نقش جنبش های مدنی در فرایند ورشکستگی اخلاقی- فرهنگی قدرت حاکم در اعتراضات چند ماه اخیر/ ویکتوریا طهماسبی

تغییر برای برابری» بحث پیش رو, بیش از آنکه سیاسی باشد و یا تنها به مسائل زنان اختصاص داده شده باشد, در مورد نقش جنبش های مدنی در دو عرصه مهم, یعنی عرصه اخلاق و فرهنگ, که بی ارتباط به عرصه سیاست نیست, مرتبط است. در واقع بحث در مورد رقابت و جنگ پنهان و آشکاریست که در سی سالی اخیر (و به شکلی دیگر درطی صد سال اخیر ) بین جنبشها و نهادهای مدنی و قدرت های حاکم در جریان بوده و تبلور آشکار این تحولات را در چند ماه اخیر در خیابانهای ایران شاهد هستیم.

اکثر ما بر سر این موضوع که آنچه در ایران میگذرد یک انقلاب نیست و یا حدا قل, آغاز جنبش مردم با خواست یک انقلاب سیاسی پایه نگرفت, توافق داریم. خواسته ی مردمی که به خیابانها آمدند پس گرفتن رای و رئیس جمهور شدن کسی بود که در چهارچوب نظام سیاسی موجود, کاندید و تایید شده, است. این موضوع که هم اکنون جنبش سیاسی ایران خواستگاه ، پتانسیل و توانایی انقلاب را دارد یا خیر, بحث دیگری است. بحثی که در این مقاله مطرح است این است که, با وجود آنکه ممکن است در ایران انقلابی سیاسی در جریان نباشد ، اما تحولی فرهنگی و اخلاقی در حال شکل گیریست که دست کمی از انقلاب نداشته و ندارد, این انقلاب ویا تغییرات ریشه ای در سیستم فرهنگی, ارزشی و اخلاقی جامعه مدیون سالها تلاش بی وقفه, کار مستمر, و شکیبایی گاندی وار جنبشی های مدنی در ایران است که سرمایه اصلی آن, آرزوها ،علایق و آمال نسل جوان و پر شور ایرانیست که میخواهد تاریخ و سرنوشت خود را به دست خود رقم زند.

با یک مشاهده بحث را آغاز می کنم: جنبش سبز مردمی در ایران هنوز نتوانسته است قدرت حاکم را از نظر سیاسی شکست دهد ؛ اما شکست اخلاقی و فرهنگی قدرت حاکم, که بخش عظیمی از مشروعیت خود را از ادعاهای اخلاقی ، ارزشی خود میگرفت را در چشم اکثریت مردم ایران و در مجامع بین المللی به نمایش گذاشته است. به زبانی دیگر, جنبش سبزمردم ایران به واقع قدرت حاکم را به شکست اخلاقی و فرهنگی کشانده است.

این اتفاق چگونه افتاد؟ چگونه قدرت حاکم ، حتی بین طرفداران خود به این شکست و ورشکستگی اخلاقی رسید ؟ بخشی از این اتفاق را شاید بتوان به سرکوب وحشیانه مخالفین ، دستگیری ، کشتار و اتفاقات دیگر یک ماه اخیر نسبت داد. اما فراموش نکنیم که در سی سال بعد از انقلاب این اولین بار نیست که قدرت حاکم دست به کشتار مخالفین و دگراندیشان زده است. می توان گفت در هر دهه ، ایران شاهد کشتار و حذف فیزیکی گروهی از دگر اندیشان بوده است. کشتارسلطنت طلبها ؛ مجاهدین و نیروهای چپ در اوایل انقلاب. کشتار زندانیان سیاسی- عقیدتی در تابستان ۶۷ که اکثریت آنها دوران محکومتیشان را سپری کرده بودند ، حذف روحانیون مخالف رژیم ، سرکوب دانشجویان در ۱۸ تیر و غیره و بیرون ریختن نیروهای اصلاح طلب از قدرت و حذف آنان در دوران ریاست جمهوری خاتمی وپس از وی, در تمام این دوران قدرت حاکم همیشه در چشم اکثریت مردم ایران از مشروعیت اخلاقی, ارزشی و فرهنگی بهرمند بود و یا اگر نبود و مردم ارزشهای قدرت حاکم را قبول نداشتند ، حداقل به یک همزیستی مسالمت آمیز با سیستم فرهنگی اخلاقی تن داده بودند و بطور میلیونی آن را به چالش نمی کشیدند. حال چه شده که این عرصه به یک عرصه جنگ و ستیز آشکار بدل شده است؟ و چگونه است که میلیونها ایرانی به خوبی ورشکستگی اخلاقی قدرت حاکم را به چشم ایرانیان و جهانیان آشکار کرده اند. چه شد که حتی طرفداران قدرت حاکم در مورد این سیستم ارزشی به شک و گمان نشسته اند.

ما این شکست اخلاقی فرهنگی را مدیون کار مستمر جنبشهای مدنی مثل جنبش زنان ؛ هنرمندان ، دانشجویان ، نویسندگان ، جوانان ، فعالین حقوق بشر و تا حدی کارگران هستیم. ثمره این کار فرهنگی اخلاقی را ما بخوبی در تاکتیکها و استراتژیهای جنبش سبز دیده ایم و هنوز هم می بینیم. جنبش سبز نه تنها جنبشی سیاسی اجتماعی است بلکه جنبش اخلاقی ، ارزشی و فرهنگی هم هست. به واقع جنبشهای مدنی در طول کار بی وقفه خود در این سه دهه بسترفرهنگی اجتماعی را مهیا نمودند که در این بستر مبارزاتی, کالاهای اخلاقی نوینی جایگزین ارزشهای محدود و تبعیض آمیز قدرت حاکم شده است. یعنی منش, روحیات, رفتار و کردار جدیدی به عنوان ارزش اخلاقی نوین پا گرفته است.

به عبارت دیگر اگر در اعتراضات خیابانی اخیر ، قدرت حاکم, مشروعیت اخلاقی و فرهنگی خود را از دست داد به خاطر چارچوب ، متد ، تاکتیک و استراتژیهای اخلاقی ای بود که جنبش سبز از خود در خیابانها نشان داد, که این جهانبینی, خود, حاصل سالها تلاش جنبش ها و نهادهای مدنی در ایران بوده است.

برای دقیق تر شدن در بحث باید پرسید, شاخصه های بحث چیست؟ چرا این جنبش, جنبشی اخلاقی و فرهنگی است و چرا یکی از دلایل مقبولیت و مشروعیت فراگیر داخلی و جهانی آن با تکیه بر این موضوع است.

دلیل اصلی این موضوع را می توان پافشاری جنبشهای مدنی روی یک سری پرنسیبها و اصول اخلاقی که خود در طول این سی سال نهادینه شده و در خیابانهای ایران در وقایع اخیر به نمایش گذاشته شد, دانست, که در ادامه به توضیح این شاخص ها می پردازم.

یک- پافشاری برروی مسالمت آمیز، صلح آمیز و بدون خشونت بودن مبارزات مردمی نه تنها در تاکتیک بلکه به عنوان جهانبینی اخلاقی متفاوت با ایدئولوژی قدرت حاکم. در مورد این مسئله بحثهای زیادی شده است. کافیست به مثالهای متعددی که در این مدت دیده ایم نگاه بیاندازیم. زنان و مردانی که با گل از ارتشیها و حتی سپاهیها استقبال می کنند, مادران داغدار که هر روز بین ساعت ۷ تا ۸ به سه پارک در تهران می روند و به پلیس ضد شورش که به قصد متفرق کردن آنها حمله می کنند, گل می دهند. به نقل از خود این مادران، آنها آنقدر به پلیس ضد شورش گل داده اند که الان بسیاری از آنها می آیند به جای متفرق کردن به وسیله اعمال خشونت, گلشان را می گیرند و می روند. این کاربردها ی اخلاقی بدون خشونت, در مشروعیت دادن به جنبش سبز در ایران و جهان بسیار موثر بوده و نه تنها بی رحمی قدرت حاکم را درمقابل زنان و مردان و جوانان بی سلاح به نمایش گذاشته, بلکه مهمتر از آن ورشکستگی اخلاقی حاکمیت را حتی برای طرفدارانش آشکار کرده است.

از طرف دیگر تعداد زیادی ویدئو و عکس از مردم و بخصوص از زنها دیده ایم که پلیسهای ضدشورش و حتی بسیجی هایی که به دست تظاهر کنندگان افتاده اند را چطور به زیر چتر حمایت خود بردند و مانع از کشته شدن آنها گشته اند. و خوب است یک لحظه فکر کنیم که این اتفاق در اتاقهای دربسته دانشگاه ها ، مثل اینجا، نیافتاده است. اینجا راحت می توان از رحم به کسی که با گلوله و باتوم به تو حمله می کند صحبت کرد. اما صحبت از بودن در خیابان های ایران است و کشتار و سرکوب وسیع و خونی که جلوی چشم هزاران انسان ریخته شده، است. در این شرایط منش و رفتار انسانهایی که بقیه را دعوت به آرامش می کنند و از عدم خشونت نسبت به سرکوب گران حمایت می کنند, کمتر از معجزه نیست و این نشان از نهادینه شدن اخلاق عدم خشونت در بین مردم است.

در همین راستا می توان به پروژه ورشکسته ی اعتراف گیری و نمایش های تلویزیونی نیز اشاره کرد . به واقع پروژه اعتراف گیری به دلیل جا افتادن عدم خشونت به عنوان یک ارزش اخلاقی است که محکوم است نه لزوما به خاطر دروغ یا راست بودن مطالبی که گفته می شود.

تفاوت ظریف اما مهمی که در رویکرد به اعترافات تلویزیونی بین نسل من و نسل جوان در ایران, وجود دارد, حاکی از یک جابجایی ارزشی بسیار مهم است ( و یا بقول شاملو یک پهلو به پهلوی فرهنگی که به ذم او حداقل پنجاه سال طول می کشد دارد )

نسل ما هم این اعترافات را محکوم می کرد اما در این پروسه قربانی شکنجه شده هم محکوم بود که چرا نتوانسته در مقابل این خشونت و دد منشی مقاومت کند و قهرمان بماند. به نوعی خود قربانی هم محاکمه میشد. اما نسل جوان ایرانی این چرخه خشونت را شکسته و از زندانی انتظار ندارد با قهر انقلابی خود در مقابل شکنجه های قرون وسطایی در زندانها مقاومت بی حاصل کند. در عوض تمام توجه خود را صرف محکوم کردن خشونتی کرده که به جان و تن و روان این زندانیان برای گرفتن اعترافات (چه این اعترافات راست باشد و چه دروغ ) معطوف نموده به همین لحاظ است که پروژه اعتراف گیری رژیم که زمانی حداقل در انظار طرفداران خود مقبول بود, اکنون نه تنها تاکتیک ورشکسته سیاسی محسوب میشود بلکه از نظر اخلاقی هم محکوم میشود .

دوم: پافشاری جنبش سبز در به چالش کشیدن ارزشهای اخلاقی پوسیده ؛ همسان ساز و ارتجاعی قدرت حاکم ازطرق تاکتیکهای بدیع و خلاق که به وفور شاهد مثالهای متعددی در تظاهرات اخیر بودیم .

به نظر من این جنگ اخلاقی و این چالش در دو بعد در جریان است. بعد اول: مسئله زن ، حضور زنها و جنبش مدنی زنان در ایران است و بعد دوم به چالش کشیدن هوشیارانه و آگاهانه مقولاتی از قبیل بیگانه/غریبه/ خارج کشوریها که سالهاست توسط قدرت حاکم ایرانیان را به خودی و غیر خودی تقسیم نموده است.

بعد اول : همه ما میدانیم که ارزشهای بظاهر اخلاقی-اسلامی توسط قدرت حاکم در ایران به مضحکه ای تبدیل شده که با توسل به آیین های خشک و رسمی و به زور سر نیزه و زور ایدئولوژیک, به حیات خود ادامه می دهند. منظور چیست ؟ هر قدر در ایران دزدی ، چپاول ، دروغ و ریای سیاسی ، تبعیض های آشکار جنسیتی ، قومی ، زبانی ، فرهنگی و اجتماعی ، کشتار و غیره به واقعیات هایی روزمره تبدیل شده اند ، از آن طرف ماشین ایدئولوژیک قدرت حاکم ارزشهای اخلاقی را به موی خانم ها و نحوه لباس پوشیدن و نوع رفتارو حرف زدن آنان تقلیل داده. یعنی یک جابجایی عظیم و یک انحراف اساسی در ارزشهای اخلاقی در طول این سی سال و این را سالهاست که به عنوان کالای اخلاقی ، مستقیم و غیر مستقیم به خورد مردم می دهد.

به طور مثال یکی از ترفند هایی که قدرت حاکم در ایران برای بی اعتبار نمودن جنبش سبز و مردمی ایران از همان ابتدای اعتراضات خیابانی و حتی قبل از آن بکار گرفت به زیر سوال بردن این جنبش بخاطر وجود زنان به اصطلاح کم حجاب و “ضد ارزشی” بود. یا بطور مثال بحثی که بعد از نماز جمعه در بسیاری از رسانه های قدرت حاکم در مورد وجود زنان در صف مردان با حجاب های نامتعارف که دوشادوش مردان ، یا حتی جلوی آنان به نماز ایستاده بودند در گرفت. اگر به بعضی از این مقالات نگاهی بیندازید بخوبی می بینید که چگونه این نویسنده ها برای بی اعتبار کردن مخالفین ، موسوی و جنبش مردم سعی میکنند با ارجاع به ارزشهایی که در طول این سی سال سعی کرده اند به خورد مردم بدهند ، که چه کسی مسلمان واقعیست و چه کسی نیست ، پوشش اسلامی درست چیست ، نمازخوان واقعی کیست ، چه کسی ارزشی و چه کسی غیر ارزشیست و جایگاه زن مسلمان کجاست و غیره. دوباره از این مرزها ی ساخته شده توسط چند فقیه قم نشین استفاده کنند تا جنبش مردمی را بی اعتبار از جنبه اخلاقی نشان دهند. این واقعیت که ایدئولوژی حاکم می تواند یک سری اعمال کاملا خصوصی ، شخصی و فردی را تبدیل به مسائل ارزشی اخلاقی اجتماع نموده که توسط آن گروهها و اقشار اجتماعی ، بخصوص زنان و خواسته های آنان را بی اعتبار کند, حاصل سال ها جا بجایی و انحراف ارزش های اخلاقیست. مسلما در این قضیه فرهنگ زن ستیزی که بسیاری از ما هم در آن نقش داریم (حتی با سکوت خود) دخیل بوده و هست.

اما داستان به اینجا ختم نمی شود. جنبش مدنی ایران و بخصوص جنبش زنان، بصورت فردی و جمعی ، کاملا به این داستان واقفند و بطور مستمر در حال تدوین و بازاندیشی این ارزش ها هستند. هر چقدر قدرت حاکم جدایی جنسیتی را بعنوان ارزش اخلاقی و اسلامی تبلیغ می کند ، زنان همدوشی با مردان را در خیابانها به نمایش می گذارند. هر چقدر قدرت حاکم مسلمان بودن و انسان بودن یک زن را در نوع پوششی خاص توصیف می کند ، زنان با گوناگونی لباس و پوشش خود انسان بودن ، ایرانی بودن و مسلمان بودن و یا نبودن خود را بازتعریف می کنند. از نگاه من نماز جمعه “سبز” نه تنها عرصه جنگ سیاسی تمام عیار بود ، بلکه صحنه رقابت دو نوع سیستم ارزشی متفاوت هم به شمار می رود. هر چه قدرت حاکم می خواهد این را جا بیندازد که انسان بودن ، ایرانی بودن و مسلمان بودن تابع ارزشهای اخلاقیست که خود تبلیغ می کند ، زنان ایران و جنبش مدنی, در خیابان ، محل کار ، خانواده و یا دوشادوش مردان در حال چالش این ارزشهای حاکمند. سالهاست که دستگاهای ایدئولوژیک قدرت حاکم برای تبلیغ این مساله می کوشد که اگر ایرانیان (بخصوص زنان ) به ارزشهای اخلاقی که تعداد اندکی مرد مذهبی که در تهران و قم نشسته اند وبصورت فتوا صادر می کنند گوش ندهند ، بطور یقیین جامعه ایران دچار فروپاشی اخلاقی خواهد شد. این ترسی که سالهاست در دل مردم و ذهنیت اجتماعی ایرانیان بوجود آورده اند و مسئله ای بسیارجدی برای کنشگران مدنی و اجتماعی در ایران است.

بطور مثال شایعاتی که قبل و بعد از انتخابات در مورد استخدام هزاران دختر جوان بد حجاب توسط کمپین موسوی برای کشاندن مردان و پسران به سوی جنبش سبز در راستای همین ساختار فرهنگی بود. جنبش زنان در طی سال ها مبارزه مدنی این مسئله را بطور جدی به چالش گرفته است یعنی اینکه سنجش اخلاق اجتماع ، بالا و پایین رفتن حجاب زن ، رنگ پوشش او و یا حضور او در نماز جمعه و دوشادوش مردان نیست که فساد را در جامعه بیشتر و یا کمتر می کند بلکه ارزشها و شاخص های دیگری باید جایگزین این نمادهای دروغین شود. بدین ترتیب نقش جنبش مدنی زنان در ایران در جا انداختن ارزشهای اخلاقی نوین بسیار حائز اهمیت است.

بعد دیگر این مسئله, استفاده قدرت حاکم (بخصوص در این چند ماه اخیر) از مقولاتی مانند غریبه ، بیگانه ، غرب زده ، و غیره بوده که جهت بی اعتبار کردن جنبش سبز بکار می برد و استفاده از آن هنوز هم ادامه دارد و اگر پروژه اعتراف گیری به تلویزون برسد, صددر صد از آن استفاده خواهند کرد. منظور چیست؟ در سه دهه بعد از انقلاب ، قدرت حاکم مرزبندی های هویتی برای خود و مردم ایران ایجاد کرده است که ایرانیِ مسلمانِ وطن پرست, کسی است که بیگانه ستیز و غرب ستیز است. من اینجا وارد بحث امپریالیسم ، کلونیالیسم و تاریخ استعمار ایران توسط غرب نمی شوم, زیرا تمام این موارد بجای خود توجیه عینی بی اعتمادی ایرانیها به غرب می باشد و بجاست. مسلما همه ما با استعمار اقتصادی و سیاسی ایران توسط غیر ایرانی (چه غربی که قبلا بوده و چه شرقی که اکنون در جریان است ) مخالفیم. اما چیزیکه ورای این مسئله و اضافه بر آن و روی این موج ضد امپریالیست و ضد غرب در سه دهه اخیر در حوزه فرهنگی و اجتماعی در جریان است ، صرفا برای سرکوب و خفه کردن خواسته های بحق مردم ایران است.

منظورم چیست؟ غرب ، مثل شرق مقوله ای یکسان و همگون با یک خصیصه ذاتی ابدی نیست. غرب همانطور که تاریخ امپریالیستی دارد ، تاریخ مبارزات مدنی مردمی هم دارد ، سنت اتحادیه های کارگری دارد، سنت مبارزات زنانش برای برابری دارد ، سنت ضد نژادپرستی دارد ، گفتمان حقوق بشر دارد (که مسلما ناکامل و دارای انتقاداتت بسیاریست ) اما دارد. اینها دستاوردهای امپریالیستی نیست بلکه دستاوردهای جهانی و بشریست .

ایدئولوژی حاکم تلاش میکند به مردم بقبولاند که این تاریخ ودستاوردها با با امپریالیسم و کولونیالیسم یکی است و به واسطه این ترفند جنبشهای مدنی که در ایران می خواهند با این تاریخ بشری وارد تعامل و گفتگو و مبادله فرهنگی شوند محکوم کند. سالهاست که در ایران هر کسی و یا جنبشی که بخواهد از حقوق بشر صحبت کند و یا دنبال اتحادیه های کارگری و یا صنفی برود و یا از آزادیهای فردی صحبت کند به اسم غرب زده و عامل بیگانه خوانده می شود. بقول دانشجوی جوان پرشوری که در ایران وقتی با هم مشغول بحث تئوریک در مورد استعماربودیم او با طنز بسیار هوشنمندانه ای به من گفت :” استعمار چیزی است که باید تلاش کرد مردم ایران را از شرش نجات داد، حتی به قیمت جانشان”! گفته این جوان شاهدی گویا است برای آگاه بودن نسل جوان به مقلطه ای که سی سالی است قدرت حاکم بدان مشغول است

بنابرای ما شاهد این هستیم که ارتجاعی ترین نحوه مدیریت فرهنگی ، اجتماعی و اخلاقی به نام مبارزه با غرب زدگی را به مردم قبولانده اند که چه بشود ؟ که این اسلامی و ایرانیست و آن یکی غربی و ناپسند.

علاوه بر این ، ارتباط با بیگانه موضوعی امنیتی شده است ، شما در ایران با یک رسانه خارجی صحبت کنید جاسوس محسوب می شوید ، اگر به کنفرانسی در خارج بروید هزار سین سوال و جیم جواب باید پس بدهید، اگر هم از ارزشهای به اصصلاح غربی الهام بگیرید, جاسوس و برانداز نرم محسوب میشوید. جنبش زنان ایران سالهاست به این محکوم است که کنوانسیون ضد تبعیض, مقوله ای غربی و امپریالیستیست و با ارزشهای اسلامی مطابقت ندارد. موفقیت حاکمیت در جا انداختن سیاست های به غایت تبعیض آمیز و ارتجاعی ، تا حدی ، بخاطر این است که توانسته این مرزبندی های هویتی ، ارزشی و اخلاقی را در میان مردم گسترش دهد ، یعنی هویت اسلامی-ایرانی بر علیه هویت غربی-امپریالیستی. اکنون هم که این عرصه را تبدیل به موضوعی امنیتی کرده و تئوریسین های قدرت حاکم, آن را به عنوان براندازی نرم و براندازی فرهنگی تبین نموده اند.

جنبشهای مدنی در ایران ، زنان ، جوانان ، هنرمندان و غیره این مرزها را سالهاست به چالش کشیده اند و البته بهای سنگینی هم پرداخته اند. جوانان ایرانی به کمک انقلاب رسانه ای و الکترونیکی سالهاست که با فرهنگی که ورای مرزهای خود است و دستاورد مردم خارج از ایران است و یا با دیاسپورای ایرانی در خارج ارتباط بر قرار کرده و وارد تعامل با ارزشهای اخلاقی اجتماعی دنیای غرب (که کاملا هم غربی نیست پس ما اینجا چه کاره ایم؟) شده اند. برای آنان دیگر یک خط قرمز عبور ناپذیر بین فرهنگ و اخلاق اسلامی و فرهنگ و اخلاق غربی/بیگانه وجود ندارد بلکه همین تعامل را سرچشمه اخلاق نوین در ایران می دانند.

مثالی از مشاهده شخصی: در ایران با دانشجوی زن بسیار جوان و با استعدادی برخورد کردم که ادبیات فرانسه می خواند و بسیار علاقه مند بود که کار تطبیقی در مورد ادبیات زنانه فمینست های فرانسوی (مثل سیکسو و ایریگورای ) حول محور پتانسیل بدن زن در اخلاق جامعه و مقایسه آن با ادبیات زنانه در ایران برای تز فوق لیسانس, بنویسد . این زن جوان از شهری کوچک و از خانواده بسیار سنتی –مذهبی به تهران آمده بود. در شهر کوچک آنان مانتو پوشیدن گناهی کبیره محسوب می شود و روزی که او تصمیم گرفت چادر نپوشد و در عوض مانتو تن کند, روزی بود که در خانه شان غوغایی در گرفت و او مجبور شده بود ماه ها بجنگد و با رفتار خود به خانواده و در و همسایه اش ثابت کند که دختر فاسدی نشده است. برای مثال روزی که با مادرش درشهر کوچکشان در صف رای گیری ایستاده بودبا گوش خود از زن های دیگر در صف شنیده بود که به او فحش و ناسزا می دادند که همین مانتو پوش ها مارا بدبخت کردند. همین زن جوان در دانشگاه تهران تصمیم گرفته بود تز فوق لیسانش را در مورد فمینست های فرانسوی بنویسد و در کاری تطبیقی ارائه دهد که با مخالفت شدید استاد مردش روبرو شده بود, که در دفترش پاهایش را روی میز گذاشته بود و در حالی که سیگار می کشید به او گفته بود که این حرفها چیست ، اینها یه مشت زن ضد مرد فمینیست شکم سیرند که با ارزشهای اخلاقی اسلامی سر ستیز دارند و بعد هم دو تا کتاب خودش را پرت کرده بود جلوش و گفته بود که برود, اینها رو بخواند و روی اینها تز بنویسد و اضافه کرده بود که فوری برود از روی کتابها کپی بگیرد و پس ببرد. از او پرسیدم که چکار میخواهد بکند؟ گفت اینقدر میروم دفترش و بااو بحث می کنم و در مورد ارتباط این مسله که تو ذهنم است بااو کل کل می کنم تا قانع بشود.

قصدم از این مثال اینست که بگویم مرزهای اخلاقی خودی و غیر خودی ، مسلمان و غیر مسلمان ، ایرانی و بیگانه مرزهایست که جنبشهای مدنی ایران سالهاست با آن دست بگریبان است و بخوبی آنها را به چالش گرفته . آنها بخوبی این مسله را جا می اندازند که وابستگی به قدرتهای استعماری یک مسئله است و ارتباط و تعامل با ارزشهای انسانی جا افتاده در جامعه بشری مقوله دیگریست و این دو باید از هم تفکیک داده شود.

اکنون میخواهم به نقش دیاسپورای ایرانی در خارج از کشور در شکستن این مرزهای پوچ هویتی که به نام ارزشهای اخلاقی اسلامی در ایران جا انداخته اند هم اشاره ای بکنم. ما میلیونها ایرانی که در خارج از کشور زندگی می کنیم نقش بسیار مهمی در پیشبرد این تعامل داریم. از تصویر و ویدئوی جوانی که از پدر و مادر ایرانی بدنیا آمده ولی حتی زبان فارسی را هم شاید بخوبی بلد نباشد, ولی با جنبش مردم ایران همدردی و همدلی میکند گرفته تا همکاری ، همفکری ، تعامل و گتفگوی نهادهای مدنی داخل و خارج همه و همه میتواند به شکستن این مرزهای دروغین کمک کنند و یکی از سلاحهای بسیار نیرومند ایدئولوژیک قدرت حاکمه را از کار بیاندازد.

ما می توانیم از این بهتر کار کنیم و می کنیم. بطور مثال یکی از جنگ های اخلاقی, در عرصه دگر اندیشی و چند صدایی بودن است . قدرت حاکم در ایران هویت ایرانی اسلامی را از چند صدایی بودن و دگر اندیشی تهی نموده و آنرا به یک مجموعه محدود همگون تقلیل داده است. در این سیستم بسته اخلاقی ، حتی زنی مثل زهرا رهنورد هم ارزشی محسوب نمی شود ( نه فکر کنید که الان بخاطر کودتای انتخاباتی ، ایشان قبل از این قضایا از سمت خود بعنوان ریس دانشگاه الزهرا کنار گذاشته شد بود). جنبشهای مدنی در ایران با سدها و محضورات سیاسی اجتماعی گوناگونی برای چند صدایی کردن جنبش خود روبرو هستند با این همه در همین مدت کوتاه چند ماهه اخیر درسهای ارزنده ای هم به ما ایرانیان خارج از کشور داده اند که بتوانیم بدون نفی تفاوت هایمان با هم کار مشترک کنیم.

دوستی از ایران برایم نوشته بود که این اعتصاب غذای نیویورک جالب شد ، از سروش تا گوگوش. عجب دنیایی شده است. در واقع این دوست به واقعیت مهمی اشاره کرده است: قبل از جنبش مردمی در ایران چه کسی فکر می کرد که سروش و گوگوش و گنجی و براهنی کنار هم بایستند و کار مشترک بکنند ؟ جدا؟ در کلیپی که از این واقعه دیدم, تنها کسانی که خود را جدا کرده بودند, طرفداران سلطنت بودند که چند نفری در طرف دیگر خیابان با پرچمهای شیر و خورشید خود ایستاده بودند. حال اینکه برای پیوستن آنها به این جنبش, آنها هستند که باید پرچم خود را زمین بگذارند و یا دیگران باید آنها را با پرچمشان بپذیرند بحث جداگانه ای است و جواب از پیش آماده شده ای وجود ندارد, اما یک بحث مشخص است و آن اینکه چند صدایی بودن به مثابه ارزشی اخلاقی دارد جا می افتد و حول این تفکر جامعه دیاسپورای ایرانی ما بدون خون و خون ریزی روی این مسائل به بحث و تبادل نظر می پردازد و این قدمیست که برداشتنش را مدیون سالها جنبش مدنی در ایران هستیم.

اما این چند صدایی بودن به عنوان ارزشی اخلاقی در تقابل با ایدئولوژی ارزشی تک صدایی قدرت حاکم, فقط به زمینه سیاسی محدود نمی شود ، بلکه تقابلی فرهنگی هم هست. و اینجاست که باز هم جنبشهای مدنی ایران نقشی بسزا در ارزشی نمودن چند صدایی داشته اند. در همین وانفسای قتل و کشتار در ایران ، بطور مثال ، جوانان ایرانی بخصوص در عرصه اینترنت سعی فراوانی می کنند که گفتگو ها و تعاملات فرهنگی و دوستی های خود را با کسانی که با آنان متفاوتند را حفظ کنند. بطور مثال چند روز پیش در برنامه با شمای بی بی سی، با کاربران ایرانی در فرند فید صحبت می کرد که بین دوستان فرند فیدی که الان به احمدی نژادها و موسوی چیها تقسیم شده اند چه اتفاقی افتاده است؟ مثلا آیا همدیگر را بلاک کرده اند یا خیر؟ بسیاری از این کاربران این موضوع را مطرح می کردند که تلاش دارند، از هر دو طرف، نگذارند ارتباطات دوستی و تبادلات و گفتگوهای فرهنگی بین آنها قطع شود. می خواهم بگویم که ایرانی ها, بخصوص نسل جوان ما با این که در زیر بمباران ایدئولوژیک قدرت حاکم که مستمرا از آنان می خواهد برای اینکه یک مسلمان واقعی و یک ایرانی وطن پرست باشند باید خود را از هر چه که غیر است و بیگانه است و ضد فرهنگ “اسلامی” است پالایش دهند اما آنها مصراند که چند هویتی بودن و چند صدایی و چند فرهنگی بودن را بعنوان یک اصل اخلاقی به پیش ببرند ، مسلما ما هم باید با آنها هم صدا شویم و از آنان بیاموزیم.

ویکتوریا طهماسبی

استاد علوم انسانی و مطالعات زنان

دانشگاه تورنتو – اسکاربورو

tahmasebi@utsc.utoronto.ca

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *