در هنگامه اعتراضات گروههای اسلامی بنگلادش به نوشته های کفرآمیز تسلیمه نسرین، صدها ریشو با مارهای حلقه زده بر گردن و بازو به خیابان آمدند و خواستار اعدام تسلیمه شدند. تهدید کردند که اگر مسئولان دولت درخواست آنها را جدی نگیرند، مارهای سمی را در خیابان رها میکنند.
این صحنه خوف انگیز بیش از هر چیز به نمایشی تمثیلی میماند. نهادی از خشونت «آلت سالارانه» مذکر.
در عین حال، این نمایش پرداختی وهمانگیز از اسطوره آدم و حوا و مار را عرضه میکند. اسطورهای که انجیل روایت میکند، قرآن به گونهای دیگر نقل میکند و در تعابیر و تفاسیر اسلامی و نیز در قصه ها و باورهای مردمی مسلمانان بازگو میشود.
در اسطوره قرآنی آدم و حوا، ماری وجود ندارد و حوا گناهِ اغوای آدم را بر دوش نمیکشد. بلکه ابلیس آدم و حوا را واداشته تا فرمان خدا را نادیده بگیرند و از درخت ممنوع بهشتی میوه برگیرند. خطایی که به قیمت رانده شدن آنان از بهشت تمام میشود. اما در تفسیرهای قرآن و نیز در حکایت های مسلمانان از افسانه آفرینش، مار ظاهر میشود و حوا با او همدستی میکند.
عزالدین علیابن اثیر، در «تاریخ الکامل» تاریخ آفرینش را بر پایه تفسیر قرآن روایت میکند. در این روایت مار از متحدان شیطان است. شیطان او را به دندان گرفته و وارد بهشت میکند (در برخی دیگر از قصه ها ابلیس در پوست یا در شکم مار جای میگیرد…) ابن اثیر از نقش شیطانی حوا میگوید که بیش از آدم به وسوسه مایل بوده و سرانجام هم اوست که آدم را به سرپیچی از قانون الهی و خوردن میوه درخت ممنوع وامیدارد. در برابر ندای سرزنش آمیز خدا، آدم، سرافکنده و ننگین اقرار میکند که حوا او را فریب داده است:
«خدا فرمود: ای آدم این آسیب از کجا به تو رسید؟»
گفت: «پرودگارا از دست حوا به این روز افتادم».
خدا فرمود: «در این صورت برین است که هر ماه از او خون روان کنم (یعنی او را حائضه سازم) و او را تهی مغز سازم. اگرچه پیش از این او را خردمند و بردبار ساخته بودم. و کاری کنم که آبستنی را با رنج بسر برد و با رنج بزاید چنان که از سختی و تلخکامی نزدیک به مرگ گردد؛ در صورتی که پیش از این او را چنان ساخته بودم که آبستنی را آسان بگذراند و آسان بزاید».
به روایت ابن اثیر خداوند مار را نیز نفرین میکند و محکوم به دشمنی متقابل با آدم و فرزندان او: «هرجا یکی از ایشان را ببینی پایش را بگزی و هرجا او تو را ببیند سرت را بکوبد…»
آنگاه فرمود: «بروید، به پایین روید در حالی که شما سه تن ـ آدم و ابلیس و حواـ دشمن همدیگر هستید».
بدین گونه انسان، رانده شده از بهشت، در تبعید زمینی خویش، همواره در معرض فریب شیطان خواهد بود؛ همچنانکه در خطر گَزیده شدن از جانب مار، دشمن ابدی خویش. و اگر در دام گناه افتد، در جهنم که مکان آتش و مار است شکنجه و مجازات خواهد شد.
و اینک، «سربازان خدا» در بنگلادش، با زنِ اهل قلم، این همدست ابلیس که بی وقفه انسان را به سرپیچی از فرمان خدا اغوا میکند، میجنگند. آنان تسلیمه نسرین و همه کسانی را که از مجازات او سر باز میزنند، با نیش مارهای سمّی تهدید میکنند. تهدیدی جهنمی. نیش سمّی مار علیه نیش قلم!
قلم، نگارش و قدسیت
نگارش در حافظه قومی مسلمانان با قدرت و تقدس پیوند دارد. این ویژگی به «دنیای مسلمان» محدود نمیشود. «کاربُرد نشانه ها برای یادداشت زبانِ شفاهی زمانی طولانی سنگری بود که منشیان، مأموران حفظ میراث فرهنگی به جِدّ در حفظ آن میکوشیدند. در اکثر جوامع، طی قرنها دانشِ نوشتن در انحصار طبقاتِ مسلط بوده است.
برای مسلمانان، قرآن، کتاب مقدس، تنها معجزه پیامبر اسلام محسوب میشود. محمد، که خواندن و نوشتن نمیداند، از جانب خداوند برگزیده میشود تا به جهالت پایان دهد. حدیثی از پیامبر است که «بدون شک نخستین آفریده خدا قلم بود. سپس به قلم امر کرد: «بنویس!» به آنی نوشتارها از هیچ برجستند و پدیدار شدند» .
ربط میان دانش، قدرت و نگارش توضیح دهنده این واقعیت است که زنان در جوامع مردسالار، طی قرنها از ورود به حوزه خواندن و نوشتن «دانش رسمی» محروم بوده اند. در غرب اکثریت زنان تا اواخر قرن هیجدهم در انتظار ورود به این حوزه باقی ماندند. «در سراسر قرون وسطی، پسران در خانه ها یا کارگاهها، آموزشهای ابتدایی را فرا میگرفتند… در قرن شانزدهم، پسران از سنین ٨ یا ٩ سالگی به مدرسه میرفتند… تنها دختران خانواده های اشراف یا بورژواهای ثروتمند، در صورت اجازه پدر، امتیاز آموزشدیدن در خانه را به دست میآوردند».
دسترسی زنان به دانش گامی بلند در پشت سر نهادن قوانین و اجبارهای جامعه مردسالار است. اما اهمیت نگارشِ زنان بیش از هر چیز در امکان در گذشتن از مرزهای زمان و مکان «خانگی» برای پا نهادن به «دنیا» است.
از یاد نبریم که زنها همواره در آفرینشِ «کلام» و «فرهنگ» به شیوه خود شریک بودهاند. در شکلگرفتن قصهها و افسانههای شفاهی، ضربالمثلها، ترانهها و لالائیها، دستورِ خوراکهای خوشمزه، لباسهای زیبا،اشیاء زینتی. اما زنان خلاق طی قرنها گمنام ماندهاند.
جامعه مردسالار همواره نقش سازنده و آموزش دهنده زنان را در چارچوب خانه و خانواده ستوده و تمجید کرده است. زن «سلطان خانه» است و آموزگارِ اول کودک.
اما هنگامی که زن قلم به دست میگیرد و مینویسد، از این محدوده پا فراتر مینهد. نوشتن به مفهوم اراده بر جا نهادن نشانه و اثری از «خود» است؛ به معنای اراده ارتباط با دیگران، با دنیای بیرون از «خانه» است. به معنای بیان فکرها و واقعیتها، و حقیقتها از «ظن خویش» است. نوشتن، اراده پشت سر نهادن مرزهای زمان و مکان است؛ خواست ارتباط و گفت و گو با آشناها و غریبههاست؛ میل درنوردیدن سرزمینهای دور است.
وقتی «ویرجینا ولف» به طنز مینویسد که خواهر شکسپیر نمیتوانست نویسنده شود چرا که اتاقی برای خود نداشت ، به این معنای «نوشتن» نظر دارد. «اتاقی برای خود، برای نوشتن» به مفهوم آزادی برای «رفتار» به میل خود، برای امکان اندیشیدن، آزمودن و بنا نهادن ذهنیت خویش است. در دنیای پدرسالار تمامی فضای خانه از آنِ زن است. زن «خانم خانه» است. اما داشتن «اتاقی برای نوشتن» نماد بیرون رفتن از مرز خانه است، به ملاقات جهان رفتن است و در اختیار گرفتن لگام زندگی خویش.
لیدی وین هیلی، زنِ اشرافزادهای که «نوشتن» را تجربه میکند، مینویسد: «بدبختانه زنی که قلم به دست میگیرد موجودی چنان پُرنخوت تلقی میشود که هیچ چیز برای شستن گناهانش کفایت نمیکند». سیمون دوبوار در کتاب «جنس دوم» تصویری دردناک از موقعیت دشوار زنانی ترسیم میکند که در قرن نوزدهم به ناچار در نهان مینوشتند و میآفریدند. چرا که از استقلال که شرط لازم آزادی انسان است محروم بودند . و هلن سیکسوس در پایان قرن بیستم پا میفشارد که «آزادی زن در گذار از زبان روی میدهد» که «زن نخست باید بگوید» ، «میباید گفتار آغاز کند و باور نکند که چیزی برای گفتن ندارد. نپذیرد که در مدرسه به او بیاموزند که زن برای گوش سپردن، باور کردن و کشف نکردن و خلق نکردن آفریده شده است».
سیکسوس شرح چگونگی رسیدن به «نوشتن»، این جادوی آزادیبخش را باز میگوید. مینویسد که چگونه در روند خلاقه نوشتن خود را به مثابه هلن سیکسوس خلق میکند و «منِ» درونش را رها میسازد: «نوشتن، خیال بافتن، هر روز زائیدن و روز به روز دختر خویش بودن، تحکیم نیرویی درونی است که قادر است به خودش بنگرد، چنانکه گویی به دیگری مینگرد. گویی که خود دیگری است. دیگری که وجودش لازمه عشق است و کسی جز تو نیست». سیکسوس مینویسد که «نوشتن» برای پاسخگویی به نیازِ گذشتن از «دیوار» و «دریدن چادرِ سیاه» است.
نوشتن با قوانین و نقشهای ساخته و پرداخته قدرت مردسالار، مذهبی و قضایی در تضاد قرار میگیرد. چرا که به زعم این نهادها «منیت زن» میبایست بیآنکه نشانی از خود بر جای نهد، محو شود.
«نوشتن» و «کشف حجاب»
پس در جهانی که زن میبایست خود را در «حجاب» بپوشاند تا «دیده نشود» نگارش، همانطور که فرزانه میلانی میگوید، به نوعی «برگشودن» و «کشف حجاب» بدل میشود. «طغیان علیه سکوت و سکون».
از نظرگاه مدافعان حاکمیت قانون شریعت، زن نه تنها میباید خود را در چادر بپوشاند تا دیده نشود بلکه صدای او نیز نباید به گوش نامحرم برسد. «صدای زن پارهای از عورت اوست» و عورت او میباید از دید آنانکه محرم نیستند دور باشد. بوهدیبا محقق تونسی در تحلیل خود از جنسیت در جهان اسلام این نکته را چنین توضیح میدهد: «نه فقط بدین سبب که سخنان مهرآمیزی که از دهان زن بیرون میآید باید به شوهر و سرورش اختصاص یابد، بل از این رو که صدایش ممکن است مردها را تحریک و به زنا تشویق کند» .
درواقع، هنگامی که زن قلم به دست گیرد و از فکرها و امیال خود سخن گوید، این سخنان از محدوده مختص به «سرور»اش درمیگذرد و به گوش دیگران میرسد. در احادیث و در ضربالمثلها از خطرات و مضرّات دانش «زنان» بسیار آمدهاست. زن که حیله و مکر در ذات اوست با یاری «نگارش» میتواند بهتر وسوسههای خیانتبار خود را جامه عمل بپوشاند. «زنی که نوشتن میداند، به شمشیر تیزی میماند که بر هرچه فرود آید با شتابی حیرتانگیز آن را دو نیمه میکند».
با دستیابی زنان به آموزش و تحصیل و حضور آنان در عرصه اجتماعی در «کشورهای مسلمان» این دیدگاه به نظر کهنه میرسد. شماری از متفکرین اسلامی در عین دفاع از دین با آن به مخالفت برخاستهاند. اما حضور ِ زنی که برای نگارش احساسات و خواسته ها و بیان خشم و انتقاد خویش، قلم به دست میگیرد همچنان در میان اسلامیانی که خود را مجری و حافظ شریعت میدانند، نگرانی، کینه و نفرت بر میانگیزد.
تسلیمه نسرین: سلمان رشدی مؤنث؟
سلمان رشدی در نامهای سرگشاده خطاب به تسلیمه نسرین مینویسد: «حتماً از اینکه شما را «سلمان رشدی مؤنث» میخوانند خسته شدهاید. چه موجود مضحک و عجیبی!…»
سلمان رشدی با اظهار تاًسف از تحمیل این لقب به تسلیمه میگوید: این شعارها به هیچ وجه هویت اصلی شما را پنهان نمیکنند. موقعیت شما یگانه است و مبارزه برای دفاع از شما و حقوقتان در برابر کسانی که از مرگ شما شاد میشوند سرشار از اهمیت است». تسلمیه نسرین در این باره میگوید: «سلمان رشدی نویسنده بزرگی است و من نویسندهای کوچک. ما هردو از دین اسلام انتقاد میکنیم. ولی با من به عنوان زن مبارزه میشود، در حالی که در مورد رشدی چنین نیست اما من هم چون او تنها خواستار آزادی بیان هستم».
آیا جنسیتِ تسلیمه نسرین جایگاه و موقعیت او را از سلمان رشدی متمایز میکند؟
محکومیت به مرگ سلمان رشدی، نویسنده هندیتبار انگلیسی، برگی است از تاریخ طولانی مبارزه مدافعان ایدئولوژیک دین علیه آزادی اندیشه و بیان. تاریخ مسیحیت نمونه وحشتانگیز چند قرن تفتیش عقاید را به دست میدهد. در تحت حاکمیت کلیسا، همه اندیشمندانی که فکر و عقیدهشان با تفسیر ایدئولوژیک روحانیون حاکم سازگار نبود سرکوب و به نابودی تهدید میشوند. ایودوسات در شرح این روند تأکید میکند که «جستجوی ملحدین بر عهدهی اسقفان، مجازات آنان با قضات عادی و نظارت و تحکیم سرکوب وظیفه شاهان و شاهزادگان بود که اگر خلاف آن رفتار میکردند، با بیمهری روحانیون روبرو میشدند».
در دنیای اسلام، اگرچه تفتیش عقاید شکل و گستره مشابه با اروپای قرون وسطی را نیافته، اما همواره در کار بوده است. فتوای «جهاد» در مفهوم وسیع آن، بنای استدلال مدافعان شریعت برای سرکوب ملحدین و کافران را پایه ریخته است. در حالی که در قرآن، همان طور که آلفرد مرابیا در پژوهش گسترده خود در باره جهاد در اسلام قرون وسطی اشاره میکند: «آیاتی در خطوط مبهم و کلی به نوع رابطهای که میبایست با صاحبان «کتاب» و «کفار» برقرار شود، اشاره میکنند». خطوطی که به گمان آلفردمورابیا از روابط دشوار پیغمبر اسلام با نامسلمانان در آخرین سالهای اقامتش در مدینه حکایت میکند .
یادآوری کنیم که در مباحث میان نحلههای متفاوت اسلامی در تفسیر سنت، برخی جهاد را در زمره احکام پایهای عقیدتی میدانند و برخی بر این باور نیستند. بعلاوه در روایت صوفیان از جهاد بر وظیفه هر مسلمان در مبارزه با «شیطان نفس» تأکید میشود. اما در دیدگاه شریعت، آموزه جهاد بر اساس اعتقاد به برتری اسلام به مثابه کاملترین دین صاحب کتاب و آخرین آن استوار است. پس وظیفه شرعی هر مسلمان دفاع از دین در برابر حملات دشمنان و کمک به دوام اسلام و گسترش آن بر روی زمین است. بر پایه این آموزه، جهاد تنها وظیفهای در برابر دشمنان خارجی امتِ مسلمان محسوب نمیشود، بلکه شامل دشمنان داخلی هم میگردد. یعنی آن دسته افرادی که یگانگی و خلوص شریعت را به خطر میاندازند. اما در طول تاریخ ، منافع «دین» بناگزیر با منافع مراجع مختلف قدرت مثل حکومتهای محلی، دولتهای بزرگ و غیره گره خورده. از همین رو آلفرد مورابیا بر «وزن جامعهشناختی» آموزههای دینی تأکید میکند. «اسلامشناسان نمیتوانند نسبت به نیروی بالقوه و ظرفیت جامعهشناسانه نهفته در یک آموزه بیاعتنا باشند. آموزه هرچه تجریدی تر و عامتر باشد تأثیر آن بر حیات و ایمان مردمی که امیدهای بر باد رفته و عمیقترین آرزوهای خود را در آن آموزه مییابند، عمیقتر است».
تظاهرات صدها هزار تن از مؤمنین خشمگین علیه سلمان رشدی نمونه بارزی از این ظرفیت «جامعه شناختی» آموزه های دینی است. «اسلام سیاسی» تنها در زمینه خلاء سیاسی ـ اجتماعی راه خود را میگشاید و خود را همچون بدیلی قادر به پاسخگویی به نیاز عدالت و نیکبختی مسلمانان عرضه میکند. فتوای قتل سلمان رشدی تنها در متنِ اوضاع سیاسی آن زمان میتوانست چنین ابعادی به خود گیرد. تلخ کام از شکست در «جنگ مقدس» علیه عراق، آیتالله خمینی با صدور این فتوا ماهرانه جبهه جهاد را جابجا کرد و با هدف قرار دادن سلمان رشدی چالش اسلامی را در دو جبهه علیه دشمنان داخلی و خارجی برانگیخت. رشدی در عین حال نماد دشمنان داخلی و خارجی است. چرا از سویی در خانواده مسلمان دیده به جهان گشوده و از سوی دیگر در غرب زندگی میکند و به انگلیسی مینویسد.
آیه های شیطانی نه رسالهای علیه اسلام، بلکه اثری تخیلی است که موضوع اصلی آن به هیچ وجه اسلام نیست. همچنان که خود رشدی توضیح میدهد، آنچه که از جانب مخالفین، «توهین و ناسزا به اسلام» قلمداد شده است برداشتی از رؤیاهای شخصیت اصلی رُمان است. رؤیاها و کابوسهایی که درواقع در متن داستان همچون «مجازاتی شبانه است». «تنبیهی که قهرمان داستان از زمانی که ایمانش را از دست داده به ناچار تحمل میکند». هدف از بیان این رؤیاها به تصویر درآوردن روحی بحرانزده است .
اما ویژگی وضعیت سیاسی که فتوا در آن مقطع صادر شد، نمیباید ما را از سرچشمه آن غافل نماید: دین هرگاه که به ایدئولوژی بدل شود، با هرگونه اندیشهای که استقرار آن را به خطر بیاندازد به جهاد برمیخیزد.
از این منظر، رُمان رشدی برای مدافعان حاکمیت دین خطرناک است. همان طور که خود نویسنده میگوید: «آیههای شیطانی، اختلاط، امتزاج، درآمیختگی و دگرگونی حاصل از پیوندهای نو میان انسانها، فرهنگها، ایدهها، سیاستها، فیلمها و ترانهها را میستاید». این رُمان از «مطلقگرایی» وحشت دارد و میخواهد نشان دهد که «انسانها با گفت و گو، ابراز مخالفت، پرسش و بر زبان آوردن ناگفتنیها به تفاهم و راهگشایی آینده میرسند نه با زانو زدن، چه در برابر خدا و چه در برابر سایر انسانها».
واضح است که چنین نظرگاهی با دشمنی سرسختانه اسلامیانی روبر میشود که خود را نماینده خدا در روی زمین میدانند و قتل و مجازات خطاکاران را برای خود مجاز میشمارند؛ جریانی ایدئولوژیک که خود را مأمور برقراری نظم مقدس بر روی زمین میداند. به همین دلیل است که تسلیمه نسرین نیز به مرگ محکوم میشود چرا که جرأت کرده از مردسالاری دینی انتقاد کند و خواستار جدایی دین از حکومت و آزادی زنان گردد: «باید حکومتی لائیک در بنگلادش برقرار شود. باید قانون خانواده که بر اساس شریعت تدوین شده تغییر یابد و قوانین تضمینکننده حقوق برابر زنان و مردان جانشین آن گردد».
تسلیمه نسرین در مقالات خود نه تنها قوانین اسلامی، بلکه تمامی نظام اجتماعیـ سیاسی مردسالارانه را به نقد میکشد. او چندهمسری و قوانین مربوط به طلاق و ارث و نیز اعتقادات مردسالار را که زنان را به خدمتکار و «شیئی جنسی» بدل میکند محکوم میشمارد. «در بنگلادش همه چیز گران است جز زن. روسپیان، خدمتکاران روزمزد، کارگران تیرهروز کارخانه های تولید پوشاک، همگی کار خود را برای درآمدی ناچیز عرضه میکنند. گوشت زن ارزانتر از گوشت بره است.
تسلیمه به وضعیت اجتماعی، مذهبی و سیاسی که سلطه پدرسالار را تداوم میبخشد حمله میکند و از زنان به سبب پذیرش نظم مسلط انتقاد میکند. به گمان او زنان به تحقیر خو میگیرند، میپذیرند و از گسستن پیوند با سروران خود بیمناکند. از دیدگاه تسلیمه، این زناناند که بندهای وابستگی خفتبار مردسالارانه را محکمتر میکنند. ازجمله زنان متعلق به طبقات متوسط و بالای جامعه که «آزادی خود را به قیمت خانهای کوچک فروختهاند» و «بیشتر به مبل و ظرف توجه دارند تا به کتاب…».
تسلیمه نسرین نه تنها علیه اقتدار شوهران، که علیه اختیارات پدران نیز بپا خاسته است. وی که به خانوادهای متوسط تعلق دارد، از پدرش که پزشک است به سبب رفتار تبعیضآمیز او انتقاد میکند: «برادرانم اجازه انجام کارهایی را داشتند که برای ما ممنوع بود، مانند تنها خارج شدن از منزل، دیر بازگشتن و دریافت نامه. هدف پدرم این بود که من با مرد مناسبی ازدواج کنم. همین و بس…» .
نسرین در پایان تحصیلات پزشکی، پس از آغاز به کار، دامنه تبعیض و ظلم جنسی به زنان را از نزدیک مشاهده کرد و نفرت خود را از این امر در زندگی و نوشتههای خود نشان داد: «من سه بار ازدواج کردهام. فرزند ندارم. فرزندان خواهر و دوستانم برایم کفایت میکنند. من کودکان را دوست دارم، بیآنکه برای دوست داشتنشان نیاز داشته باشم که از رحم خودم بیرون آمده باشند. من انسان مستقلی هستم. نمیخواهم به مردی وابسته باشم. در کشور ما زندگی با یک مرد بسیار دشوار است. زیرا مردان مستبدند… اما تنها شوهران میتوانند دیکتاتور باشند، نه دوستان، این است که من دوستانی دارم. من دوست را به شوهر ترجیح میدهم».
تسلیمه نسرین از کاربُرد زبانی خشن بیم ندارد: «من برای زنانی مینویسم که تحقیر و شکنجه شدهاند و چون سخنان نرم تا به حال بیاثر بودهاند، بدزبانی را برگزیدهام».
درواقع او نفرت اسلامیهای کشورش را نه فقط به سبب اعتقادات خود، بلکه به دلیل شکل و نحوه بیان آن برانگیخته است. با سخن گفتن از جنسیت، بدن، میلها، رؤیاها و کابوسها و خشم و نفرتاش تابوها را به چالش میخواند:
«هر شب خواجه ای به رختخوابم میآید. در کنارم میآرمد.
چشمان، لبان و چانهام را دیوانهوار میبوسد.
پستانهایم را میگیرد، میلیسد و میمکد
انگشتان ماهرش با شتاب موهایم را به بازی میگیرد
گرمایشان تنم را آتش میزند.
…
اما او ناتوان، سر بر ماه میگذارد و به خوابی عمیق میرود
تمام تنم قطرهای آب میطلبد و میگرید».
در این شعر، عمق ناتوانی مردی که قادر به عشق ورزیدن به زن نیست و تنها از او کام میجوید، تصویر شده است. تسلیمه از سرخوردگی زنی میگوید که به وسیله لذتجویی تقلیل یافته است و از بیعشقی رنج میبرد. او با نوشتن رُمان و مقاله، برای طرح تصویر زنی مستقل مبارزه میکند. زنی که رفتارش از جانب سنت، مذهب و قوانین پدرسالار دیکته نمیشود. بلکه بر اساس اراده آزاد خویش و در برابری با مرد زندگی میکند. تسلیمه نسرین به ایده آل خود اعتقاد دارد و میکوشد دیگر زنان را در این آرمان شریک سازد تا ترسها و تردیدهای خود را مهار کنند: «تردید و ترس سرسختترین دشمنان زنانند. تردید و ترس از بیآبرویی و اتهامات ناروا بر پایشان زنجیر مینهد. زنان با خنجر تردید، خود را صد تکه میکنند…».
اگر اسلامیها سلمان رشدی را به دلیل پراکندن «شک» نسبت به «حقایق ابدی» و «جزم مذهبی» محکوم به مرگ کردهاند، تسلیمه نسرین به دلیل دفاع از «یقینی» که زنان را فرا میخواند تا بر «تردید»شان به ضرورت مبارزه با قوانین جزمی غلبه کنند، محکوم به مرگ میشود. درواقع، با محکومیت سلمان رشدی، اسلامیها هنر رمان را که به گفته کوندرا «سیارهای دیگر» است که برپایه بینشی دیگر از انسان میگردد، محکوم میکنند. سیارهای دوزخی که در آن «حقیقت مطلق» ناتوان است و شک شیطانی همه یقینها را به معما بدل میکند».
با محکومیت رشدی، افراطیون اسلامگرا رُماننویس را در مقام فردی که حق تخیل، آفرینش و شک را از آنِ خود میداند بر سکوی اتهام مینشانند. و با هدف گرفتن تسلیمه نسرین، زنی را که بر تردیدها و ترسهایش فائق آمده و میخواهد انسانی آزاد و مختار باشد محکوم میکنند.
اما مگر جز این نیست که شخصیتهای رمان و نویسنده آن همانند زنی که خواستار استقلال است، تنها در آزادی قادر به ادامه زندگی هستند؟ وجه مشترک موقعیت سلمان رشدی و تسلیمه نسرین در همین نکته نهفته است. این موقعیت به روشنی پیوند ناگسستنی میان حقوق برابر زنان، دموکراسی و لائیسیته را نشان میدهد. پیوندی که در بسیاری نقطهنظرها نادیده انگاشته میشود.
آیا تسلیمه نسرین، موردی استثنایی است؟
تسلیمه نسرین خود را تنها میداند. به تنهایی «نقطهای زیر میکروسکوپ در تمامی کیهان». او این تنهایی را سرچشمه قدرت و غرور خود میشمارد. با این حال در بنگلادش جنبشهای زنان پیشرو فعالاند. در سال ۱۹۸۸ هنگامی که اسلام دین رسمی دولت اعلام شد این جنبشها نارضایتی خود را با تظاهرات و اعتراضات اعلام کردند. بیوه ضیاءالرحمان، خالده ضیاء در ریاست حکومت است و شیخ حسینه، دختر نخستین رئیس جمهور بنگلادش پس از استقلال، رهبر مهمترین حزب اپوزیسیون است. تسلیمه بر این گمان است که این زنان سیاست شوهران و پدران را ادامه میدهند و جنبشهای زنان، در وحشت از افراطیون درخواستهای اندکی دارند.
اما برخی مخالفان دموکرات، تسلیمه نسرین را به سبب «شتاب زدگی» و رادیکالیسمی که آب به آسیاب دشمنان خواهد ریخت سرزنش میکنند. برخی از روشنفکران لائیک از امکان بهرهبرداری منفی از سخنان مبالغهآمیز او نگرانند. اما برخی دیگر، مانند شمور رحمان، مشهورترین شاعر بنگلادشی شجاعت او را میستایند.
این موضعگیریهای متناقض در میان روشنفکران لائیک و هواداران دموکراسی، پیچیدگی زمینه سیاسی و اجتماعی که تسلیمه نسرین در آن تحول یافته آشکار میکند. تسلیمه در کشوری چشم به جهان گشوده که بیش از هفتاد درصد جمعیت آن در مناطق روستایی بسر میبرند و بیش از هفتاد درصد از افراد بالاتر از ۲۵ سال از آموزش بینصیب ماندهاند. فقر و محرومیت از آموزش سلطه نیرومند سنتهای مردسالار را دوام میبخشد. تسلط شریعت بر قانون خانواده به نوبه خود این سنتها را محکمتر میکند. با این حال حضور صدها هزار زن در مناطق شهری، به این تابلو رنگی دیگر میبخشد. این زنان مدرسه میروند و در برابر کار خویش مزد میگیرند. ظهور و تحول گروههای مبارز زنان حاصل این دگرگونی است.
وجود تسلیمه نسرین و حضورش در صحنه سیاسی ـ اجتماعی بنگلادش نیز بر واقعیت وجود و حضور این زنان گواهی میدهد. مگر نه اینکه طی قرنها، غیاب زنان در این صحنه، سنت مسلط را «نیکو» و «خیرخواهانه» جلوه میداد؟
پس تسلیمه نسرین، یکی از چهرههای متنوع و متفاوت جنبش زنان است و سخنان او بیش از هر چیز در متن ظهور ناگزیر زن اندیشنده معنای خود را باز مییابد. از این رو، پای استدلال مخالفان در انگشت گذاشتن بر «پیآمدهای خطرناک» رفتار او، چوبین است. چنین استدلالی دلایل اجتماعی و سیاسی گسترش جنبش اسلامی را نادیده میگیرد و از یاد میبرد که پیروزی این جنبش پیآمد شکست قدرتهای سیاسی حاکم در پاسخگویی به نیازهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی مردم است. محرومیتهای اقتصادی و اجتماعی، فقدان دموکراسی، بیعدالتی اجتماعی و جهل سربازان نوینی برای اسلامیها تربیت میکنند.
مرز خطر؟
استدلالهای مدافعان «احتیاط» در نقد سنت و مذهبِ حاکم، پرسش دیگری را مطرح میسازد:
حد و مرزی که خارج از آن فکر یا عقیدهای از جانب افراطیون اسلامی کفر محسوب میشود کجاست؟
مگر نه این است که تفسیر حد و مرزی نمیشناسد و واکنش اسلامیها از تفسیر آنان ناشی میشود؟
مگر نه اینکه نقطه حرکت اسلامیون مقدس شمردن بیقید و شرط شریعت است؟ مگر جز این است که آنان خود را مأمور استقرار قانون الهی بر روی زمین و مجری احکام آن میدانند؟
مگر نه این است که در چنین منظری، هر گفتار و نوشتار و رفتاری که نه فقط در کلیات بلکه حتی در جزئیات نیز قانون مقدس را مورد سؤال قرار دهد میتواند کفر تلقی گردد؟
اگر این استدلال را دنبال بگیریم در نهایت تنها رفتارِ محتاطانه ممکن در برابر افراطیون «سکوت» است. اما مفهوم و معنای «نوشتن» شکستن سکوت است. در چشم و نگاه مدافعان حاکمیت شریعت، شکستن سکوت و سکون برای حرکت به آزادی و اختیار، خلل افکندن در پایه نظم مقدس است. هم بدین سبب است که تسلیمه نسرین تنها نویسنده زنی نیست که به اتهام کفر و ارتداد به مرگ محکوم میشود. نمونه نووال السعداوی نویسنده مشهور مصری که برخلاف نسرین، بیمذهب نیست و مسلمان است به روشنی نشان میدهد که در قاموس مدافعان حاکمیت شریعت، تنها رد مذهب نشان کفر و ارتداد نیست، بلکه هرگونه اندیشه و عقیده که حاکمیت ایدئولوژیک مذهب را به نقد بکشد معادل کفر و ارتداد است و صاحب آن مستحق نابودی.
نوشتن و خودسانسوری
نووال سعداوی از مُثله کردن اندیشه و حس خود تحت فشارِ خودسانسوری میگوید: «هنگامی که جسارت دیوانهوار وجودم را فرا میگیرد بیهیچ احتیاط و پروایی مینویسم. البته هیچ ناشری حاضر به چاپ این نوشتهها نیست. آنها را در پروندهای آبی میگذارم که بر آن حک شده: «انتشارات پس از مرگ». در این پرونده نوشتههایی گِرد آمده که توانستهام بیسانسور درونی بنویسم. این سانسور عصایی نظیر شاهان وسرکردگان به دست دارد. بعضی وقتها چهره پدربزرگم را که پیش از تولد من مرده است به خود میگیرد. گاهی هم بیچهره است و تنها ترکهای نیشکری از خود بجا میگذارد، شبیه به ترکه معلم شرعیات در مدرسه ابتدایی. آری سانسور همیشه وجود دارد. سانسور بیرونی یا درونی که مثل چشم الکترونیکی آدم را میپاید. برای آفرینش همواره باید بهایی پرداخت. اما این بها هر اندازه گران باشد، برای من ناچیز است، چرا که ترجیح میدهم جانم را ببازم و روحم را نجات دهم، روحی که بدون آن خلاقیت ممکن نیست».
نویسنده مصری این گونه از موهبت آزادیبخش نوشتن سخن میگوید و به طنز میافزاید: «اگر ناگزیر شوم میان نوشتن و رفتن به بهشت یکی را انتخاب کنم، نوشتن را برمیگزینم. خاصه آنکه امتیازات بهشت بیشتر از آنِ مردان است. حوریهای جوان و سپیدروی و باکره چندان شباهتی به من ندارند. من که سبزهرو هستم، بکارتام را از دست دادهام و سن و سالی دارم. زنی چون من در بهشت نصیبی جز شوهرش نخواهد داشت. این خودش مصیبتی است که شوهر حتی در زندگی پس از مرگ هم همراهت باشد…».
یادآوری کنیم که نووال السعداوی ادعای بیمذهبی نداشته است. برعکس، او همواره از این عقیده دفاع کرده که میتوان از اسلام تفسیری حاکی از برابری زن و مرد ارائه داد. در کتابی به نام «چهره پنهان حوا» السعداوی تفاسیری که احکام شریعت را قوانین ازلی و ابدی میپندارند مردود میشمارد و آن را حاصل قرنها حاکمیت پدرسالار در جوامع اسلامی میداند. او که پزشک است در کتابهای خود کوشیده تا تأثیر فقر، بیسوادی، نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی و فقدان دموکراسی را در تحکیم سنتها و قوانین پدرسالار نشان دهد. نووال السعداوی از نفوذ فاجعهبارِ این قوانین بر ذهنیت زنان و مردان که از شریعت نیرو میگیرند، مینویسد و خواهان تغییر آنهاست.
به جاست یادآوری کنیم بیش از یک قرن است که این خواستهها از جانب شخصیتها و نیروهای پیشرو و گروههای زنان ترقیخواه مصری بیان میشود. اما قوانین خانواده هنوز تحت تأثیر شریعت هستند و تنها اصلاحات ناچیزی در آنها بعمل آمده است: نظیر حداقل سن ازدواج برای دختران و حق تقاضای طلاق برای زنِ اول در صورتی که شوهر تجدید فراش کند؛ حق ارث برای زن و یا خواهر چنانچه شوهر یا برادری در وصیتنامه آن را ذکر کرده باشد.
جنبشهای افراطی اسلامگرا در مصر، با اعتراض به حضور گسترده زنان در جامعه خواهان برقراری مطلق قوانین شریعتاند. این جنبشها برای حاکمیت اسلام به عنوان تنها منشاء قانونگذاری و شیوه اداره جامعه مبارزه میکنند.
اما در باره ماهیت حکومتی که اینان خواهان آنند، همان طور که محمد حربی متفکر الجزایریتبار مینویسد: «حکومت به گفته نظریهپردازان اسلامگرا قدرت خود را از مردم میگیرد و نه از خدا. بنابراین «دین سالار» نیست. حکومت به ارث نمیرسد. پس سلطنتی هم نیست. حکومت بر مذهب تکیه دارد، پس دموکراتیک هم نیست. و از آنجا که بر نوعی قرارداد میان امت و رهبر متّکی است، دیکتاتوری هم نیست». علیرغم فقدان تعین در تعریف ماهیت آن، یک نکته در این نظریه روشن است: «خدا تنها قانونگذار است» و «خلیفه که تنها قیم امت است در صورت انحراف از شریعت میتواند کنار گذاشته شود».
تردیدی نیست که در این دیدگاه، حکومت که ماهیتی ناروشن و تعریف نشده دارد، با بهرهگیری از تقدس خدا، قدرتی بیحد و مرز دارد. قدرتی که از دیکتاتوری سلطنتی، نظامی و فردی بسیار فراتر میرود. قدرت مطلقِ حکومت مذهبی به آن حق و امکان دخالت در تمامی زمینههای اجتماعی و فردی را برای هدایت مؤمنین در راه شریعت میدهد. هیچ قلمرویی نیست که زیر نظارت کامل حکومت نباشد. امکان تفسیر خیر و صلاح اُمت برای نمایندگان خدا، بیحد و مرز است و هرگونه تفسیر متفاوتی میتواند کفر تلقی شود به این سبب است که نام نووال السعداوی نیز با آنکه هرگز مانند تسلیمه نسرین اسلام را رد نکرده است و برعکس شخصیتهای رُمان سلمان رشدی، همواره با احترام و تحسین از پیغمبر اسلام سخن گفته است، در لیست سیاه اسلامگرایان مصر قرار دارد.
زنان مصر، امروزه مثل زنانِ بسیاری از کشورهایی که به آنها اسلامی لقب دادهاند، چهرهای یکسان و یکدست ندارند. بسیاری با برنامه اجتماعی اسلامگرایان مخالفند. اما اسلامیها در میان زنان نیز هوادارانی دارند. بسیاری دیگر در چنبره زندگی محنتبار روزمره، محروم از آموزش فرصت اندیشیدن به این مباحث را ندارند. بعلاوه نباید فراموش کرد که اقلیت مسیحی ۱۰ درصد از جمعیت مصر را تشکیل میدهد. در تاریخ معاصر مصر، مسئله حق زنان که همواره مورد مشاجره میان نیروهای پیشرو و ارتجاعی بوده است همیشه به موضوع سازش میان حکومت و جنبشهای اسلامی نیز بدل گشته است؛ امری که چاقوی اصلاح را کُند و کُندتر میکند.
پس شگفتآور نیست که در چنین فضایی، نووال السعداوی، تجربه آفرینش ادبی را همچون طغیانی علیه نظام بندگی که «تمامی مجموعه قدرتها، از قدرت پدر و شوهر در خانواده، تا قدرت دولت، قانون، دین و بالاتر از آن قوانین بینالمللی» بر زن تحمیل کردهاند، معنا کند. و با صدای بلند بگوید:
«نوشتن و خلاقیت حاصل رستاخیز آدمی است و نه حاصل مرگ و قربانی شدن او. حاصل تحقق خویش است و نه نفی خود… نوشتن بیان «خودی»ست که از قربانی کردن خویش برای دیگری دست برمیدارد. خواه آن دیگری، شوهر باشد، یا خدا یا رئیس جمهور».
آیا این گفتارِ صریح و روشن معنای عمیق ارتباط میان «زن بودن» و «نوشتن» و آزادی اندیشه را در جهانی که مسلماناش مینامند، خلاصه نمیکند؟