقتی حتّی برای ایستادن در خیابان مجازاتهایی از این دست تعیین می کنند، ما چرا پای مطالبات حد اکثرمان نایستیم و حرف دلمان را تمام و کمال نزنیم. رویه بیرون کمپین هم عکس العمل جمهوری اسلامی چه در داخل کشور و چه در خارج توّهم زدا و چشم گشا بوده است.

در مورد شیوه های کاری کمپین و بحث های حول سازماندهی افقی آن چون اطلاعات حضوری و دست اوّل ندارم نمی توانم جیز زیادی بگویم، فقط این را می دانم که سنّت کتبی کار و نوشتن وانتشار تجربیات که همهء فعالین کمپین به آن بها می دهند و عمل می کنند یکی از ارزنده ترین و جوه کارشان است، نه فقط بخاطر انتقال تجربیات، بلکه در راستای دادن شناختِ درست و دست اوّل از فعالین این حرکت، محتوا و روند آن ، و سهیم کردن همه ما در آن.
یک وجه مهم دور نما داشتن مسالهء نقشه عمل است. عملکرد تاکنونی جمهوری اسلامی بویی از سازش با مطالبات کمپین نمی دهد. امّا تا چه حد فعالین این حرکت به اینکه قدمهای بعدی چه باید باشد می پردازند؟ اگر دستگیریها و احکام زندان یک دورهء رکود را به آن تحمیل کنند چه باید کرد ؟ آیا جنبش یک میلیون امضا یک حرکت در خود است یا بخشی از یک نقشه عمل دراز مدت؟
ازاین زاویه فکر میکنم کار فرهنگی دراز مدت و ماندنی با تاثیرات عمیق از قبیل تاسیس کتابخانه و اهدای جایزه صدیقه دولت آبادی بهیچوجه از حرکت های مختلفی که به راه افتاد یا در شرف تکوین است( علیه سنگسار، منع حضور زنان در استادیوم های ورزشی، سهمیه بندی جنسیتی، پسرانه دخترانه کردن کتابهای درسی و…) کم اهمیت تر نیست.

فعالیت های خارج از کشور به ویژه کنفرانس های بنیاد پژوهش های زنان ایرانی در انعکاس دادن و تامین استمرار جنبش داخل کشور نقش تعیین کننده داشته و دارند. من مقابل هم قرار دادن جنبش زنان در داخل و خارج را هم غیر واقعی و هم زیان بخش می دانم. این دو دو سوی یک حرکت واحدند که وظایف و شیوه های کاری متفاوتی را در دستور کار خود دارند و تا بحال جز تکمیل و تقویت همدیگر و نیرو گرفتن از هم نقش دیگری نداشته اند. جمهوری اسلامی این را می داند و تلاش می کند لااقل بخش حضوری و فیزیکی این رابطه
( مثل جلوگیری از خروج پروین اردلان ) را قطع کند. امّا جنبش زنان ایران تیری است که از کمان جسته و مترقی ترین اقشار جامعه ایرانی را جذب خود کرده. تا بحال در کجای تاریخ مبارزات زنان در جهان سراغ داریم مردی را که به خاطر مبارزه اش برای برابری زنان به زندان محکوم بشود و با گردن افراشته از آن دفاع کند؟ اگر حمله نظامی امریکا یا اسرا ییل را از روی سرمان بردارند دوران هیجان انگیزی را پیش رو داریم .

شهلا عبقری: سپاس فراوان دارم از شما هایده گرامی که مصاحبه با ما را قبول کردید و وقت ارزشمند خود را در اختیار ما گذاشتید.

از سوی گروه کاری ” چهره ما تاریخ ما”

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *