به واسطه ى اى-میل دوستى، از مرگ مسعوده باخبر شدم. با اینکه چند هفته از مرگش گذشته بود، خبر در رسانههای خارج از کشور بازتاب نیافته بود؛ یا بسیار کم یافته بود. این سکوت، غم آدم را بیشتر میکرد.
تا جائی که به خاطر دارم، مسعوده را تنها یک بار، در کنفرانس بنیاد پژوهشهای زنان ایرانی در پاریس (ژوئیه ١٩٩٧) دیده بودم. پیش از آن اما با هم نامهنگاری داشتیم. زمانی که مشغول گردآوری مجموعهی “بازبینی تجربهی اتحاد ملی زنان” بودم، شنیدم که مسعوده از اعضای بنیانگذار اتحاد است. گفته بودند در هانوفر (آلمان) زندگی میکند. چون نشانیاش را نداشتم، از دوستی در آنجا خواستم که دربارهی پروژه این کتاب با او گفتگو کند و از او درخواست همکاری نماید. پاسخ این دوست به من این بود: مسعوده برای همکاری، نیاز به اطلاعات دقیقتری دربارهی نشر نقطه (که ناشر کتاب بود) دارد و نیز پرسشهای مشخصی از ویراستار کتاب. تنها پس از این شناخت است که تمایل یا عدم تمایلش به همکاری را اعلام خواهد کرد.
با این پاسخ ساده، از همان آغاز میشد پی ببرد که در کارش جدیست؛ دستکم در آنچه به بازگوئی تجربههایش در رابطه با جنبش زنان مربوط میشود. پس از بررسی پارهای از آنچه نشر نقطه تا به آن زمان انتشار داده بود و نیز نامهای که در توضیح پروژهی کتاب در مارس ١٩٩٧ برایش نوشتم، به سرعت پاسخ داد و نوشت:
“هدف شما را جهت انتشار مجموعهای دربارهی اتحاد ملی زنان بسیار مثبت ارزیابی میکنم. چون آشنایى با شما نداشتم، از دوست [مشترکمان] خواستم که من را با انتشارات شما آشنا کند… که مشغول مرور آن هستم”(١).
مرورش را که کرد، قول همکاری دارد. از آن پس، با جدیت و صمیمیتی که در هر نامهاش هویدا بود، به کار نوشتن پرداخت. در زمانی که به این کار مشغول بود، بیمار شد. در نامهای که معلوم بود دستی لرزان بر روی کاغذ آورده، نوشت:
“ناراحتی مفصلی عجیبی در دستم پیدا شده که طبق تشخیص دکترها، آرتروز میباشد… سخت تحت درمانم… ناراحتى روحی و روانی، منجر به تضعیف تمرکز فکرم شده… متأسفانه چون عادت به کار شفاهی ندارم، از دستگاه دیکته نمیتوانم استفاده بکنم. مشغول یاد گرفتن نوشتن با کامپیوتر به فارسی هستم؛ ولی هنوز خیلی کند است. بهر حال، من سعی خودم را می کنم… متأسفم از اینکه کار شما به وقفه میافتد. شاید برای شما دیر باشد. البته من تفاهم دارم. ولی من بهرحال این کار را میکنم. چون برای خودم هم اهمیت دارد”(٢).
به رغم بیماری، کار را به موقع تحویل داد. نوشتهی او هم به مانند همهی نوشتههای دیگر، ویراستاری شد. وقتی متن تصحیح شده را برایش فرستادم، برایم نوشت:
“نظرهای انتقادی شما را در رابطه با تغییر مقاله، با کمال میل پذیرا هستم”(٣).
در تمام دورانی که نوشتهاش میان من و او در رفت و برگشت بود، همین برخورد صمیمی را از خود نشان داد: “با اصلاحات شما کاملاً موافقم…”(۴) و یا: “از نظرات مثبتی که… در رابطه با مقالهام دادید، بینهایت متشکرم…”(۵). خود را در برابر نظرات اصلاحی نمیبست و آنچه را که نوشته بود، “کلام آخر” نمیپنداشت. روشن بود اما که تهیهی این مقاله برایش بسیار جدیست.
به شرکت کنندگان در این کار جمعی پیشنهاد کرده بودم که جنبهی نظری و تحلیلی کار اتحاد ملی زنان را بیشتر مٌد نظر قرار دهند؛ چرا که بخش اول کتاب، در برگیرندهی گزارش مفصلی بود از کارکرد و سازماندهی اتحاد که توسط برخی از دستاندکاران این سازمان تهیه شده بود. مسعوده در پاسخم نوشت:
“فکر میکنم اگر بخواهیم ثقل بیشتری به جنبهی تئوریک بدهیم، باید کل اسناد و مدارکی را که در مورد جنبش زنان از دو سال قبل از انقلاب و دو سال بعد از انقلاب در دست است، مورد مطالعه قرار دهیم. چون مسائل درونی “اتحاد ملی زنان” بخشی از مسائل کل جنبش زنان بود”(۶).
میخواست نظراتش مستدل و بر اساس بررسی اسناد موجود باشد؛ نه سطحی و کممایه. در تمام طول کار مشترکمان که بیش از ٢ سال به درازا کشید، برخوردهایی از مسعوده دیدم که بیشک وجوه و جنبههایی از شخصیت او را نمودار میکرد. به جدیت و صمیمیتش در کار، ضمن این تجربهی مشترک بود که پی بردم. جنبههای دیگری از شخصیت او را نیز از خلال نوشتهها و گفتههای خود او و دیگران دربارهی کارها و زندگیاش دریافتم.
٭٭٭
در سال ١٣٢۶ (١ مرداد ١٣٢۶/ ٢٣ ژوئیه ١٩۴۶) در تهران به دنیا آمد(٧):
“از آنجا که اولین دختر خانواده بودم و بین دو برادر بزرگتر و کوچکتر قرار داشتم، روحیهای سرکشتر از خواهرانم در من تقویت شده بود. موقعیت من، هم جنبهی مثبت داشت و هم منفی. جنبهی مثبت آن این بود که در رقابت با برادرانم کمتر کششی به کسب ارزشهای سنتی زنانه، از قبیل “سر به زیر” و “محجوب” و “مطیع” بودن و… داشتم. جنبهی منفی آن هم مجادلههای روزمره بین من و آنها بود”(٨).
تحصیلات متوسطه را در دبیرستان رضاشاه کبیر به پایان رساند. پس از گرفتن دیپلم، راهی انگلستان شد و دو سه سالی را در آنجا گذراند. در آن زمان، برادر بزرگترش در آلمان به سر میبرد. وقتی به قصد دیدار او سفری به آلمان کرد، تصمیم گرفت در آنجا به تحصیل ادامه دهد. در سال ١٩۶٧(٩) به آلمان رفت. سالهای ۶٠ میلادی، سالهای اوجگیری مبارزات دانشجوئی و تحولات بزرگ اجتماعی، فکری و فرهنگی در اروپا بود. مسعوده با کنفدراسیون جهانی دانشجویان و محصلین ایرانی (اتحادیهی ملی) در رابطه قرار گرفت و ضمن تحصیل در رشتهی داروسازی – که آن را با موفقیت به پایان رساند- در مبارزات سیاسی و دمکراتیک هم شرکت کرد. پس از انشعاب در کنفدراسیون و جدا شدن هوداران سازمان انقلابی، طوفان و اتحادیهی کمونیستها، با بخشی که همچنان زیر نام کنفدراسیون فعالیت میکرد، به همکاری پرداخت و عضو یکی از کمیسیونهای دبیرخانهاش شد(١٠). به دلیل شرکت در جنبش دانشجوئی – و بالتبع درگیری در مسائل سیاسی و اجتماعی- با وجودی که حرفهاش داروسازی بود، به تحصیل در رشتهی جامعهشناسی پرداخت و در آن فارغالتحصیل شد. در کنفدراسیون، با همسر آیندهاش، داوود غلامآزاد، آشنا شد و با او ازدواج کرد(١١).
درگیری در مبارزات سیاسی و آشنائی با نظرات پیشروئی که در آن دوران شکل میگرفت، حساسیتهایی را که چه بسا پیش از آن هم در مسعوده وجود داشت، تقویت کرد؛ از جمله در زمینهی مسئلهی زن. میدید که نه تنها زنان در تشکلهای سیاسی ایرانی حضور محسوسی ندارند، که مسئلهی زن نیز توجه کسی را جلب نمیکند:
“… در آن دوران، در تشکلهایی دانشجویان ایرانی در آلمان به ندرت اثری از زن دیده میشد… تمام بحثها در مورد ایران و حول سرنگونی رژیم بود… جٌو حاکم بر سازمانها اجازهی این را نمیداد که در مورد مسائل و مشکلات دیگر، از جمله زنان، صحبت و تبادل نظر شود”(١٢).
مسعوده، بعدها، با نگاهی انتقادی به این دوره از مبارزات سیاسی و دموکراتیک ایرانیان خارج از کشور و گرایشهای فکری حاکم بر سازمانهای چپ دربارهی مسئله زن، چنین مینویسد:
“نوشتههای زنان، از جمله خود من، در خارج، در طول ده سال قبل از انقلاب، بیشتر حول تاریخچهی ٨ مارس و اشاره به ادبیات زنان… دور میزد. بزرگداشت شهدای زن، توصیف مقاومت آنان در زندانهای شاه، مرور مکرر خاطرات اشرف دهقانی… و نشستهای مطالعاتی دربارهی کتاب “منشاء خانواده” انگلس، از اهم فعالیتها در رابطه با مسئلهی زنان بود”(١٣).
اوجگیری مبارزات اجتماعی و سیاسی در ایران که همزمان با سلطهی گرایشهای واپسنگر مذهبی در این جنبش بود، برخی از زنان مردان آگاه را به خود آورد. شرکت وسیع زنان با حجاب در اغلب راهپیمائیهای خیابانی، بحثانگیز شد. مسعوده، شاید از اولین زنانی باشد که نسبت به این مسئله حساسیت نشان دادند:
“در یکی از گردهمائیهایی که حدود هزار نفر آلمانی و ایرانی در آن شرکت کرده بودند، من مقالهای در مورد زنان تهیه و به مسئلهی حجاب و سورهی “النساء” اشاره کردم که با استقبال عظیم شرکت کنندگان روبرو شد. این نوشته، با عنوان “زنان در ایران” و به صورت جزوه چاپ و پخش شد”(١۴).
دلیل این حساسیت را – دستکم بخشاً- در همکارى و نزدیکی با جنبش زنان فمینیست آلمان باید جستجو کرد. به دلیل همین حساسیت، وقتی در جریان انقلاب بهمن ۵٧، پس از ١٢ سال دوری از وطن به ایران بازگشت، به طور جدی به فکر راهاندازی تشکلی برای مبارزه در راه حقوق زنان افتاد و برای انجام این کار، با دوستی که از آلمان میشناخت، تماس گرفت:
“هر دو این ضرورت مبرم را حس میکردیم که در رابطه با مسئلهی زنان شروع به فعالیت کنیم. از این رو تصمیم گرفتیم با زنانی که از خارج میشناختیم و علاقمند بودند، تماس بگیریم، با همدیگر اعلامیهای بنویسیم و جلسهای را جهت آشنائی و زمینهسازی برای پایهریزی تشکلی مستقل از زنان فرا بخوانیم”(١۵).
اتحاد ملی زنان که در فروردین ١٣۵٨ اعلام موجودیت کرد، حاصل همت همین زنان است. مسعوده یکی از اعضای هیئت مؤسسین اتحاد بود که منشور آن را به رشته تحریر درآوردند:
“حتماً آن روز اگر تجربهی امروز را داشتیم، با هیچیک از بندهای منشور به آن صورت که فرموله شده موافقت نمیکردیم… با اثبات برابری زن و مرد در مقاومت، اعدام و شهادت و تقسیم جامعه تنها به استثمارکننده و استثمارشونده و نه زن و مرد، دیگر نیازی به سازمان بدون مردان نبود”(١۶).
کار اتحاد ملی زنان، با تمام کمیها و کاستیها، آغاز شد. مسعوده به عضویت هیئت اجرائی، کمیتهی فرهنگی و هیئت تحریریهی نشریهی برابری -ارگان اتحاد ملی زنان- درآمد که نخستین شمارهاش در خرداد ١٣۵٨ به چاپ رسید(١٧). مطالبی که در برابری منتشر میشد، در مجموع بسیار متأثر از فضای عمومی جامعه بود و با ادبیات نیروهای چپ آن روز ایران، تفاوت چندانی نداشت. آنجا که برابری به مسائل زنان میپرداخت، بیشتر اخبار مبارزات زنان کارگر و زحمتکش را بازتاب میداد. اگرچه از برابری حقوق زن و مرد هم صحبت در میان بود، حساسیت زیادی نسبت به فرهنگ و ارزشهای واپسنگر جمهوری اسلامی در مورد زنان به چشم نمیخورد. اگر این حساسیت در اتحاد ملی زنان و نشریهی برابری بروز چندانی نداشت، در مسعوده اما چشمگیر بود.
در جریان مبارزات انتخاباتی برای گزینش اولین رئیسِ جمهوری اسلامی ایران، اتحاد ملی زنان، طی اطلاعیهای که در نشریه برابری نیز به چاپ رسید، از کاندیداتوری آیتالله طالقانی پشتیبانی کرد(١٨). این کاندیداتوری که بیشتر جنبهی سمبلیک داشت تا واقعی، از سوی سازمان مجاهدین پیشنهاد شده بود. مسعوده، حیرتزده از این انتخاب اتحاد، اعتراضش را ابراز کرد:
“نظر من این بود که یک سازمان زنان نمیبایستی یک آیتالله را – حالا هرچقدر هم مبارز و مترقی باشد – به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری انتخاب کند. گفتههای آیتالله طالقانی بعد از فتوای خمینی در رابطه با حجاب و تظاهرات زنان، فرقی با گفتههای دیگر روحانیون نداشت… به نظر من آیتالله یعنی انسانی با ایدئولوژی مشخص، آن هم اسلام. آیا ما طرفدار قوانین اسلام، آن هم در مورد زنان بودیم؟… مگر ما طرفدار جدائی دین از دولت نبودیم؟ چطور شد که به یکباره همهی این اصول را زیر پا گذاشته با مجاهدین همصدا شدیم؟”(١٩).
چنین نگرشی که امروز در جنبش زنان پیشروی ایرانی بدیهی به نظر میرسد، در آن دوران، موردی بیشک استثنائی بود که میتوانست – چنانچه میدان و مجال مییافت- زنان مبارز را تحت تأثیر قرار دهد. یکی از این زنان، بعدها در این باره نوشت:
“وقتی مسعوده مطرح کرد که طالقانی دو زن دارد و چرا باید یک سازمان زنان از یک مرد دو زنه حمایت کند، برای اولین بار چنین مسئلهای به ذهن من آمد. این درس مهمی بود. این حساسیت را من نداشتم… در برخی از ما که فعالیتمان در اتحاد تعیین کننده بود، این حساسیتها کم بود”(٢٠).
حساسیت مسعوده نه تنها او را به محکوم کردن حمایت از کاندیداتوری آیتاللهی “دو زنه” واداشت، که موجب دلسردی او از بند و بستهای سیاسیای شد که تحمیل آن به اعضاء و هواداران سازمانهای سیاسی، به دلیل وجود روشهای غیردموکراتیک در آنها، رایج بود:
“طالقانی کاندید سازمان مجاهدین بود و روشن بود که فدائیان میخواهند اتحاد ملی زنان نیز از کاندیداتوری مجاهدین پشتیبانی کند… به نظر من شیوهی انتخاب طالقانی برای کاندیداتوری ریاست جمهوری، یکی از مستبدانهترین شیوههایی بود که در عمر جنبش زنان بعد از انقلاب اتخاذ شد”(٢١).
مسعوده با این سبک کار ناسازگار بود و نسبت به جنبههای دیگری از دیدگاههای چپ به طور عام و اتحاد ملی زنان به طور خاص هم نقد داشت. او خود همیشه در رابطه با سازمانهای چپگرا فعالیت کرده بود؛ پیش از انقلاب در گروه کارگر و پس از انقلاب در اتحاد چپ(٢٢). اما از اینکه اوپوزیسیون چپ نسبت به روند محاکمه و اعدام سران رژیم پهلوی به دست جمهوری اسلامی معترض نبود و حتی از این فرآیند مشمئزکننده، کم و بیش ابراز خوشحالی میکرد، تأسف میخورد. با اینکه فرخرو پارسا را به عنوان مدیر مدرسهای “سختگیر و با اتوریته” شناخته بود و روشهای تربیتی سنتی و خشن او را که موجب “خرد شدن شخصیت” محصلین میشد، تجربه کرده بود، اعدام او انزجارش را برانگیخت:
“اوپوزیسیون چپ غافل بود ازاینکه فردا، محکومین به اعدام بدون وکیل مدافع و دادگاه، خود آنها خواهند بود. حتا بعدها در نوشتههای زنان چپ هم اشارهای به این امر نشد. خود من هنگامی که با یکی از همکارانم در اتحاد ملی زنان ضرورت نوشتن مقالهای دربارهی اعدام به طور کلی و اعدام پارسا به طور مشخص را مطرح کردم، با برخورد تند و خصمانهی او مواجه شدم؛ چرا که از نظر او پارسا تنها وزیر فرهنگ نبود؛ زن بدکارهای بود که دختران جوان و قشنگ را در اختیار شاه قرار میداد و از این رو جزایش همین بود”(٢٣).
این حساسیتها و ناسازگاریها که با ماجرای حمایت اتحاد از کاندیداتوری طالقانی به اوج خود رسیده بود، موجب کنارهگیری مسعوده از سازمانی شد که خود از بنیانگذارانش بود:
“من که دریافتم که مسئله دیگر فعالیت دموکراتیک در رابطه با زنان نیست، بلکه ترور محض است و زورچپانی مواضع فدائیان به هر قیمتی که باشد، دیگر جائی برای ادامهی فعالیت خود در آن سازمان ندیدم و با این جمله که تاریخ درستی حرف مرا نشان خواهد داد، جلسه و نیز اتحاد را برای همیشه ترک کردم”(٢۴).
فعالیت در اتحاد در متنی از رویدادهای حاد اجتماعی و سیاسی، به مسعوده فرصتی برای پرداختن به کار دیگری نمیداد. هنگامى که در مورد حرفهاش در دورهی همکاری با اتحاد از او پرسیدم، نوشت:
“حرفهای در زمان کار با اتحاد نداشتم، چون فعالیتهای روزمره فرصتی برای کارهای دیگر باقی نمیگذاشت و بعدها که اقدام به کار کردم، معلوم شد که برای تأسیس داروخانه میبایستی دو سال خارج از مرکز کار کنم. از این رو، روانهی “محلات” برای انجام این دوره بودم که میبایستی ایران را ترک میکردم”(٢۵).
***
به همراه موج ایرانیانی که کشور را ترک میکردند، مسعوده نیز به آلمان رفت و بار دیگر زندگی دور از وطن را تجربه کرد. حساسیتهایش در مورد مسئلهی زن و نابرابریهای موجود میان زن و مرد که با استقرار جمهوری اسلامی در ایران ابعادی بیسابقه یافته بود، نه تنها کاهش نیافت که صدچندان شد. تجربه ى اتحاد ملی زنان را پشت سر داشت و به ضرورت مبارزهی مستقل زنان، بیش از پیش متقاعد شده بود. با کارگاه ایرانیان در شهر هانوفر که زنان در آن فعال بودند، در رابطه قرار گرفت.
در همین دوره، جمهوری اسلامی از طریق سفارتخانههایش در خارج کشور اعلام کرد که: گذرنامههای زنان ایرانی خارج کشور تمدید یا تعویض نمیشود اگر عکس روی آن با حجاب اسلامی نباشد(٢۶). این اطلاعیهی ننگآور، واکنش چندانی در میان ایرانیان برنیانگیخت؛ نه در میان “”طرفداران آزادی” یعنی سازمانهای سیاسی “مترقی”خارج کشور، نه دولت آلمان و نه تنابندهی دیگری”(٢٧). برخی از زنان اما بیصدا نماندند:
“در این بین، نوشتهای به دستمان میرسد. نوشتهای سیاه بر کاغذی نارنجی. نوشته را قلمِ زنی بر کاغذ آورده که تا مغز استخوان به ستوه آمده و تا سر حد توان در راه آرمان زنان فعالیت کرده است”(٢٨).
این زن مسعوده آزاد بود (٢٩) و اقدام سفارت جمهوری اسلامی جرقهای که عزم او را جزم کرد که حرکتی جمعی جهت مقابله با این اقدام و دیگر اقدامات زنستیز جمهوری اسلامی به راه اندازد. زنان ایرانی در آلمان، تا آن زمان درکمیتههایی در شهرهای هانوفر، فرانکفورت و برلن غربی متشکل بودند که فعالیتشان بیشتر افشاگری دربارهی وضعیت زنان در ایران، جهت آگاهی افکار عمومی جامعهی آلمان بود(٣٠).
نامهی مسعوده موجب پیدایش شور و شوقی در این زنان شد و در گردهم آمدن آنها، مؤثر واقع گشت. اعلامیهای نوشتند زیر عنوان “هشدار به همهی زنان مبارز ایرانی” که از شهر هانوفر به سایر شهرهای آلمان فرستاده شد. کمیتهای که کمی پیشتر در فرانکفورت با شرکت زنان ایرانی و آلمانی تشکیل شده بود، نوشتهای دربارهی این مسئله تهیه کرد و برای چاپ به روزنامههای آلمانی فرستاد(٣١). با این واکنشها، جنب و جوش تازهای در میان زنان ایرانی در آلمان به راه افتاد:
“دریافتیم که هنوز چقدر پتانسیل و توان داریم… دریافتیم که به افسردگی طولانی که دچارش بودیم، باید خاتمه دهیم؛ افسردگی که در یکایک ما به خاطر شرایط ایران به وجود آمده بود”(٣٢).
این حرکتها، به شکلگیری جنبش مستقل زنان ایرانی در خارج کشور منتهی شد که در سال ١٩٨١ در آلمان اعلام موجودیت کرد(٣٣). این آغازی بود برای اولین تشکل فمینیستی زنان ایرانی در آلمان و چه بسا سراسر اروپا. شور و شوق اولیه اما دیری نپائید. تفاوت دیدگاهها دربارهی شکل و محتوای مبارزهی زنان، موجب دوری و شکاف میان دستاندرکاران جنبش مستقل زنان شد که سرانجام، دو شاخه شدن آن را در سال ١٩٨٣ به دنبال داشت(٣۴). بخشی از جنبش به نام تشکل مستقل دموکراتیک زنان ایرانی (هانوفر) در ژانویه ١٩٨۴ اعلام موجودیت کرد(٣۵). مسعوده با جریان اولیه (جنبش مستقل) نزدیکتر بود و با آن ماند. اما اختلاف و جدائی، بیشک دلسردش کرد و به تدریج از فعالیتهای جمعی دور شد. برخی مشکلات زندگی هم در این دوری جستن او بی تأثیر نبودند. در جلسات و سمینارها دیگر کمتر شرکت میکرد. میگفت: “ما سنگهای اول را گذاشتهایم، جوانترها باید ادامه دهند”(٣۶). نوعی سرسختی و سرکشی و سازشناپذیری در او بود که در برابر اختلافات عمیق میتوانست او را به سمت گسستی قطعی سوق دهد:
“زن معترضی بود. اعتراضش را میگفت، کنار میکشید و میرفت”(٣٧).
به رغم سرکشی و سرسختی، از نظر فکری باز بود. با آنکه آغاز حرکتهای زنان در جنبش “اصلاحطلبی� در ایران، امیدواریهایی در او ایجاد کرده بود، اما از آنجا که حرکت در راستای بهبودی وضعیت زنان و برابری حقوقی زن و مرد برایش اهمیت داشت، گرایشهای دیگر در جنبش زنان – با دیدگاههای گاه متضاد- را به فعالیت تشویق میکرد و کارشان را لازم میشمرد:
“با اینکه با نظرات سیاسی او هماهنگی نداشتم، ولی راحت میشد با او حرف زد. مرا تشویق میکرد. میگفت تو باید به ایران بروی و هنرت را در آنجا عرضه کنی!”(٣٨).
آن زمان که مسعوده همکاری در کتاب “بازبینی تجربهی اتحاد ملی زنان” را پذیرفت، دیدگاههایش با مجموعهی دیدگاههای ارائه شده توسط انتشارات نقطه چه بسا چندان همخوانی نداشت. اما از آنجا که کوشش در بازگویی تجربه جنبش زنان را ارزشمند میدانست، با کمال میل با این مجموعه همکاری کرد و حاصل کار، موجب رضایتش شد:
“… کتاب بسیار خوب شده… واقعاً قدمی بزرگ برداشتند… یک نسخه از کتاب را که با خود به ایران بردم، میخواستم برای دفتر مجلهی زنان برای معرفی ببرم؛ ولی گفتم که بهتر است خود شما در این مورد تصمیم بگیرید”(٣٩).
در سالهای گذشته، اگر مشکلات زندگی فرصتی برایش میگذاشت، در زمینهی نظری جنبش زنان کار میکرد. عضو هیئت گردانندگی اندیشهی زنان بود که متأسفانه بیشتر از یک شمارهاش به چاپ نرسید. در این شماره، مقالهای داشت با عنوان “بررسی مسئلهی زنان در فاشیسم آلمان” که به منظور “شناخت بیشتر از چگونگی گرایشهای فاشیستی در زنان و جنبههای روانی و اجتماعی آن” نوشته شده بود(۴٠). بررسی این مکانیسمها، خواننده را به شناخت مکانیسمهای روانیای که زنان را به طرفداری از جریانها و رژیمهای توتالیتر وامیدارد، یاری میرسانَد.
“توجه به روانشناسی زنان طرفدار “ایدئولوژی فاشیسم”، میتواند کمک بزرگی باشد به درک ما از زنانی که اتوریتهپذیر و دیکتاتورپرست میشوند… بیشک زنان نقش مهم و ویژهای در روی کار آمدن هیتلر داشتهاند… ساختمان “پدرسالاری� در مغز و قلبهای این زنان بنا شده بود و بر آن حکومت میکرد. از این رو، سیاست نازیها که دنبالهی این نوع تربیت بود، میتوانست به راحتی مورد قبول و تأئید این زنان واقع شود”(۴١).
علاقه به کار پژوهشی و فکری دربارهی زنان، به گردآوری مجموعهای از اسناد و مدارک منجر شده بود که مسعوده اصرار داشت به صورت کتابی چاپ شود و در اختیار پژوهشگران قرار گیرد. به همین منظور بود که برایم نوشت:
“من در مدت اقامتم زمان انقلاب در ایران، تمامی مطالبی را که در روزنامههای پرتیراژ آن موقع مانند آیندگان، کیهان، پیغام امروز در مورد جنبش و تظاهرات زنان چاپ و پخش شد، جمعآوری کرده و با خود آوردهام. فکر میکنم که برای چاپ به عنوان “اسناد جنبش زنان” سال ۵٨- ۵٧ جالب و مهم باشد… از آنجا که شما اقدام به چاپ تاریخچهی اتحاد ملی زنان به عنوان بخشی از جنبش زنان نمودید، فکر میکنم چنین مجموعهای به صورت جزوهای جداگانه، در محدودهی این بررسی بگنجد… با کمال میل از شما دعوت میکنم چند روزی پیش من بیائید تا ضمن آشنائی بیشتر، با یکدیگر تبادل نظر کرده، این مجموعه را که در اثر مرور زمان رنگ پریدهتر میشود و شاید هم روزی قابل خواندن نباشد، زنده نگهداریم”(۴٢).
یک سال پس از این نامه، آنگاه که کتاب “بازبینی تجربهی اتحاد ملی زنان” چاپ شد و به دستش رسید، بار دیگر این مهم را به من یادآوری کرد: “امیدوارم که روزی بتوانیم اسناد را با هم به چاپ برسانیم”(۴٣).
از پیشنهاد او با علاقه استقبال کردم. اما گذر شتابان زمان، موجب از دست رفتن بسیاری از فرصتهای طلائیست که دو باره تکرار نمیشوند و غفلت از آنها، جز پشیمانی حاصلی ندارد. پشیمانی امروز من، به بزرگی غفلتیست که دیروز کردم و این پروژه را با مسعوده به سرانجام نرساندم. این مهم، به دینی برایم تبدیل شده که همهی کوششم را برای ادایش به کار خواهم گرفت تا که این خواست او تحقق یابد.
گرفتاریها و دلمشغولیهای مسعوده هم بیشک در عدم تحقق انتشار این اسناد که از مدتها پیش در فکرش بود و دربارهی آن با دوستانش صحبت میکرد(۴۴) بی تأثیر نبود.
با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم میکرد. سالخوردگى والدین و به ویژه بیماری مادرش او را اغلب به ایران میکشاند و هر سفر، از او وقت و انرژی میگرفت. شدت بیماری مادر پیرش و اینکه به دلیل دوری نمیتوانست یاریاش کند، او را به شدت میآزرد(۴۵). در ماههای آخر عمر، مرگ در اطرافش پرسه میزد. در بهار سال ٢٠٠۶، صاحب داروخانهای که مسعوده در آن کار میکرد – کسی که سالیان دراز بود او را میشناخت و به عضوی از خانودهاش بدل شده بود- به ناگهان درگذشت. علاوه بر اندوه حاصل از این مرگ، مسئولیت مسعوده در ادارهی داروخانه نیز فشار زیادی بر او میآورد. کار نیمه وقتِ او، به یک باره، تمام وقت شد تا که حق دوستی را در مورد این همکار قدیمی ادا کند و به داروخانه تداوم بخشد. با وجود این مشکل و مشکلات دیگر زندگی، هنوز مثل گذشته قوی بود و پرانرژی. میگفت: “تا نفس دارم کارها را سر و سامان خواهم داد”. در همین دوره، مادرخواندهاش را که بسیار دوست میداشت، از دست داد. جانکاهتر از همه اما، غم از دست دادن برادر کوچکترش بود که به ناگاه در ایتالیا درگذشت. در این زمان، مسعوده در ایران بود و از مرگ برادرش در آنجا با خبر شد. چگونه میتوانست این خبر را به پدر و مادر سالخوردهی بیمارش بدهد؟ نمیتوانست و نداد. بار این غم را، بیآنکه به روی خود بیاورد، تحمل کرد. در سپتامبر ٢٠٠۶، در بازگشت از این آخرین سفرش به ایران، دیگر آن مسعوده سابق نبود. لاغر و ضعفیف شده بود. نگرانیها و ترسهایش را که گاه حتا در انجام سادهترین کارهای روزمره راحتش نمیگذاشت، با دوستان نزدیکش در میان میگذاشت(۴۶). در عین اضطراب و افسردگی عمیقی که دست به گریبانش بود، ظاهرش آراسته، پیراسته و خندان مینمود(۴٧). با آدمهای زیادی رابطه و دوستی داشت. هیچ آخر هفتهای در خانه نبود. زیاد سفر میکرد. گاه حرفهایی میزد که میتوانست نشان از بهبودی وضع روحیاش باشد:
“تصمیم گرفتهام شرایطم را تغییر دهم. دیگر بدتر از این که نمیتواند بشود! میخواهم بیشتر به کارگاه [ایرانیان هانوفر] بیایم؛ بیشتر کار کنم، ورزش کنم و…”(۴٨).
در دو سه هفتهی آخر عمر، ظاهرش بهتر شده بود؛ سر حالتر بود. به زندگیاش میرسید. کارهایش را سر و سامان میداد(۴٩). ظاهر خندان و روالی که به زندگیاش داده بود، موجب شد که حتی دوستان نزدیکش، ضمن اینکه میدانستند در موقعیت روانی خوبی نیست، نتوانند عمق درد و رنج و اوضاع نابسامان مسعوده را دریابند.
آیا مسعوده تصمیمش را از مدتی پیش گرفته بود، چرا که دیگر بار هستی را تاب نمیآورد؟ آیا به همین دلیل بود که در روزهای آخر، به بهانههای گوناگون به ملاقات دوستانش میرفت، تا با آنها وداع کند؟(۵٠). آیا چون تصمیمش را گرفته بود، هفتهها و روزهای آخر زندگیاش، آرامتر و بیدغدغه تر به نظر میآمد؟ یا اینکه به ناگاه، در لحظهای بحرانی، تصمیم به رفتن گرفته بود؟ بر ما معلوم نیست. آنچه که میدانیم این است که مسعوده پژوم (غلامآزاد) در روز ١٢ نوامبر ٢٠٠۶ ما را ترک کرد. او را در روز ٢۴ نوامبر در گورستان Stoecker هانوفر به خاک سپردند.
مسعوده این بار هم “کنار کشید و رفت”. دیگر امیدی به دیدارش نیست؛ اما تأثیرش در جنبش زنان ایران ماندگار است و جایش خالی. یاد چهرهی خندان و مهربانش در دل دوستانش زنده خواهد ماند.
مهناز متین، پاریس، ٢٠ ژانویه ٢٠٠٧
با سپاس از همهی کسانی که مرا در نوشتن این متن یاری کردند؛ خانمها: هما شرفالدین، فردوس میرآبادی، هایده ترابی و ناهید نصرت؛ و آقایان: منوچهر صالحی و عباس عاقلیزاده
پانویسها:
١- نامه مسعوده به نگارنده، ٧ آوریل ١٩٩٧
٢- نامه مسعوده، ٢۴ نوامبر ١٩٩٧
٣- نامهی مسعوده ١٢ مارس ١٩٩٨
۴- نامهی مسعوده،٢٣ اوت ١٩٩٨
۵- نامهی مسعوده ١٧ ژانویه ١٩٩٩
۶- نامهی مسعوده، ١٢ مارس ١٩٩٨
٧- مقالهی “از تجربهها بیاموزیم”، مسعوده آزاد، برگرفته از کتاب “بازبینی تجربه اتحاد ملی زنان”، گردآورنده و ویراستار: مهناز متین، نشر نقطه، ١٣٧٨/ ١٩٩٩، ص ١٢١. در معرفی مسعوده در این کتاب – به گفتهی خود او- تاریخ تولدش ١٣٢۶ (١٩۴٧میلادی) است. در حالیکه در یادنامهای که آقای منوچهر صالحی نوشتهاند، سال ١٩۴۶ (١٣٢۵شمسی) قید شده است (نگاه کنید به سخنرانی منوچهر صالحی در مراسم خاکسپاری مسعوده که در سایت صدای ما به چاپ رسیده است). سالهای میلادی و شمسی با هم مطابقت ندارند. احتمالاً در تبدیل سالهای شمسی و میلادی اشتباهی رخ داده است.
٨- “از تجربهها بیاموزیم”، پیش گفته، ص ١٢١
٩- این اطلاعات از سوی بستگان مسعوده در اختیار نگارنده قرار گرفته است. آقای صالحی در صحبت خود (پیشگفته) ١٩۶۶ را سال سفر مسعوده به آلمان ذکر میکند.
١٠- منوچهر صالحی (متن پیشگفته) و نیز گفتگوی تلفنی با ایشان، ١٠ ژانویه ٢٠٠٧. به گفته آقای صالحی، مسعوده به احتمال زیاد عضو یکی از کمیسیونهای دبیرخانهی بینالمللی کنفدراسیون بوده است.
١١- یادبود مسعوده، منوچهر صالحی، پیشگفته
١٢- “از تجربهها بیاموزیم”، پیش گفته، ص ١٢٣.
١٣- پیشین، ص ١٢٧
١۴- پیشین، ص ١٢٨
١۵- پیشین، ص ١٢٨
١۶- پیشین، ص ١٣١
١٧- پیش از اولین شماره، ویژهنامهای به مناسبت اول ماه مه (روز جهانی کارگر) به تاریخ ١١ اردیبهشت ١٣۵٨ به چاپ رسیده بود.
١٨- برابری، سال اول، شماره ٣، ٣١ خرداد ١٣۵٨
١٩- “از تجربهها بیاموزیم”، پیشگفته، ص ١٣٣
٢٠- “نقدی بر گزارشی از فعالیت سه ساله اتحاد ملی زنان”، شهین نوائی، “بازبینی تجربه…”، پیش گفته، ص ١٠۶
٢١- “از تجربهها بیاموزیم”، پیشگفته، ص ١٢٢
٢٢- “یادمان”، نشریهی طرحی نو، شمارهی ١١٨، دی ١٣٨۵، ص ١
٢٣- “از تجربهها بیاموزیم”، پیشگفته، ص ١٢٢
٢۴- پیشین، ص ١٣۴
٢۵- نامهی مسعوده، ١٧ ژانویه ١٩٩٩
٢۶- مقالهی “مسعوده آزاد ما را ترک کرد”، سیمین نصیری، گاهنامه زنان، شماره ۴۴، دسامبر ٢٠٠۶
٢٧- مقالهی “تاریخچهی جنبش مستقل زنان ایرانی در خارج از کشور (آلمان)”، ایراندخت آزاده، برگرفته از نیمهی دیگر، شماره ٣ و ۴، زمستان ١٣۶۴، ص ۶١
٢٨- پیشین.
٢٩- “مسعوده آزاد ما را ترک کرد”، سیمین نصیری، پیشگفته
٣٠- “تاریخچهی جنبش مستقل…” پیشگفته، ص ۶٣
٣١- پیشین، ص ۶٢و ۶٣
٣٢- پیشین، ص ۶٢
٣٣- مقالهی “از تئوری به خودیابی، از خودیابی به خودیاری (دوازده سال جنبش مستقل زنان ایرانی در خارج کشور)”، آناهیتا ایلیا، اندیشهی زنان (مجموعهی فرهنگی سیاسی و اجتماعی زنان ایران در آلمان)، ناشر: جنبش مستقل زنان ایرانی در خارج از کشور (برلن – فرانکفورت)، انتشارات نوید، ١٩٩۵، ص ٧٩
٣۴- برای اطلاع بیشتر از تاریخچهی جنبش مستقل زنان ایرانی در خارج کشور، نگاه کنید به دو مقالهی پیشگفته: “تاریخچهی جنبش مستقل زنان…” و “از تئوری به خودیابی…”.
٣۵- گزارشی از فعالیتهای تشکل مستقل دموکراتیک زنان ایرانی (هانوفر)، هما، اندیشهی زنان، پیشگفته، ص ١٩۵.
٣۶- گفنگوی تلفنی نگارنده با خانم فردوس میرآبادی (از دوستان قدیمی و نزدیک مسعوده)، ١٢ ژانویه ٢٠٠٧
٣٧- گفتگوی تلفنی نگارنده با خانم هما شرفالدین، ١٢ ژانویه ٢٠٠٧
٣٨- گفتگوی تلفنی نگارنده با خانم هایده ترابی، ١٠ ژانویه ٢٠٠٧. هایده ترابی در جریان تهیهی مجموعهی اندیشهی زنان (پیشگفته) که ویراستاریاش را بر عهده داشت، با مسعوده همکاری کرد و در مقالهای که مسعوده در این مجموعه دارد، او را یاری رساند. عنوان این مقاله “بررسی مسئلهی زنان در فاشیسم آلمان” است (اندیشه زنان، ص ١۵).
٣٩- نامهی مسعوده، ۵ اکتبر ١٩٩٩
۴٠- مقالهی “بررسی مسئلهی زنان در فاشیسم آلمان”، پیش گفته
۴١- پیشین، ص ١۵ و ٣١
۴٢- نامهی مسعوده، ٢٣ اوت ١٩٩٨
۴٣- نامهی مسعوده، ۵ اکتبر ١٩٩٩
۴۴- هما شرفالدین، پیشگفته
۴۵- منوچهر صالحی، پیشگفته
۴۶- پیشین؛ و نیز: هما شرفالدین، پیشگفته؛ وفردوس میرآبادی، پیشگفته
۴٧- هما شرفالدین، پیشگفته
۴٨- فردوس میرآبادی، پیش گفته
۴٩- این اطلاعات را بستگان مسعوده در اختیار نگارنده قرار دادند
۵٠- هما شرفالدین، پیشگفته
———————————————————————————-
منبع: سایت صداى ما، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۵ – ۲۵ ژانویه ۲۰۰۷