_ عالیه اقدام دوست، شما چه سالی متولد شده اید؟
روز اول مردادماه ۱۳۳۲ در شهرستان فومن به دنیا آمدم.
_ شما روزی معلم بودید و در دبیرستان تدریس می کردید، ولی گویا از آموزش و پرورش اخراج شدید، آیا این درست است؟
بله، درست است، در سال ۱۳۵۹ از آموزش و پرورش پاکسازی شدم.
_ چه دروسی را در دبیرستان تدریس می کردی ؟
درس هایی که تدریس می کردم مختلف بود از ریاضی گرفته تا تاریخ و تربیت بدنی.
_ در کجا تدریس می کردی؟ آیا در شهر زادگاه ات یا…؟
مدتی در شهرستان فومن، محل زندگی ام تدریس می کردم و مدتی هم در ناحیه ۱۰ آموزش و پرورش تهران و یک زمانی در دبیرستان هدف دخترانه، وقتی خانم ملینا ملکومیان سهام دارش بود جامعه شناسی تدریس می کردم.
_ در دانشگاه در چه رشته ای تحصیل کرده اید؟
لیسانس تاریخ ام را از دانشگاه تهران گرفتم. البته در زمانی که می خواستم رشته تحصیلی انتخاب کنم می توانستم با توجه به نمرات درسی ام، در رشته پزشکی ثبت نام کنم. چون آن موقع مثلا نمره، هوش و استعداد تحصیلی ام را ۲/ ۹۹ درصد بود و در مدرسه هم شاگرد اول بودم. ولی چون تحمل دیدن مرده را نداشتم و اساسا آدم رقیق القلب هستم، پیگیر تحصیل در رشته پزشکی نشدم.
– چه سالی از دانشگاه فارغ التحصیل شدید؟
ـ فکر می کنم سال ۱۳۵۳ بود که از دانشگاه تهران لیسانس گرفتم. اما بعدها دوباره ادامه تحصیل دادم و در سال ۱۳۷۶ فوق لیسانس ام را در رشته مدیریت صنعتی با گرایش تولید گرفتم.
_ شما چند تا خواهر و برادر هستید؟
– ما مجموعا ۷ تا خواهر و ۳ تا برادر بودیم. ولی الان ما ۴ تا خواهر و یک برادر هستیم. بقیه فوت کرده اند و من آخرین بچه خانواده هستم، برای همین خواهرها و برادرم همه سن و سال بالایی دارند و خیلی مسن هستند.
_ واکنش خواهرهایت در برابر حکم زندان شما چه بود؟
وقتی شنیدند که این اتفاق برایم افتاده خیلی حال شان بد شد و نزدیک بود سکته کنند. برای همین واقعا نمی خواهم آنها در این سن و سال صدمه بخورند. ۲۵ سال پیش (در دهه شصت) که زندان بودم، خواهرهایم در سنین جوانی بودند و می توانستند به من برسند، گرچه من همان موقع هم دوست نداشتم که آنها به خاطر من آزار ببینند. ولی حالا که دیگر واقعا سن و سالی دارند و امکان جسمی این کار را هم ندارند.
_ پدر و مادرتان شغل شان چه بود؟
پدر من بازاری بود و فرد بسیار خیری بود. مادرم هم همینطور، ایشان هم خیر بودند و هم فوق العاده فردی اجتماعی. برای نمونه، مادرم بعد از وقایع ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ می رفت مجلس شورای ملی و تحصن می کرد و به مجلسیان اعتراض می کرد.
_ چطور ازدواج کردید؟
در سال ۱۳۵۷ قرار بود که به عنوان اولین زن از شهرستان فومن به آلمان بروم برای ادامه تحصیل. ولی با شروع خیزش های مردمی، در فومن ماندگار شدم. در آن موقع من از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم و در شهرستان فومن معلم بودم، برای همین به همراه دانش آموزان ام (دختر و پسر) شهر فومن را تعطیل کردیم، چون در آن شهر، همه از بازاران گرفته تا کارمندان ادارات مرا و خانواده ام را می شناختند، آن ها هم به ما پیوستند و شهر را تعطیل کردند. در آن زمان من به عنوان نماینده فرهنگیان از شهر فومن و همچنین نماینده آنان در استان گیلان انتخاب شدم و ارتباطاتی هم با سایر استان ها داشتیم برای اینکه انسجام فرهنگیان را به وجود بیاوریم. در هر صورت آن زمان ها بود که شوهر سابق ام به من نزدیک شد و به رغم مخالفت های خانواده ام، ولی با اصرار و گریه در سال ۱۳۵۷ با من ازدواج کرد. و فکر می کنم در سال ۱۳۷۷ بود که با وضعیت خیلی بدی از من جدا شد و از آن زمان تا سال ۱۳۸۳ که رسما طلاق گرفتیم از هم جدا زندگی می کردیم. البته ماجرای این جدایی آنقدر دردآور و زننده است که نمی توانم اینجا توضیح بدهم. شوهر سابق ام علاوه بر این ضربات روحی، در طی آن سال ها برایم مشکلات کیفری بسیاری به وجود آورد، اما من در ابتدا، به دلیل آن که در یک جامعه سنتی زندگی می کردم و نمی خواستم مشکلات «زن طلاق گرفته» را نیز با خود حمل کنم فکر کردم که همین جدایی فیزیکی کافی است و اصراری به طلاق نداشتم ولی در سال ۱۳۸۳ بود که همسر سابق ام بدون اطلاع به من، در دادگاه مرا مجهول الهویه اعلام کرد و غیابی از من طلاق گرفت. البته این کار هم خیلی ساده بود، چون من در زمان ازدواج مهریه تعیین نکرده بودم چون اعتقادی به آن نداشتم، برای همین او خیلی راحت و حتا بدون این که مرا در جریان بگذارد، غیابا مرا طلاق داد. درحالی که من در تمام طول زندگی زناشویی ام شاید بتوانم بگویم بیشترین بار مالی و خرج خانواده را برعهده داشتم. در دوران زناشویی هم دو بار حامله شدم که در هر دو مورد بچه ام سقط شد. دفعه اول که حامله شدم که به دلیل آن که به یک کوه پیمانی سنگین رفتم، بچه سقط شد و یک بار دیگر هم در سال ۱۳۶۹، دوباره حامله شدم ولی به دلیل فشارهای عصبی شدیدی که در آن دوره تحمل می کردم، کبد و کلیه ام از کار افتاده بود، بنابراین بچه که ۶ یا ۷ ماهه بود، متاسفانه سقط شد. بعدها متوجه شدم که اگر در آن زمان بیمارستان ها دارای دستگاه های پیشرفته تری بودند می توانستند بچه را در دستگاه بزرگ کنند ولی در هر صورت به دلیل وضعیت جسمانی ام، پزشکان بچه را تخلیه کردند.
_ از چه زمانی به مسائل زنان حساس شدید؟
مسائل زنان جدا از مسائل مردم ایران نیست ولی در قوانین، زنان واقعا دچار تبعیض هستند. من از زمانی که کودک و نوجوان بودم با مطالعه آثار «جان اشتاین بک» با واژه های نابرابری، فقر و تبعیض آشنا شدم به همین دلیل همیشه فقر و بی عدالتی و تبعیض برایم موضوعی مهم و حساسیت برانگیز بود. از همان کودکی وجود این نابرابری ها در جامعه برایم آزاردهنده و تلخ بود. هرچقدر هم که بزرگتر شدم دیدم که زنان پا به پای مردان تلاش می کنند ولی با توجه به قوانین تبعیض آمیز حاکم بر جامعه، زنان از نابرابری بیشتر رنج می برند و در زندگی شان اثر می گذارد.
_ قبل از تجمع ۲۲ خرداد، آیا شما در سمینارها و تجمعات دیگری که زنان برگزار می کردند شرکت کرده بودید؟
راستش خیلی نه، بیشتر دورادور فعالیت ها را دنبال می کردم. دو سه بار در سال های ۷۴ و ۷۵ در مراسم روز زن شرکت کردم ولی معمولا در تاریخ هایی که شما تجمعاتی داشتید در پارک لاله یا پارک دانشجو به مناسبت ۸ مارس من در تهران نبودم و یا مشکلاتی برایم پیش آمده بود که نتوانستم شرکت کنم. مثلا در سال ۱۳۸۴ که تجمع جلوی دانشگاه تهران بود، من در آن زمان قصد داشتم هر طور شده در تجمع شرکت کنم ولی به دلایل مشکلات، نتوانستم که در ۲۲ خرداد خودم را به تهران برسانم. ببینید من با پوست و گوشت ام این قوانین نابرابر را لمس کرده ام، برای همین وظیفه خودم می دانم که این مسئله را اعلام کنم.
_ پس از چه طریقی خبردار شدید که تجمع ۲۲ خرداد قرار است در میدان هفت تیر برگزار شود؟
از طریق رادیو فردا که اطلاعیه این تجمع را خواند مطلع شدم و یکی دو تا مصاحبه هم با فریبا داودی داشت که شنیدم او می گفت این تجمع فقط برای حقوق زنان است و هیچ مسئله دیگری نیست. خلاصه از این طریق خبردار شدم که این تجمع قرار است در روز ۲۲ خرداد در میدان هفت تیر برگزار شود و چون عمومی بود من هم در آن شرکت کردم به خاطر این که در مورد حقوق زنان بود و من هم وظیفه خودم می دانستم که در این تجمع شرکت کنم.
_ آیا هیچ فکر می کردید که ممکن است در تجمع میدان هفت تیر درگیری ایجاد شود و احیانا بازداشت شوید؟
ببینید، برای من مسئله ای نبود چون بحث حقوق زنان مطرح بود و قبلا هم که ۶ سال زندان کشیده بودم.
_ در میدان هفت تیر چه شد که دستگیر شدید یعنی چگونه اتفاق افتاد؟ و آیا پیش از دستگیری، شما هم مورد ضرب و شتم قرار گرفتید؟
به میدان هفت تیر رسیده بودم که ماموران آمدند و گفتند که این جا نایستید، ولی من به ماموران گفتم که من این جا آمده ام که اعلام کنم که من هم موافق برابری حقوق زنان هستم و می خواهم که در قوانین ایران تبعیض از بین برود. بعد هم ماموران مرا گرفتند و در ماشین انداختند و بردند زندان. البته من در آن جا کتک نخوردم ولی برخی را دیدم که کتک خوردند از جمله برخی از هم بندی هایم در موقعی که بازداشت شده بودم. برخی از آنها دختران دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف بودند. حتا من در دفتر خانم عبادی شهادت نامه نوشتم و کسانی را که دیده بودم کتک خورده اند نوشتم ولی خودم کتک نخوردم.
_ عالیه جان خود شما به چه مواردی از پرونده تان اعتراض داری؟
یادم می آید در مرحله بازپرسی دو تا پلاکارد آبی رنگ در پرونده ام گذاشته بودند و می گفتند که این پلاکاردها را از من گرفته اند، درحالی که من اصلا در آن روز هیچ پلاکاردی نداشتم یعنی من بدون پلاکارد در این تجمع شرکت کرده بودم. در دادگاه هم بعدا دیدم که آن پلاکاردهای آبی نیست و به جای آن یک کپی های سفید رنگ آن هست. همین جا اعلام می کنم که من به تبعیض های قانونی (که اتفاقا روی آن پلاکاردها نوشته شده بود) اعتراض داشتم و برای همین به تجمع آمده بودم ولی مشخصا این پلاکاردها که در پرونده من گذاشته اند در دست من نبود و اعتراض ام این است که طبق قانون، نباید چیزی به پرونده من اضافه می شد و نه کم می شد و این به نظرم نقض آشکار قانون است. در ضمن من هرگونه اتهامی را که به من منتسب کردند رد می کنم، چون طبق ماده ۲۷ قانون اساسی، آن تجمع و هر تجمعی که در رابطه با حقوق زنان و معلم ها و کارگران باشد حق دارم در آن شرکت کنم. چون من اولا زن هستم و بعد هم معلم بوده ام و در دوره ای نماینده فرهنگیان بودم و هم این که در دوره ای در کارخانه مزدا کار می کردم. یعنی بعد از این که از آموزش و پرورش پاکسازی شدم مدتی هم در کارخانه «مزدا» کار می کردم. بنابراین هم زن هستم، هم کارگر هستم و هم معلم هستم، پس طبق قانون می توانم در مورد حقوق صنفی خود در چنین تجمعاتی شرکت کنم و این کار را به هیچ وجه مغایر قانون نمی دانم.