تاملی کوتاه برفضای سمینار اشتوتگارت / اقدس شعبانی

سه شنبه ۳ فوریه ۲۰۱۵

هر بار پس از بازگشت از سمینار هنگامی که درباره ی سمینارهای زنانِ ایرانیِ در آلمان با همکارانم حرف زده ام، با حسرت می گویند چه خوب که شما این جمع ها را هنوز دارید!

تعلقِ خاطرِ مشترک داشتن نیاز انسان است و از خصلت اجتماعی بودنش نشات می گیرد. این بار در ۳۹ امین سمینار سراسری زنان آلمان در اشتوتگارت بیشتر به این نکته پی بردم. گویی اختلافات موجود در میان بنیاد و دوستان بنیاد، زنگ خطری را برای همه به صدا درآورده بود. به گونه ای خودجوش زنان چون زنبورهای عسل، با سری پرشور، شهدِ تجربه هایشان را جانشین تلخی ها می کردند و من تمام مدت تلاشم این بود که فاصله بگیرم و مشاهده کنم، این را دیدم و دریافتم. برای من تجربه ای بود نو و شاید غریب!

در دوم فوریه ۲۰۱۳ در گاهنامه شماره ۶۹ نوشتم که کار جمعی و به زبان مدرن کار تیمی در حوزه ی زنان هنوز از کار تیمی مختلط پیچیده تر است. ما زنان ایرانی که در سه دهه ی اخیر به فرمی متوالی برای برگزاری اکسیون ها و سمینارهای مختلف کنار یکدیگر قرارگرفته ایم و با حداقل هایی از مواضع و اهداف مشترک به کار جمعی و تیمی پرداخته ایم، در واقع از صفر شروع کرده ایم.

بخش بزرگی از ما در سازمانهای سیاسی سابق هوادار و سمپات رسمی و یا عضو بوده ایم اما نقش ما عمده نبوده است. بگذریم که در شیوه ی کاری این سازمانها روح کار جمعی به فرمی که امروز می شناسیم، موجود نبود. برای تصمیم ها و تغییر استراتژی ها نظمی هیرارشیک وجود داشت و بقیه ی افراد اجراکننده بودند. امروز تا حدود زیادی ما زنان بر این باوریم که می خواهیم آن نظم کهنه را براندازیم و در فضایی دموکراتیک و آزاد به خودمان پر و بال بدهیم و باورها و نظرات هر فرد در مجموعه بگنجد و مرئی شود. این که تا کجا و چقدر موفق بوده ایم، کارنامه ی کاری مان گواهی می دهد. ما نمی دانستیم از چه الگویی می توانیم پیروی کنیم، چون در این زمینه هیچ نقشی از کار دموکراتیک گروهی وجود نداشت. اگر نگاهی کوتاه به اساسنامه هایی که گروه های زنان در سه دهه پیش نوشته اند،بیاندازیم می توانیم به روشنی جای پای تفکر سازمانهای مردانه سابق را ببینیم.

زنان کار و وظایف سنگینی را بر دوش گرفته بودند. در تناقضی بزرگ درگیر شده بودند و هنوز هم کماکان برخی در آن درگیرند. برخی که هنوز در تقدس کار مبارزاتی گذشته دست و پا می زنند و هنوز بخشِ مهم مبارزه را فداشدن ـ شهید شدن می پندارند. نگاهی که در تجربه ی کار در عرصه ی زنان هنوز ساییده نشده و بر دگم گذشته پافشاری می کند. نگرشی که هنوز وقتی می خواهد کار سیاسی را توضیح دهد ناخودآگاه گذشته ی « سیاسی تر» خود را در الویت قرار می دهد و گویی لوحی «مقدس» را نامرئی نشان می دهد.

زنان اروپاییِ پرچم دارِ جنبش فمینیستیِ موج های مختلف قادر شدند ایده ها و آلترناتیوهایشان را تا حدودی به جامعه تحمیل کنند. آنها نه تنها معترض که تدوین کننده تعدادی قوانینِ مدرن علیه نظام پدرـمردسالاری حاکم شدند. این ها دستاوردهایی هستند که منِ زنِ تبعیدی از جامعه ای به شدت تئوکراتیزه و دیکتاتور زده آمده، نیز توانستم از آن بهره مند شوم.

گروهی از زنان ایرانی نه تنها از دستاوردهای زنان جوامعِ میزبان اروپایی استقبال کرد، که خود نیز با تلاش های فراوان سنت و عرف و قوانین زن ستیز حاکم در زادگاه خود را به چالش کشید. این بزرگترین دستاورد سیاسیِ زنان ایرانی است. در جامعه ی ایرانی برای نخستین بار از جانب زنان مسئله ی آنچه خصوصی است، سیاسی است، عنوان شد و در این رابطه پیکر زن و یا به عبارتی پیکر انسان به مثابه ی اولین مستعمره مطرح گردید. زنان ایرانی نخستین کسانی بودند که در جامعه ی ایرانی حق حاکمیت و اختیار بر جسم خود را سرلوحه ی کار مبارزاتی قرار دادند و از این زاویه تابوی همجنس گراستیزی را به چالش کشیدند و دگرجنسگرایی اجباری را به شدت زیر سوال بردند. آنها گوناگونی و تفاوت اندیشه و شیوه ی کار را به رسمیت شناختند و به مقوله ی قدرت و خشونت از زاویه های گوناگون و در همه ی عرضه های زندگی بشر و به ویژه در رابطه با مظاهر جامعه ی پدرـمردسالار بارها پرداختند. این زنان جنسیت را شکافتند و زن شدن با تمام تعاریف اخلاقی، سنتی، دینی و حتا متجدد آن مورد پرسش قرار دادند.

همه ی این تلاش ها به آسانی انجام نگرفته است. بازدارندگان لزومن و همواره سیستم های حاکم، باورهای نهادینه شده ی بخش سنتی جامعه نیست. در میان همین زنانی که سالهاست داوطلبانه و از دل کار می کنند تا شرایطی را برای دیالوگ و فراتر رفتن از امروز و اکنون فراهم آورند، هستند زنانی که هویت سیاسی خود را در جاهایی دیگر می جویند و به تائیدشدن از سوی کسانی نیاز دارند که از قضا با بسیاری از استراتژی های جنبش مستقل زنان مشکل دارند. از سویی دیگر، همین همراهان به دلیل داشتن منافع مشترک نمی توانند از همراهی با زنان چشم پوشی کنند. نتیجه ی این جدل و کشمکشِ درونی آنها در این سالها ـ و به طور مشخص در ارتباط با روندِ سمینارهای زنانِ آلمان ـ بازگشت به گذشته با دامن زدن به بحث های فرسایشی و به نوعی دوباره آغازی از صفر است.
از نخستین سمینار تا کنون که ۳۹ سمینار در آلمان برگزار شده، از بیرون و درون پرسشی در فضا همواره می چرخد: «چرا سمینارهای زنان ایرانی زنانه است؟» بیش از دهها مقاله در این باره نوشته شده و بیش از صدها بار از سوی زنان به این پرسش پاسخ داده اند و استدلال کرده اند. زنان برگزارکننده ی همین سمینارهای آلمان از ۲۵ سال پیش تا به حال شرکت کننده و برگزارکننده ی کنفرانس های بنیاد پژوهش های زنان بوده اند که شرکت مرد و زن در آن آزاد است. همایش زنان ایرانی برگزارکننده بیستمین کنفرانس بنیاد در هانوفر بود. همان مردان هانوفری که بارها ما را به خاطر زنانه بودن سمینارهای زنان آلمان مورد بازخواست قرار داده بودند، در این کنفرانس که روزانه شرکت کنندگانش بیش از چهارصد نفر از سراسر آلمان و دنیا بود، شرکت نکردند!

یکی از استدلال های دیگر دوستان زن در این سمینارها شرکت مردان ترنس است که لباس زنانه می پوشند. من فکر می کنم حتمن می بایست تفاوت گذاشت بین مردی که واقعن خود را زن می پندارد و زن زندگی می کند تا ترنسی که گهگاهی خود را در جنسیت زن احساس می‌کند و قالب تن خود را نادرست در می‌یابد و زنانه می‌پوشد.نقطه ی مشترکِ مورد آخر با منِ زن تنها لباس اوست!

از تجربه ی خودم در آلمان بگویم. مدتهاست که در آلمان بر سر پذیرش مردان ترنس در خانه های زنان بحثی مهم در جریان است. در این رابطه همکاران خانه های زنان را هر از چند گاهی به سمینارهای یک روزه دعوت می کنند و با بحث های تئوریک و آوردن مثال های زنده و حضور مردان ترنس نظرات و تجربیات دست اندکاران خانه های زنان را جویا می شوند. هنوز خانه های زنانی که من اطلاع دارم راضی نشده اند مردان ترنس را که مورد خشونت قرار می گیرند کنار زنان بپذیرند. مهمترین استدلال، مرد بودن و مسلط بودن آنها به زنان و زیستن آنها در کنار زنان است. زنان اعتماد به نفس خود را کنار آنها از دست می دهند. به ویژه زنان مهاجری که از جوامع سنتی می آیند، همین تاتی کردن در خانه ی زنان را از آنها می گیرد. این تجربه را یک خانه زنان انجام داده و نتیجه اش را به بیرون انتقال داده است. مردی که می خواست زنش را به قتل برساند خود را گریم کرده و به شکل مرد ترنس در این خانه پذیرفته شده بود. خوشبختانه با هوشیاری همسر سابق او نقشه اش به انجام نرسید.
برخی از دوستان در سمینار اشتوتگارت پیشنهاد کرده اند فقط روز اول را مختلط اعلام می کنیم. شاید شما این را یک شوخی بخوانید اما تصور من از این پیشنهاد این گونه است:

سمینار در کلن برگزار می شود. چند مرد از شهرهای دیگر آلمان آمده اند. روز جمعه را در سمینار و در یوگندهربرگه می گذرانند. صبح زود روز بعد چمدانشان را به کول می گیرند و با دلخوری به بیرون رانده می شوند…چه تفاوتی است بین یک روز و سه روز؟ می خواهیم نشانشان بدهیم که ما چگونه ارگانیزه می کنیم و شکل اقامت ما و فضای آنجا چگونه است؟

چرا نمی خواهیم سمینارهایی در سال یا چندسالی یک بار به شکل سالانه و یا محلی سازماندهی کنیم که همه بتوانند شرکت کنند؟ همین کاری که دوستان کانون پناهندگان برلین انجام می دهد. یا این مردان علاقه مند و ترنس ها را تشویق کنیم که مرتب در کنفرانس های بنیاد شرکت کنند که ما نیز در آن حضور داریم و نطراتمان را بشنوند؟
پیشنهادهایی از این جنس و یا پیشنهادِ نوشتن چیزی شبیه به اساسنامه و یا «توافقنامه» برای سازماندهی سمینارهای سالانه ی آلمان که در بطن خود، به باور من، نادیده گرفتن بزرگترین دستاوردِ فکری و کاری ما یعنی احترام به گوناگونیِ شیوه کار، سلایق و رنگ های ما در هر سمینار سالانه ای است، روند و حرکت این تلاشهای سی و شش ساله را آگاه و ناخودآگاه به عقب می راند و دوری باطل را به وجود می آورد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *