در بارۀ مقولات دادخواهی و شهروندی
این مقولات به خودی خود برای من بسیار کلی اند و نیاز به توضیح بیشتر دارند. به عنوان کسی که خود را به جنبش چپ متعلق می داند، فکر می کنم که انسان ها بر حسب جایگاه و موقعیت شان در جامعه و در قدرت از این مفاهیم معانی متفاوتی دریافت می کنند. “شهروندی”، “دادخواهی”، “مسئولیت” و همچنین “عدالت” و حتی حقیقت وغیره به خودی خود معنای یکسانی را در ذهن ما متبادر نمی کنند. این مقولات، به ویژه “عدالت” و “بی عدالتی” بیشتر به گونه ای مجرد و خنثی طرح می شوند، اما تحت تاثیر عوامل وگرایش های نظری و سیاسی افراد، احزاب و جنبش های اجتماعی تعاریف گوناگونی پیدا می کنند. اگر تعریف مشترکی از این مقولات نداشته باشیم، همبستگی و فعالیت مشترک مان دچار مشکلات جدی می شود.
می دانیم که در چهارچوب قوانین اسلامی، عدالت به معنای برقرار کردن انصاف میان مومنین با توجه به تفاوت های آن هاست. بارزترین آن هم تکیه بر تفاوت زن و مرد در بینش فلسفی و سیستم حقوقی اسلام است.
درک دیگری از مقولۀ عدالت، حقوق فردی برابرافراد در مقابل قانون را مدنظر دارد و آن را عین عدالت می داند.
برای من گرچه برابری در حقوق پایه ای انسان ها شرط مهم همزیستی در یک جامعه محسوب می شود، اما این برابرحقوقی با برقراری عدالت اجتماعی بین این انسان ها که دارای موقعیت های اجتماعی و میزان قدرت سیاسی متفاوت هستند، بسیار فاصله دارد. بنا براین در به کار گرفتن این مقولات بسته به این که بر چه وجهی تکیه شود، کار و تلاش برای برقراری عدالت رنگ و بویی دیگر می گیرد.
در ابتدا می خواهم به چند نکته اشاره کنم:
امر دادخواهی با طرح مطالبه یا مطالبات سیاسی و حقوقی در برابرخشونت وبی عدالتی تحمیل شده آغاز می یابد. به این اعتبار”دادخواهی” به مثابه نوعی مقاومت در مقابل بی حقوقی یا سرکوب و امری سیاسی است که در چهارچوبی حقوقی و قضایی طرح و پیش برده می شود.
جنبۀ سیاسی دادخواهی اما به دلایل گوناگون بیشتر درحاشیۀ این مبارزه قرار می گیرد. ما شاهدیم که برخی خود را “فعال حقوق بشری” معرفی می کنند و نه فعال سیاسی. این توهم دررسانه ها و افکارعمومی ظاهراً امری بدیهی به نظر می رسد، که کسانی می توانند برای حقوق بشر مبارزه کنند، اما در فعالیت سیاسی دخالتی نداشته باشند. در صورتی که این “فعالین حقوق بشر” نیز فعالین سیاسی با افق و نگرش خاص خود هستند و به اعتبار آن عرصۀ کار سیاسی شان را این چنین تعریف می کنند.
عرصۀ دادخواهی معمولاً مبتنی بر یک مجموعه قوانین مورد قبول طرفین دعوی است، وگرنه امر دادخواهی به صورت یک نوع مبارزه یا اعتراض سیاسی باقی خواهد ماند. اگر تصویری که از بشر، حقوق و رفاه بشر- به خصوص با در نظر گرفتن مشکلات زنان در این زمینه – بین طرفین دعوی متفاوت باشد، حضوردردادگاهی مشترک، معنا و تاًثیری ندارد.
تلاش هایی که امروز در زمینۀ دادخواهی در ایران وجود دارند وما شاهد آن ها هستیم، عمدتاً با تکیه و استناد به ارزش ها، عرف وقوانین بین المللی صورت می گیرد. می گویم عمدتاً، چرا که این امر مسلمی نیست. ما شاهد تلاش های عدالتخواهانه ای هم هستیم، که قوانین اسلام و قانون اساسی جمهوری اسلامی را مبنای حق طلبی قرارمی دهند یا که سعی در ربط دادن قوانین حاکم در ایران با مجموعه قوانین موجود در عرصۀ بین المللی هستند (به طور مثال حرکت زنان فعال در کمپین یک میلیون امضا برای حقوق برابر بین زن و مرد).
البته عادلانه بودن قوانین بین المللی هم موضوع قابل بحثی است. چراکه مناسبات حاکم در جهان به شدت ناعادلانه است. و از طرف دیگر نحوۀ ارزیابی و قضاوت نهاد های حقوقی بین المللی نیز بسته به موقعیت سیاسی رژیم جمهوری اسلامی در جهان تغییر می کند.
امر دادخواهی قاعدتاً به موارد خشونت باری می پردازد، که در گذشته روی داده اند، اما این جنبش رو به آینده دارد. و به این اعتبار نه تنها به ما بلکه به نسل های بعد ما هم مربوط می شود.
نقش افراد در حق کشی و حق طلبی
سرکوب و اعمال خشونت بدنی، روحی، روانی و ساختاری (مثل حجاب اجباری) که در زندگی روزمره صورت می گیرند، اموری مشخص اند. تحقق زور و خشونت دولتی هم مانند تحمیل احکام و قوانین تبعیض آمیز به جامعه، کشتار، شکنجه و اعدام، کوچ اجباری و… نیز در شرایطی مشخص و به افراد مشخصی روا می شود. بنا براین خشونت را می توان علی العموم محکوم کرد، اما بررسی آن را نمی توان به طور مجرد و کلی پیش برد.
خشونت توسط “عاملین” آن صورت می گیرد. امر دادخواهی نیز با تلاش فعالینی صورت می گیرد، که معمولاً قربانیان خشونت و”مدعی” حقوق خود هستند. تشخیص قربانیان و عاملین خشونت روبرو شدن با فاجعه را ممکن می کند و امر دادخواهی را میسر. بنابراین نقش تک تک افراد و نحوۀ مبارزۀ آن ها برای دادخواهی اهمیت می یابد.
اما دادخواهی افراد درمقابله با خشونت های دولتی بدون همبستگی، همکاری و پشتیبانی دیگران نتیجه بخش نیست. اگر دادخواهی افرادی که جان یا منزلت انسانی شان غارت شده، بر مقاومت و پشتیبانی بخش وسیعی از جامعه استوار نباشد، نهایتاً این افراد به صورت قهرمانانی جلوه می کنند که مورد تحسین قرار می گیرند، اما به شدت تنها هستند.
انسان ها معمولاً با شرایط خشونت آمیز به تنهایی و به طور فردی مواجه می شوند، حتی اگر به طور جمعی مورد حمله و خشونت قرار گرفته باشند. چارۀ این تنهایی همصدایی و همبستگی دیگران است.
واکنش های ممکن در مقابله با خشونت
کسانی که به هر شکل زور و خشونت را تجربه کرده اند، می دانند که در مقابل چنین شرایطی بعضی اوقات رفتار هایی از انسان سر می زند، که بعد ها ممکن است حتی برای خود او نیز باور نکردنی به نظر بیاید. این واکنش ها دلایل و عوامل گوناگونی دارند و در اشکال مختلف بروز می کنند: سکوت و تحمل، فرار، یا مقاومت.
بسیاری از ما هر سه تجربه را داریم. اگر در یک شرایطی مقاومت کرده ایم، در جای دیگر ناچار به سکوت شده ایم یا خود را کنار کشیده و مهلکه را ترک کرده ایم.
بنا براین برای من در اینجا پرداختن به مقولاتی مانند “قربانی” یا “قهرمان” مطرح نیست. می خواهم بیشتر به رفتارهایی بپردازم، که بعد از رهایی از خشونت مشاهده می شود.
فراموشی به عنوان یک استراتژی برای تحمل آسیب های روحی و روانی
کسانی که زندان، شکنجه، فرارو یا هر گونه خشونت های این چنینی را تجربه کرده باشند، بسته به ویژه گی های شخصیتی شان و به کمک حامیان و امکاناتشان با این تجربه ها مواجه می شوند (ترس، نگرانی، بیماری و…).
یکی از مکانیسم های معمول برای برخورد با عواقب چنین تجربیاتی و برای تمدد روح و روان و ادامه به زندگی، مکانیسم فراموشی یا بهتر بگوییم، تمایل به پس زدن یاد و خاطرۀ ما از این تجربه است.
ما زمانی که به عنوان پناهنده از ایران به کشورهای دیگرآمدیم، می بایستی به طور معمول یک زندگینامۀ سیاسی فردی تهیه و ارائه می کردیم. تک تک مان باید ثابت می کردیم، که به دلیل چه فعالیتی مورد تعقیب سیاسی دولت حاکم در کشورمان قرار گرفته ایم. خیلی از ما پاسخ به سوالات کذایی دادگاه های پناهندگی را امری مسخره قلمداد می کردند، چرا که “سیاسی بودن” مان برای خودمان امری مسلم بود. همۀ ما این مرحله را کم و بیش گذرانده ایم. پس از چند سال اما در میان خودمان مقوله ای شکل گرفت به نام “سیاسی ها”. و این لقب یا توصیف کسانی بود که به بحث و مخالفت با جمهوری اسلامی همچنان دامن می زدند وتظاهرات، اکسیون و جلسات سیاسی ترتیب می دادند. این گونه افراد و جریان ها از جانب عده ای دیگر به سرسختی و “دگم بودن” محکوم می شدند. بعضی ها تا جایی پیش می رفتند، که مسئولیت سیاسی شکست انقلاب را به آن ها نسبت می دادند (“چپی ها خمینی را آوردند”، “اگر مجاهدین ترور نمی کردند” و غیره).
و به این ترتیب گرایشی در میان ما شکل گرفت که ازگرایش دیگر و شاید از گذشتۀ خود فاصله گرفت.
و این آغاز یک پروسه بود. پروسۀ شکاف در ” هویت جمعی” ما بعنوان مخالفین رژیم، قربانیان سرکوب و تعقیب سیاسی و فراریان از سیستم حاکم در ایران.
بعد ها کمی که در این جوامع جا افتادیم، و بسیاری از ما تابعیت این دولت ها را پذیرفتیم، تمایل به باز گشت نه، بلکه تمایل به سفر به ایران در تعداد زیادی از ما – آمار دقیقش در واقع در دست جمهوری اسلامی است – شکل گرفت و رشد کرد. در این امر هم عوامل سیاسی و شخصی متعددی دخیل بود واین خود موضوع مهمی است، که بررسی اش سمینار دیگری می طلبد. اما طرح دو نکته برای من مهم است. از یک طرف این افراد برای تسهیل رفت و آمدشان به ایران از فعالیت های سیاسی فاصله گرفتند و با توجه به مسائل امنیتی حتی سعی می کنند، به گذشتۀ خود جلوه ای دیگر بدهند. از طرف دیگربه نظر می رسد که این سفرها نه برای یادآوری گذشته، بلکه برای کسب تجربه های جدید و فاصله گرفتن بیشتر از تجربه های گذشته بود.
این پروسه البته با جنبش سال ۸۸ وقفه ای جدی را تجربه کرد. چرا که با درگرفتن آن اعتراضات بسیاری از ما، چه آن ها که علناً و عملاً همچنان مقاومت و اعتراض سیاسی شان را ابراز می کردند و چه آن هایی که به هر دلیل از فعالیت های موجود سیاسی دوری گزیده بودند، در خیابان ها ظاهر شدند و ابراز وجود کردند. زخم های “کهنه” سر باز کردند و آرزوهای سیاسی مطرح شدند. و این نشانگراین واقعیت بود، که پس زدن و فراموشی گذشته، به “برطرف شدن” تجربه کمکی نمی کند.
یاد آوری، بازبینی و بررسی تجربه های شکست، تحقیر و سرکوب امری درد آورست. اما آیا بایستی تجربه هایمان را به فراموشی بسپاریم؟ آن را به صورت یک سر گذشت فردی تلقی کنیم؟ یا تلاش کنیم این پروسۀ دردآور را به کمک هم طی کنیم؟(۱)
مقاومت به عنوان یک استراتژی برای احیای سلامت فرد و جامعه
من اشاره به هم سرگذشتی مان کردم. پس از رهایی از مهلکۀ زور و خشونت این سوال در مقابل ما قرار می گیرد که ” آیا این سرنوشت نا گزیر ما بوده؟” یا تجربه ای قابل بررسی است؟
از نظر من ما همه با تمام اختلاف هامان متعلق به یک جامعۀ سیاسی هستیم. رفتار و تصمیمات سیاسی ما در مناسباتمان و در کل این جامعۀ سیاسی تاثیر می گذارد. ما با یک نظام سیاسی روبروییم که “نابودی” و “ریشه کن سازی مخالفان”، رکن مهم ایدئولوژی آن است. کشتار و سرکوب در هیچ شرایطی و دوره ای در جمهوری اسلامی قطع نشده است. مقاومت در مقابل چنین رژیمی و زنده نگه داشتن تجربیات گذشته به نظر هر روز سخت تر و پیچیده تر می شود. از طرف دیگر پنهان کردن و فراموشی بی حقوقی، سرکوب و تحقیری که به ما روا داشته شده، به سلامت ما لطمه می زند.
مقاومت به عنوان یک ارزش و یک استراتژی برای فرد و برای جامعه یک نیاز است. مقاومت و دادخواهی به انسان تحقیر شده روحیه و اعتماد به نفس می دهد. مثلاً زنانی که علناً مطرح می کنند، که مثلۀ جنسی شده اند و یا زندانیانی که خاطرات خود را می نویسند، اعتماد به نفس بیشتری پیدا می کنند، تا آن ها که به هر دلیل لب به سخن باز نمی کنند.
چیزی که بعضاً “کله شقی” و “دگم بودن” لقب می گیرد، واکنش مقاومت آمیز انسان تحقیرشده برای حفظ سلامت اش، تلاش برای انسان بودن و انسان ماندن و تقویت حس زندگی است. به طور مثال می توان به مقابلۀ روزمرۀ زنان با حکم حجاب اجباری پرداخت. پدیدۀ “بدحجابی” بخش وسیعی از زنان در ایران، نوعی مقاومت در مقابل تحمیل حکم حجاب اسلامی است. زن “بدحجاب” دردرگیری و مقاومت در برابرالگوی دولتی حجاب “مصونیت” خود را هر روز به خطر می اندازد. به نظر من این تلاشی برای یکی بودن با خود است. تلاش برای جلو گیری از شکاف شخصیتی خود است که شجاعتی روزمره می طلبد.
مثال دیگر می تواند اصراربخش وسیعی از مردم دربرقراری جشن های غیراسلامی باشد.
یا این که در کتاب خاطرات منیره برادران می خوانیم که بحث های شدیدی در زندان در می گیرد برسراین که قابلمۀ غذای زندانیان باید در بند به آن ها تحویل داده شود و آن ها نباید برای تحویل غذا به دفتر بند مراجعه کنند. این حتی منجر به اعتصاب غذای تعدادی از زنان زندانی می شود(۲). چنین رفتاری در زندان و زیر سرکوب دائم شاید عجیب و غیر منطقی به نظر بیاید، اما در آن لحظه برای آن زنان نوعی ابراز وجود و مقابله با تحقیر های سیستماتیک در زندان بوده است. مثال دیگرمی تواند دلیل شکل گیری همین سمینارهای زنان ایرانی در آلمان باشد. همان طور که می دانید، تحمیل عکس با حجاب اسلامی به زنان برای تمدید پاسپورت ایرانی آن ها زمینه ای برای مقاومت و تشکیل گردهمایی های آن ها شد.
آرمان رهایی به ویژه برای ما زنان امر مجردی نیست، راهکار می طلبد. یکی از این راه ها بررسی سرگذشت های ماست. برخی از ما این امر را در روان درمانی پیش می برند. مستند کردن تجربه ها نیز یکی از این راه هاست که در جنبش زنان در اروپا به خصوص از دهۀ هفتاد انجام گرفته و می گیرد. تحقیقات زیادی بر روی موضوع مقاومت زنان صورت گرفته که خود بحث مهمی است و می توان به آن پرداخت. (۳)
تعلق خانوادگی وموضوع دادخواهی
فعالین جنبش زنان در طول دهه ها تلاش کرده اند که هویت و فعالیت زنان را نه به اعتبار وابستگی خویشاوندی آن ها، بلکه به اعتبار خودشان توضیح دهند. در امر دادخواهی اما این تعلقات به یکباره احیا و زمینۀ فعالیت سیاسی بازماندگان می شود.یکی ازدلایل این امربدون انکارغلبۀ جنبۀ عاطفی و احساسی نزدیکان قربانیان است.
دلیل دیگر آن شاید این است که در امر دادخواهی سر و کار انسانها در دنیای کنونی با دولت ها وقوانین حاکم است. وچنان که می دانیم، دراین قوانین که اساساً مبتنی برنظم، مناسبات وارزش های معمول و مقبول حاکم هستند، خانواده یکی از ارکان مهم جامعه محسوب می شود. درقوانین موجود، روابط نسبی، به ویژه روابط خونی و خویشاوندی اهمیت پیدا می کنند. به طوری که اگریک جانباخته یا قربانی خویشاوند درجه یک فعالی نداشته باشد، دادخواهی برای او تا آن جا که به روش های قانونی بر می گردد، میسر نیست.
شکل گیری جنبش های مادران نیز در این راستا معنا پیدا می کند. به لحاظ قوانین واقعاً موجود و حتی نزد افکار عمومی، مادران وبه درجات کمتری همسران به دلیل این نقش های اجتماعی شان “صاحبان حق” محسوب می شوند به عنوان “بازماندگان” به رسمیت شناخته می شوند. بخشی از فعالین با همین تصور معمول به کار دادخواهی مشغولند، برخی دیگربرای پیشبرد کارشان آگاهانه براین ابزارهای رسمی، معمول و مقبول تکیه می کنند. بازماندگان فعالی را هم می شناسیم، که با درکی انتقادی و غیر سنتی در کار دادخواهی تلاش می کنند.
روش های سنتی دادخواهی، تقدس وقهرمان سازی از جانباختگان می توانند به میزان رشد خودآگاهی بازماندگان و درک انتقادی شان از مناسبات حاکم در جامعۀ امروز جای خود را به روش های نوین مقاومت، طرح مطالبه و فعالیت های سیاسی و اجتماعی برای افشای خشونت بدهند.
این مشکل اما به عنوان یک مسئلۀ گرهی درمبارزۀ ما زنان برای رهایی از سنت های خانوادگی و فرهنگی باقی می ماند. به نظر من برخورد مناسب با این مشکل می تواند به گونه ای باشد، که اهداف و شیوه های دادخواهی ما با هدف هایی که در جنبش زنان دنبال می کنیم در تناقض قرار نگیرند.
زمینه های مادی و مالی دادخواهی
دادخواهی یک جنبۀ قوی عاطفی وحتی آرمان خواهانه دارد. اما این مبارزه هرچه مشخص تر پیش برود، جنبۀ مادی آن بسیار برجسته می شود.
مقاومت و دادخواهی به عنوان طرح مطالبات فردی و جمعی نیاز به ابزار، ساختارها و امکانات دارد وگرنه به مبارزه ای سمبلیک تبدیل می شود. پشتیبانی و حمایت مالی از خانواده های زندانیان و اعدام شدگان، کمک برای تسهیلات در رفت و آمد و دیدارهای متقابل فعالین، تهیۀ و حفظ اسناد و مدارک لازمه، مشاوره با متخصصین این امور درسطح بین المللی و غیره نیاز به پول و امکانات ایجاد می کند. از طرف دیگر تحقق دادخواهی در دنیای امروز در ادامۀ خود و با میزان محکومیت احتمالی این مجرمین به حبس، یا میزان و نحوۀ خسارتی که پرداخت می کنند، سنجیده می شود.
با وجود آن که امر دادخواهی برای قربانیان خشونت امری به شدت عاطفی است، اعادۀ حق اما در چهارچوب و با معیارهای مادی سنجیده می شود. این هم در واقع چالشی است، که در امر دادخواهی موجود و قابل بحث است.
نکتۀ دیگر این که امر دادخواهی مبارزه ای است که به دادخواهان تحمیل می شود. درواقع مبارزۀ ما تلاش برای برطرف شدن زور، خشونت و مناسبات نابرابرقدرت بین انسان هاست و دادخواهی امری است که به عواقب سرکوب وحق کشی می پردازد. نحوۀ شرکت انسان ها در امر دادخواهی به بینش شان از مناسبات “عادلانه” مربوط می شود.
افق ها و استراتژی های متفاوت در عرصۀ دادخواهی
تلاش برای “کشف حقیقت” تلاشی است بی پایان. چرا که می دانیم حقیقت چیزی مجرد نیست و از زوایای گوناگون به اشکال گوناگون جلوه می کند. در جامعۀ سیاسی ما افرادی هستند با گرایشات گوناگون که برای مستند سازی جنایات و خشونت رژیم جمهوری اسلامی تلاش های با ارزشی کرده اند و می کنند.
طرح خاطرات فردی و ثیقل دادن آن ها از طریق بحث، انتقاد و سوال منجر به ایجاد فضای اجتماعی و سیاسی جدیدی می شود، که فضای سیاسی حاکم، رسمی و دولتی را در بهترین حالت کنارزده و به شکل گیری یک “حافظۀ جمعی” از نوع دیگر کمک می کند. این فضا به موازات آن چیزی که رژیم به عنوان “افکارعمومی” یا تصورات “امت همیشه در صحنه” تبلیغش می کند، موجود است و می تواند زمینۀ شکل گیری ارزش های نوین مثل مطالبۀ جامعه ای بدون شکنجه و اعدام و طرح بدیل های دیگری بشود، که مناسبات حاکم امروز را به نقد می کشند.
برای این که یک حافظۀ جمعی شکل بگیرد، مداخلۀ همگانی لازم است. وگرنه راویان و شاهدان تنها درهیات راوی و شاهد ظاهر وروزی نیزاز دور خارج می شوند.
من تلاش های تا کنونی قربانیان سرکوب در رژیم جمهوری اسلامی را تا آن جا که به این امر یاری می رسانند وسیاست های تبلیغاتی و تحمیقانۀ رژیم را بی اعتبار می کنند، مثبت ارزیابی می کنم.
تلاش برای همبستگی فعالین این عرصه کار مفیدی است، ودرعین حال سخت. برای ایجاد و ابراز همبستگی بایستی بین موضوع مورد دادخواهی و فردفرد ما رابطه ای باشد تا بتوانیم زمینه های همبستگی مان را روشن کنیم. وگرنه امر دادخواهی به امری تخصصی تبدیل خواهد شد.
همان طور که می دانید، موضوع دادخواهی هم یکی از عرصه های کشمکش سیاسی و زمینۀ بحث وجدل شدید، بد و بیراه گویی فعالین به یکدیگرشده است. چرا؟ یکی از دلایل آن این است که افراد با طرح ها و اهداف سیاسی مختلف وارد این میدان شده اند. عرصۀ دادخواهی نیز عرصۀ درگیری های سیاسی و ایدئولوژیک شده است. گرایش های سیاسی مختلف نگرش و عملکرد یکدیگر را به نقد می کشند. این نقد حتی با اتهام زدن به یکدیگر، خط و نشان کشیدن و یا تهدید به مجازات های آینده همراه است. در این راستا شاهدیم که بسیاری از فعالین به جای آن که در مورد طرح ها و مطالباتشان جدل کنند، “بحث های مالی” را پیش می کشند.
این جدل ها خود گویای آن چیزی است که در ابتدای مطلب به آن اشاره کردم و آن این که دادخواهی و تلاش برای رفع زور و ستم مجرد نیست و افراد با افق ها، نظرات و منافع گوناگون در آن دخیلند. حتی در زمینۀ مستند سازی وقایع هم اختلاف وجود دارد، چون نظرات و تجربه های افراد متفاوتند. و این از نظر من امری است واقعی. تنها نگاهی به نحوۀ بحث های مربوط به کشتارهای جنگ جهانی دوم پس از ۷۰ سال تایید این واقعیت است. حال باید با این مسئله چگونه برخورد کرد؟
برای من مهم است که زمینۀ مالی یک پروژه از کجا و به وسیلۀ چه کسانی فراهم می شود. گزارش امورمالی به عموم در هر حرکت جدی سیاسی، بایستی امری روتین و مسلم تلقی شود. منابع مالی سازمان ها و افرادی که دست اندر کار فعالیت های سیاسی و اجتماعی هستند، امر خصوصی آن ها نیست. اما “مزدور امپریالیسم” خواندن دیگران هم به خودی خود به تقویت اطلاعات و آگاهی کسی منجر نمی شود. اولاً کسی امکان پیگیری و بررسی دفتر و کتاب مالی سازمان ها را ندارد. ثانیاً تصور کنید که کسی از وزارت خارجۀ کشوری برای پروژه ای سیاسی پول بگیرد ولی نتواند انسان هایی را جلب کند که این پروژه را تحقق ببخشند! منظورم این است که “پول” بدون “آدم ها” یی که آن را دست می گیرند و کار می کنند، معنی ندارد. بنا براین دوباره سر و کار ما با “آدم” هاست و نظرات شان، اهداف و روش های سیاسی شان! و این موضوعات است که باید مورد بحث قرار گیرند وما رابه نتیجۀ سیاسی در مورد افراد و یا سازمان های دست اندرکار برساند. وگرنه درگیری پیرامون میزان کمک های مالی دولت های مختلف به افراد به خودی خود کمکی به حل مشکلات سیاسی ما نمی کند.
به نظر من دادخواهی یک عرصۀ سیاسی متنوع وپلورال است و شامل گرایشات مختلف سیاسی می شود. حال سوال این است که “آیا توافق نهایی بر سر نحوۀ حق خواهی در بین قربانیان ممکن است؟”
معیار ها و پرنسیپ های من برای پیشبرد جدی امر دادخواهی این ها هستند:
ابتدا بایستی به این سوال پاسخ داد، که “آمرین و عاملین” را پای کدام میز محاکمه می خواهیم بکشیم. برای من هرگونه آشتی دادن دین و دولت در امر دادخواهی به تحکیم رژیم کمک می کند و در واقع آشتی و گذشت از حق انسانی در برابر عدالت اسلامی محسوب می شود. چیزی که محرز است این است که مبنای دادخواهی ما نمی تواند قوانین اسلامی باشد. اگر تلاش و کار سیاسی و اجتماعی برای پیشبرد امرسرنگونی رژیم جمهوری اسلامی هنوز به طور جدی پا نگرفته و پیشرفتش آسان نیست، باید گفت، که این مبارزه باز است و امکان شفافیت و پیشرفت در آن وجود دارد. اما بیلان سیاسی سه دهۀ اخیر در ایران نشانگرآن است که پروژۀ “اصلاح طلبی” در رژیم اسلامی حاکم در ایران عمیقاً شکست خورده است.
درطول پروسۀ سه دهۀ گذشته، هیچ تغییرسیاسی محسوسی درایران در جهت تغییرقوانین حاکم، بهبودی شرایط فعالیت سیاسی مخالفین، یا رسیدگی به شکایات بازماندگان قربانیان صورت نگرفته است. در این زمینه می توان به مصاحبه های شاکیان از هر گرایشی در ایران مراجعه کرد. بنا براین در همان ابتدای امرنتیجه می گیریم، که مسیردادخواهی قربانیان و بازماندگانی که کماکان بر مبنای قانون اساسی جمهوری اسلامی دادخواهی می کنند، به گونه ای دیگر پی ریزی می شود.
ما با رژیمی طرفیم که سوار بر گردۀ “دمکراسی خواهان” و “اصلاح طلبان”، اهداف سیاسی، اقتصادی و استراتژیکش را به پیش می برد. این رژیم از ابزار و ارگان های موجود و معمول، مثل انتخابات، رای، شوراهای شهروهمچنین نهاد های بین المللی مثل کمیسیون حقوق بشر، سازمان کار و غیره برای حفظ و تداوم مناسباتی ضد بشری و به ویژه زن ستیز بهره می برد. شاید همین خصوصیت رژیم حاکم در ایران، آن را مثلاً از “طالبان” جدا می کند. اما سوال این جاست که وارد زمین بازی رژیم شدن از طریق این به اصطلاح ارگان ها و به خیال اصلاح این رژیم، نوعی خودکشی سیاسی بیش نیست. همان طور که شاهدیم، اختلافات جناحی درون رژیم و پرتاب مهره های سابق به بیرون از این نظام نیز، تا کنون به معنی تحول و باز گشایی در عرصۀ سیاسی جامعه نبوده است. تحولات فکری و سیاسی عاملین سرکوب و جنایت مهم و جالب است، اما بیشتر اینان تا به حال به وظیفۀ اصلی خود، یعنی افشای جنایات جمهوری اسلامی عمل نمی کنند.
از نظر من مجازات عاملین و آمرین جنایت و خشونت، برکناری آن ها ازقدرت سیاسی و باز پس گرفتن امکانات مالی و مصونیت قانونی شان، و در یک کلام برچیدن بساطشان است. اما این به چه گونه ای عملی است؟ آیا می توانیم تصور کنیم که یک سیاستمدار توتالیتر و سرکوبگر(مثل خامنه ای) از قدرت سیاسی کنار زده، اما اعدام نشود، زندگی روزمره و آزادی بیان و فعالیت اجتماعیش تامین باشد؟
ما به فضایی اجتماعی و سیاسی نیاز داریم که در ارزش های موجود در آن، نقد ریشه ای مناسبات حاکم امروز مستتر باشد.
کلام آخر
* تجربه های ما در گذر زمان رنگ می بازند و شاید رنگ های دیگری به خود بگیرند. اما فراموشی به منزلۀ پاک شدن این تجربه ها از گذشته و تاریخ ماست. مستند کردن خاطرات و تجربه های ما در هیچ زمانی دیر نیست.
تداوم مبارزه برای افشای جنایات رژیم که از جانب لابیگران آن پنهان و آشکار تلطیف می شود، همچنان به عهدۀ ماست. ما می توانیم و قادریم “فضای سیاسی و اجتماعی” دیگری ایجاد کنیم که ارزش های متفاوتی بر آن حاکم باشد. بی اعتبار کردن قدرت سیاسی رژیم از طریق ایجاد فضاهای سیاسی باز و روشن میسر است.
ما با توجه به این که به زبان های گوناگون با دنیا رابطه برقرار کرده ایم، می توانیم راویان واقعی و زندۀ حق کشی ها وجنایات این رژیم باشیم.
نباید بگذاریم که امر دادخواهی امری تخصصی بشود و تنها چند اکتور مشخص صحنۀ آن را بسازند.
یک توافق نهایی برای نحوۀ دادخواهی ممکن نیست، چرا که ما به شیوه ای دادخواهی می کنیم که مبارزه. واین مبارزه ای است متنوع.
طرح سوال:
ادعای ما در مقابل این رژیم چیست؟ ما امروز چگونه مقاومت می کنیم؟
(۱): برای مطالعۀ بیشتردر این زمینه می توانید به کتاب زیر مراجعه کنید:
Welzer, Harald: „Das kommunikative Gedächtnis“, eine Theorie der Erinnerung, 2. Auflage 2008, München, Beck Verlag
(2): حقیقت ساده، دفتر آخر، چاپ ۱۳۷۴، صفحه ۹۰
(۳): در این زمینه می توانید به کتاب زیر مراجعه کنید:
Haug, Frigga: „Erinnerungsarbeit“, ۲. Auflage, 1994, Hamburg: Argument-Verlag