بی بی خانم استرآبادی(گرگانی)

بی بی استرآبادی یا بی بی خانم در سال ۱۲۷۴ ه.ق به دنیا آمد, پدر وی محمدباقرخان استرآبادی از بزرگان گرگان و مادرش خدیجه خانم معروف به ملاباجی از ندیمه های یکی از زنان ناصرالدین شاه (شکوه السلطنه) بود. خدیجه خانم چنانکه از تخلصش (ملاباجی) پیداست یک ندیمه معمولی که کارش فقط تر و خشک کردن باشد نبوده, بلکه زنی بود با سواد که در آن دوره (حتی در دربار شاهان) تعدادشان انگشت شمار بود. وی امر سوادآموزی کودکان دربار ناصری را به عهده داشت. بى بى خانم بیست و دو سالش بود که با موسى خان وزیرى از صاحت منصبان بریگاد قزاق ازدواج می کند که حاصل آن هفت فرزد بود, معروفترین شان کلنل علینقی وزیری موسیقی دان و پایه گذار هنرستان موسیقی و ارکستر ملی و حسن وزیری (نقاش) می باشند. بی بی در دوران نوجوانی و جوانی ضمن بهره مند شدن از درس های مادرش از امتیاز بزرگ رفت آمد بین بیرون و حرمسرای شاه هم برخوردار بود.

او با مشاهده وضعیت زنان چه در جامعه و چه در فضای بسته حرمسرا می دید که هر دو گروه محبوس در تاریکخانه تنگ نظری و سودجویی مردسالاران, نه زندگی بلکه به گذران مشقت بار عمرشان مشغولند. در آن دوره زنان همچون بردگان از هیچ گونه حق و حقوقی برخوردار نبوده و حتی دختران خانواده های فقیر خرید و فروش می شدند. به زن چون موجودی نادان, ضعیف, خطاکار و دسیسه گری که باید همیشه مواظبش بود تا دست از پا خطا نکند می نگریستند. و محترمانه ترین شکل خطاب به زنان “ضعیفه” بود. میرزا تقى خان امیرکبیر صدراعظم اوایل سلطنت ناصرالدینشاه برای حمایت از صنایع داخلی ورود بعضی اجناس از جمله لباس نظامیان را که از عثمانی وارد می شد ممنوع کرده بود. در تهران زنی به نام خورشید خانم که کارگاه کوچکی داشت کارش میگیرد و کارخانه ای زده و تولید لباس ارتش را به عهده میگیرد. روزنامه وقایع اتفاقیه مورخ جمعه یازدهم ربیع الثانى ۱۲۶۷ هجرى قمرى بعنوان یک خبر مهم اقتصادی درباره او می نویسد بدون آنکه نامی از وی بیاورد: “ضعیفه تهرانى زردوزى دوره ملبوس صاحب منصب نظامى را به قاعده روم دوخته و در کمال خوبى به عمل آورد که در این هفته به نظر اولیاى دولت علیه رساند.” زنان هرگز اجازه بیرون رفتن را نداشته و اگر هم با شوهر خود بیرون میرفتند (که کمتر چنین فرصتی پیش می آمد) هیچ غریبه ای نباید صدایشان را می شنید, بسیاری از دختران تا سنین ازدواج چهره هیچ مردی را ندیده بودند.

تاج السلطنه دختر ناصرالدینشاه در خاطراتش می نویسد: ” من به قدرى از پدرم مى ترسیدم که هروقت چشمم به او مى افتاد, بى اختیار گریه مى کردم, و هرقدر به من نوازش مى کرد, تسلى پیدا نمى کردم. چون من هیچ مردى را غیر از پدرم نمى دیدم, در نظرم این شخص فوق العاده و قابل ترس می آمد” و ادامه می دهد: ” اگر کسى (از زنان) در حال نزع بود و طبیب لازم میشد, اگر بر حسب اتفاق آغانورى (خواجه حرمسرا) حمام بود, آن مریض باید بمیرد بدون طبیب.” و درباره وضعیت عمومی زنان می نویسد: ” زندگانى این زن ها ى ایران ازدو چیز ترکیب شده, یکى سیاه و دیگرى سفید, در موقع بیرون آمدن وگردش کردن, هیاکل موحش سیاه, عزا, و در موقع مرگ, کفن هاى سفید, و من که یکى از همین زن ها ى بدبخت هستم, آن کفن سفید را ترجیح به آن هیکل موحش عزا داده…” و ” سن من به هشت سالگی رسید, اغلب می شنیدم که از عروسى من صحبت میکنند و خیلى زود مایل هستند که مرا به شوهر داده, خلعت ها بگیرند, شیرینى ها بخورند… ترتیب شیرینى خوران را هم فراهم و شروع نمودند.” فکرش را بکنید وقتی زنان اشرافی (که حداقل مشکل سیر کردن شکم خود و فرزندانشان را نداشتند) بعلت جو مردسالارانه و زن ستیز چنین وضعیت فلاکتبار ی داشتند, چه بر سر زنان اقشار فقیر جامعه می آمد .

به نظر من عقب ماندگی روابط تولیدی و مناسبات اجتماعی گرچه نقش بسیار تاثیرگذار و در مقاطعی نقش تعیین کننده در زن ستیزی و مردسالاری دارد, اما دید و تفکر و مقاومت مردی که نمی خواهد از ” امتیاز” تملک و برتری و اعمال قدرت بر زن به راحتی دست بکشد نیز عامل مهم دیگر جان سختی این پدیده می باشد. قرنها است که مرد حق تملک زن را از حقوق بدیهی خود دانسته و می داند. مقاومت در برابر تغییر وضعیت به سمت برابری جنسی از طرف مرد به معنای عام آن صورت می گیرد. هم از طرف مرد متمولی که حرمسرا و یا حداقل سه تا زن دارد و هم مرد بی بضاعتی که جامعه و سیستم ناعادلانه اجتماعی بر سرش میزند, اما در خانه با استفاده از این امتیاز خود را ارضا میکند.

دفاع از این موقعیت و امتیاز ویژه, یعنی برتری جنسی, منحصر به مردان مستبد و دیکتاتور و ظالم پیشه نیست, بلکه کم و بیش درآنهایی که حتی به دمکرات و آزادیخواه بودن اشتهار داشته و دارند نیز وجود داشته و دارد. وقتی در مجلس اول شورایملی بعداز انقلاب مشروطه که به دمکرات ترین مجلس تاریخ ایران مشهور است عده ای مسئله حقوق زنان را مطرح کردند اکثریت نمایندگان به آن عکس العمل منفی نشان داده و حتی عده ای مدعی شدند که با طرح این مسائل دنیا ما را مسخره کرده و به ما خواهد خندید. با همین طرز تفکر بود که زنان همراه با جانیان و قاتلین از حق انتخاب کردن محروم شدند. در نظامنامه ی مجلس شورا در ماده ی ۴ اشخاصی که از حق انتخاب نمودن مطلقاً محرومند عبارتند از : اول نسوان ، دوم اشخاص خارج از رشد و آنها که تحت قیومت شرعی هستند ، سوم تبعه خارجه ، چهارم اشخاصی که خروجشان از دین حنیف اسلام در حضور یکی از حکام شرع جامع الشرایط به ثبت رسیده باشد پنجم اشخاصی که کمتر از ۲۰ سال داشته باشند ، ششم ورشکستگان به تقصیر هفتم متکدیان و اشخاصی که به وسایل بی شرفانه تحصیل معاش می نمایند هشتم مرتکبین قتل و سرقت. در مجلس دوم نیز وضع بهتر نشد و مدرس ضمن سخنانش گفت: ” از روی برهان باید سخن گفت و برهان این است که هر چه تأمل کنیم می بینیم خداوند قابلیت در اینها(زنان) قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب داشته باشند .مستضعفین و مستضعفان و آنها (زنان) از این نمره اند که عقول آنها استعداد ندارد” (مذاکرات مجلس شورای ملی جلد سه / سید محمد هاشمی).

در چنین فضای سنگین فکری و تسلط مطلق اندیشه های زن ستیز و مردسالارانه بود که بی بی خانم با شهامتی بی نظیر, به تنهایی پا به میدان نبرد با یکی از کهن ترین اشکال ستمگری می گذارد. در بسیاری از مقالاتی را که درباره بی بی خواندم این احساس را داشتم که نویسندگان آنها بیشتر بر شکل طنز گونه نوشته های بی بی (که به جای خود بسیار ارزشمند بوده و نوشته هایش را بسیار دوست داشتنی و شیرین و خواندنی می کند) تاکید داشتند تا بر محتوای حق طلبانه و رزمجویانه آنها. بی بی این بانوی گرگانی ستاره نورافشانی بود که در شب سیاه سلطه نابرابریهای ظالمانه با پرتو افکتی خود راهگشای فعالیتهای بسیاری از تلاشگران زن و انجمنهای زنانی شد که در زمان وی و پس از وی پا به میدان مبارزه گذاشتند.

سال ۱۳۱۲ هجری قمری در تهران مقاله ای بدون امضا و توهین آمیز درباره معایب زنان و چگونگی تربیت شان منتشر شد به نام تادیب النسوان. بی بی خانم در دفاع از زنان و حقوق شان با جسارتی شگفت انگیز کتاب معایب الرجال را سال ۱۳۱۳ هجری قمری یعنی یازده سال قبل از امضای فرمان مشروطیت می نویسد. بی بی قبل از انقلاب مشروطه اولین مدرسه دختران به نام مدرسه دوشیزگان را در منزل خودش تاسیس می کند. مواد درسی که در آن آموزش داده می شد عبارت بود از نامه مشق قلم, تاریخ , قرائت کتاب, آشپزی, مذهب, جغرافیا و علم حساب. گشایش مدرسه عکس العمل تند و خشن جامعه مردسالار را در پی داشت. آقای سید علی شوشتری اعلامیه ای چاپ کرد و درآن نوشت این دبستان دوشیزگان مال زنى است که مفاسد دینیه دار, در منزلش تار می‌زنند و خانه‌اش اجتماع هنرمندان است . مدرسه پس از یک ماه بسته شد. به روایت دکتر مه لقا ملاح نوه بی بی خانم که اینک در سن ۹۰ سالگی ریاست “جمعیت زنان مبارزه با آلودگى محیط زیست” را برعهده دارد: “این مدرسه که قبل از انقلاب مشروطه راه افتاده بود، خیلی سر و صدا راه انداخت. یکی از آقایان امام جماعت در مسجدحضرت عبدالعظیم پاى منبر رفته و گفته بود “واى برآن ملتى که مدرسه دوشیزگان داشته باشد”. دوشیزه شهوت‌انگیز است. این شد که سایر ملاها بر علیه مادربزرگم اقدام کردند . یک بیانیه دادند علیه مادر بزرگ که این خانم در منزلش عرق دارد و تهمت‌هاى این چنینى زده بودند. مادر بزرگم مجبور شد بالاخره در مدرسه را ببندد و تابلو را پایین بکشد”. (مصاحبه با صدای آلمان). اما بی بی که زنی پیکارجو بود بیکار ننشسته و شروع کرد به تماس با عده ای از مشروطه خواهان مترقی و همچنین نوشتن مقالات در روزنامه های مشروطه خواه (درواقع بی بی خانم اولین زن روزنامه نگار ایرانی هم هست). در مقاله ای در روزنامه تمدن با امضای بی بی به دفاع از مدرسه دوشیزگان پرداخته و مینویسد: ” این کمینه از اهل این مملکت سووال می کنم آیا در این پایتخت ملاباجی نبوده یا مکتب خانه از بدو عالم تا این دم معمول و دائر نشده یا دختران ما نزد آخوندهای زیرگذر محله درس نمی خواندند و اگر مکتب می رفتند عبور آنها از معبر مخصوصی بود؟ آیا مکتب خانه را مدرسه گفتن کفر است و یا دبستان که زبان آبا و اجداد ماهاست صحیح نیست؟ یا هرکس دختر را دوشیزه بگوید مقاصد تعلیم از مفاسد دینیه دارد؟ ؟ و در عوض عرقچین دوختن و آجیده و مادربچه و برگ تره زدن که امروز در این مملکت منسوخ شده یا چرخ خیاطی کردن و کاموا و گلدوزی و سرمه و ملیله دوزی یادگرفتن و به درد بی درمان مرد بیچاره شریک شدن از گناهان کبیره است؟ ای روسای ملت, به خدا قسم روز دیگری غیر از امروز هست که تمام شماها سرخجلت به زیر خواهید افکند که حقوق معاشی و حیاتی ما نسوان را ضبط کرده اید”. بالاخره بعداز یک سال تلاش بی وقفه, بی بی نه تنها موفق به گشایش دوباره مدرسه دوشیزگان گردید بلکه بتدریج مدارس دیگری برای دختران در بسیاری از شهرهای بزرگ ایران دایر شدند.

بی بی خانم استرآبادی, این تلاشگر رزمجو, فعال دوران انقلاب مشروطیت و از پیشگامان جنبش حق طلبانه و مساوات خواهی زنان, در سال ۱۳۰۰ خورشیدی وفات یافت. گرچه تلاشهای وی سد اولیه ورود زنان به به فعالیتهای اجتماعی در جامعه مطلقا مردسالار و زن ستیز را شکسته و چشم اندازهای روشنتری برای احقاق حقوق زنان گشود, اما تفکر مرد سالارانه کماکان جان سختی می کند. گرچه روز بروز میدان مانور خود را تنگتر و تنگتر دیده و با گسترش آگاهی به حقوق خود در بین زنان مجبور به عقب نشینی هایی شده, اما کماکان تفکر مسلط در جامعه ما می باشد. هنوز از برابری حقوق زن و مرد خبری نیست و در بعضی عرصه ها حتی عقب گرد هم داشته ایم. بدیهی است که این حق را فقط با تلاش و پیکار همدوش زنان و مردان حق جو و آزادیخواه می توان گرفت, و گرنه هیچ مقام یا نهاد دولتی آنرا اهدا نمی کند. حتی اگر این مقام یا دولت خود را مدرن و امروزی معرفی کند. رضا شاه که بسیار تلاش داشت تا خود را مدرن معرفی کرده و بعضی الگوهای زندگی غربی را وارد جامعه کند, وقتی به مسئله حقوق زنان رسید بیشتر به ظواهری چون لباس پوشیدن زنان پرداخت تا به برابری واقعی زن و مرد. برای نمونه توجه کنید به گفته های همسر و دختر رضا شاه و چگونگی به خانه شوهر رفتن شان. عصمت الملوک آخرین همسر رضاشاه در مصاحبه ای به سال ۱۳۷۳ : “موقعى که ۱۳ یا ۱۴ ساله بودم خواستگاران زیادى داشتم که یکى از آنها سردارسپه بود. من حتى یک عکس هم از سردارسپه ندیده بودم و نمی‏دانستم آیا او هم مرا دیده بود یا نه. … خانمها در کوچه و خیابان کمتر رفت و آمد می‏کردند” ( مطالعات تاریخ معاصر ایران) . اشرف پهلوى در کتاب خاطراتش می نویسد: ” شایعاتى در کاخ شنیده مى شد که پدرم براى من و شمس شوهر انتخاب کرده است. دایه و خدمتکاران من, حتى مادرم شروع کردند به تبریک گفتن به من. اما در نظر من که در آن موقع بیش از هفده سال نداشتم, این خبر وحشتناکى بود. من در آن موقع ازفکر ازدواج کردن هم بیزار بودم, تا چه رسد به این که با مردى که هرگز ندیده بودم ازدواج کنم. قرار بود فریدون جم که افسر جوان ارتش بود شوهر آینده من شود, و خواهرم با مردى به نام على قوام. اما متاسفانه خواهرم شمس اظها نظر کرد که او به نامزد من (که جوانى بلند بالا بود) بیشتر از مردى که پدرمان براى او انتخاب کرده بود علاقمند است. چون او خواهر بزرگتر بود حق تقدم را به او دادند و به این سبب نامزدهاى ما را رسما عوض کردند”. اما درباره طرز تفکر کارپردازان سیاست امروز ایران نسبت به این مسئله اشاره کنم که چند سال پیش خانم نماینده مجلس وقتی در مصاحبه ای می خواست از حقوق و وظایف زنان صحبت کند, با برشمردن لیست بزرگی از وظایف, در مورد یکی از آنها خیلی با احساسات صحبت میکرد, آنهم این بود که وقتی شوهر از کار به منزل می آید زن باید حوله بدست آماده باشد تا وقتی او دست و صورتش را می شوید به او بدهد. حقوق زن هم خلاصه می شد به “امورات منزل” و امثالهم . تازه ایشان خانم بودند و نماینده مجلس. اما برای اینکه تصویر بهتری از وضعیت کنونی زنان ایران داشته باشید بهتر است به صفحه اخبار داخلی بویژه صفحه حوادث روزنامه ها مراجعه نمائید.
ماکان
———————————————

در خاتمه چند نقل قول از کتاب معایب الرجال نوشته بی بی خانم استرآبادی را که در جواب نویسنده ناشناس مقاله معروف به تادیب النسوان نوشته است را میآورم:

بیچاره زنان که از هر طرف بدیشان می تازند، شعرا هجا می نمایند، عقلا و ادبا نیش می زنند و اسمش را نصیحت می گذارند و راه فضیحت می سپارند. در همچون زمانی و چنین اوانی که برهر عاقلی واضح و لایح است، متاب “تادیب النسوان” هم پیدا می شود، قوز بالاقوز و دردبالای درد می گردد.

چون این اوراق را ملاحظه نمودم دیدم گوینده او به اعتقاد خود تربیت شده و می خواهد مربی زنان گردد. مهملاتی چند برهم بافته که هیچیک را ماخذی نیافته، با سلیقه کج طریقه لج پیشه گرفته نیش زبان به ریشه کندن نسوان دراز کرده، بد اندیشه نموده و او را مفصل به ده فصل فرموده که در هر فصلی ایرادی غیرواقع بیمزه بسیار خنک برنسوان وارد آورده، او را نپسندیده به دورانداختم و در خاطر نرد مخاطره می باختم و طرحی در واهمه می ساختم، هرچند تا به حال خیال نداشتم لیکن اکنون همت برگماشتم که سخنانی موزون به پارسی زبان از خوبی و نرمی چون آب روان در برابر کتاب زشت این بد سرشت آرم تا مردان بدانند که هنوز در میان زنان کسانی چندبا رتبت بلند نکونام و ارجمند می باشند که قوه ناطقه ممد از ایشان برد

مصنف گفته اگر مردی دست زن خود را بگیرد و بخواهد در آتش اندازد آن ضعیفه باید مطیعه باشد، ساکت و خاموش بنشیند، ابا و امتناع ننماید. به به! مولانا! تو اگر با این فهم و ذکا اگر کتابی نمی نوشتی چه می شد؟ … عجیب تر اینکه این نادان خود را تربیت شده باصطلاح متفرنگین و مستفرنگین و سی ویلیزه می داند خود را مقلد معلمین اروپ می انگارد. معلوم شد که نیم ویلیزه هم نیست
در راه رفتن زنان گفته که زن باید قدم ها را آهسته بردارد و سخن را نرم و ضعیف بگوید، مثل کسی که از ناخوشی برخاسته باشد. بلی، این زن از برای مردی خوب است که امیرکبیر باشد یا خونخوار و شریر، مردم آزار و نکته گیر و کارخانه همه مردانه و بیرون خانه و زن هم عقیم نه کارخانه و نه اولاد و نه شغل شبانه و روزانه، قطعا مواظبت مرد نماید و مرد هم یا اهل عیش نباشد یا اگر هم باشد بیرون خانه عیش نماید. والا زن بیچاره مردم رعیت با این همه کارهای بسیار مشکل و دشوار باید طرف میل مرد هم باشد، چگونه می تواند این قسم رفتار و مواظبت کند؟ چون عبد ذلیل در خدمت رب جلیل

فصل ششم در غذاخوردن زنان است. چنین گفته که باید زن در سرخوان و در زبر سفره نان دو زانو نشیند و سه انگشتی غذا بخورد و حرف نزند و صدا نکند و جواب کسی را نگوید. یعنی لال بازی در بیاورد. از روی مروت و انصاف بنگرید زمانی که با چندین طفل کوچک و بزرگ بر سر خوان و سفره نان این قسم رفتار عیان نمایند دیگر آن اطفال بر سر سفره ظرفی باقی می گذارند یا فرصت به کسی درغذاخوردن می دهند؟ اگر زن ساکت باشد، آن بچه گان کاسه خورش را در افشره می ریزند و یا افشره را برسر پلو نثار می کنند، زن هیچ نگوید یا برود پیش، سر بگذارد در گوش بچه بگوید بابایت بقربانت، آرام بگیر و بنشین و حرف مزن. اطفال زندگانی را براو و مرد حرام و طعام را تمام می کنند، باید زن و مرد با بعضی اطفال خرد گرسنه بمانند و ظروف شکسته. بلی، اگر یک مرد با یک زن برسم فرنگ بروند در مهمانخانه شاید بتوانند به دستورالعمل او رفتار نمایند. اما فرنگ از قرار جغرافیای تاریخی و سیاحتنامه های امم مختلفه تمام زنهای نجیب تربیت شده عالم بچندین علم در سر میز با مردان اجنبی می نشینند، و وقت رقص دست مردان اجنبی را گرفته می رقصند. اما آداب اسلام دیگر است. زن های ایران تمام گرفتار خانه داری و خدمتگذاری می باشند، علی الخصوص زن های رعیت. مصنف سلیقه شخصی خود را دستورالعمل قرار داده، چنانچه گفته زن باید از شوهر دور بنشیند. این هم همان فرض خدمتکاریست که پیش خود خیال کرده سابقا کمینه عرض نمود، والا الفت و محبت و عاشقی و معشوقی با این رسم و این قسم اختلاف کلیه دارد که به هیچ قسم تصور نمی توان نمود. خداوند هوش کرامت فرماید

——————————————————-

دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز / مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز

جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسید / دل به جان آمد و او برسر ناز است هنوز

گرچه بیگانه زخود گشتم و دیوانه زعشق / یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *