خام بدم، پخته شدم، سوختم! / روحی شفیعی

دوستان و زنان آزاده!

از دور دست شما را می فشارم و شهامت و پایداریتان را تحسین می کنم. ما زنانی که دور از ایران به سر می بریم با اشتیاق و نگرانی و دلهره مبارزه سرسختانه و پیگیر شما را در طی سالها دنبال کرده ایم. امیدمان آن است که در آینده ای نه چندان دور نوا ی آزادی و برا بری زن ایرانی جایگزین فر یا د ها ئی شود که از حلقوم زن ستیزان و نابخر دان در هر گو شه و کنار آن سر زمین نا مهربان با زن به گوش می رسد.

اما دوستان[ مقاله زیبای محبوبه عباسقلی زاده در مقایسه خرداد ۸۴ و تظاهرات ماه مارس سال ۵۷->http://www.meydaan.net/Showarticle.aspx?arid=568] مرا یکسر به آن روزها برد. روزهایی که ما زنان لائیک و بی حجاب در گیر انقلابی بودیم که امید داشتیم نان و گرسنگی را به یک اندازه تقسیم کند. ما که خود را دربر اندازی رژیم شاهنشاهی و در به وجود آوردن آن انقلاب سهیم می دانستیم، خو د را از وارثان انقلا ب می پنداشتیم. چگو نه شد که به ناگاه و در فا صله چند روز خود را در برابر آن یافتیم، بدون آنکه بدانیم ضربه ها از کجا بر ما وارد شدند؛ چرا قبل از همه ما زنان؟

اولین اعلامیه رسمی بعد از انقلاب خطاب به زنان و درباره حجاب آنها بود. زن ایرانی بدون آنکه خود بداند و یا بخواهد بناگاه به محک به ثمر رسیدن ا نقلاب و پرچمدار واقعیت وجودی آن مبد ل شد. ما از خواستهای خود در صورت وقوع انقلاب تصویر روشنی نداشتیم اما حجاب اجباری و رانده شدن به گوشه آشپزخانه و بناگاه جنس دوم و سوم شدن نیز در پریشان ترین خوابهایمان حضور نداشت .

سخن از این بود که از روزهای اول انقلاب و مبارزات زنان در آن زمان کمتر خاطره مکتوبی بجای مانده است. نه دوستان، چنین نیست. هستند بسیار زنانی که در ان روزهای پر از امید و پر هیاهو در بیشتر گردهمائیها و تظاهرات و اعتراضات شرکت داشتند و تجربیات خود را نیز به رشته تحریر در آورده اند اما طی سالهای بعد متاسفانه بیشتر این زنان ترک وطن کردند و ارتباطشان با جنبش جدید زنان که اساسا ادامه همان جنبش است قطع شده است. شاید تنها طی یکی دو سال اخیر است که فعا لان زن به این امر پی برده اند که مسئله زنان و مبارزات آنان همانند رشته زنجیر بهم وابسته است و تفاوتهای فکری و عقیدتی و فاصله جغرافیائی نباید مانع از ان شود که این سلسله زنجیر از هم گسسته شود.

مبارزات بعد از انقلاب زنان به طور کلی تا آنجا که من به خاطر دارم و با آن همراه بودم حول مسئله حجاب و خود جوش و بدون سازماندهی و رهبری مشخص و به ویژه با عدم حمایت سازمانهای فعال سیاسی وقت همر اه بود. سازمانهای سیاسی که زنان بسیاری عضو و یا هواداران آنها بودند و در سالهای مبارزه علیه شاه زندانی شکنجه و حتی اعدام شده بو دند، همگی از چپ و را ست و مذهبی و غیره توجهی آنچنان به مسائل خاص زنان نداشتند و اصولا آن را حاشیه ای و مانع پیشرفت سایر مبارزات به حساب می آوردند و هواداران خود را از شرکت در راهپیمایی های زنان و فعالیت در این زمینه ای منع می کردند. اما این مانع آن نبود که زنان نزدیک به این سازمانها در تظاهرات زنا ن شر کت نکنند. نتیجه آن بود که زنان از حمایت مردان، حتی مردان خانوا ده خود محروم بودند و این در حالی بود که گروههای فشار با آمادگی قبلی و سازماندهی کامل سنگ و چماق و الفاظ رکیک و حضور “زهرا خانم”(۱) ها سعی می کردند زنان را از صحنه خارج کنند (تلفن موبایل و سایر وسایل امروزی در اختیار آقایان و خانمها نبود).

اولین روز صدور اعلامیه حجاب که تصادفا مقارن هفته اول مه مارس بود هزاران زن به خیابانها ریختند و با ناباوری و خشم از روبرو شدن با مسئله ای که فکرش را نمی کردند به اعتراض های خیابانی دست زدند. تکیه اولیه و اصلی همه اعتراضات مسئله حجاب بود.(به اعتقاد من و با وجود آنکه انبوهی از نوشته ها و دیواری از سکوت حول مسئله حجاب طی سه دهه توسط مبارزان حقوق زنان سعی در کم اهمیت دادن بان و حاشیه ای قلمداد کردن انتخاب پو شش زنان کرده است اما مسئله حق انتخاب پوشش از مسایل اولیه حقوق هر انسانی است چرا که جوهر وجودی انسان یعنی حق اولیه او برای انتخاب پوشش را زیر سوال می برد. هم امروز چنانچه کمپینی در جهت حق انتخاب پو شش در ایر ان سازماندهی شود بدون اغراق از حمایت میلیونی زنان و دختران جوانی برخوردار خواهد شد که به خاطر یک تار مو حقارت رفتارهای رذیلانه و زندان و باز داشت را تجربه کرده اند.)

محل تجمع زنان در آن روزها دانشگاه تهران بود. زنان معمولا به طور شفاهی به آگاهی هم می رساندند که در چه ساعتی در دانشگاه حضور یابند. روز تظاهرات بیست هزار نفره ای که از آن نام برده شد، عده ای از ما طبق معمول مقابل درب ورودی دانشگاه جمع شدیم .هوا سرد بود و برف به آرامی شروع به باریدن کرد. من و حدود ۶ زن دیگر صرفا برای آن که اول صف بودیم خود را به ناگهان در مقام رهبری راهپیمایان یافتیم، بدون آنکه بدانیم مقصدمان کجاست. به هر رو پس از کمی گفت وگو و از آنجا که جمعیت رو به افزایش می رفت، تصمیم بر این شد که شروع به راه رفتن کنیم تا ببینیم چه می شود. پیشنهاداتی هم برای رفتن به محل اقامت
آیت الله طالقانی و استمداد از او و یا نخست وزیری و تقاضای دیدار نخست وزبر وقت، مهدی بازرگان مطرح شد.

پس از کمی بحث نخست وزیری مورد تائید قرار گرفت و ما در حالی که از تعداد جمعیت بی خبر بودیم، زیر برف بی امان به مدت ۴ ساعت راهپیمائی کردیم، از خیابانهای انقلاب و کاخ(فلسطین) گذشتیم تا بالاخره به میدان جلوی دفتر نخست وزیری مهندس بازرگان رسیدیم و گرداگرد میدان و خیابانهای اطراف آن روی زمین نشستیم. در این زمان بود که متوجه چند مسئله شدیم: اول، تعداد انبوه زنان و دوم، حضور دهها نفر تفنگ دار آماده شلیک در بالای ساختمانهای نخست وزیری و بالاخره بی برنامگی خودمان.

بهر صورت با توافق، تعدادی زن داوطلب شدند که به داخل نخست وزیری بروند و خواست های ما را مطرح کنند (دقیقا این خواست ها را بیاد نمی آورم ولی مسئله حجاب از مسا یلی بود که در راس بود). این مسئله انجام شد ونمایندگان به داخل نخست وزیری رفتند و ما در انتظار بازگشت نمایندگانمان ساعتها زیر برف نشستیم و از آنها خبری نشد. زنان خسته و زیر سرمای شدید کم کم پراکنده شدند و از آنجا که کسی پاسخگوی ما نبود، ما هم محل را ترک کردیم با این امید که بعدا از سرنوشت آنها و نتیجه مذاکرات با خبر شویم. طی راه بازگشت گروههای فشار و لمپنهای همیشه در صحنه از هیچ گونه فحش و کلمات رکیک فروگذار نکردند و به برخی از زنان نیز با پرتاب سنگ برخورد کرده بودند.

روز بعد من از طریق یکی از زنان با خبر شدم که جناب نخست وزیر معاون خود آقای امیر انتظام را مسئول رسیدگی به خواسته نمایندگان ما کرده بود و ایشان هم به تعداد نمایندگان ما تعدادی زن با چادر را گرد آورده بودند که با هم به مجادله بنشینند.

نتیجه آن روز برفی و سرد و آن جمعیت ۲۰ هزار نفره معترض چیزی نبود و نشد جز تداوم آن تا به امروز که این دایره شوم سربسته روزی بباید از هم بگسلد و ما و شما نه در برف و باران و نه در گوشه زندان، بلکه بدون ترس از والی و قیم بتوانیم بگوئیم ما هم آزادیم و برابریم.

**********************

۱. مردم تهران، در سال ۶٠- ۵٩ شاهد حضور پروجود زنی سالخورده در میانِ تقریبا کلیه اجتماعات رایج آن زمان شدند که مقنعه‌ای بر سر و چادر مشکی بر کمر می‌بست. ااو “زهرا خانم” بود که با فریادِ وا انقلابا با گروه ویژه خود به خون‌خواهی انقلاب، چماقداری میدان‌ها می‌کرد. (برگرفته از این نشانی اینترنتی: http://iran-3.com/affiche.php?type=messages&id=1981)

*برای اطلاع از نوشته های نویسنده این مقاله رجوع شود به کتب زیر:

۱- Scent of Saffron , three generations of an Iranian family,(1997) Rouhi Shafii, Scarlet Press, London.

2- Pomegranate Hearts, an historical novel, (2006), Rouhi Shafii, Shiraz Press, London

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *