متن سخنرانی زهرا سور اسرافیل در سمینار زنان هانوفر/ برگرفته از گاهنامه ۸۹
شعر پایین نمونه خوبی برای این درک بهتر از این موضوع است که این قطعه شعر را هم به رابعه بلخی منسوب میکنند و هم به ابوسعید ابولخیر (گنجور)
توسنی کردم ندانستم همی / کز کشیدن سختتر گردد کمند
عشق دریایی کرانه ناپدید / کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری / بس بباید ساخت با هر ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و انگارید قند
و نمونهی شعر دیگری منسوب به مخفی بدخشی:
شکند دستی که خم در گردن یاری نشد/ کور به، چشمی که لذتگیر دیداری نشد
صد بهار آخر شد و هر گل به فرقی جا گرفت / غنچه باغ دل ما زیب دستاری نشد
هر که آمد در جهان بودش خریداری، ولی / پیرشد زیبالنساء او را خریداری نشد
زنان شاعر به دلیل عدم هویت جنسیتی در شعر و یا گرفتار شدن به سبک سرایش معمول، در میان تاخت تازهای مردانه کاملن به فراموشی سپرده شده است تا جایی که با بررسی اشعار و آثار به جا مانده از گذشتهگان به سادهگی میشود تک قطبی بودن دیدگاه را در این آثار مشاهده کرد. چرا که تحلیل اوضاع، دردها، آلام عاشقانه، اعتراضها و دلمشغولیها همه از دید مردان بیان میشود و چون شاعران زن دست بازی در ادبیات و محافل و حلقههای اجتماعی ادبی زمان نداشتند هیچ اثر مکتوب و منسجمی از آنها امروزه در دست نیست به همین لحاظ ما کمتر با دیدگاه و اندیشهی زنان در آثار گذشتهگان روبهرو میشویم.
زنان و شعرهای عامیانه
البته قابل یاد آوری است که در ادبیات فلکلور و شعرهایی که به صورت عامیانه و شفاهی سینه به سینه بدون هیچ گردآوری مکتوبی به دست مارسیده اشعار و داستانهایی است که از ذهن و عواطف زنانه برخواسته است. و ما در این اشعار با وضع اجتماعی و حاکمیت جامعهی مرد سالار و سنتی آشنا میشویم نظیر این دو بیتی :
الا مادر به دستم سات کردی / مرا از خوردکی نامزاد کردی
مرا از خوردکی نامزاد قومی/ امیدهای مرا بر باد کردی
و یا این دو بیتی :
نمک شور است به زخم تازه ننداز / مرا کشتی به شهر آوازه ننداز
مرا کشتی به دست خود کفن کن / به دست مردم بیگانه ننداز
که در دو بیتی اول جنسیت و هویت شاعر کاملن مشخص است شاعر گلهمند از مادر به عنوان حامی خویش، از روزگار خود ناله میکند و امیدهای خود را فنا شده میبیند در ازدواج اجباری که گویا از سالهای طفولیت و مطابق رسم و رواج برای او در نظر گرفتهاند. این شعر با وجود سادهگی و ناشناس بودن شاعر به ما کمک میکند تا بدانیم قریحه شعری و علاقهمندی به شعر در بین زنان از چه جایگاهی برخوردار بوده است. در دو بیتی دوم نیز زن با وجودی که خودش را قربانی و از دست رفته میبیند اما باز هم نگران نام و ارزشهایی ایست که بر او قضاوت میکند و با زبان نرم شعری خواهان حفظ نام و ننگ خویش در جامعهی مردانه میباشد.
ادبیات فلکلور به دلیل مشخصهی عامیانه و شفاهی بودنش بستر مناسبی برای زنان بوده است که در قالب شعر با استفاده از قریحهی شعری و استعداد، دردهای خود را با دیگران در میان مانده و دیگران را از درد و شرایط خود آگاه بسازند. هر چند به دلیل کوتاهی این قالب شعری (دوبیتیها) کمتر به جهانبینی زنان در این اشعار آشنا میشویم و تنها چیزی که دیده میشود درد دل است.
اگر چه دست مردان به این اشعار کاملن زنانه نیز رحم نکرده و بسا موارد دیده و یا شنیدهایم که همین اشعار فلکلور با اندکی تغییرات از حنجرههای مردان (آواز خوانان محلی مرد) شنیده میشود. که این خود نشان میدهد بسا شاعران زن گمنامی، که اشعارشان به یغما رفته است.
نخستسن نشریهی زنانه و قانونی شدن فعالیتهای اجتماعی زنان در دورهی اماناله شاه حضور زنان در سهمگیری فعالیتهای اجتماعی و دسترسی آنها به اموزش و پرورش رسمی و قانونی گردید. دورهی اماناله شاه نخستین نشریهی مخصوص زنان به نام «ارشاد نسوان» اول حمل سال ۱۳۰۰ شمسی مصادف با سومین سال پادشاهی اماناله خان در کابل با شعار: خامهام ارشاد النسوان میکند / این قدرها وصف عرفان میکند، انتشار یافت. که البته با از بین رفتن حکومت اماناله این آزادیها نیزاز بین رفت. با روی کار آمدن حبیباله کلکانی که فردی بنیادگرا بود و خود را امیر میخواند زنان دوباره پستو نشین شدند و این پستو نشینی در دورهی نادرشاه نیز برای چند دهه ادامه داشت.
شاعران زن از دورهی مشروطه به این سو
با آغاز دورهی مشروطه در دههی ۴۰ شمسی مشهور به دههی دموکراسی افغانستان تغییرات و تحولات عمیق سیاسی و اجتماعی را در خود دید. و در پی این تغییرات حلقه ها و اجتماعات فرهنگی ادبی نیز به وجود آمد. کسانی که در این حلقهها در آن سالها رشد کردند بیشتر متاثر از ادبیات چپ بودند و اشعار شاعران آن دوره نیز بیشتر متاثر از فضای اجتماعی بود. که بعدها زمینهی انقلاب ثور و حاکمیت چپ در افغانستان از همین فرهنگیان و نخبهگان تغذیه فکری میگردید.
خوشبختانه از دههی چهل شمسی به این سو تکاپو و جوششی در میان زنان برای سرودن شعر و برجای ماندن آثار ادبی شکل گرفت که تا اکنون نیز ادامه دارد. از شاعران نامی زن در این دوره میتوان از بهار سعید، راحله یار، لیلا کاویان، طیبه سهیلا، کریمه ملزمنام و لیلا صراحت به روشنی نام برد. لیلا صراحتروشنی یکی از انگشت شمار شاعرانی است که در اشعار به جا مانده از وی زنانهگی به وضوح دیده میشود ، وی کانون فرهنگی «رابعه بلخی» را پایهگزاری کرد که این کانون برای رشد شاعران و نویسندهگان زن در آن زمان نقش به سزایی داشت.
شاعران و مهاجرت
هر چند به دلیل جنگهای طولانی در افغانستان کمتر شرایط مناسب برای تشکیل و برگزاری جلسات ادبی وجود داشته لیکن زنانی که در خارج از کشور نیز مهاجر شدند، با تلاشی پیگیر هر چند، گاه به صورت انفرادی لیکن پایدار توانستند دیدگاه زنانه را وارد شعر امروز افغانستان کنند و اکنون یکی از بحثهای جدی در هنگام نقد و بررسی اشعار نسل امروز، توجه به دیدگاه جنسیتی زنان است. با تغییر در وضع سیاسی و امنیتی کشور در دههی ۸۰ فرصت خوبی برای زنان به دست آمد چه آن زنانی که مهاجر بودند و چه آنانی که در دورهی سیاه طالبان پستو نشین شده و در انزوای مرگباری به سر میبردند. برگزاری جلسات شعری و نقد و بررسی به صورت حرفهای دوباره فعالیتهای خود را در بین علاقهمندان شعر از سر گرفت. انجمن قلم، انجمن ادبی هرات، کاشانه نویسندهگان، خانه مهتاب، انجمن خراسانیان، کلبه آفتاب و آرمان شهر از جمله نهادهایی است که پس از سال ۲۰۰۳ مجموعههای ارزشمندی را از زنان به چاپ رسانیده است. هر چند در میان آثار و مجموعه های چاپی زنان ،فروغ زدهگی و یا تاثیر اشعار فروغ به خوبی مشهود است لیکن چیزی که سبب میشود این اشعار جدی گرفته شود تلاش زنان برای تثبیت هویت گمشده در ادبیات است.
در اشعار زنان از سال دو هزار به این سو که تجربهی سکوت و رکود کار ادبی در افغانستان را نیز با خود دارد، غالبن گلایه از زن بودن، حسرتهایی که در پی محدودیتهای تن زن ایجاد میشود (بنیادگرایی) و تلاش برای تحقق آزادی و برابری است. طبیعتن تاثیر تحولات اخیر و برخوردهای زن ستیزانهی نظامهای حاکم و ارزشهای مردسالار در بطن جامعهی افغانی سبب محوریت این موضوع در اشعار زنان افغان گردیده است. عصیانگری یکی از شاخصههای اصلی شعر زنانه در دهههای اخیر است که نه تنها بر ایدولوژی مردسالار اعتراض دارد بلکه خیلی از ارزشهای بنیادگرا و ایدولوژیک دینی را نیز به چالش میکشد. نگاه زن افغان در شعر بیش از آنکه به دنبال ارضای مخاطب با بیان الطاف و زیباییهای زندهگی باشد. بیشتر زمینهی ارضا شاعر برای فریاد عدالت خواهی و بیان احساساتی است که بدون سانسورهای اجتماعی در بطن شعر اتفاق میافتد. زبان شاعران زن امروز کمتر به سانسور تن میدهند و سعی میکند همواره با پرداختن به موضوعات اجتماعی سیاسی و حتا نوشتن از تنانهگی هایش تابوهای جنستیتی را بشکند و با گذر از خطوط قرمز اجتماعی در زبان شعری زمینهی تثبیت هویت خود را در ادبیات پارسی رقم بزند. میتوان گفت زبان اعتراضی زنان در شعر تا جایی تاثیرگذار بر آثار ادبی مردان و نگاه آنها به زن مخصوصن در شعر میباشد. گذشتن از خطوط قرمز تنانهگی کار جسورانهای است که کمتر زنان تا این مرحله از تاریخ کشور افغانستان جسارت آن را داشتنند. عصیان بر هنجارها و ارزشهای مردانهی اجتماعی، عصیان بر خدایانی که زمینهی اسارت جنسیت او را رقم زده است، دغدغههایی است که در اکثر مجموعههای شاعران زن که در یک و نیم دههی اخیر به چاپ رسیدهاند، به وضوح دیده میشود.
و قابل یاد آوری است که از سوی حکومت تا اکنون هیچگونه اعمال قدرتی جهت سانسور مجموعههای شعری در افغانستان صورت نگرفته و چون نظارت دقیقی هم نیست نیروهای بنیادگرا نیز کمتر به این موضوعات دامن میزنند.
نگاهی به مجموعهی «پلههای گناه آلود» از کریمه شبرنگ چاپ انجمن قلم کابل ۱۳۹۱:
پیکرم مرموزترین کتیبهی جهان است
اما تو باستان شناسی که تازه ورقم زدهای
و یا در شعر دیگر میگوید :
سطری از شعر خستهی چشمم بخوان
تا دیر نشده غزلی شود
و تو عابر ناتوان کوچهی نخستین حرفهایم باشی
و باز در جایی دیگر :
ما هنوز با چشمهای بسته و کور
به گذرگاه مهتابی میرویم
که نسلهای نحسی در دیارش زندهاند
و حقش را به تاراج میبرند
زنجیر سرنوشت من به دست خداست
شبرنگ در اشعارش نه تنها از ظلم اجتماعی و سیطره ی مردان بر او و همجنسانش خسته است بلکه روی دیگر حرفهایش در شعر تفکر دین مدارانه نیز هست شبرنگ با اشعار بی پیرایه و سادهاش به جنگ خدا میرود تا آن جا که با بی اعتنایی میگوید :
حالا افتادهام روی این کویرناگزیر
بگذار ویرانیام را خدا تماشا کند
او در سرنوشت خویش تا حدی ایدولوژِی دینی و ارزشهای مذهبی ضد زن را مقصر میداند و هر آن چه سبب گردیده تا شبرنگ زندهگی را در هالهی ابریشمی خودش بگذراند محکوم میکند و در رابطه با اوضاع و شرایط سیاسی که هیچ دلچسبی به آن ندارد میگوید :
پارکها خسته از سیاست
و شعرهای من پناه میبرند به صداقتشان
شعرها ی شبرنگ فراز و نشیبهای عجیبی دارد که گاه رویای شیرین و قلبی کودکانه که از نبود حامی همجنساش یعنی مادر میترسد و این دلهره را به گوش میرساند و عاشقانههایی که شاعر میخواهد خالقش باشد نظیر :
…خندههای تو که به من حس نوازش میداد
تو که نباشی گم میشوم در هیاهوی بی باور زیستن
مادر نبودنت را هیچ اندیشهای تصویر نمیسازد
و یا خطاب به معشوق مهربانی که در اندیشهی اوست دستش را میگیرد و درد هایش را التیام میبخشد.
به یاد همان شب که مرا دزدیدی چقدر تنم مقدس شده بود
آری به جای دندانهای تو نگاه میکنم
همین امشب را میگویم
و صبحی که پر پر کرد تنهاییمان را
همین امشب قلب مرا به آتش کشیدی
وقتی شبرنگ از معشوق میگوید در واقع معشوق او انسان امروزی است که با آمدنش تنهایی چون پرندهای پر میکشد و کافیست او دست نوازشی بر تن خستهی شاعر بکشد تا مقدس شود پیکر دردمندش. شاعر به خوبی از خود و از نیازهای خود آگاه است و جسورانه آن چه را حق خودش میداند بدون هیچ واهمهای از عشق سخن میراند.
ای معشوق چشم عسلی
مرا تمام کن
به اوج برسان
رها کن روی سطح وحشی تنت
در شعرهای شبرنگ عصیان اعتراض و دردمندی است. شاعر که در زندهگی تجربی خویش طعم تلخ تبعیض جنسیتی را چشیده و آن را در این مجموعه به تکرار بیان میکند. شاید برادر کنایه و یا نماد به مردان و همنسلان او باشد آنجا که در مقایسه مینشیند و بیان میدارد :
برادرم چای مینوشد
مثل سرنوشتش
همیشه سبز
همیشه صفا
من اما شبیه سرنوشت چه کسی همیشه تلخ همیشه سیاه ؟؟؟
اما شاعر تنها در بعضی از شعرهایش اعتراض بلندی دارد زیرا در شعر دیگری دلیل حجاب خود را گنه کار نشدن مردان میداند و به نوعی تن میدهد به انفعالی که جامعهی مردانه برای او و همجنسانش رقم زده است.
روسریام را بر نمیدارم
زنانهگیهایم
گناه چشمهایت را دامن میزند.
بسی گل شریفی یکی از شاعران و منتقدان شعر سپید در رابطه با مجموعهی شعر اسرافیل در بند چاپ ۱۳۹۶ مینویسد:
تن اولین مسالهای است که شخصیسازی شده و مستقل و مختص شخص است. هر انسانی جدای از جنسیتش بر تنش به عنوان مالک شناخته میشود. اما در طی قرون مخصوصن در دوران پیشامدرن و نیز در نظام دینی، این باور که تن زن نه تنها به طور مستقل از آن او نیست، گاهی سمبولیک به صورت کشتزاری برای مرد به معرفی گرفته میشود و حتا با قوانین شرعی که به مرور تاریخ و نظم مذکر به دین اضافه کردهاند، اختیار تن و خواستهاش، ابتدا از آن پدر و سپس به همسر وی سپرده میشود. در این میان، وقتی زنی از میان این نظام سختگیر دینی و مردسالارانه از تن و تنانهگی سخن میزند یعنی به قوانین قدرت رایج میتازد.
میخزم در لابهلای کلمات
میخواهم در تاریخ
رسم زنی باشم
که موهایش را سنگسار کردند
(پهلوی چپ)
بنا بر این تن بیش از آنکه دارای مفهوم اخلاقی باشد پدیدهای سیاسی است. حاکمیتی که در هزاران سال با سلاح تن، سعی در مهار و در انحصارداشتن زن به عنوان نیم پیکرهی فعال و موثر جامعه کرده است و به این گونه خیالش را از نیمی از مردم تحت فرمانش راحت کرده و در عین حال به قدرتطلبی مردانهی خود در مقابلش بیشتر میپردازد. پس، هر گاه همین زن که گاه با پیچانده شدن در لایههای تقدس، گاه به عنوان جنس دوم و یا ناقصالعقل سعی شده استقلال و یا حضور او در دایرهی قدرت را در انحصار نظام مردسالار قرار دهند، از تن، عشق تنانه و لذت تنانه از سوی زن به معشوق مرد، سخن میراند نوعی دهنکجی و سرکشی از این دایرهی قدرت است. در کتاب «اسرافیل در بند» راوی این عشق تنانه و سخن زدن از تن، «من» است؛ نه سوم شخص یا راوی دانا. شاعر بیمحابا از تجربههای بوسیدن، صحنههای عشقورزی، خواستن تنانه و از تن خود سخن میگوید. او از تعلقدادن بکارت به شخص خود دوری نمیکند، خواستن تن معشوق را در لفافهی استعارهآمیز نمیپیچاند بلکه آن را با تمام صراحت و زیبایی با همان حس خالص انسانیاش از سوی زن بیان میکند. او سعی ندارد به دام اروتیکنویسی بیفتد بلکه او از تن و تنانهگی و عشق تنانه مینویسد تا بیاشوبد، تا روح آنارشیستی خود را آرام کند و زن را به مثابهی یک انسان که میتواند از تجربههای انسانیاش بیپروا بگوید مطرح کند و این را آنقدر آگاهانه انجام میدهد که حکم سنگسار و مجازات از سوی جامعه و مردان پایبند عرف و مذهب، برایش قابل پیشبینی است.
عمران راتب نیز در بارهی این مجموعه مینوسد:
شعرهای مجموعهی «اسرافیل در بند…» کمتر در بند این مرزها و محدودیتها مانده و اغلب در بیرون از آنها قرار میگیرند. نقد زنانه از اجتماع برای شخص من، تنها از این رهگذر است که کارا و صادق جلوه میکند: در مورد تابوها حرافی نمیکند، بلکه آنها را میشکند، با سخنگفتن از خصم آنها. سراینده با صرفنظر از دیدگاه سنتی حاکم بر روابط زن و مرد که طنین دینی دارد و نسبنامهی بس طولانی، مستقیم میرود سراغ تن خودش و میخواهد فاصلهیی را از میان بردارد که سنت و فرهنگ دینی میان او و تنش ایجاد کرده بود: آشتی با تن. این رویکرد، بیآنکه با شعارهای «مرگ بر مرد و سنت و دین و فرهنگ و…» به سبکی و خشکیت گرفتار آید، آن چیزی را مورد نقد قرار میدهد که چنین موقعیت متفاوتی به زن و مرد بخشیده است: «… شاید خطوط دست چپش معجزهیی کرد/ و خطوط تنم در تماس با خطوط تنش نشئه شد/ خوابید فلسفه زایید/ بگذار از تو حمل بگیرم/ در نه ماه/ نه روز، نه دقیقه/ نه ثانیه/ بالا بیاورم هزار و چهارصد سال تاریخ بردهگیام را/ بیا نترس!» (صص ۲۹ و ۳۰).
این رویکرد از بیان نقادانه، چیزی را در خود دارد که مساله را رادیکال میکند: هزار و چهارصد سال تاریخ بردهگی و کشتزار بودهگی، از آغاز پشتوانهیی برای خود ساخته بود که دوام آن را تا امروز و نمیدانیم تا چه زمان دیگر ممکن ساخته است: سلب جایگاه انسانی از زن. نباید به زن همچون موجودی سزاوار رهایی نگریست. یکی از استلزامات این نگرش، تحقیر تن و بدن زن است. بنابراین، رویکردی که تقدیس تن میکند و یا به تن همچون امری مقدس نظر دارد، دم دستترین نتیجهی آن نقد بردهگی زن است. در شعر این نقد، با ظرافت قابل تاملی بیان شده است: شکستن مرز ممنوع روایت و سخن گفتن از تن و کارکردهای آن در یک رابطهی جنسی، طوری سادهسازی شده است که پیآیند معمول آن، یعنی محصول رابطهی جنسی در قالب نقد تاریخ بردهگی بازنمایی شده است: نفی محرومیت یا آزادسازی امیال سرکوب شدهی جنسی توسط یک سنت و تاریخ، یعنی کشف و روایت میل و کیف تن. محصول متعارف رابطهی جنسی، حملبرداری زن و تولد کودک پس از تاریخی است که در این شعر ذکر گردیده است. اما آن محصول در اینجا، به شکل نقد تاریخ و فرهنگی بازتولید شده که سخن گفتن از میل و کیف تن در آن ممنوع بوده است. در کشف تن و آشتی با آن اما، چیزی که در حالتهای تهوعمانندی که نشانهی حاملهگی و زایش جدید است دور ریخته میشود، تاریخ هزار و چهارصد سالهی سرکوب و نفی تن است. شاعر، بیآن که به بد و خوب گفتن صرف اموری که بر آنها سنت و تاریخ بردهگی و شلاق حاکم است اکتفا کند، خود در موقعیت دیگری میایستد و با عبور از موارد بازدارنده و کنترلگر و ترک «همرنگی با جماعت»، دیگری را دعوت به «رسوا» شدن و دور انداختن اخلاقیات تقلیلیافته به مسایل جنسی میکند و همچون لوس ایریگاری، از شکوه و ارزش تن سخن میگوید:
«بیا عریان شویم/ شکوهمان را به تماشا بگیریم/ کار هر کسی نیست/ با «رسوایی» همآغوش شدن/ اصلن؛ بیا خودمان باشیم/ فراموش کنیم تاریخ کجامان را زخم زده است/ اخلاق را از روزمرهگیهامان برداریم/ اگر «راستی» نباشد/ دروغ معنایی ندارد – عزیز دل- دروغها همان آرزوهای قشنگی ست/ که معصومیتهای تو را رقم زده است/ دروغها آن نهفتهی تو ست/ که از لابهلای واقعیتهای آجری بیرون خزیدهاند/ بیا عریان شویم/ و اخلاق را دور بریزیم» (ص اسرافیل در بند… ۱۱۱ و ۱۱۲)
بخشی از شعر زینت نور در مورد عشق و تن را برایتان میخوانم از آنجا که شعر خود توصیف کننده است من حرفی دیگری پیرامون این شعر اضافه نمیکنم:
ربطی به هوس ندارد
عشق باید از لبها شروع شود
از بوسههای داغ لبگیر و لبسوز
از بوسههای بیتاب که سوال نمیپرسند
و منتظر پاسخ نمیمانند …
از عطش نگاههایی که
به کمرگاه خودشان میرسند
و به همهی نقطههای قرمزی که همدیگر را
نشانه میگیرند میانتنهای سخت به هم چسبیدهشان
عشق باید از دستها شروع شود
دستهایی که بلدند آغوش شوند
و بتابند بیتاب با هم در هم
از تنهایی که قادرند برهنه شوند
در برابر هم بیهیچ تعارف و شرمساری
که بلرزند رو به روی هم در هیجان صد و سه درجه…
عشق، برهنهی مادرزاد است
مثل کودکی که
از زهدان داغ زنی برون میپرد
و جیغ میکشد بیوقفه
مثل همخوابهگی
مثل گناه، مثل رسوایی
و اما در قالب غزل نیز شاعران زن افغانستان با ایجاد رابطه با زبان روز و آگاهی از مناسبات اجتماعی دو جنس در جامعهی خود مهتاب ساحل یکی از شاعران جوان ما چنین میسراید:
تو سفر رفتهای و خستهگیات مال من است
من به دنبال تو و مرگ به دنبال من است
گر چه آزادهام اما تو خودت میدانی
دخترم، این قفس تنگ پر و بال من است
دود شد زندهگیام لای سرانگشتانت
حال سیگار تو آیینهی احوال من است
چشمهایت دو فرشته و نگاهت اما
فال بین گفته که یک گرگ ته فال من است
رفتی و ریختم از قامت خود روی سرک
یکسره فصل خزان قسمت امسال من است
زندهگی بر سر آوارهگیام میتازد
زندهگی مثل خودت در پی اشغال من است
در پیوند به این غزل یعقوب شاعر و نویسنده افغان مینویسد:
در این غزل یک زن دارد سخن میگوید یک زنی که عاشق است نه معشوق که خاموش باشد. شاعر بر وضعیت انسانی خویش آگاه است اما مناسبات دست و پاگیر اجتماعی را درک میکند که مانع آزاد بودن دختران است؛ به این مناسبات، نگاه انتقادی دارد. «زندهگی بر سر آوارهگیام میتازد / زندهگی مثل خودت در پی اشغال من است» ایجاد مناسبت بین زندهگی و مرد نیز خیلی تازه است؛ هر دو در پی این استند که زن درون شعر را تصرف کنند؛ در این بیت نقش جنسیتی، نقد شده است؛ این که منظور مرد از عشق، دوستی و لذت نه بلکه تصرف است. زن درون شعر، چشمان مرد را دو فرشته میبیند اما نگاه مرد به زن، مانند یک گرگ است که میخواهد زن را ببلعد.
و اما نگاه شاعران مرد در رابطه با تن و بینادگرایی حاکم بر جامعه در شعر، ابراهیم امینی زن و مرد روزگار خود را چنین میسراید:
مثل یک بوتل ودکای پس از خوردن بود
مثل یک لکه که افتاد به پیراهن، بود
مثل یک طفل که در کوچه تفاش میکردند
و خیابان پرِ از له شدن و مردن بود
آه هرگز نشنیدم که چه میخواست چه گفت
آه هرگز متوجه نشدم… با من بود؟
گاه قربانی یک رابطهی خونی شد
گاه زندانی عمریهی سوء ظن بود
من اگر مردم اگر زنده شوم یک مردَم
او اگر مرد اگر زنده شود یک زن بود
در این شعر نگاه شاعر بیشتر به مناسبات اجتماعی وارزش های آن در رابطه با زن دلسوزانه است تا این که همدلانه باشد، ایستاده و نظارهگر است و آنچه را که میبیند توصیف میکند قبل از آن که بخواهد کاری کند و یا اعتراضی داشته باشد.
در شعر دیگری از محمد ظریف رستمی یکی از شاعران جوان در رابطه به محکمهی صحرایی یک زن میخوانیم:
دلت پیش آن و تنت پیش این است
دو فرمانروایی به یک سر زمین است
فر آوردهی هر دو فرمانروایی
اگر دیر یا زود، سقط جنین است
تو اهلی شدی و ندانسته بودی
که گرگی پی طعمه یی در کمین است
ترا میکشانند صحرا به صحرا
به آن دادگاهی که از مومنین است
سرت سنگ میبارد از چار سویت
سر انجام دلدادهگیها چنین… است
زنی را کنار سرک مثله کردند
زنی را به جرمی که عاشقترین است
در این شعر رستمی با توجه به بیتهای اول میتوان قضاوت شاعر را دید که عملی را به زن درون شعر خود با قاطعیت نسبت میدهد و حتا در این «بیت سرت سنگ میبارد از چار سویت / سر انجام دلدادهگیها چنین… است» حالت سرزنش را دارد که گویا سرانجام عمل غیر عرف و شرع زن از آغاز مشخص بوده است. در آخر این شعر ما میبینیم شعر با توصیف مردن زن خاتمه مییابد بی آنکه اعتراضی از سوی شاعر به مردانی که قاتل محکهی صحرایی را برگزار کردهاند متوجه گردد.
در هر دو نمونه از شعرها نگاه مردان به مناسبات حاکم نگاه انفعالی و نظارهگر است. نگاه توصیفی دلسوزانه و نه اعتراضی و نگران کننده حتا در عاشقانهترین اشعار مردان در مجموعههای اخیر زن ملکی است که باید تصاحب شود حتا رد پای مالکیت خصوصی برتن زن نگاهی است که گاهی مخاطبان زن نیز مهر تایید بر آن دارند. زیرا انحصار طلبی مردان در فرهنگ مردانه یعنی تاکید بر عشق و خواستن بیش از حد معشوق و این چنین است که شاعر و نویسندهی ما باید نگاه انسانی را وارد ادبیات کند از این روی برای تغییر نگاه مخاطبان عام تغییر نگاه شاعر و نویسنده به مناسبات اجتماعی، فرهنگ و قوانین الزامی میباشد.
منابع:
رابعه بلخی ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد
گنجور تکه ۲۹
ارشاد النسوان اولین جریده زن افغان سایت رسمی مجتمع جامعهی مدنی افغانستان (مجما)
مخفی بدخشی – شاعر تبعیدی شوربخت، صفحه دوی چه وله دری
شبرنگ شاعر زندهگی و زنانهگی ، هفته نامهی راه مدنیت شماره ۱۸۰ – سور اسرافیل
یادداشتی بر کتاب اسرافیل در بند دوشنبه ۶ سنبله ۱۳۹۶ روزنامه هشت صبح کابل – بسیگل شریفی
آشتی با تن: اسرافیل رهایییافته سایت پاراکور ادبی – عمران راتب
نگاهی به غزل مهتاب ساحل سایت گیلگمیش – یعقوب یسنا