برای رسیدن به برابری جنسیتی، اقدامِ راهبردی کدام است؟ آیا بسیجِ سازمان یافته نیروها کافی است؟ آیا باید به قدرت دولتی دسترسی داشت؟ و یا تنها با تمرکز بر اجتماعات محلی می توان دگرگونی های بنیادی در زندگی زنان پدید آورد؟ آیا فرهنگِ جوامع مردسالار را می توان با آموزش تغییر داد؟ و یا اعتراض های خیابانی بهترین راه است؟ … مجموعه ای از این دست سوالات همواره ذهن بسیاری از فعالین اجتماعی را در طول مبارزه درگیر خود ساخته است. در یکسال گذشته نیز، بسیاری از فعالین جنبش زنان ایران مشغول پاسخگویی به این سوالات بوده اند و راهِ حل عملیاتی خود را برای پیشبرد فعالیت های جنبش زنان مطرح ساخته اند. می توان راه حل های ارائه شده را در دو قطبِ یک طیف دسته بندی نمود. در یک سمت طیف، «تغییر قوانین ناعادلانه جنسیتی» هدفِ اولیه است، با این استدلال که تغییرِ این قوانین، راه را برای تغییرات آتی باز خواهد کرد. در سمت مقابل، ضرورتِ «توانمندسازی زنان در سطح اجتماعات محلی» مورد تاکید است که مبنای اصلی این تغییر، اقدام از درون جامعه است. به بیان دیگر، می توان غالبِ فعالین مسائل زنان را در درون این طیف و متمایل به یکی از قطب های آن دسته بندی نمود؛ اگرچه به تازگی نشانه هایی از رویکردی میانه (ترویجی) نیز قابل مشاهده است، اما هنوز نتوانسته است مختصات خود را دقیقاً مشخص نماید. در مجموع، از این منظر، اقداماتی که در جنبش زنان طی چند سال اخیر اتفاق افتاده است، ناشی از تمایل به یکی از قطب های این طیف است. انواع تجمعات و اعتراضات خیابانی، لابی و مذاکره با مقامات سیاسی، آگاه سازی و ارتباط با توده زنان از طریق توزیع بولتن و یا برگزاری کلاس های آموزشی برای اجتماعات محلی و …، مجموعه ای از این فعالیت ها بشمار می آیند.
در یک سال گذشته، با تحولاتی که در درون جنبش زنان بوقوع پیوست، بویژه پس از ۲۲خرداد۸۴؛ و همچنین تغییرات بیرونی پس از روی کارآمدن دولت بنیادگرا و اقتدارگرای نهم که شرایط را برای این جنبش متفاوت ساخت، به روشنی روندهایی در طیف های مختلف جنبش زنان قابل ردیابی هستند که سعی دارند از حرکت بگونه ای غریزی و تجربی به سمت تدوین استراتژی به شیوه ای اندیشیده، دموکراتیک و جمع گرایانه گام بردارند. فراخوانهایی همچون «قانون بی سنگسار»، «دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه ها»، و کمپین «یک میلیون امضا برای تغییر قوانین زن ستیز»، و همچنین تدوین «منشور زنان ایران» نمونه هایی از تمایل به تدوین استراتژی هستند. در این یادداشت، برخی از مجادلات و نقاط افتراق برای تشریح و توصیف بهتر حرکت های زنان مورد بحث قرار می گیرد:
۱. اعتراض توده ای یا چانه زنی با قدرت
شاید بارزترین و مشهودترین حرکت های زنان، کمپین ها و اقداماتی باشند که برای تغییر قوانین انجام می شوند. در واقع، از آنجایی که تغییر قوانین، در ارتباط با قدرت دولتی و در نتیجه فضای سیاسی، برای دستیابی به حقوق برابر جریان دارند، چنین تلاش هایی به سرعت نمایش و بروز بیرونی یافته و توسط رسانه ها منتشر می شوند. در جنبش زنان ایران نیز، در حال حاضر نمونه های متعددی از اینگونه حرکت ها قابل مشاهده است. فصلِ مشترک تمام این فعالیت ها، در یک کلام، تلاش برای تغییر قوانین و یا برنامه ها در سطح سیاسی و دولتی است. برخی از فعالین، مانند نیروهای نزدیک به اصلاح طلبان حکومتی از «مذاکره و ارتباط مستقیم» با سیاستمداران و تصمیم سازان استفاده می کنند، برخی مانند فعالینی که تحت نام سایت «میدان زنان» دور هم گرد آمده اند، سعی دارند ابتدا حامیانی در سطح «نخبگان» جامعه مدنی را همراه خود سازند و سپس از طریق «واسطه» هایی به دولت یا احزاب سیاسی برای تغییر خط مش ها و در نهایت تغییر قوانین، فشار آورند. عده ای دیگر نیز همانند «کمپین تغییر برای برابری» قصد دارند با پشتوانه ای توده ای و فراگیر، در قالب یک میلیون امضاء (۱) ، به نهادهای سیاسی فشار آورند. البته برخی از زنانی که به سازمان های سیاسی متمایل هستند، همچون برخی نیروهای ملی – مذهبی، برخی از فعالینِ لائیک و یا بخشی از نیروهای چپ سنتی، کل تغییراتِ قانونی را موکول به تغییر کلیتِ نظام سیاسی می کنند. در کل، همانگونه که ذکر شد، آن دسته از نیروهایی که به قطبِ تغییر قوانین نزدیک هستند، حال چه از طریق مذاکره مستقیم، چه فشار از راه اعتراضات خیابانی، چه صدور بیانیه و یا جمع آوری امضاء و …، همگی اقدام برای تغییر قوانین را حرکتی راهبردی ارزیابی می کنند. به بیان دیگر، این بخش از فعالین جنبش زنان، باز شدن فرصت های قانونی (سیاسی) را مقدمه ای برای جنبش فراگیر اجتماعی تلقی می کنند. بدین ترتیب، اقدامات این دسته در این مرحله، بیشتر کنشی سیاسی است، تا اجتماعی. بدین معنی که اغلب این گروه ها سعی دارند، مطالبه ای اجتماعی (یعنی برابری جنسیتی) را به سطحی سیاسی ارتقاء داده و از طریق تغییر قوانین متحقق سازند. البته، بسیاری از این فعالین، تغییر قوانین را مقدمه حرکت های بعدی می دانند و در همین مرحله متوقف نمی شوند؛ هرچند، عده قلیلی نیز که بیشتر به حکومت نزدیک هستند، صرفاً به تغییر برخی اصلاحات جزئی بسنده کرده اند. در مجموع، اگرچه در حال حاضر برخی از این گروهها از درون جامعه مدنی نیروهای خود را (چه نخبه گرایانه و چه توده محور) برای تغییر قوانین بسیج می کنند، اما در نهایت تغییری که ایجاد می شود در سطح سیاسی رخ می دهد (۲) .
تفاوت های اصلی در میان این دسته از فعالین جنبش زنان که در پی تغییر قوانین هستند، بر سر مسئله «چگونگی» تبدیلِ خواست اجتماعی به مطالبه ای سیاسی است. برخی به شیوه ای کلاسیک و رسمی، ابزارهای انتخاباتی و شبه دموکراتیک موجود را، راهِ مناسبی برای حل این مسئله می دانند و معتقدند از طریق فرستادن نمایندگان همسو با این تغییرات به مجلس می توان قوانین را اصلاح نمود. برخی سعی دارند فشارها را از طریق نخبگانِ جامعه مدنی بر نظام سیاسی تحمیل کنند و حتی در این راستا آغاز به تدوین قوانین و حقوق بدیل و بومی نیز کرده اند. برخی دیگر اینگونه تصور می کنند که فشار به نظام سیاسی اگر «توده ای تر» باشد، کارساز تر است، لذا از اعتراضاتِ خیابانی فراگیر استفاده می کنند. البته در نهایت باید توجه داشت که اگر هدف، تغییرِ قوانین است، یا باید از روش های مرسوم و نهادی موجود استفاده کرد – که حتی مذاکراتِ با واسطه و فشارهای از پایین نیز نهایتاً به این مسیر ختم می شوند – و یا به تغییر کلیتِ نظام سیاسی اقدام نمود (۳) . لذا در این مرحله، هرچه فعالین جنبش زنان از نظر سیاسی اختلاف بیشتری با نظام حکومتی موجود داشته باشند، کمتر می توانند از ابزارهای رسمی و نهادی موجود استفاده کنند؛ بنابراین در جستجوی اهرمهای «غیر رسمی و غیر نهادی» هستند. البته هنوز هیچ یک از این گروهها نتوانسته اند ابزاری کارآمد و غیر رسمی برای تبدیل خواست اجتماعی خود به مطالبه ای سیاسی و در نهایت تحقق آن بیابند.
۲. ایدئولوژی ها یا فمنیسم ها
اگرچه در این چندساله اخیر جنبش زنان توانسته است استقلال خود را در مقابل نهادهای سیاسی و سایر جنبش های اجتماعی (اصلاحات، دانشجویی، کارگری، قومی و …) حفظ نماید و ماهیتی مستقل و «ویژه» (۴) از خود بروز دهد، اما همچنان رگه هایی از تعلقات پیشینِ برخی از فعالین جنبش زنان مشهود می باشد. در واقع، ایدئولوژی های متفاوتی در درون جنبش زنان قابل تشخیص هستند که حتی در برخی موارد موضوعاتِ دیگری را بر مسئله زنان اولویت می دهند. زنانی که سابقاً کادر و یا هوادار سازمان های سیاسی بوده اند، همچنان متاثر از مواضعِ ایدئولوژیک سازمانی خود هستند. به عنوان مثال، برخی از زنانی که به نیروهای ملی – مذهبی نزدیک هستند، در بسیاری از موارد با تحلیلی سیاسی به مسائل زنان می نگرند، و در لحظاتِ تعیین کننده، در نهایت موضعِ سازمانی خود را ارجح می دانند. مثال دیگر، فعالینی هستند که از گذشته به سازمان های چپ گرایشِ داشته اند، این دسته از زنان نیز در فعالیت هایشان هنوز نتوانسته اند میان جنبش اجتماعی زنان و حرکت های سیاسی – حزبی، رابطه ای متناسب بر قرار نمایند. بدین معنی که بیشترِ فعالینی که با رویکرد ایدئولوژیک در جنبش زنان فعال هستند، مسئله زنان را صرفاً «جزئی» از کلیتِ نظام ایدئولوژیک خود می دانند. نتیجه چنین رهیافتی، ارتباط «ابزاری» این دسته از فعالین با جنبش زنان است (۵) .
البته، تاکنون بسیاری از کنشگران جنبش زنان سعی داشته اند تا میان ایدئولوژی های متبوعشان و نظریات فمنیستی انطباقی ایجاد کنند؛ و در واقع، فمنیسمِ مورد سلیقه خود را برگزینند. به عنوان مثال، اقدام برخی از فعالین برای پیوند با جنبش های زیست محیطی، ضد جهانی سازی، و صلح، تلاش های در این خصوص بوده است. مسئله جنگ و تدارکاتی نسبتاً عملی برای اعلامِ مواضعی فمنیستی – سوسیالیستی، بارزترین نمونه این تلاش ها به حساب می آید (۶). مسلماً، در سطوح اندیشه و نظر چنین تلاش هایی قابلیتِ بیشتری دارند؛ اما در سطح عملی و واقعی، پیچیدگی ها و فشارهای سیاسی می توانند بسیاری از معادلات تئوریک را مغشوش نمایند. با تمام این مشکلات، جنبش زنان تجربه موفقیت آمیزی در این خصوص داشت، که همزمان با انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری، توانست با حفظ استقلال خود از حوزه سیاسی، مطالبات اجتماعی – جنسیتی خود را در قالب تجمع ۲۲ خرداد مطرح نماید، بدون آنکه در مجموع چرخشی به سمت حزب یا ایدئولوژی سیاسی خاصی از خود نشان دهد. البته این پیروزی بیشتر مرهون «روحیه و احساس» اتحاد و همدلی میان فعالین جنبش زنان بود، تا توافقاتِ ایدئولوژیک و از پیش اندیشیده. به بیان دیگر، باید توجه داشت که این پیروزی به معنی ایجاد تعاملِ ایدئولوژیک و حتی مشخص شدن مواضع نبود. همانطور که اشاره شد، هرچه فشارهای سیاسی بر جنبش زنان افزایش یابد احتمال پولاریزه شدنِ برخی از فعالین، حولِ قطب های ایدئولوژیک – سیاسی بیشتر است. باید توجه داشت که این موضوع می تواند آفت و آسیبِ مهمی برای حرکت های زنان باشد.
لازم به ذکر است که، استدلال ها و گزاره های فوق به این معنی نیست که فمنیسمی «خالص» وجود دارد که تنها راه موفقیتِ جنبش زنان، توسل جستن به آن است (۷). و نیز، به این معنی هم نیست که با ساده سازی واقعیت، هر نوع خصلتِ ایدئولوژیک کنشگران جنبش زنان را انکار کرد و بسیاری از فعالین جوانی را که همچنان در حال تجربه اندوزی و بازآموزی هستند، به مصلحت گرا، پراگماتیست (Pragmatist)، یا موقعیتی (Situationist) ملقب نمود، و جنبش زنان ایران را در راهِ زدودن هر نوع ایدئولوژی تصور کرد. شاید بهتر باشد برای تشریح و توصیف وضعیتِ کنونی از واژه هایی چون «تنوع و تکثر فمنیسم ها» صحبت شود. در واقع، از آنجایی که شدتِ تغییر و تحولات، چه در سطح ملی و چه در سطح بین المللی بالا است و بعلاوه کنشگران اجتماعی در ایران نیز اشکال جدیدی از فعالیت را تجربه می کنند، و در یک کلام شرایطِ موجود «در حال گذار» است، لذا هنوز ایدئولوژی ها و در نتیجه فمنیسم های متعدد و شکل نایافته ای وجود دارند که یقیناً در بلندمدت، در نتیجه صیقل خوردن و انسجام یافتن، بیشتر خود را نشان خواهند داد. در مجموع، نسل جوانِ فعالین جنبش زنان در حال حاضر در وضعیتِ دوگانه ای قرار دارند که از یک سو باید مانع از تسلط و ارجحیت یافتن دیگر ایدئولوژی ها بر فمنیسم شوند؛ و از سوی دیگر نباید برای خالص نشان دادن فمنیسم و مبرا جلوه دادن آن از دیگر ایسم ها، در سفسطه بازی پسامدرن ها گرفتار شوند.
۳. محفل گرایی و فرصت طلبان خرده پا
اصلی ترین نتیجه جدایی فعالین اجتماعی از توده مردم، ایزوله شدنِ کنشگران اجتماعی در قالب روشنفکرانی محافظه کار است که تخیلاتِ انتزاعی خود را در درون محافل بسته بازتولید می کنند. فشارهای سیاسی از بیرون، در کنار نزاع های جزم گرایانه در درون گروه ها، عاملِ اصلی چنین وضعیتی است. بعلاوه، پیامدهایی چون ناامیدی، تضعیفِ روحیه کار جمعی، و عدم مدارا و تحملِ تفاوت ها نیز به تداوم این وضعیت دامن می زنند. اگرچه، عموماً فعالینی که در قالب محافلِ بسته به فعالیت خود ادامه می دهند، از انسجام درونی بالایی برخوردارند، اما در مقابل، توانایی ارتباط با دیگران و گسترش یافتن سازمانی آنها بسیار پائین است. عموماً اعضای بسیار اندکی در طول زمان جذب این محافل می شوند و همچنین به دلیل جزم گرایی بیش از حد، احتمالِ انشعاب نیز در این گروهها بسیار بالاست، چرا که کوچکترین تغییری حتی اگر ناشی از اتفاقات بیرونی باشد، می تواند نظم داخلی این محافل را بر هم زده که یا آنان را به محافظه کاری بیشتر سوق می دهد، یا ریزش هایی را دامن می زند.
به دلیل فضای سیاسی بسته ای که در طول سال های دهه ۶۰ در ایران حکمفرما بود، بسیاری از گروههای سیاسی و اجتماعی که در این دوره فعالیت داشتند به سمت چنین محافلی سوق داده شدند. به همین ترتیب، زنانی نیز که در قالب گروهها و محافلِ محدود و بسته طی این مدت فعالیت های غیر علنی داشتند، از چنین خصوصیاتی برخوردارند. البته گروههایی نیز توانسته اند با تغییر شرایط، روحیات و خصایص سازمان خود را تغییر دهند، اما این مسئله برای اکثریت گروهها با مشکلاتِ عدیده ای همراه بوده است. غالباً فعالین و گروههای ایدئولوژیکی که در بالا نیز به آنها اشاره شد، چنین خصوصیاتی دارند. این محفل گرایی، محافظه کاری و پیرسالاری، مانع و سد مهمی در «همراهی» آنها با جنبش زنان است. در بین نیروهای وابسته به جریانات ملی – مذهبی، و اعضاء و هواداران سازمان های چپ بیشترین نمونه های چنین محافلی قابل مشاهده هستند. البته، بسیاری از این گروهها سعی دارند، حتی در قالب ائتلاف هایی جمعی، فعالیت هایی مشترک، و حتی تلاش برای ارتباط با گروههای زنان تحت ستم (۸)، از پیله محافل خود خارج شوند و با انجام تغییراتی در مدلِ فعالیت های خود، برخوردی واقعی تر با مسائل اجتماعی داشته باشند.
جدایی از واقعیت و افتادن در دام توهمات و تخیلات، صرفاً ویژگی محافل بسته محافظه کار و پیرسالار نیست. برخی از زنانی که منتسب به نیروهای به اصطلاح اصلاح طلب هستند، و در حال حاضر به دلیل کاهش قدرتِ سازمان های سیاسی شان بویژه بعد از روی کار آمدن دولت نهم ایزوله شده اند، و همچنین برخی از سازمان های غیر دولتی زنان که وابسته به حمایت های دولت قبلی بودند و اکنون بدون پشتوانه مانده اند، در شرایط فعلی به محافل بسته و کوچکی تبدیل گشته اند. در کنار این گروهها، به تازگی، برخی جریانات که در خوشبینانه ترین حالت، عده ای متوهم به دور از واقعیت های جامعه هستند؛ با اعلام مواضعِ افراطی سعی دارند با فرصت طلبی خود را به فعالین جنبش زنان متصل نشان دهند و هویتی کاذب برای خود دست و پا کنند. البته، این دسته آخر که اکثراً یا وابسته به نیروهای سلطنت طلب هستند و یا تندروهای «خود رادیکال خوانده»، جز به انحراف کشاندن فعالیت های جنبش زنان و بالا بردن هزینه های فعالینِ راستین – در چنین شرایطی که فشارها و سرکوب ها در حال افزایش است – دستاوردی برای جنبش زنان ندارند. برای کاهش آسیب های ناشی از چنین انحرافاتی باید علاوه بر گشودن و باز کردن فضاها و شبکه های آزادِ ارتباط و تعامل، بر هویت های جمعی و حقیقتاً فمنیستی تاکید کرد، تا خللی برای نفوذ فرصت طلبانه ایجاد نشود.
۴. همه یا یک!
پذیرفتن اصول مشارکت و عمل جمعی، همراه با رعایت حقوق و آزادی های فردی، همواره یکی از مسائل چالش برانگیز در جنبش های اجتماعی به حساب می آید. این مسئله در جنبش زنان ایران نیز می تواند مورد توجه قرار گیرد. به عنوان مثال، برخی از فعالین، متاثر از روحیه جمعگرایی به جا مانده از شرایط انقلابی/جنگی و تحت تاثیر سابقه سیاسی خود، با تاکید بر تمرکزگرایی سازمانی، فرد را مطیع سازمان می دانند و هدف خود را تغییر ساختارها و نهادهای کلان اجتماعی اعلام می دارند (۹). در مقابل چنین نگرشی، فعالینِ دیگری که عمدتاً جوان هستند، بیشتر بر ارتقای آگاهی فردی تمرکز دارند و سعی می کنند تغییر را از خود آغاز کنند (۱۰)، تا جایی که در برخی موارد در فعالیت های جنبشی، فردگرایانه رفتار می کنند . تصویری چنین دوگانه از فردگرایی و جمع گرایی در دو جهتِ کاملاً مخالف، ناشی از تضادِ انتزاعی میان خرد و کلان نیست، بلکه نتیجه شرایطِ محیطی و برجسته سازیِ افراطیِ برخی ویژگی های ابزاریی عمل است که فعالین را از هدفِ اصلی یعنی تغییر اجتماعی دور می سازد.
پیامد اصلی جمع گرایی افراطی مخدوش شدن آزادی عمل فردی است. دلیل اصلی چنین مسئله ای، جدای از عدم رعایت اصول دمکراتیک درون سازمانی، فراموش کردن هدف از تشکیل سازمان و فعالیتِ جمعی است. به بیان دیگر، ایجاد تشکل و بسیج نیروها، صرفاً «ابزاری» است برای رسیدن به هدف جمعی، یعنی «تغییر مناسبات جنسیتی»، اما اگر در نتیجه ابزارگرایی، هویتی ماورایی برای «سازمان» ایجاد شود، هدفِ اصلی فراموش می شود و ابزار به جای هدف قرار می گیرد. نتیجه چنین جمعگرایی افراطی، غالب شدن سازمان (ابزار) بر اقدام (هدف)، و در نهایت فرقه گرایی و محفل پرستی است. در برابر چنین افراط گرایی در هویتِ سازمانی، نسلِ جدید فعالینِ جنبش زنان با مشاهده عوارضِ تمرکزگرایی افراطی، به تبری جستن از هرگونه هویتِ جمعی تمایل پیدا کرده اند و فردگرایی افراطی را جایگزینِ فرقه گرایی گذشته ساخته اند. چنین انتخابی باعث می گردد که این فعالین، همانند روشنفکرانی که در جزیره های جدای از هم زندگی می کنند، فعالیت هایی پراکنده و طبعاً محدود داشته باشند. به بیان دیگر، رقابت برای برجسته سازی هویتِ فردی جانشین روحیه تعاون و مشارکت می گردد و بسیاری از پتانسیل های عمل جمعی که مسلماً «موثرتر» از برخوردهای فردی است، مغفول می ماند.
در مجموع، از آنجایی که، تغییرِ پایدارِ اجتماعی زمانی حاصل می شود که علاوه بر توانمندی تک تک افراد، مجموعه نهادها و ساختارهای اجتماعی نیز متحول شوند، لذا باید موازنه و تعادلی میان هویتِ فردی و جمعی بوجود آید. همچنین، باید توجه داشت که حرکت فمنیستی، اساساً برنامه ای جمعی است چراکه تغییر مناسبات جنسیتی مسئله ای فراتر از خواست و اراده فردی است. از این رو، باید ضمن حفظِ حق آزادی افراد، الگویی برای عمل جمعی تنظیم نمود که به برقراری نسبتی متعادل و پویا میان هویتِ فردی و جمعی منجر شود. حلقه گمشده این موازنه میان فردگرایی و جمع گرایی، الگویی ارتباطی است که می تواند شامل نیازهای افراد باشد، در حالی که این نیازها را در شبکه ای از روابط شکل یافته در چارچوب نظمی پویا قرار دهد و برای تغییر (فردی و ساختاری)، همواره به ایجاد شبکه های جدید بیاندیشد. در جنبش زنان ایران، بویژه پس از شکل گیری کمپین یک میلیون امضاء که نوع خاصی از سازماندهی فعالین را طراحی و اجرایی کرده است، چشم اندازی برای رسیدن به موازنه فردگرایی و جمع گرایی در حال واضح شدن است.
۵. اقدامِ محلی یا مبارزه ای جهانی
آیا در یک اقدام فمنیستی باید بر تغییر نهادهای بیرونی تاکید شود یا بر تغییر درونی فرد؟ آیا باید به دنیای درون پرداخت یا داعیه حوزه عمومی را داشت؟ آیا اندک فعالین مسائل زنان توانایی تغییر ساختارهای کلان و جهانی را دارند؟ آیا بهتر نیست که ابتدا از خانه و محله خود، تغییر اجتماعی را آغاز کنیم؟ … در پاسخ به این سوالات، عموماً دو الگوی رایج مطرح می گردد. یک الگوی عمل، افراد را در چارچوب ساختارهای کلان، برای مثال جنسیت، طبقه و قومیت، قرار می دهد؛ اما الگوی دیگر بر فرد و اجتماعات محلی تمرکز می کند و به افراد می گوید چگونه دارای اعتماد به نفس و سلامت بیشتر و وابستگی کمتر باشند. در جنبش زنان ایران نیز، برخی از فعالین، رویه دوم، یعنی کار با اجتماعات محلی و کوچک را در پیش گرفته اند؛ آموزش، حساس سازی، ظرفیت سازی، توانمندسازی و آگاه سازی، شعارها و اهدافی هستند که این دسته از فعالین سعی دارند در اجتماعاتِ محلی به آن دست یابند. اقدامات مستمر و متمرکز این دسته از زنان در کنارِ پویایی ها و همراهی های خودجوش از درون اجتماعات محلی، در چند سال اخیر رشد بیشتری داشته است. برگزاری کلاس های آموزشی برای زنان در محله ها، توزیعِ بولتن و دفترچه های آموزشی در میان مردم، تاسیس مراکز و مکان های مشاوره، حمایت و ارائه خدمات مختلف به زنان و کودکان، ترویج برای تاسیس اتحادیه های صنفی برای زنان شاغل، و غیره، ابزارها و روش های اصلی این دسته از فعالین جنبش زنان برای ایجاد تغییرات جنسیتی بوده است.
عموماً اقداماتی که در سطح جامعه محلی انجام می شوند (و پیامدهایی عموماً شخصی دارند)، کمتر به چشم می آیند و نتایجِ آنها در کوتاه مدت ملموس نیستند؛ به همین دلیل غالباً اهمیتِ اینگونه فعالیت ها مورد ارزیابی قرار نمی گیرد. همچنین از آنجایی که اصولاً مخاطبِ فعالیت های معطوف به توانمندسازی چندان گسترده نیست، نمی توان علائم تغییراتی چشمگیر را انتظار داشت. اکثر فعالینی که به چنین اقداماتی در سطح محلی می پردازند، به دلایل مختلف در محدوده ای کوچک باقی می مانند و امکان گسترش یافتن فعالیت های آنان به نقاط دیگر کم می شود. و مسئله مهمتر اینکه، برنامه هایی که صرفاً بر توانمندسازی محلی [و شخصی] تمرکز دارند، در بسیاری موارد با ممانعتِ ساختارهای سیاسی و اجتماعی که وسیع تر و کلان تر از سطحِ عمل آنها هستند، مواجه می شوند. در نتیجه فعالیت های آنها یا بی نتیجه می ماند، یا تاثیرشان کاهش می یابد. به عبارت دیگر، توانمندسازی اگر بدون تلاش برای ترویج و تغییر ساختار باشد، نمی تواند در بلند مدت نتایجِ موثری ایجاد نماید.
از سوی دیگر، کار با جامعه محلی خصوصیات و نتایج مثبتی نیز دارد که بسیاری از کنشگران جوانِ جنبش زنان را به خود جلب کرده است. برقراری ارتباط با گروههای مختلفی از مخاطبین – از توده های زنانِ کوچه و خیابان گرفته تا گروههای واسط و مرجعِ تاثیرگذار در جامعه مدنی – موقعیتی را برای فعالین جنبش زنان فراهم می آورد تا مطالبات و آگاهی جنسیتی مورد نظر خود را در سطوحی مختلف و با قدرتی موثرتر پراکنده و ترویج نمایند. در واقع، ارتباطات و تعاملاتی که حاصل می شود، اساس و مبنای هر حرکتِ ترویجی است. به بیان دیگر، آن چیزی که در بستر این رابطه اتفاق می افتد، انتقال خواستی اجتماعی (جنسیتی) از سطحی محدود به سطحی گسترده است. در این نوع اقدام (یعنی برقراری ارتباط با اجتماع محلی)، برخلافِ جریاناتی که سعی دارند مطالباتِ اجتماعی را به سطحِ سیاسی منتقل کنند؛ در اینجا، مطالبه اجتماعی کاملاً در جامعه مدنی تعقیب می شود و از طریق توده های زنان ترویج می گردد. این نوع اقدام، زمینه های تغییر را مشخصاً در سطحِ «اجتماعی» فراهم می آورد (۱۱). البته، باید توجه داشت که پیامدِ مثبت چنین اقداماتی به سرعت ظاهر نمی شود و زمانِ زیادی را باید صرفِ مستعد سازی و ظرفیت سازی جوامع محلی نمود.
۶. گروههای نوظهور از درون شبکه های فرارونده
فعالینِ جنبش زنان در مسیرهای متفاوتی که می پیمایند، با توجه به مجموعه ای از تجربه ها، ایده ها و منابعی که در اختیار دارند، و متناسب با شرایطِ بیرونی، مواضعِ مختلفی را برای تدوین برنامه های راهبردی خود بر می گزینند. در این یادداشت، تاکیدِ راهبردی بر جایگاهِ ویژه ایست که نطفه تغییر جنسیتی در آن بسته می شود. بر این اساس، همانگونه که تاکنون نیز به صورتی پراکنده اشاره شد، پایه های تغییر جنسیتی ابتدا تغییر در مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در بطن جامعه مدنی است که موقعیت های نابرابر جنسیتی در سطح فردی و اجتماعی برای زنان ایجاد می کند؛ و سپس، صورتبندی های سیاسی، حقوقی و قانونی که در سطح دولتی این نابرابری ها را کانالیزه و مشروع می سازند. به بیان دیگر اساس تغییر جنسیتی، خلقِ کیفیت های نوظهور در نتیجه تعامل و عمل جمعی در میانِ توده زنان و مردان است؛ نه چالش با ذهنِ دولتمردان یا چانه زنی بر سر میز مذاکره. بدین ترتیب اگر حرکتی فمنیستی قصد داشته باشد «صرفاً» با زیر سوال بردن پایه های سیاسی – حقوقیِ این مشروعیت، در جهت تغییرِ مناسبات جنسیتی گام بردارد، در بلندمدت به هدفِ برابری جنسیتی نخواهد رسید؛ چراکه توجه به مناسبات در سطوح اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نیز ضروری است، که در این خصوص، باید به فکر روش های نوینی در سطح جامعه مدنی بود.
در سالهای اخیر، از درون تجربه ها و ابداعاتِ فعالینِ جنبش زنان، روندی تازه در جهت تغییرِ مناسبات اجتماعی – جنسیتی در حال شکل گیری است، و ظرفیت هایی جدید برای این جنبش ظاهر شده است. پدیدار شدنِ هنجارها و گفتمان های نوظهوری که از طریق برقراری و ایجاد ارتباطات نوین در حال گسترش یافتن هستند، نشانه های اولیه این روند به حساب می آیند. کنشگرانِ این جنبش بطور مداوم در حال بازاندیشی شرایط اجتماعی و فعالیت های خود هستند؛ و در کنار رفع نواقص گذشته به ابداع و خلقِ برنامه ها و اقدامات جدیدی برای آینده مبادرت می ورزند. در این میان، شاید مهمترین و اساسی ترین اتفاقی که در حال رخ دادن است، برقراری ارتباط ها و تعاملات جدید میان کنشگران و در نتیجه شکل گرفتن «شبکه های جدیدی» است که هر روزه، علاقمندانِ بیشتری را به سمت کنشگری ترغیب می کند و بر تعداد فعالین جنبش زنان می افزاید (۱۲). البته، این مسئله صرفاً رشدی «کمی» در تعداد فعالین نیست، بلکه از درون این شبکه های ارتباطی جدید، زمینه های شکل گیری هویت های گروهی و جمعی نوینی فراهم می شود تا در آینده ای نزدیک شاهد تحولاتِ «کیفی» برجسته ای در جنبش زنان باشیم. بر این اساس، حرکت های زنان هرچه بیشتر بر «شبکه سازی و افزایش تعاملاتِ خود در جامعه مدنی» تاکید ورزند، قدرتمندی و موفقیتِ بیشتری را در آینده به دست می آورند.
در پایان، همانگونه که پیشتر اشاره شد، حرکت فمنیستی، برنامه ای جمعی است؛ برنامه ای که برای تدوین و طراحی راهبردهای آن و در نهایت اجرایی شدن آن، الگوهایی برای تمرینِ عمل جمعی با ظرفیتِ خلقِ ایده های جدید، لازم است. شبکه های روابطی که در حال حاضر میانِ هویت های فردی کنشگرانِ جوان جنبش زنان درحال رشد و گسترش هستند، می توانند بستری مناسب برای رشدِ «تخیلِ فمنیستی» و ایجاد ارتباط و در نتیجه پایه ریزی بوجود آمدنِ گروههایی نوظهور با هویتهای جمعی جدید باشند. گروههای نوظهوری که بر مبنای دو محور انسجام یافته اند:
۱) رد و بدل شدن تجربه ها، شناخت ها و دانسته های ذهنی از رهگذر ارتباط شبکه ای؛ و
۲) تعریف برنامه های عملی کوتاه مدت بر اساسِ «نیازهای مشترک» (نه لزوماً ایدئولوژی مشترک).
در واقع، گروههای نوظهوری که انتظار می رود در آینده، جنبش زنان ایران را غنی سازند، در بستر شبکه های ارتباطی و ائتلاف های کوتاه مدتِ فعلی پرورش می یابند. لذا باید به تسهیل و تقویتِ هسته ها و نطفه های کوچک اما پر استعدادی که در حال متولد شدن هستند، توجه داشت.
پی نوشت ها:
۱. البته کمپین یک میلیون امضاء را به دلیل گستردگی و پیامدهای «در حالِ ظهوری» که دارد، نمی توان کاملاً حرکتی در جهتِ فشار به سیاستمدران برای تغییر قوانین بشمار آورد. چراکه تاکنون نیز بیش از آنکه در پی کنشی سیاسی (به مفهوم نهادی) باشد، بیشتر به شبکه سازی و ایجاد ارتباط های جدید پرداخته است. اما در این قسمت از یادداشت بیشتر «طرح» کمپین مدنظر است. در بخش پایانی به سایر جنبه های این کمپین بیشتر پرداخته می شود.
۲. در حقیقت، ماهیتِ تغییرات قانونی، اقدام از «بالا» (جامعه سیاسی) است که البته حامیانی (به نسبت تلاش نخبه گرایانه یا توده محور) در «پایین» (جامعه مدنی) دارد.
۳. به بیان دیگر، اگر هدف یک جنبش تغییراتِ قانونی است، یا باید از مجاری اصلاح طلبانه موجود، همانند مبارزات پارلمانی، لابی و مذاکره حرکت کرد؛ و یا با اقدامی انقلابی کلیتِ نظام قانونی را متحول ساخت.
۴. منظور از ماهیتِ ویژه، جنبشی «فمنیستی» است با تنوعات خاصِ آن، نه صرفاً جنبشی از زنان و یا زنان در دیگر جنبش ها.
۵. مثال های دیگر در این خصوص، برخی از فعالینی هستند که گرایشات راست، سلطنت طلب، و اصلاح طلبانه دارند و مانند موارد پیشین که ذکر شد اولویت هایشان در اعلام مواضع و فعالیت، متاثر از سازمان ها و احزاب سیاسی است.
۶. تجمع برای روز جهانی فقر، ضد جهانی سازی، برگزاری برنامه های ضد جنگ و همچنین همکاری با حرکت های جهانی زنان، نمونه هایی دیگر از این دست اقدامات در چندسال اخیر بوده است.
۷. در واقع، گستره متنوعی از انواع اندیشه های فمنیستی وجود دارد. نکته مورد تاکید در این یادداشت، ضرورتِ «اولویت» دادن هر نوع اندیشه فمنیستی به مسئله زنان است.
۸. به عنوان مثال دوره جدید «جمع هماندیشی زنان»، یعنی از ۲۲ خرداد ۸۵ به بعد، یکی از فضاهایی است که زمینه های ائتلاف و همکاری های بیشتری را فراهم خواهد آورد. همچنین تلاش برخی از فعالین برای ارتباط با زنان کارگر و یا ارتباط با خانواده های کارگران سندیکایی نمونه هایی جالب توجه و موفق است.
۹. نمونه های جمع گرای افراطی را می توان در سازمان های تمرکزگرایی سیاسی دهه های ۵۰ و ۶۰ مشاهده کرد.
۱۰. ما به ازای خارجی چنین فردگرایی را می توان در وبلاگ های متعددی مشاهده کرد که غالباً توسط دختران جوانی اداره می شود که پیش از آنکه خود را منتسب به هویتی جمعی یا گروهی خاص بدانند، بر استقلالِ فردی و برجسته سازی هویت فردی خود اصرار می ورزند.
۱۱. به بیان دیگر، تغییر از پائین (جامعه مدنی) است و در نتیجه پایداری آن نیز بیشتر است. لازم به ذکر است که این نوع ایجادِ ارتباط در فعالیت کمپین یک میلیون امضاء نیز بصورتِ پدیده ای نوظهور تاکنون بسیار موفق بوده است.
۱۲. کمپین یک میلیون امضاء نمونه بارز این شبکه سازی است. شبکه های ارتباطی میان نیروهای داوطلبی که هر روز بر تعداد آنها افزوده می شود و پس از مدتی هر کدام از آنها در قامتِ فعالِ جنبش زنان، خود را هویت می بخشد.