در اساطیر یونانی و عبری، ما با دو اسطوره مربوط به شناخت و پدیده زبان در آفرینش انسان روبروهستیم . اسطوره نخست در سمپوزیوم افلاطون، از زبان پیتاگوراس در ربودن آتش بهمراه خرد از هپاستوس و آتنا توسط پرومته بیان می شود . بنا به اسطوره، پرومته دستیار زئوس در آفرینش است و میبیند که به جانوران نیروئی بیشتر از انسان داده شده است . انسان در برابر جانوران هیچ نیروئی ندارد ودائما در ترس و هراس است و در تاریکی شب، لرز لرزان و تلوتلوخوران گام برمیدارد. پس او راه چاره این ناتوانی انسان را در ربودن آتش و خرد استفاده از آن می داند. در نتیجه، آتش همزمان به حامل عنصر شناخت نیز تبدیل می گردد، و شناخت متضمن عنصر قدرت و توانائی است. ولی خدای خدایان در این اسطوره، معرفت انسان را تهدیدی بر قدرت خود دانسته و قدرت را تنها حریم ممنوعه خود می داند.این اسطوره بطور ضمنی این ایده را مطرح می کند که آگاهی انسان در جامعه می تواند برای صاحبان قدرت منشاء خطر باشد. لیکن آغاز دستیابی انسان به خرد و آتش، با آغاز سلطه انسان بر طبیعت همراه است، و انسان خود به خدای جهان تبدیل می گردد. ازاینرو، معرفت انسان، همواره یکی از کانون های بزرگ جدال در روابط انسان ها با همدیگربوده است.نعره های تهدید آمیز خدایان در تمامی مذاهب و بکارگیری انواع تهدیدها علیه بشر در صورت نافرمانی و درست کردن جهنم برای زنده سوز کردن او، درواقع بازتابی مجرد از همان روابط قدرت در هر جامعه ایست.
اسطوره عبری در آفرینش تاحدی از اسطوره یونانیان متفاوت است. خدای عبری نیز از قدرت انسان نگران است و آنرا تهدیدی بر قدرت خود دانسته و سعی می کند آنرا بی اثر سازد. بر خلاف خدای یونانیان، خدای عبری جایگاه قدرت را در چیزی بزرگتر از آتش قرار می دهد: زبان! بدون زبان، هیچ معرفتی امکان تجلی و حقظ و پیشرفت ندارد. از طریق زبان است که انسانها با همدیگر در ارتباط قرار می گیرند و خدای تنها آنرا خطری علیه خود می داند. بدینسان بود که اسطوره برج بابل شکل میگیرد، برجی که فرزندان نوح می ساختند و بمعنی “دروازه خدا” بود.در این اسطوره عبری، خدا از تسلط انسان بر آتش نگران نیست و نه از ابزاری که بشر برای ساختن این برج خدا بکار می گیرد. بلکه قدرت انسان را او در بکار گیری زبان می بیند:
” و خداوند گفت: هان! آنها یک مردمند و بیک زبان باهم سخن می گویند…اکنون هیچ چیزی آنان را از رسیدن به هدفی که دارند باز نخواهد داشت. بگذار ما اکنون فرود آئیم و زبان آنان را مشوش سازیم تا کلام همدیگر را نفهمند. پس خداوند همه آنان را درتمام جهان پراکنده ساخت و آنان از ساختن شهر باز ایستادند. پس نام آن شهر بابل نامیده شد، زیرا که خداوند، زبان تمام جهان را مشوش ساخته بود و از آن شهر، خداوند همه آنان را در تمام جهان پراکنده ساخت”.
شگفت اینکه خدای عبری فاقد دانش زبان شناسی بود، زیرا که تنوع زبانی، که با پراکنده شدن نسل آدمی در نقاط مختلف جهان بوجود می آمد، خود بر توانائی انسان می افزود و او را هرچه بیشتر نیرومند تر می سا خت.
بنا به روایت انجیل، خداوند آدم را آفرید و اورا عهده دار نامیدن گیاهان و جانوران آفرینش کرد. با پراکنده ساختن فرزندان آدم در اکناف جهان، در واقع خداوند بجای یک آدم، هزاران آدم دیگر را آفریده است که بجای نامیدن نام گیاهان و جانوران باغ عدن، باید نام همه گیاهان و جانوران جهان را نامیده و یاد گرفته و از دایره کوچک موجودات باغ عدن فرا تر می رفتند. در در اینجا گوئی کنترل آفرینش از دست خدا خارج می شود و با نامیدن هر آنچیزی که در جهان است با هزاران زبان گوناگون، انسان، فرهنگ های آن چنان متنوعی را خلق می کند که از دایره تصور او در هنگام آفرینش و جهان محدود باغ عدن بیرون است و در برابر یک جهان، هزاران جهان نو شکل می گیرد و انسان قدرتی بیشتر ازخدائی را بنمایش می گذارد که خداوند قصد ازبین بردن آنرا داشت. در این جهان فراخی که نام هر آنچیزی در آن به زبان دیگری نامیده می شود، هیچ کسی به زبان شاخص و مهمتر از دیگری سخن نمی گوید. همه انسان ها الزاما به زبانی برای ارتباط با همدیگر سخن می گویند و همه زبان ها، ساختمان زبانی مثل همی دارند که بنیاد همه آنها مثل هم است، چرا که بنیاد همه زبان ها در جهان از اسم و فعل و صفت و قید و ضمیر و… غیره تشکیل یافته است که، تمام زبان ها باهم در این ساختمان بنیادی گرامری شریکند. این، ساختمان عمومی همه زبان ها در جهان است. تفاوت آنان تنها درحیطه لغات و در نامیدن جانوران و گیاهان و سپس در آفریده های ذهنی آنان، چون فلسفه و هنر و علم غیره است که، زبان تنها وسیله حفظ و انتقال آنها را بر عهده دارد و این تنوع لغات، فی نفسه ارتباطی به این ساختمان عمومی زبان ها ندارد. اضافه بر آن، هیچ زبان خالصی نیزدر جهان وجود ندارد و هیچ زبانی نیست که از دیگر زبان ها لغاتی را وام نگرفته باشد! ولی نباید فراموش کرد که برابر شماری همه زبان ها از طرف زبان شناسان، تنها جنبه تکنیکی زبان را مورد تاکید خود قرار می دهد و نه جایگاهی که یک زبان در رابطه با زبان های دیگر اشغال می کند و یا بارِارزشی که بیک زبان داده میشود.
با اینهمه، خدای عبری، بر خلاف خدای یونانی، ناخواسته بر نکته ای مهمتر از اسطوره آتش و پرومته انگشت گذاشته است: زبان کانون قدرت و کانون اشکال متفاوت مبارزات سیاسی و اجتماعی است.در درون زبان است که تضاد ها وتعارضات طبقاتی، جنسی، ملی و نژادی کد گذاری شده و در سطح جامعه بکار گرفته می شود. این کانون قدرت، در وجه انتزاعی خود وسیله ایست برای اینکه انسان ها بتوانند با همدیگر در یک رابطه متقابل اجتماعی قرار بگیرند. این فقط وجه ساده زبان است که در وهله نخست بنظر می آید. ولی از طریق همین نقش اجتماعی زبان است که ارزش های طبقاتی، جنسی و نژادی کد گذاری شده و در سطح جامعه تثبیت می شود و سپس بصورت ارزش های سنتی به نسل های آینده منتقل میشود. و خدای عبری فقط توانسته بود بخش ساده ای از این پیچیده ترین پدیده اجتماعی را مشاهده کند.
زبان بمحض اینکه ازحوزه تصورانتزاعی خود به متن واقعی اجتماعی انتقال داده می شود، نه تنها به ظرف بیان تمام مناسبات پیچیده اجتماعی تبدیل می گردد، بلکه بعنوان یک نیروی مادی و یک نیروی ایدوئولوژیک، نقش فعالی دربازتولید همان مناسبات اجتماعی را برعهده می گیرد. یکی ازوظایف اساسی زبان، سازماندهی روابط مسلط و بازتولید مداوم روابط قدرت در هر جامعه مشخصی است .هیچ رابطه قدرتی در جامعه، بدون استفاده از کد های ارزشی تثبیت شده در زبان و کد گذاری دائمی و مجدد در آن، امکان پذیر نیست. زیرا زبان یک فورماسیون مجازی بموازات فورماسیون اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است، که حتی دیرتر از خود مناسبات اجتماعی، کدهای ارزشی ازبین رفته را از دست می دهد. زیرا نقش ارتباط اجتماعی زبان، تنها نقش قابل مشاهده آنرا تشکیل می دهد. بموازات این این نقش ارتباط اجتماعی، زبان ارزش سمبولیکی را نیز سازمان می دهد که قدرت واقعی را نمایندگی می کند. این قدرت واقعی می تواند یک قدرت طبقاتی، یک قدرت نژادی، تمایز جنسی، و یا یک قدرت ملی و یا بطور همزمان همه آنها باشد که در ارزش سمبولیکی که گروه های اجتماعی به آن می دهند، نهفته است. این مساله زمانی برجسته تر خواهد بود که بیک زبان در رابطه با زبان های دیگر، ارزش های سمبولیک متفاوتی داده شود. در اینجا، زبان ها دیگر خصلت برابری تکنیکی خود را از دست داده و خود بیک ارزش های سمبولیک نابرابر تبدیل می شوند. الگوی ارزش سمبولیک یک زبان، در واقع بر تسلط سمبولیک آن و به تبع آن بر تسلط سمبولیک گویندگان آن زبان استوار است. بنابراین، ایدوئولوژی مربوط به زبان، فقط در باره خود زبان نیست، بلکه ایدوئولوژی مربوط به هویت و قدرت نابرابر و حتی برتر شماری نژادی یک گروه اجتماعی نسبت به دیگری را نمایندگی می کند. و همانگونه که ریموند ویلیامز خاطر نشان می سازد، “تعریف زبان، بطور صریح و یا بطور ضمنی، بمعنی تعریف وضعیت انسان ها در جهان است” .
نه تنها اشکال مختلف زبان، بلکه نهادهای اجتماعی، نظیر دولت- ملت، نظام آموزشی، قانون و شیوه حل مناقشات، بر استفاده از زبان ایدوئولوژیک شده استوار است. حتی در درون یک گروه اجتماعی که به زبان واحدی سخن می گویند، ارزش سمبولیک لهجه های مختلف برابر هم نیست و به گروه ها و طبقات اجتماعی متکلمین این لهجه ها، ارزش های سمبولیک متفاوتی داده میشود .وقتی کسی سخن می گوید، ما بواسطه کدهای ارزشی ایکه در زبان کد گذاری شده و به حافظه ما انتقال یافته است، بلافاصله یک داوری ارزشی درمورد آن فرد بعمل می آوریم و او را درمقوله بالاتر و یا پائین تر اجتماعی رده بندی می کنیم و بهمان ترتیب به گروه و یا طبقه اجتماعی ایکه وی بدان تعلق دارد، همان ارزش بالاتر و یا پائین تر را می دهیم. در این ارزش گذاری سمبولیک است که زبان نحبگان جامعه ارزشی بالاتر و شکل زبان استاندارد پیدا می کند.
در دوره شکل گیری دولت- ملت در اروپا، ازمیان لهجه های گوناگون انگلیسی و فرانسه و اسپانیانی، تنها یکی از آنها به زبان استاندارد برسمیت شناخته شد، و آن زبان یا گویش نخبگان حاکم در مرکز بود، حال آنکه در همان زمان، فقط اقلیت کوچکی به آن گویش و یا آن نوع از انگلیسی و یا فرانسه یا هر زبانی که به زبان رسمی تبدیل شد، سحن می گفتند. استاندارد شدن زبان این نخبگان، در واقع هژمونی و قدرت سیاسی آنان را رسمیت می داد.
روزینا لیپی گرین می نویسد که (در آمریکا) ایدوئولوژی زبان استاندارد، تا حد تبعیض علیه همه لهجه هائی که با لهجه استاندارد فاصله دارند، گسترش دارد، بویژه لهجه هائی که با اقلیت های نژادی و اتنیک و اقلیت های فرهنگی مرتبط است و هدف نهائی این ایدوئولوژی، سرکوب هرگونه تنوع زبانی و ارتقاء و همگون سازی زبان بر پایه یک زبان گفتاری است که زبان نوشتاری، بصورت انتزاعی ازروی آن الگو برداری و رسمیت داده شده است .
برای اینکه یک زبانی بتواند یک ارزش سمبولیک برتری نسبت بیک زبان و یا زبان های دیگر پیدا کند، نیازمند یک دستکاری و وارونه سازی ایدوئولوژیک است. این دستکاری ایدوئولوژیک، در خود وارونه سازی ارزش سمبولیک انجام می گیرد. بدینمعنی که یک گروه اجتماعی که به زبان معینی سخن می گوید، باید از یکسو، زبان و فرهنگ خود را بطور دلبخواهی، یعنی ازطریق رسمیت دادن زبان خود با استفاده از قدرت سیاسی، زبانی بالاتر شمرده، و از سوی دیگر، زبان های دیگر را با ارزش گذاری سمبولیک پائین تر، غیر رسمی و یا حتی ممنوع اعلام کند. این فراآیند همواره از مجرای قدرت سیاسی انجام می گیرد. ازاینرو در پشت هر گفتمان ایدووئوژیک در باره زبان، رابطه قدرت و تسلط یک گروه اجتماعی و زیر سلطه قراردادن دیگر گروه های اجتماعی نهفته است و بحث زبان قبل از هر چیزی در واقع بحث قدرت است که پوشش مباحثه زبان را پیدا کرده است. وقتی این مباحثه در باره یک جامعه چند ملیتی و چند زبانی انجام می گیرد که در آن فقط یک زبان رسمیت دارد، این بمعنی برسمیت شناختن هویت گروه اجتماعی ( قومی یا ملی و هر نامی که به آن دهیم) متکلمین به آن، و برسمیت نشناختن هویت و فرهنگ و زبان گروه های اجتماعی دیگر و تلاش برای بر اندازی آنان و نفی آنهاست.
با توجه باینکه فرهنگ ها و زبان ها پدیده های معلق در هوا نیستند و در پشت هر فرهنگ و زبانی، گروه های انسانی قرار دارند، این گروه های انسانی در یک جامعه چند زبانی، همان واحد های اتنیک هستند.
زبان مادری هر انسانی برای گوینده آن، شیرین ترین زبان جهان است که دنیای احساسی او بواسطه آن کاملترین شکل تجلی خود را پیدا می کند. ولی وقتی گفته می شود که “فارسی شکر است ” و آنرا در سطح یک جامعه چند زبانه میخواهد قرار دهد، منظور آن نیست که زبان فارسی، زبان مادری هر فارسی زبان است و بنابراین برای او شیرین تر از هر زبانی است . زیرا این حکم در مورد هر زبان دیگری نیز می تواند صادق باشد. بلکه یک ارزش گذاری سمبولیک در مورد زبان فارسی درمقایسه با دیگر زبان های رایج در کشور بعمل می آورد و به آن ارزش سمبولیک بالاتری را می دهد. نهفته در آن، ارزش اجتماعی بالاتری است که به گروه اجتماعی متکلم به آن قائل میشود. در قطب مقابل شکر بودن زبان فارسی، این ایده و ارزش سمبولیک را در جامعه تزریق می کند که زبان های دیگر ارزش برابر با زبان فازسی را ندارند، و بنابراین باید حذف شوند. این ارزش گذاری سمبولیک، بار ایدوئولوژیک و عواقب سیاسی و اجتماعی سنگینی را حمل می کند که روش سیاسی حکومت ها در ایران در هشتاد و چند سال گذشته و نحوه نگرش نویسندگان نسبت به زبان های دیگر شاهد آنست. نخست اینکه با رسمیت یافتن آن، نخبگان متکلمین به زبان فارسی، بلافاصله در موقعیت ممتازی در برابر دیگر زبان ها قرار می گیرند. ساختار سیاسی دولت، از دستگاه اجرائی گرفته تا قانونگذاری و قضائی و سازمان اداری و ارتش و سیستم آموزش و پرورش باید به زبان رسمیت یافته فارسی باشد. روشن است که همه مردم به آن زبان سخن نمی گویند. بنابراین نقش جدی در مدیریت کشور نیز نمی توانند داشته باشند و فقط اقلیت کوچکی از نحبگان متکلمین به دیگر زبان ها امکان جذب شدن در قدرت سیاسی حاکم را خواهند داشت. در نتیجه می توان مشاهده کرد که معادله قدرت از طریق رسمیت یافتن یک زبان و غیر رسمی شدن و یا حتی ممنوع شدن زبان های دیگر، دگرگون می شود. این تنها بخشی از واقعیت است. ازاینرو، در پشت رسمی شدن و رسمی نشدن زبان ها و یا لهجه های متفاوت حتی یک زبان، قدرت سیاسی ایستاده است که از نحبگان گروه اجتماعی خود، و نیز بدرجه ای پائین تر، از نخبگان جذب شده دیگر گروه های اجتماعی جذب شده در سیستم تغذیه می کند.
وقتی ناسیونالیسم زبانی، بیک هویت ملی متصل می شود، ودولت- ملت بوروکراتیک با یک جمعیت چند زبانه مواجه می گردد، شروع به نشان دادن گرایش تک زبانی می کند و عرصه تازه ای از درگیری ها و تضاد های اجتماعی را باز می کند. به گفته اریک هابس بام، در کانون مرکزی ناسیونالیسم زبانی، نه مساله ارتباط انسان ها با همدیگر، بلکه مساله قدرت، موقعیت اجتماعی، سیاست و ایدوئولوژی نهفته است و بنابراین زبان می تواند نماد قدرت و موقعیت گروه حاکم باشد.
الگوی ارزش سمبولیک برتر یک زبان یا شقی از یک زبان که پیر بوردیو پیشگام آنست، براین ایده استوار است که گروه زیر سلطه سمبولیک آن زبان، در این وارونه سازی ایدوئولوژیک که به زبان مسلط ارزش برتر و به زبان های زیر سلطه، ارزش پائین تری داده می شود، همدستی کند. این بدان معنی است که گروه های اجتماعی متکلم به زبان های زیر سلطه، به زبان استاندارد و رسمی، ارزش سمبولیک برتری قائل شده و به زبان خود ارزشی کمتری دهند که چیزی جز معرفی وارونه زبان مسلط ازیکسو و زبان های زیر سلطه از سوی دیگر نیست. این همان فرآیندی است که ماکس وبر از آن بعنوان ” رام سازی ایدوئولوژیک” نام می برد. زیرا هژمونی هم متضمن سلطه است و هم تلاش برای ادغام کل جامعه در ایدوئولوژی خود، یعنی گروه مسلط فقط اعمال قدرت نمی کند، بلکه با ایجاد اتحاد با نخبگان گروه های زیر سلطه و از طریق آنان، رضایت و یا پذیرش گروه های زیر سلطه را بدست مى آورد. ایده ارزش گذاری سمبولیک در زبان و فرهنگ، می توان گفت که بسط تئوری هژمونی آنتونیو گرامشی در حوزه فرهنگ، و بدرجه معینی بسط نظر مارکس در مورد ایدئولوژی حاکم در یک جامعه است، ولی با ورود به حوزه هائی که کمتر بطور مشخص در مارکس و گرامشی مورد تحلیل قرارگرفته بود. از نظر بوردیو، سرشت خودکامانه مشروعیت دادن به زبان و فرهنگ مسلط، کمک به بازتولید مناسبات حاکمِ موجود است. ممکن است که در جوامع لیبرال دموکراتیک، ارزش یابی از یک زبان که بر معرفی ارزش بالاتر زبان مسلط و کم بها دادن به زبان های زیر سلطه استوار است و تبعیض در مورد زبان بوجود می آورد، در افکار عمومی به آسانی پذیرفته شود ولی تبعیض اتنیکی علیه آنان را نپذیرند، تبعیضی که بطور ضمنی در درون آن نهفته است .
بوردیو می نویسد که ” ما با ید بتوانیم محل هائی را که در آن قدرت کمتر قابل مشاهده است کشف کنیم. زیرا که قدرت سمبولیک، آن قدرت پنهانی است که فقط با همدستی آنهائی که نمیدانند در معرض آن قرارگرفته اند، امکان پذ یر است و یا حتی خود آنان، آن قدرت سمبولیک علیه خود را اعمال می کنند”.
اگرچه قدرت سمبولیک نقش رام کننده ایدوئولوژیکی را در مورد زبان های زیر سلطه ایفاء می کند، لیکن از طریق عاملیت قدرت مشهود یا همان دولت سیاسی است که برای قدرت پنهان یا عامل ایدوئولوژی در مورد زبان و فرهنگ، فضای لازم را فراهم می سازد. از طریق عاملیت قدرت سیاسی است که برای زبانی رسانه و نظام آموزشی وفرهنگستان ساخته میشود و بضرب قهر و سرنیزه، از رشد زبان های زیر سلطه ممانعت بعمل می آید. اندیشه و فرهنگ ازطریق زبان نگارشی به نسل های دیگر انتقال می یابد و متفکرین و روشنفکران خود را پرورش می دهد. چرا که تولیدات فکری همانند تولیدات مادی، مصرف کنندگان حود را باید داشته باشد و بدون امکان تغذیه آن از بدنه اجتماعی خود، امکان رشد و انکشاف را نخواهد داشت. این در هنگامی میسر است که یک زبانی، امکان آموزش رسمی، رسانه ها و فرهنگستان و به تبع آن، قدرت سیاسی حامی خود را داشته باشد. به همین دلیل، هژمونی یک زبان، بدون تکیه بر قدرت سیاسی خود فرو میریزد. زبان انگلیسی تنها با تکیه بر ارزش سمبولیک نبود که زبان گائلی را از ایرلند بیرون راند، بلکه قدرت سیاسی و نظامی انگلیس، پشتوانه آن بود. در ۲۱ آذر ۱۳۲۵، کتاب سوزان کتاب های درسی و روزنامه ها در تبریز که به زبان ترکی آذربایجانی بود، توسط ارتش شاهنشاهی و عناصر تحت فرمان آن انجام گرفت و نه با تکیه بر ارزش سمبولیک زبان فارس ی. اگرچه فرهنگ و زبان را با قهر حکومتی نمیتوان برابر شمرد، لیکن رسمی شدن و یا ممنوعیت یک زبان، فرآیندی است که به موضوع زبان خصلت سیاسی می دهد و قبل از هر چیزی به مقوله قدرت مربوط است. بهمین دلیل، مساله زبان رسمی و غیررسمی قبل از اینکه یک موضوع ارتباط بین انسان ها باشد، یک مساله سیاسی است
که در پشت آن نهاد قدرت دولت ایستاده است!