روز ۱۹ ژانویه ۲۰۱۳ در سمینار سالانه ی «تشکل سراسری زنان دگر و هم-جنس-گرای ایرانی» در هانوفر آلمان نکاتی را با عنوان «از اتاقی از آن خود تا میدانی از آن خود: از کران تا کران امکانی برای ادبیات زنانه» مطرح کردم که در زیر به بررسی آن ها می پردازم. مطالب این سخنرانی با کمک دوست خوبم خانم آتوسا صاد کاندیدای دکترای ادبیات انگلیسی تهیه شده است.
من و آتوسا ابتدا بر روی دو متن عمده تمرکز کردیم: «اتاقی از آن خود» نوشته ی ویرجینیا وولف و «خنده ی مادوسا» نوشته ی هلن سوکسو. سپس به جستجو، اندیشه و گفتگو (مکاتبه و نوشتن خلاق) در مورد سه سوال اساسی پرداختیم:
۱- چه شرایطی ادبیات زنان را ممکن می سازد؟ (در این سوال منظور از ادبیات زنان ادبیاتی است که توسط زنان نوشته شود.)
۲- آیا نوشتار زنانه با نوشتار مردانه تفاوت دارد و اگر بلی، شاخص های عمده ی این تفاوت کدام است؟ (در این سوال سوال مهم تری نیز نهفته است که آیا ادبیات زنان و ادبیات زنانه یکیست؟)
۳- در ادبیات چه چیز از آن زنان است و این «از آنی» به چه معناست؟
(جستجو ها و پاسخ های من و آتوسا به این سوالات از دل خواندن-نوشتن-اندیشیدن-گفتگو-مکاتبه هایمان در مدت نزدیک به پنج ماه حاصل شده که امروز بالغ بر ۱۵۰ صفحه است. از آن جا که به اشتراک گذاشتن جزییات این تحقیق در مدت ۴۵ دقیقه سخنرانی ممکن نشد، در نتیجه فقط به نکات اصلی پرداختم. و سخنان خود را با «اتاقی از آن خود» (۱۹۲۹) شروع کردم.
۱- اتاقی از آن خود به مثابه امکانات مالی و خلوت و فراغت
وولف امکان نوشتن برای زنان و شکل گیری ادبیات زنان را منوط به اتاقی از آن خود برای نویسندگان می داند. این اتاق، در نگاه نخست، نماد استطاعت و استقلال مالی، خلوت لازم برای نوشتن، و فراغت مورد نیاز برای آفرینش متن است (گفتنی است که متن را محدود به ژانرهای ادبی (داستان و شعر و نمایشنامه) نمی دانیم و متون تاریخی، فلسفی،اخلاقی و نقد ادبی را هم مشمول آن می بینیم).
اکثر زنان، حتی در جوامع پیشرفته صنعتی، تا همین ۵۰ سال اخیر از این امکانات ابتدایی محروم بوده و اکثرن فقط به واسطه ی امتیازات خاص اجتماعی (مثلن همسر ناشر یا درباری و حکومتی بودن) فرصت نوشتن را یافته اند. این در حالی است که نویسندگان مرد معمولن از امکانات بسیاری برخوردار بوده اند و راحت به نویسندگی روی می آوردند.
هنوز هم تعداد زنان بیسواد یا کم سواد جهان کم نیست و بسیاری از این زنان نان آور خانه ها هستند. زنان دنیا با فقر و مشکلات عمیق اجتماعی فرهنگی و بار مسوولیت های خانگی دست به گریبانند و در این میان چیزی که ندارند امکانات مالی، فراغت و خلوتی از آن خود است که بتوانند در آن بنویسند. نوشتن برای بیشتر زنان امکانی بسیار لوکس محسوب میشده که شاید در طول حیات به فکر آن هم نمی افتادند. این وضعیت می تواند زنان بسیاری را به این باور برساند که قادر به نوشتن نیستند یا استعداد و توانایی لازم را ندارند.
در گروه کاری پس از سخنرانی در گفتگویی با بیش از بیست مخاطب زن، از زنان خواستم تا در مورد رابطه ی خود با نوشتن و خواندن بگویند، و این احساس را میان آن ها بسیار قوی دیدم. بیشتر آن ها خود را خواننده های حرفه ای و پیگیر معرفی کردند و پاسخ دادند که قادر به نوشتن نیستند یا وقتی برای نوشتن ندارند. از این پاسخ ها از چنان جمع تحصیل کرده ای از زنان که هر روزه می خواندند به شدت جا خوردم و برایم غیر متقربه بودند.
به فکر فرو رفتم: نوشتن مگر در اصل چیست؟ جز بیانی از خود، برای خود و از آن خود؟ این حس فراگیر ناتوانی از نوشتن می تواند ناشی از آن باشد که در سیستم آموزش و پرورش ایران، نوشتن جزو برنامه ی اصلی یادگیری نیست و یادگیری از طریق حفظ کردن مطالب صورت می گیرد و نه از طریق انشا و تفکر انتقادی و خلاق. دانش آموز ایرانی که به حفظ کردن و امتحان دادن عادت کرده است و تمرین نوشتن ندارد، با این فکر خو می گیرد که توان نوشتن را هم ندارد. افرادی که تحت نظام های توتالیتر رشد یافته، نوعی آموزش را تجربه کرده اند که در آن یاد گیری محدود به حفظ کردن و بازگویی طوطی وار اندوخته های معدود متفکران (بالاخص مردان) است؛ روشی که اندیشیدن و نوشتار فردی را به حاشیه می راند.
کسی که برای خود و از آن خود نیاندیشیده باشد نمی تواند برای خود و از آن خود بنویسد. چنین کسی نگاشتن اندیشه را بسیار کم زیسته است. اگر هم نگاشته باشد تنها در ذهن خود و به شکل پراکنده – به شیوه ای که این اندیشیدن به جای تبلور به شکل بیان به دست فراموشی سپرده شده است. همچون سیاهه ای که نگاره ها ی با جوهر سیاه را در خود می بلعد و بی صدا می کند. آیا از این رو نیست که هلن سوکسو در «خنده ی مدوسا» زنان را تشویق می کند که با جوهر سفید شیر خود بنویسند؟ آیا این جوهری که از تنانگی زن بیرون می آید همان نیست که علیه فراموشی صدای زنانه می شورد و خط منسجم سیاهه های تاریخی را بر هم می زند؟
صدای زنانه (حتی اگر نویسنده ی آن یک مرد باشد) صدایی است که در ساختارهای تاریخی کلامی و زیباشناسی آقا سالارانه ی بیان نمی گنجد، و ساختاری زیبا شناسانه ای تکین و منحصر به فرد دارد که به گفته ی ایریگارای (فمنیست فرانسوی معاصر) تن به ساختار خودارضاگرانه ی اقتصاد “آقایی” بیان نمی دهد.
در گروه کاری هر جا که زنی می گفت قادر به نوشتن نیست از خود سوال می کردم آیا او تلاش کرده است خود را با جوهر سفید شیرخود بنویسد؟ آیا ناتوانی او از اینرو نبوده که خواسته خود را با جوهر سیاه در سیاهه ی پرقدرت و پس زننده و مایوس کننده ی تاریخ “آقا بالاسران” بنویسد؟ آیا نخواسته خود را به شکل خودارضایی آقایانه از طریق ارتباط با فالوس بنویسد؟ اگر زنان نخواهند زبان خود را در خدمت ارضای لذت “آقایی” صرف کنند و نخواهند به زیباشناسی نارسیسیستی و خود شیفته ی “آقا بالاسرانه” (با باز تولید روانی فالوس-آقا-پرستی) تن در دهند –یا به قول وولف نخواهند آیینه های درشت نمایی شوند که تصویر آقاها را هزاران بار بزرگتر از آن چه هستند منعکس کنند—آیا باز هم ناتوان از نوشتن خواهند بود؟ آیا زنی که می گوید قادر به نوشتن نیست هرگز خواسته از-آن- خود بنویسند و نتوانسته است؟
به نظر می رسد کسانی که خود را در نوشتن ناتوان می دانند رابطه ای ارگانیک بین اندیشیدن و نوشتن نمی بینند. اما نوشتن و تفکرگرچه شاید هم دامنه نباشند اما معادلند. پس هر که بگوید قادر به نوشتن نیست انگار گفته است قادر به اندیشیدن نیست. و از آن جا که تمام انسان ها می اندیشند (و من ادعا می کنم حتی تمام جهان زیست) و اندیشیدن امری مسلم است، به نظر می رسد که تاریخ “آقایی و آقا بالاسری” بوده است که زنان را نه تنها موجوداتی ناتوان از نوشتن، بلکه ناتوان از تفکر تصویر کرده است – یعنی موجودی مادون انسان (چون انسان در فلسفه ی غرب با قدرت ناطقه اش متمایز می شود). همان طور که در ادامه مطرح خواهم کرد، زنان در طول تاریخ آقایی هیچ گاه به صراحت به عنوان سوژه یا نهاد نوشتاری مطرح نشده اند. موجودی که سوژه ناطق نشده است موجودی است به اصطلاح صم البکم. باید دقت کنیم که کسی که فاقد زبان است فاقد شنوایی نیز هست.
و آیا این گونه نیست که تاریخ آقا بالاسرانه زنان را می خواسته است؟ یاد خاطره ای از مرد جوانی روشنفکر ایرانی می افتم. او می گفت که زمانی در ایران وی و تعداد زیادی از روشنفکران مرد در خانه ی یکی از آن ها جمع می شده اند و در مورد مسائل مختلف گفتگو می کرده اند. مرد صاحب خانه دختر نوجوان داشته است که خدمت می کرده و چای و شیرینی می آورده است. و خیلی وقت ها در اتاق می مانده، در گوشه ای می نشسته و به صحبت های مردان گوش می داده است. اما در میان بحث های داغشان این مردان که گویی در حال حل مشکلات جهان بوده اند حتی وجود دختر را حس نمی کرده اند. انگار که او وجود نداشته است. دختر تمام مدت ساکت بوده است. اما گویی حتی گوشی در آن اتاق وجود نداشته است. تا این که روزی، دختر که کسی نمی داند از چه به هیجان آمده بوده است و حتی فکر می کنند دیوانه شده است، و من فکر می کنم از این بی وجودی-بی سوژگی و نادیده گرفته شدن در حد نیستی به عصیان در آمده بوده است و برای چالش مردان، بر می خیزد به میان اتاق می آید، گوش هایش را می گیرد و مرتب با صدای بلند تکرار می کند: تورم اقتصادی، تورم اقتصادی.
فقدان سوژگی همان فقدان کنشگری تاریخی و اجتماعی و فرهنگی، و فقدان فعالیت به عنوان یک فرد یا نهاد اجتماعی است که باید به شکل مجموعه ای ساختارمند از بدن ها تعریف شود. مجموعه ای که هنوز در اجتماع تجسم نیافته و از هویت حقیقی برخوردار نیست. در تعریف من، بدن خود مجموعه ای ساختارمند از ارگان هاست که صورت و زبان به آن کنشگری (نهادینگی یا فاعلیت) اجتماعی می بخشد. نویسندگان و اندیشمندان، در این ساختار اجتماعی، نه تنها مانند بدن های هویت یافته، یک نهاد اجتماعی محسوب می شوند، بلکه صاحب سخن و صاحب دیدگاه هم هستند. صاحبان سخن همان تعیین کنندگان اصلی گفتمان ها یا مسیرهای حرکت اجتماعیند که خود تعیین کننده ی جایگاه بدن، روابط ابدان، حقوق آن ها نسبت به یکدیگر، و سازو کار آن ها هستند.
آن ها که می گویند قادر به نوشتن نیستیم فکر می کنند نوشتن قدرتی ذاتی است که آن ها از بدو تولد از آن محروم بوده اند، یا شاید تصور می کنند قادر به فکر کردن هم نیستند. آیا این تصور از این تلقین تاریخی که هر که آقا نیست یعنی فالوس ندارد، نوشتن هم نمی تواند ریشه نگرفته است؟ گویا در سیستم های آموزش و پرورش استبدادی، نه تنها امکان نوشتن از این افراد گرفته شده، بلکه امکان «اندیشیدن برای خود» به مثابه «پاسخ گویی یا پاسخ خواهی» (به آن چه می شنویم) که زیر بنای آموزش فردی است نیز از آن ها دریغ شده است. کسی که پاسخی به پاسخ ها (گفت گو ها، گفتمان های قبلی) نمی دهد، دیگران را نیز از پاسخ گویی به خود محروم می کند. این محرومیت نهادینه شده در افراد در سیستم های توتالیتر، از نظر من، از ریشه های ناتوانی نوشتاری زنانه است – ناتوانیی زاییده ی توهّم ناتوانی.
۲- اتاقی از آن خود به مثابه تاریخ نویسندگی و اندیشیدن یا تبار نوشتاری
اتاقی از آن خود، از منظری دیگر، نمادی است برای تاریخ مردمان که قرن ها اندیشیدن و نوشتن را با خود دارد. به گفته ی وولف روزگار اجازه ی ساختن این تاریخ را به مردان داده است، در حالی که تاریخ زنان بسیار تنک مایه و کوتاه است. پشت هر قلم یک آقا، تاریخی از نویسندگان و متفکران خوابیده که قدرت و گرایش آن را مشخص می کنند. بیسوادی زنان در طول تاریخی که در آن خواندن و نوشتن عملی مردانه محسوب می شده، در کنار انتشار نیافتن آثار معدود زنان نویسنده به زنان فرصت غنی سازی این تاریخ را نداده است. به زبانی دیگر، اتاق ما زنان کمابیش خالی از وسایل رفاهیی است که آقاهای گذشته برای آقاهای امروزفراهم کرده اند. ما زنان حس می کنیم که تبار نویسندگی زنانه نداریم در صورتی که آقاها از این تبار به عنوان یک امکان قدرت بخش برخوردارند.
هایدگر تعبیر مهم زبان به مثابه «خانه ی هستی» را به کار می برد، که در آن مردان در کار نوشتن و اندیشیدن خلاق به تبار آقایی خود یعنی به صاحبان و متولیان پیشین این خانه متصل می شود. هایدگرخود نوشته های خود را در پاسخ به اندیشه ها و نوشته های مردان دیگری از جمله کانت و با ارجاع به اندیشه های مردانی همچون افلاطون می نویسد. در این گفتگوی بین آقاهای صاحب سخن و اندیشه زنان غایبند. این گفتگو بین مردان و ارجاع به نوشته ها و افکار یکدیگر همان تبار اندیشگی-نوشتن-سخنوری آقایی را می سازد – تباری که پشت مردان در اندیشه و نوشتار بدان گرم است.
بی دلیل نیست که مردان در مجموع در مورد نوشتن و همچنین در اندیشیدن، احساس توانایی بیشتری می کنند. این قدرت از به یاد آوردن نام آقهایی می آید که اندیشیده اند، نگاشته اند، خود را بیان کرده اند، به یکدیگر پاسخ داده اند و صدایشان گوش فلک را پر کرده است. در فقدان نام های زنان نویسنده و در سکوت تاریخی، مسلم است که کسی صدای خود را باور نکند و گمان کند قادر نیست بنویسد. وقتی زنان خود را جزو یا متعلق به گفتگوی آقاها و تبار آقایانه ی اندیشه و کلام نمی بینند، بی دلیل نیست که احساس ناتوانی در اندیشه و نوشتن کنند.
متن های نوشته شده توسط مردان که در گفتگو و تبادل اندیشه با زنان باشند بسیار اندکند، اما این غیاب زنان بر خلاف تصور همگانی ناشی از غیاب فرهیختگی، سخنوری و اندیشمندی در میان زنان نبوده است. برای مثال دکارت که به عنوان بانی تفکر تحلیلی مدرن معروف است با خانمی در مکاتبه بوده که مدام در اندیشه سازی با او همراهی کرده اما همواره از نوشته هایش غایب بوده است. او گفتگوهای توضیحی طولانی با این زن درمورد فیزیولوژی مغز و نقطه ای فیزیکی که دکارت می اندیشیده در آن جسم و ذهن با هم گره خورده اند داشته است. ارجاع آقاها به یکدیگر و منحصر کردن گفتگویشان به هم و نادیده گرفتن زنان همان تبارسازی آن هاست که اعتماد به نفس آفریده است. و گاه اعتماد به نفس کاذب بسیار در حد خود شیفتگی نارسیستیک آقایی که خود رد خدمت اقتصاد آقابالاسرانه ی فالوسی خود ارضایی در آمده است.
به قول یکی از دوستان خوبم (داستان نویس و از اعضای کانون نویسندگان ایران) آقاها به طور کلی و مردان نویسنده بالاخص حتی اگر یکدیگر را نشناسند پشت در پشت مثل کوه حامی یکدیگرند. کیست که نداند با پشت گرم حس توانایی و اعتماد به نفس نیز بالا می رود؟ و کیست که نداند وقتی که پشت خالی باشد، احساس ناتوانی هم تشدید می شود. مثال دیگری در مورد تبار نویسندگی زنانه می خواهم بگویم این است که سال ها پیش وقتی دختر جوانی بودم و علاقه به آموختن داستان نویسی و شعر داشتم، وارد جمع های ادبی که یکی از آن ها جمع آقای عباس معروفی بود شدم. در آن زمان، و حتی امروز با اطلاعاتی که دارم، جمع های داستان و شعر و ادبی ایرانی را همه آقایان اداره می کنند و هیچ نویسنده یا شاعر زنی جمعی از آن خود ندارد. این مساله حتی در مورد کلاس ها یا جمع های ادبی در میان ایرانیان خارج از کشور نیز صدق می کند، برای مثال در شهر ونکوور کانادا که من زندگی می کنم.
اما در آن زمان که شوق نویسندگی داشتم و در جستجوی وصل شدن و آموختن از پیش کسوتان نویسندگی بودم، زنی رمان نویس، یعنی اولین رمان نویس زن ایران خانم سیمین دانشوردر همان شهرمحل زندگی من زندگی می کرد. اما من در تمام عمرم هیچ وقت این زن را ندیدم. خانم دانشور اگر به بحث تبار برگردیم مادربزرگ داستان نویسی من محسوب می شد. اما هیچ رابطه و دسترسی بین دخترانی مانند من و این مادر بزرگ ها وجود نداشت. تنها دسترسی ما شاید به «پدرانی» چون هوشنگ گلشیری یا «برادران بزرگی» مانند عباس معروفی شاگرد سابق گلشیری بود که آن زمان نویسنده ای تازه کار محسوب می شد و با این همه اعتماد به نفس هدایت جمع علاقه مندان به نویسندگی را در خود می دید و تقریبن تمام شاگردان جمعش دختران بودند. حال پدربزرگ هایی مانند صادق هدایت که عکسشان در ذهن همه قاب شده و به آنان ادای احترام و ارادت مداوم می شود بمانند.
این چنین است که من امروز به عنوان زنی میانسال به شدت حس محرومیت و قطع بودن از تبار نویسندگی زنانه را حس می کنم و احساس بی پشتوانگی دارم. بیخود نیست که پروین اعتصامی که حتی خود را اختر چرخ ادب و چون آقایان «صاحب گفتار» هم می دیده در شعر زیر که برای سنگ قبر خود سروده است خود را بعد مرگ بی دوست و پشت و پناه می بیند و از دیگران می خواهد تا او را یاد کنند:
این که خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
آیا احساس بی پناهی و نگرانی برای فراموش شدن در پروین از آن رو نیست که وی کلام خود را بی تبار می بیند؟ در شعر دیگری که در سوگ پدرش گفته، پروین پدر را تنها پشت و پناه خود خوانده و می نویسد که در نبود او بی سر و سامان شده است. از آن جا که ورود پروین به مجمع و گفتمان ادب به خاطر وجود پدرش بوده که از ادیبان دوران خود محسوب می شده است و با حلقه ای از آقایان در ارتباط بوده است و از آن جا که او توان ادبی خود را به شدت متاثر از پدر می دیده، در بی تبار شدن خانوادگی، بی تبار شدن ادبی او را نیز می توان دید.
پروین همواره تبار خود یعنی پدر خود را به شکل نگهبان خود می بیند: نگهبان «صاحب سخن» یا نگهبان «اخترچرخ ادب.» پس آیا پروین نگران این نبوده است که در فقدان پدر نگهبان اختری که او باشد از چشم آسمانی آقاها می افتد؟ و این که بعد از پدر، صاحبان گفتار کارهای او را با آن همه اشیاء و حس ها و حکایت های روزمره زنانه همچون سوزن و قیچی و سیر و پیاز و آن همه تصاویر و توجه به پیرزنان (در زمانی که آثار شاعران مرد معاصر پر از کلمات فاخر و تصاویر دلبران جوان بوده است) به مثابه سخنانی مهمل و پیش و پا افتاده و سطحی که باید در سیاهه ها محو شوند به حساب بیاورند؟
یوسفت نام نهادند و به گـرگت دادنـد
مرگ، گرگ توشد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان توگشت، ای مه زندانی من
از نـدانستن مـن، دزد قضـا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانـی من
آنکه در زیر زمین، داد سر و سامانـت
کاش میخورد غم بی سر و سامانی من
به سر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب بعد تو با کیست نگهبانی من؟
این نگرانی و وحشت از بی اعتنایی سایرین در شعر پروین کم چیزی نیست، چرا که نادیده گرفته شدن زنان در ادبیات و هنر از روش های معمول سرکوب صدای زنانه بوده و هست. وولف در سراسر «اتاقی از آن خود» به این مسئله اشاره می کند که همان نوشته های اندک زنان هم در طول تاریخ مورد فراموشی یا بی اعتنایی واقع شده است. در این جا تاکید ما بر این است که نگاه و باور عمومی به بی ارزش و سطحی بودن حیات و نوشتار زنانه باعث شده که زنان از وجود خود شرمسار باشند و در بروز احساس و افکار خود به صورت نوشتار ناتوان.
این گفتمان غالب جامعه و تصور زنان از عالی نبودن کارهایشان، از نقصان وجود و کلام و اندیشه ی خود، در مقایسه با آثار یا اتوریته آقایی، بسیاری از زنان را از میدان به در کرده است. چرا که نوشتار زنانه با همان معیارهای زیباشناسی آقاها اندازه گیری و در این مقایسه بسیاری از این آثار پیش پا افتاده، سطحی ، مبتذل یا کهتر ارزیابی شده اند. این مسئله به ویژه در جایی که زنان از تنانگی حرف می زنند و به زبان ممنوع وارد می شوند تشدید می شود. زیبایی شناسی کلامی آقایی نه تنها برای خود معیارهای فاخر و متعالی دارد، بلکه برای نوشته های زنان معیارهای هنجاری اخلاقی وضع می کند. نوشته ای که از این معیارها عدول کند انگ های سطحی، هرزه، پیش پا افتاده و مبتذل بودن را می خورد.
نادیده انگاشتن اندیشه ها و نوشته های زنان و بی تباری کلامی-اندیشگی آن ها همچنین در این امور متجلی می شود که آقایان در کارهای خود به نوشته های همطراز زنانه ارجاع نمی دهند و در گفتگوی ادبی زنان را طرف صحبت خود نمی بینند. برای مثال زمانی که زنی ایرانی و روشنفکر با اسم مستعار آتوسا اچ در شانزده آبان سال پنجاه و هفت (چند ماه پیش از پیروزی انقلاب ۵۷) در مجله ی نوول ابسرواتور فرانسه، مقاله ای علیه دیدگاه های میشل فوکو درباره ی اسلامگرایی انقلابی با رویکرد اجرای شریعت و زن ستیزی نوشت، فوکو نوشته و اعتراض وی را به کل نادیده گرفت و با وی وارد مکالمه ی نوشتاری نشد. بعید نیست فوکو در نزد خود نوشته ی آتوسا اچ را پیش پا افتاده و سطحی قلمداد کرده باشد. شاید برای خوانندگان ما جالب باشد که آتوسا صاد هم که نام مستعار آتوسا اچ را برگزیده بود، از همان ابتدا (و حتی زمانی که اچ را به صاد تغییر داد) مورد آزار، توهین، سرکوب و حمله ی خود-آقا بالاسر-اندیشان اسلامگرا قرار گرفت. برای نمونه به قسمت های کامنت های لینک زیر رجوع کنید:
http://radiozamaneh.com/culture/silver-screen/2011/08/13/6146
نادیده گرفته شدن ادبیات زنان و اندیشه ورزی آن ها که در نمونه ی آتوسا صاد دیده می شود در واقع نفی سخن ورزی زنان یعنی نفی سوژگی اجتماعی-فرهنگی آنان و نفی آنان به عنوان نهاد و فاعل اجتماعی و فرهنگی است. نفی کنشگری و نهاد بودن زنان همان نفی آن ها به عنوان یک “بدن” اجتماعی و همان نفی هویت جنسی اجتماعی مستقل آن هاست. آن که در خانه ی زبان، اتاقی از آن خود نداردهنوز نهاد یا سوژه ی مستقل نیست. اگر زبان خانه ی هستی باشد، زیست این شخص نیست درسایه ابهام قرار می گیرد!
نهاد و هویت مستقل نداشتن به این معناست که سیستم مدنی مدرن و تعیین حقوق و وظایف و نقش ها در آن، حتی اعلامیه حقوق بشر، بر اساس موجودی سخن ورز و بدن یافته یا موجودی نهادینه شده به نام «آقا» تعیین می شود. ساختارهای اجتماعی و صنعتی مدرن از روی ناچاری حضور زنان را پذیرفته اند اما با وجود افزایش کمی تعداد زنان در اجتماع، کیفیت ساختارهای اجتماعی تغییر چندانی نکرده است. عرصه های عمومی معمولن عرصه های ساخته شده برای حضور “آقای ژنریک” یا “نهاد آقایی مدرن” هستند. ایریگاری در تمام نوشته های خود بر این نکته تاکید می کند که زن ها دارای تنانگی و هویت جنسی متفاوت هستند، و تفاوت هایش نباید نادیده گرفته شده یا مورد سوء استفاده و سوء تعبیر ساختارهای آقایانه قرار بگیرد. او معتقد است که زنان باید “بدن” و “هویت” اجتماعی مستقلی برای خود بسازند. (خوانندگان محترم باید دقت داشته باشند که من بین دو مفهوم بدن و تن تفاوت قائل می شوم اما توضیح این تفاوت خارج از محدوده ی این نوشتار است و برای باز کردن این بحث باید کتابی نگاشته شود که من و آتوسا به این نگارش به عنوان یک پروژه ی احتمالی در آینده فکر می کنیم ) .
نادیده گرفتن زنان در حوزه ی سخنوری و گفتگو و بی زبان و گوش و هوش پنداشتن آن ها ابعاد بزرگتری هم دارد. صنعت چاپ، که تا حد زیادی در خدمت گسترش ادبیات خاص است، از راه های مهم سرکوب و به حاشیه راندن صدای زنان محسوب می شود. وولف هم روی این نکته تاکید می کند و گرچه نوشته های خودش به واسطه ی ناشر بودن همسرش چاپ می شده، دور از ذهن نیست که آثار او هم بدون همسرش در خاموشی و گمنامی می ماند. می شود گفت که در آن زمان صنعت چاپ تقریبن صد در صد در اختصاص آقاها بوده است. البته امروز هم اوضاع بهتر نیست. با وجود این که امروزه در آمریکا و کانادا بیشتر خوانندگان (یا سرمایه گذاران) رمان و داستان کوتاه زنان هستند، چاپ رمان و داستان کوتاه در انحصار آقایان است. این سیطره را می توان از شمار ویراستارهای مرد، منتقدان مرد، ناشران مرد، و کارمندان مرد در چاپخانه ها دریافت. بعلاوه، آثار زنان همواره زیر تیغ نقد و سانسور ذهن دستگاه آقایی و آقا بالاسری قرار گرفته است.
پس برای ایجاد امکان برای ادبیات زنان، تنها اتاقی از آن خود به مثابه امکانات مالی، خلوت، فراغت و تبار ادبی زنانه کافی نیست. ادبیات زنانه به نشر همه جانبه در اجتماع و استقبال خوانندگان نیاز دارد. جامعه ی ما محتاج ناشرین زن و مردی است که از معیارهای زیباشناسی نقد ادبی و اقتصاد بیان آقا بالاسرانه حمایت نمی کنند. آتوسا دربیان تجربه ی خود می نویسد: «حداقل در چاپ آثار خودم تا حالا با هیچ زن ناشری که او هم پیرو معیارهای مردانه نشده باشد برخورد نکرده ام.» در این جا درک این نکته بسیار حائز اهمیت است که زنان در طول تاریخ آقایی، در بسیاری موارد وقتی هم به موقعیت اجتماعی دست یافته اند و هویت مدنی “آقا” به آن ها داده شده است و در سیستم های قدرت صاحب جایگاه نهادی شده اند، بیشتر نقش مرزبانان قلمروهای آقایی از جمله قلمروهای زیباشناسی و نقدادبی آن ها را بازی کرده اند. آن ها به تولید و باز تولید اقتصاد بیان آقایی یاری رسانده اند.
در جای دیگری در مکاتبات ما آتوسا اشاره می کند: «همونطور که میدونی خیلی از نشرها تعطیل شدند و ممکنه همین کار رو برای زنان سخت کنه، چون کار کردن با ناشران مذهبی (که معمولن تعطیل نمیشن) سخته و ناشران حزب اللهی معمولا ادا دارن. خودم یک بار یکی از ترجمه هام رو برده بودم واسه چاپ، ناشرش که یک مرد حزب اللهی جوون بود موقع حرف زدن با من زمین را نگاه می کرد. منم که حالم از این اداها به هم می خوره، نمیدونم قیافم چطور شد که بعدن باهام تماس گرفتن و گفتند قبلن یک منتقد مرد در همین مورد نوشته و چاپ نخواهد شد و موضوع تمام شد. این در حالی بود که استاد خودم دائم بهمون می گفت برید و کارتون رو در فلان مجله چاپ کنین، یعنی استاد ما چون مرد بود اون اداها رو نمی دید اما ما دیدیم و کارامون چپ نشد. اما خوب مجلات دیگری هم بودند که مذهبی نبودند و ادا هم نداشتن و کارهامون رو چاپ می کردن. اما نشرهای دانشگاهی معمولا رئسای مذهبی داشتند و برای همین انتشارت آکادمیک برای زنان خیلی سخت تر از انتشار معمولی است و خودتم که می دونی انتشار آکادمیکه که ». بعدها در شغل یابی به فرد کمک می کنه
۳- اتاقی از آن خود به مثابه ژانر یا سبک ادبی
یکی دیگر از معانی «اتاقی از آن خود» ژانر (سبک نوشتاری) زنانه است. بر خلاف شعر و نمایشنامه و نقد ادبی که ژانرهایی متعلق به آقاها محسوب می شدند و به لحاظ ساختار و قواعد در تصرف آقایان بوده اند، در قرن ۱۷ اولین نویسندگان رمان در هیات زن ظهور کردند (برای مثال افرا بن). رمان نویسی برای زنان آسان تر بود چون زندگی در خانه و خاطره نویسی و داستان خوانی برای کودکان این سبک نوشتن را برای آنان عادی و قسمتی از زندگی روزمره کرده بود. و اینجاست که خانه و خانه نشینی که به نظر خیلی از فمینیست ها حبس زن و زنانگی به شمار میاید ناگهان به گفته ی وولف ورق را برگرداند و به زنان قدرت و خردی برای نوشتن رمان داد که آقاها به واسطه ی زندگی شلوغ اجتماعی و درگیری در ساختارهای مدنی از آن محروم بودند. در آن زمان رمان سبکی شد که بر خلاف شعر و نمایشنامه و نقد ادبی، آقاها در آن حرف زیادی برای گفتن و تحمیل الگوهایشان نداشتند، سبکی که میدان حرکت ابتدایی زنان فمینیست شد (مانند مری شلی و غیره).
یکی از نکات مهم این بود که الگوی زیباشناسی و نقد ادبی و اقتصاد بیان خاصی برای رمان وجود نداشت و همین فقدان الگو به زنان اجازه داد تا نوشتن را به روش خود تجربه کنند.این در حالی است که مثلن شعر و نمایشنامه در قبضه ی پترارک و دانته و شکسپیر بود، و الگو و استانداردهای آقایانه برای آن تعریف شده بود. تجربه ی نوشتن رمان برای زن ها تازه و خلاقانه بود. البته رمان نویسی زنانه هم در دوره ی ملکه ی ویکتوریا با محدودیت های شدید اخلاقی مواجه شد .دوره ی ویکتوریا به دوره ی سجاده آبکشی و تظاهر اخلاقی مشهور است و انواع ادبیات «کانداکت» یا «رفتار صحیح» (خانمانه و جنتلمنانه) به این دوره بر می گردند؛ دوره ای که به زنان گفته می شده یک بانو یا «لیدی» فلان و بهمان کار را می کند یا نمی کند. به مردان هم می گفتند یک آقا یا «سر» باید فلان جو رو بهمان جور باشد.
در همین زمان بود که باز هم صدای زنان و صدای مردان رمان نویس علیه سرکوب و سانسور از خلال خطوط رمان شنیده می شد. شاید در مورد فوران رمان نویسان زن اواخر دهه ی ۷۰ و ابتدای دهه ی ۸۰ ایران هم بشود تلقی مشابهی داشت. در جامعه ای که به لحاظ فرهنگی هر روز استاندارد جدیدی برای تنانگی و رفتار زنانه تعیین می کند، یکباره شمار زیادی داستان و رمان نویس زن ظهور می کنند. انگار این زنان نیازی می دیدند که حوادث و آن چه بر آن ها گذشته را از دیدگاه و زبان خود شرح دهند. البته این گمان آتوسا است و برای بررسی به پژوهش های وسیع نیازمند است.
زینب پیغمبر زاده در همین راستا در مقاله ای، دلایل روی آوردن زنان ایرانی به رمان نویسی در دهه ی هفتاد و هشتاد را چنین معرفی می کند: «افزایش عده نویسندگان زن میتواند مبین تغییراتی در قوانین و آداب و سنن باشد. برخورداری از تحصیلات عالی، آسانتر شدن کارهای خانه، داشتن شغلی که تأمین مالی ایجاد میکند و فراغت و جمعیت خاطر لازم را برای نوشتن پدید میآورد، حق دخالت در گزینش همسر توان در روی آوردن زنان به نویسندگی خلاق موثر است.» البته پیغمبر زاده به دلایل ذهنی قضیه اشاره ای نمی کند اما آتوسا پیشنهاد می کند که این فوران نوشتن رمان به نوعی از خواست زنان برای شناخت خود و هویت خود برمی خیزد، و همچنین از به چالش کشیدن نظام آقا سالار. به قول سوکسو این بی هویت اجتماعی یک نوع نفرت زنان از خود و تنانگی خود را در آنان ایجاد کرده و حقیر و ناتوان انگاشتن خود نوعی رسم معمول شده است.
زنی که در نظام های آقا سالار هیچ گاه نیاموخته و حتی به ذهنش هم نمی رسیده که خود را دوست بدارد تنها با نوشتن می تواند با این احساس نفرت و تحقیر درونی روبه رو شود، علیه آن بشورد و از طریق پالایش خشم خود به همبستگی و همتنی با خود برسد. البته به نظر من (نیلوفر) می رسد که زنان ایرانی هنوز بسیار در ابتدای این راه هستند یا حتی این مسیر را شروع نکرده اند. بنابراین رمان های نوشته شده در دهه ی هفتاد و هشتاد توسط زنان را نمی توان نمونه های هنری درک دوست داشتن خود تلقی کرد.
همانطور که مهرافروز فتاحی مجلج در فشرده ی پایان نامه ی خود «بررسی مهمترین درون مایه های رمان نویسان زن ایرانی پس از انقلاب اسلامی با رویکرد فمنیستی» پیشنهاد می کند، بیشتر این رمان ها سرگردانی زن ایرانی معاصر درمورد خود و وضعیت و هویت خود و درگیری با این سرگردانی را بازتاب می دهند. او می نویسد: «به طورکلی ، پس از بررسی و تحلیل مهم ترین درونمایه های هر یک از این رمان ها دریافته شد که زنان در کشمکش دائم با خود و دنیای اطرافشان هستند و می خواهند خود را ارزیابی کنند تا هویّت حقیقی خود را کشف کنند. البته آنان هم که خودی نشان داده اند نیز سرگردان هستند و سرگردانی آنان عبارت است از: سرگردانی اعتقادی، سرگردانی عرفانی، سرگردانی سیاسی، سرگردانی فلسفی، سرگردانی میان سنّت و تجدّد. و در نهایت تنهایی، روزمرگی و سردرگمی ».
در کل یافتن ژانری از آن خود برای نوشتن می تواند نوعی بیرون آمدن از قیمومیت آقا بالاسرانه باشد. و این اتفاقی بود که در مورد اولین رمان نویسان زن در ادبیات انگلیسی افتاد. ژانر خود می تواند نشان مرزهای زیبایی شناسی و نقد ادبی ساختار گرای آقا بالاسرانه و قالب های فکری و داستان نویسی و نشانی از فخر آقایی به نیل به کیفیت ممتاز و عالی کلامی باشد. در این جا ژانر نوعی وسیله ی سلطه ی آقاها است و زنان با پشتوانه ی اندک و حس زیباشناسی و نقد ادبی بی تاریخ ناتوان و بی اهمیت تصویر شده اند.
شعر در دوران مدرن تقریبن در تسلط کامل آقایان بوده است. امروزه ژانرهایی مانند فیلمنامه نویسی و نقد ادبی همچنان در تسلط آقاهاست. زنان در حیطه های تاریخ و فلسفه بسیار جوان هستند و همچنان این جا و آن جا نادیده گرفته می شوند. این مسئله در ایران امروز کاملن پدیدار است؛ رسانه ها و وبسایت های ایرانی در زمینه ی تاریخ و فلسفه و نقد ادبی و علوم اجتماعی در تسلط آقاهاست و به زنانی که در یکی از این زمینه ها وارد شده است راه ورود و امکان ابراز وجود نمی دهند، و حتی در بوق شهرت متفکران آقا متوسط و ضعیف می دمند و به آن ها اعتبار و عزت کاذب می دهند. برای مثال می توانید به برنامه های پرگار بی بی سی دقت کنید که هر گاه موضوع فلسفه، تاریخ و جامعه شناسی است مهمانان دعوت شده در پانل اصلی همیشه آقایان بوده اند و حتی در بسیاری از برنامه ها مخاطبان هم آقا بوده اند. حتی در برنامه ای با موضوع ادبی داستان و شعر هم باز دعوت شدگان آقاهای ادیب بوده اند. در زمینه ی شناخت دین و روشنفکری دینی هم همیشه از آقایان دین پژوه و نواندیش دعوت شده است. در صورتی که شمار زنان اساتید دانشگاه و صاحب نظر در زمینه های مختلف و شمار نویسندگان ادبی زن صفر نیست.
همه ی این جزییات را که کنار هم بگذاریم، قیومیت نوشتاری – کلامی آقا بالاسرانه به تمامی آشکار می شود. از آن جا که امروزه با ورود ساختار آقایی به تمام حوزه ها (حتی رمان) جایی برای ساختارهای زنانه نمانده است، زنان باید ژانرهای جدیدی خلق کنند که از تلفیق ژانرهای قدیمی و از فاصله ی خالی بین ژانرها و ساختارهای آقایی و آقا بالا سری آفریده می شود.
۴- میدان یا حوزه ی بیانی از آن خود
زنان امروز برای بیرون آمدن دسته جمعی از زیر قیمومیت آقایی و آقا بالاسری ، ساختن تاریخ ادبی زنانه و نشر آثار به طور وسیع، نیاز به ایجاد میدان و حوزه ی بیانی خود دارند. برای این کار تنها داشتن اتاقی کوچک از آن خود در خانه ی بزرگ و پیچیده و در جاهایی مخوف آقاسالارانه و نوشتن در آن کافی نیست. میدان بیان زنانه میدانی از بدن های زنانه است: بدن هایی که در اجتماع بیانی خود به هویت مستقل رسیده اند. برای این که ببینیم میدان های بیان زنانه چطور می تواند به وجود بیاید باید ببینیم آقاها از چه امتیازاتی برخورداند که زنان نیستند. امتیازاتی که آقاها به عنوان «حق ادبی طبیعی» از آن برخورداند و پیشتر به آن ها اشاره شد عبارتند از:
۱- سوژه یا نهاد یا بدن بودن به معنای حق کلام و شرکت در دیسکورس. صاحب اعتبار اجتماعی-فرهنگی سخنوری بودن. حق استفاده از زبان و خطابت به هر شکل برای سوژه سازی ، بازشناخت و بازسازی و باز تولید سوژه ها.
۲- تبار و سنت ادبی و نقد ادبی آقایانه.
۳- امکانات مادی (شامل وقت و فراغت و محل نوشتن) که به کار آن ها استمرار می دهد و تعداد مردهای نویسنده را بالاتر از زنان نگه می دارد.
۴- پشتیبانی نهادها یا بنیاد ها یا ابدان آقایی (نهاد ها و جمع های فرهنگی و دانشگاه ها و اتاق های فکر و هر نهاد تولید کننده ی دیسکورس و دانش و روش و شناخت و باز شناخت)..
۵- وصل بودن به بدن های نشر دهنده و رسانه ها.
۶- ژانرهای آقاها.
۷- حق قانون گزاری ادبی تعیین زیبا شناسی و تعیین ادبیات کانونی
۸- حق تعیین اقتصاد بیان و مدیریت و راهبری و سرمایه گذاری در این اقتصاد.
میدان های زنانه برای بیان تجربه های اجتماعی و اعلام هویت مستقل اجتماعی فرهنگی ادبی نوشتاری غیرآقایانه (بدون پیروی از ساختارهای اجتماعی آقایی و آقا بالاسری) است. در این میدان نویسندگان امکانی می یابند که حتی اگر در اجتماع و در حوزه ی قانون چنین نیست، خود را به عنوان نهاد یا سوژه مستقل از نهاد یا سوژه ی “آقا” تعریف کنند. اقتصاد بیان و نقد ادبی در این میدان ها با اقتصاد بیان آقایی و آقا بالاسری متفاوت است (خوانندگان می توانند برای آشنایی با «اقتصاد بیان» به آثار سوکسو مراجعه کنند).
همچنین میدان های زنانه کمک می کند تا بستگی ساختارهای زیباشناسی آقایانه باز شده و به دو جنسی شدن (سوکسو) تمایل یابند. در این میدان های بیانی، زنان (و زنانه نویسان) کارگاه ها و نهادهای کتابخوانی و نقد خود را خواهند داشت، در موسسات نشر و رسانه های مستقل خود آثارشان را چاپ خواهند کرد و حتی حوزه ی ارزیابی و جوایز ادبی مستقل خود را ایجاد خواهند نمود. البته شکل گیری چنین میادینی باید از سطوح پایین شروع شود و بعد به مراتب بالاتر برسد. برای مثال جایزه ی جهانی اورنج در سال ۱۹۹۶ در حمایت از داستان نویسان زن ابداع شد واکنشی بود به جایزه ی ادبی بوکرمن که بیشتر به حمایت از نویسندگان مرد می پرداخت، یا گاهنامه ی زنان ایرانی در آلمان نمونه هایی از تلاش برای ایجاد میدان های ادبی زنانه است. البته از آن جا که بدن زنانه و همچنین شبکه های بدن های زنانه همیشه در خطر تبدیل، جذب، یا زیرمجموعه شدن ساختار آقایی و آقا بالاسری قرار دارد، بایسته است که با دقت فراوان از این امر جلوگیری کنیم.
میدان های بیان زنانه می توانند به عنوان میدان هایی قلمداد شوند که زنان در آن ها می توانند خود و توانایی هایشان را از طریق نوشتن باور کنند، تواناهایی که در بسیاری از موارد در ساختارهای بیانی آقایی و آقا بالاسری نمی توانند متبلور و شکوفا شوند. میدان های بیان زنانه قلمروی حرکت بیان زنان و زنانگی هستند که طول و عرض آن بدن و زبان است. میدان های زنانه اعلام جدایی زنان از مردان نیست، بلکه فرصتی است برای باز یافتن اعتماد به نفس از دست رفته ناشی از نگاه و باور عمومی به زن. هم چنین رهایی از حس شرم و مسخرگی و ناتوانی در نوشتن.
میدان های زنانه مهمند چون به زنان این باور را می دهند که علارغم استانداردها و معیارهای زیبا شناسانه سنجش آقایانه و شکل اقتصاد و نقد ادبی آقابالاسرانه بیان نوشته هاشان ارزشمند است و نباید آن را کنار بگذارند. میدان های زنانه هم چنین به نویسندگان زن ممتاز (که توسط جامعه ی ادبی آقایان هم تا حدودی به رسمیت شناخته شده اند) این فرصت را می دهد که از نقش های میدان دار ساختارهای آقایی و آقابالاسری و مرزبانی بیان آقا سالار سر باز زنند و نقشی در ایجاد تاریخ نوشتاری غیرآقایانه برای خود بازی کنند.
این میدان ها هم چنین قدرت (اتوریته) میدان داری آقا بالاسرانه را که بیان را حق مسلم خود و لاغیر می داند به چالش می کشد و می تواند اثری از عزیمت یا فرار یا پرواز (دلوز و گاتاری) بر قلمروهای بیانی و نقد ادبی آقایی بر جا بگذارد. میدان های بیان زنانه، زنان را به توانمند شدن و به نوشتن دعوت می کنند. نوشتنی که در آن آرزو می کنیم که،
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
۵- سخن پایانی در مورد تنانگی
شاید تصور شود که میدان های بیان زنانه بهانه ای است برای زنان تا حساب نوشته های خود را از حساب کارهای مردان جدا کنند و به سهل انگار و شلخته نوشتن و پراکنده کاری میدان دهند تا ظروف مسی خود را به جای طلای ناب به جامعه قالب کنند. باور من بر این است، که هر نوشته ای تنها صرف این که نویسنده اش زن است نوشته ی خوبی نیست. اما چیزی که در تمام طول این نوشته بر آن اصرار داشتم و در ابتدا مطرح کردم و اهمیت اساسی دارد شکستن این فکر و باور تلقین شده در زنان است که ما قادر نیستیم بنویسیم.
از طرف دیگر برای کسی مانند من که باور دارد می تواند بنویسد، میدان های زنانه ضروری و آرزوی دیرینه هستند، زیرا مدت ها پیش یعنی زمانی که نویسنده ای جوان در ایران بودم بار قیمومیت ادبی آقا بالاسرانه را حس کردم و می دانستم که آقاهای نویسنده و روشنفکر در اغلب موارد می خواهند زنان تا آخر عمر مریدان و شاگردان آنان باقی بمانند. دیدم که جامعه ی آقایان از هویت مستقل ادبی زنان می ترسد، از باور زنان به نوشتن خود می هراسد، و از استادی زنان در ژانرهای ادبی وحشت دارد. این تجربه ها مرا (که اکنون زنی میان سال هستم و کارنامه ای بسیار نازک در زمینه ی ادب و فلسفی دارم) به جایی رسانده که معیارهای سنجش کارهای من باید از دل شناخت و رشد خودم بیرون بیاید. معیارهای زیبایی شناسی و نقد ادبی باید از ادراک من از جهان ناشی شود. اقتصاد کلام بهینه باید از حرکت دست من بر کاغذ، از حرکت اندیشگی و تنانگی من، بیرون بیاید.
من با خود و نوشتن خود سخت گیر و ناقد به شکل سازنده نه مخرب هستم اما در عین حال به آفرینش و توانایی خود باور دارم و تن به معیارهای تحمیل شده از بیرون نمی دهم، تن به قیومیت ادبی آقا بالاسرانه و شاگرد ماندن برای آقاهای نویسنده و به اصطلاح روشنفکر نمی دهم. این تن ندادن اما از تجربه ی گران سال ها تن دادن-شوریدن و به حاشیه رانده شدن و سانسور شدن و خوار شمرده شدن و مُهر بی استعدادی خوردن است. با این همه تن دادن ها و تن ندادن ها هیچ گاه باور نکرده ام که نمی توانم بنویسم. آرزوی من برای ایجاد میدان های بیان زنانه این است که همه ی دختران و زنان ایرانی توانایی نوشتن خود را باور کنند.
این باور یعنی نترسیدن و شرم نداشتن از خود و از حضور خود یعنی در حضور خویشتن راضی و خشنود و پر بودن، یعنی بارور بودن از خویشتن. و دیده ام که وقتی زنان از خود نمی ترسند، بسیاری از آقاها بیشتراز همیشه وحشت می کنند. این ایمان به خود خود-آقا بالاس-اندیشانی را که می خواهند زن را تا ابد نشمه یا شاگرد یا دست به سینه نگه دارند تا در مقابل به آن ها وعده ی امتیازها و جایگاه دهند به شدت به وحشت می اندازد. اما جالب این جاست که میدان بیان زنانه با وجود اعلام بی نیازی از تایید زیباشناسی و نقد ادبی و اقتصادی و ساختاری آقایانه و آقا بالاسرانه، در عین حال از درک حضور دیگری (زن، کودک، و مرد) مبرا نیست. این اعلام بی نیازی در واقع اعلام بی نیازی از جایگاهی است که باید توسط آقاها یا قدرتمندان شامل “خانم خانم ها” به زنان و نوشتار آن ها اعطا شود.
از طرف دیگر، این اعلام بی نیازی و نوشتن مستقل، نوعی عریانی برای-خود و از-آن- خود است. عریانیی که برای آقا و برای نگاه خیره جامعه ی آقا بالاسرها نیست. و نباید فراموش کنیم یا زیباشناسی و نقد ادبی آقا ها با این نگاه خیره بدن بی (voyeurism) و با خواست آقا سالار- بالاسرانه ی نقص و منزه و خالص و لطف و لطافت بی ارتباط نیست، و به آن دامن می زند. اما آیا چنین پیکره زنانهی که سراسر زیبایی و نرمی و پاکی و لطف و لطافت کمال اندامی و خلوص است، بیش از یک جسد مرده است؟ تصویر جسد مرده و عشق به زنان مرده مرا یاد ادبیات رومانتیک و علاقه ی شاعران رومانتیکِ آقا به بدن مرده زنان می اندازد. برای نمونه شعر «همسر قبلی من» اثر رابرت براونینگ را ببینید. پیکرهایی پر از «خلوص و لطف و لطافت و تسلیم» قاب گرفته شده درمرگ، تن هایی بی جان، بی شعور، بی اراده و اختیار و اندیشه، فاقد حرکت و تصمیم و خواست برای خود و از آن خود.
همان نگاه خیره ی آقا سالارانه که در طول تاریخ «عریانی زن» را برای خود و در خدمت خود خواسته است، از طرف دیگر حجاب را اختراع کرده و زنان را در تملک نگاه خود در آورده است. باید دقت کنیم که تاریخ حجاب حداقل در منطقه خاور میانه می گوید که حجاب در ابتدا تنها برای زنان اشراف و طبقات ممتاز بوده است. به نظر من حجاب که به طور مسلم از طرف آقها به این زنان ممتازیا کسانی که انتظار می رفته خانم خانم ها باشند تحمیل شده برای این بوده که از احتمال این که این زنان برای خود در اتاق خود عریان شوند پیشگیری کند.
حجاب تحمیلی به زنان اشراف به گمان من اول از همه برای نگاه خیره ی آقای نامحرم نبوده، بلکه برای دور نگه داشتن زنان در خانواده های ممتاز از خود – از امکان کشف خود و دوست داشتن تن خود و عریان شدن برای خود بوده است. آقایان اشراف و قدرتمند می دانسته اند که امتیازات اجتماعی ممکن است این امکان را به این زنان بدهد که برای خود عریان شوند – عریان شدگی است که روان ناخودآگاه آقایی را تهدید می کرده چرا که می توانسته به عریان شدگی از-آن-خود تبدیل شود.
نوشتن تنانه همان عریان شدن در نوشتن، برای کشف خود، دوست داشتن خود و تن خود است. این عریانی چیزی است که ساختارهای آقاسالارانه، نگاه خیره ی آقا را که به دنبال زیبایی پیکره ای قاب گرفته شده در مرگ است را به رعشه ی هراس می اندازد.
همان طور که ایریگاری در فصلی از کتاب «اخلاقیت تفاوت جنسی» شرح می دهد آن چه پدر- آقا سالاری از زنان گرفته است دوست داشتن خود است. چیزی که همواره به زنان تحمیل و تلقین شده است نفرت از خود و از تن خود، و یا احساس شرمساری و فلاکت از خود است – از خودی که مبتذل، بی شعور، کم شعور، ناتوان و ناقص شمرده شده است.
از این رو احساس توانایی زنان به این معنا در جهان امروز نادر است. نوشتن که عملی بسیار فردی است از بهترین راه های برقراری مجدد این اتصال و دوست داشتن خود است. زنی که قادر نیست بنویسد، چنان چه شروع به نوشتن کند، شروع به عریان شدن برای خود و سپس از آن خود پس شناخت خود می کند، و نه عریان شدن برای نگاه خیره ی دیگران و رسانه ها یا برای تمجید و جایگاه و اعتبار گرفتن از دستگاه آقایی.
نوشتن برای خود مملو از احساس توانایی است، و اگر روزی آروزی من حتی در ساختن میدان های بیان زنانه محقق شود، تجربه ی من در حلقه های نوشتن و اندیشیدن، در خدمت زنان خواهد بود تا توان خود را باور کنند و بنویسند و با نوشتن سرشار از خود شوند. باز هم تجربه یک زنی میانسال که من باشم با روحیه بالای تجربه گرایی به من آموخته است که بسیاری از آقاها به این خاطر از این که زنان خود را دوست بدارند به شدت وحشت دارند چون «بیچاره ها» می پندارند که در این صورت عشق زنان را به خود از دست داده اند. در صورتی که این طور نیست. عشق واقعی بین افراد وقتی پدیدار می شود که هیچ یک از طرفین برده و اسیر و سرخورده و سرکرده ی دیگری نباشد. من به عنوان یک مادر نیز می دانم که تا زن تن خود را از آن خود نخواهد و دوست ندارد، نمی تواند آن را از آن کودک خود که در او رشد می کند بداند.
این حرف شاید به نظربسیاری عجیب بیاید ولی حس عمیق تنانگی به من می گوید که حتی عشق زن (دگر جنس گرا) به مرد وقتی یگانه است که از کانال یک نوع همجنس گرایی زنانه بگذرد. یعنی زن حتی برای دوست داشتن و عشق به مرد ابتدا باید عشق یا پیوند عمیق به زن یا همجنس خود را بیاموزد و تجربه کند – عشق و پیوندی که او را به عشق به خود، به تن و خویشتن خود می رساند، او را به دوست داشتن خود می رساند. ما زنان نیاز داریم بیاموزیم. ما نیاز داریم دوست داشتن خود را که از ما دریغ شده، و پیوند خوردن با همجنس خود را که برای ما حتی اندیشه ای ممنوعست، بیاموزیم.
در فلسفه غرب اندیشمندانی چون دریدا و لویناس، اندیشمندان دلسوزی بودند که با وقایعی مانند جنگ های جهانی و هالوکاست به عنوان بزرگترین و دشوار ترین و شاید تنها سوال فلسفی دوران خود و تمام طول تاریخ آقا سالارانه روبرو بوده اند و در اندیشه ی یافتن پاسخ یا پاسخ هایی درخوراخلاقی بدان. پاسخی پاسخ خواه و مسئولیت پذیر به سوال هایی از این دست: چرا فاجعه به بار آمد؟ و چگونه آن را زیستند و زیستیم؟ ایشان فاجعه را به درک من ناشی از ساختارهای دو قطبی آقا سالارانه و نیاز بیمارگونه ی آقایی برای استیلا، و در جنون و پرستش نارسیسیستی خود و مصادره دیگری برای خود دیدند. در زبانی که خانه ی هستی همه گان شده است! پس هشدار و حرکت تاریخی آن ها به سوی احترام و شناخت «دیگری» بود. دقت کنید که این توصیه ی دو مرد است به «مردان»، که البته درست است.
اما در مورد زنان که هیچ وقت به عنوان نهاد و سوژه شناخته نشده اند، که بدن و هویت مستقل نداشته اند، که هستی و وجودشان نفی و با نقصان یکی شده، قضیه به گمان من برعکس است. همان «مردی» که بیمارگونه خود را پرستیده، برای تلقین این باور به زن که او خدای اوست، او را از دوست داشتن و یافتن زنانگی خود باز داشته است. آن جاست که میدان تنانگی بیان زنانه وارد عمل می شود تا عشق و پیوند با خود را به عنوان یک دستور اخلاقی در “دل و درک و حس” قرار دهد. و تنها از طریق این دوستی و پیوند با «خود» است که زن می تواند «دیگری» را بشناسد و به او احترام بگذارد. در دوست داشتن خود زن باید نهادی اجتماعی شود، چیزی که هیچ گاه نشده است، به عبارت دیگر، بدن اجتماعی شدن برای زن باید از تن شدن برای خویشتن بگذرد.
و این گونه است که من (نیلوفر شیدمهر) و من (آتوسا صاد) می نویسیم: ما توان دوست داشتن خود را یافته ایم. ما نویسنده ایم. ما می توانیم. و از زنان و مردان متفاوت دعوت می کنیم که با ما هم صدا شوند. خواستن توانستن است و همه با هم می نویسیم: ما نویسنده ایم، ما می توانیم.
سوم فوریه ۲۰۱۳
پی گفتار: در جریان مکاتبه هایمان از آتوسا خواستم که با زبان خود درک و تخیلی خود را از میدان زنانه بنویسد. نوشته ی او را این جا با شما سهیم می شوم:
آتوسا صاد : میدان زنانه چیست؟
«میدان زنانه» نوعی همراهی و همصدایی زنانه است همراه با درک نیازهای مشترک و پرهیز از چشم و هم چشمی و حسادت های (گاردهای) کلیشه ای که این روزها (به مدد رسانه ها) قسمتی از زنانگی به شمار می رود. میدان زنانه، به جای نوعی فمینیسم آنارشیگرای فردی که لجاجت با همنوع و مخالفت با قوانین اجتماعی را سر لوحه ی کار خود ساخته، نوعی فمینیسم جمعی را تصویر می کند که در آن زنان در کنار «مطالبه ی» حقوق مدنی و فردی خود، در جستجوی «کشف، معرفی و گسترش» زنانگی هستند. به نظر می رسد که زنان در جهان امروز نیاز مبرمی به کشف زنانگی و حقوق ناشی از آن از طریق بازگشت به جمع خود دارند و نه فقط با ارجاع به شعارها و گفتمان فمینیستی یا حقوق بشر. این دیدگاه نوعی مسوولیت زنانه-انسانی را از ما طلب می کند که در آن تک تک ما در اندیشه ی ساختن جهان، انسان، و حتی محیط زیستی هماهنگ تر و سالم تر هستیم. زنان با اتصال به یکدیگر و با اتکا به دغدغه های مشترک، جمعیتی را تشکیل می دهند که هم مدافع آن هاست و هم لزوم داشتن حقوق را به آن ها تفهیم می کند. مشکل جوامع انسانی امروزین فقط احیای حقوق انسانی در سطح اجتماعی نیست بلکه تفهیم حقوق در سطح فردیست. تا افراد از درون به احقاق حقوق ایمان نداشته باشند یا حقی برای خود قائل نباشند، پیاده کردن حقوق در سطح اجتماعی کاری دشوار است. حقوق انسانی معمولن متصل به عمیق ترین لایه های روان انسان هاست و برای باز یافتن آن باید انسان را دریافت. بشر بودن به خودی خود حقوقی به دنبال دارد، اما تعریف واقعی بشر چیست؟ انسانیت و شناخت فردی که از فرد شروع شود به جامعه هم سرایت می کند (مثلن انسانی مانند نسرین ستوده جامعه و نظام سیاسی خود را با شناخت فردی زیر سوال می برد). درست است تا زمانی که نظام سیاسی کشوری عوض نشود، وضعیت هیچ انسانی به لحاظ حقوقی تغییر نخواهد کرد، اما این هم درست است که نظام حقوقی برای هیچ انسانی حق حقیقی نمی آفریند. بدترین نوع دیکتاتوری دیکتاتوری درونی است که در آن فرد به خود آزادی تخیل، احساس، و تفکر را ندهد. تا زمانی که دیکتاتوری بیرونی است و شهروندان آن را درونی نکرده اند می شود به انسانیت و آزادی امید داشت اما زمانی که دیکتاتوری به هر شکلی (مردسالاری، خودمحوری، فراموشی جمعیت و زیستن در حباب فردی، دورافتادگی از اندیشه و احساس) حاکم شد، انسانیت در خطر میافتد. «میدان زنانه» همان صدایی است که افراد و به ویژه زنان را به همراهی درونی می خواند. اگر تک تک افراد یک جامعه با ایمان به نیروی جمعی روزی یک قدم بر دارند، دیکتاتوری ذره ذره در برابر توان و همبستگی آنان از هم خواهد گسست. مهم ترین حربه ی دیکتاتوری این است که تجربه ی در جمع زیستن را از مردمان دریغ کند و اجتماع را در نظر افراد به مشتی آدم بیخرد و بیسواد تبدیل کند که اتصال با آن ها دون شان تک تک افراد است. «میدان زنانه» فرصتی است برای بازنگری واژه ی اجتماع و تلاشی برای تعریف مجدد انسانیت.
اپوزیسیون مردانه ی ایرانی به دلیل متفاوت بودن اهداف و انگیزه ها تا کنون نتوانسته به جمعیت و صدایی یگانه تبدیل شود. و این شاید به دلیل مردانه بودن آن باشد، چرا که مردان (به ویژه مردان سطح مرفه جامعه که اپوزوسیون ایرانی را تشکیل می دهند) نیازی اگزیستانسیالیستی به تثبیت شرایط خود به عنوان یک انسان ندارند. مردان طبقه ی مرفه معمولن افرادی دارای امتیاز (privileged) هستند که نیازی به دفاع از حقوق انسانی خود ندارند (حتی به نظر من جوامع خاورمیانه بهترین جوامع برای شاد زیستن چنین انسان هاییست و شاید یکی از دلایل عدم تغییر آن هم همین جمعیت عظیم و خوشحال مردان بورژوا باشد). این زنان هستند که تحت نظام و فرهنگ مردسالار این جوامع نیاز به دفاع از هستی خود و بقا (به هر معنایی) دارد. به علاوه تجربه ی فیزیکی متفاوت آن ها (به ویژه به عنوان مادر) نوعی هستی عینی برای آن ها ایجاد می کند که باید برای بقای آن (مثلن در هنگام زایمان) تلاش کنند. همین تجربه ی بودن (اگزیستانسیال) متفاوت باعث اتصال او به همجنسانش و همزادپنداری با آن ها می شود. «میدان زنانه» به نظر من با همین اتصال ساده زنان از طریق بدن آغاز می شود و به مراحل بعدی کشف و احیای زنانگی می رسد.
زن امروز اغلب خود را در میان مظاهر رسانه ای و ارزش های مردانه (از هر نوع) گم کرده است. پیوستن او به «میدان زنانه» باعث تعریف معیارها و ارزش های زنانه و بازیافتن صدا و هویت خود می شود. این بازیافتن زنانگی که باید دغدغه ی انواع فمینیسم را در بر گیرد شامل موارد زیر می شود: تمرکز بر روی نابرابری ها در حقوق مدنی (موج اول فمینیسم)؛ مبارزه با نابرابری های غیر رسمی و فرهنگی با تمرکز بر جنسیت، خانواده، محل کار، و موضوعات مربوط به بارداری (موج دوم فمینیسم یا جنبش آزادی زنان)؛ و درک این امر که زنان می توانند با استفاده از کلیشه های مرسوم احساسی از توانمندی را ایجاد کنند: باز تعریف زنان و دختران به عنوان موجوداتی قدرتمند، جسور و صاحب اختیار خود. هم چنین دفاع از تنوع و تغییر، و ادراک عمومی مبنی بر تساوی زنان از رنگ ها، قومیت ها، ملیت ها، ادیان و پیشینه های فرهنگی متفاوت (موج سوم فمینیسم). به نظر من آنچه متفکرانی مثل سوکسو به این معادله می افزایند دو چیز است: اول بُعد روانی قضیه و این که زن بودن نوعی جنسیت و برچسب اجتماعی نیست بلکه فردیتی است که هر کس (زن یا مرد) می تواند با نوشتن (که بنظرم صورتی از مدیتیشن است و شاید بتوان سایر فرمهای مدیتیشن را هم بدان اضافه کرد) در درون خود بیابد؛ و دوم که بسیار مهم است، اخراج نکردن مردان است. یافتن خود (که جنسیت درونی را هم شامل می شود) در سوکسو به معنای مرخصی گرفتن از جامعه (مردانه یا زنانه) و مظاهر جنسیتی آن برای یافتن «پرتقال» خود (مانند roundness یا کره ی افلاطونی است) که در آن فرد کامل بودن (پرتقال بودن) را حس می کند و به رضایت و اعتماد به نفس درونی می رسد. این باور فردی ممکن است به حرکت های اجتماعی هم بیانجامد. نوشتن نوعی مدیتیشن محسوب می شود چون در نوشتن، افکار فرد برهنه می شوند و خود را به نگارنده می نمایاند و در حین نوشتن تغییر می یابند و رشد می کنند. نوشتن به خصوص نوشتن ادبی که با تخیل همراه است، همواره فرد را به ناخودآگاه فردی متصل می کند و باعث انعکاس عواطف، علایق و غرایز او می شود. این انعکاس مهم است چرا که اولن باعث شناخت فردی می شود، دومن آزادی بیان را به وی باز می گرداند، سومن باعث آشنایی وی با علایق و غرایز زنان همنوع و اتصال به جامعه ی زنان می شود، و چهارمن باعث مقایسه و ارتباط با جهان بزرگ تر انسانی می شود. اما در دنیای مه گرفته ی تکنولوژی که نوشتن برای همه حتی نویسندگان هم مشکل شده، نوشتن (تکسچوال مدیتیشن) چگونه ممکن است؟ یکی دیگر از کارهای میدان های زنانه شاید این باشد که در این جهان مه آلود زنان را به بررسی و نقد گروهی آثار نویسندگان و شعرا (به ویژه مولفان زن) ترغیب کند. جلسات بررسی کتاب (Book club discussion) را که در جامعه ی ایرانی، سنتی مردانه بوده و معمولن هنوز هم بدون حضور حداقل یک مرد صورت نمی پذیرد، باید تغییر داد و به بحث ها و گفتگوهای منتقدانه ی زنانه تبدیل کرد. در رمان Reading Lolita in Tehran میدان زنانه بدین مفهوم دیده می شود و این نمونه های پنهان و خانگی باید عمومی و جمعی شوند.
با وجود این، به نظر من «میدان زنانه» حتی اگر واقعیت خارجی نداشته باشد و زنان نتوانند در کنار هم بنشینند و با هم بحث کنند، هم چنان عقیده ای قوی و سازنده است. پذیرش مفهوم «میدان زنانه» به خودی خود باعث تفکر در معنای اجتماع، تاثیر آن بر زنانگی و تاثیر متقابل زنانگی بر آن و اتصال زن به جامعه می شود، و سوال آقا سالاری را تا حد زیادی به خود زنان و میزان ایمان و اراده ی آن ها در بازسازی ساختارهای اجتماعی (با شروع آموزش از اجتماعات کوچکی مانند خانواده) باز می گرداند. زنان خاورمیانه این روزها کلیشه های حاضر و آماده ای شده اند برای نمایش «سکوت و تمکین»، «بچه داری و شوهرداری»، «بازیچه شدن و بازی دادن»، یا از آن سو «برهنگی و آنارشیسم». تقریبن در هیچ جای فرهنگ مردسالار جایی برای زن «مستقل و قوی و حاکم» وجود ندارد و اگر ما زنان باوری به تغییر این کلیشه ها و بازسازی چهره ی خود نداشته باشیم، این کلیشه ها به مدد رسانه ها (اینوری یا آنوری) پررنگ تر و دست و پاگیرتر هم خواهند شد. زن خاورمیانه باید دریابد که تنها نیست و در دغدغه های اخلاقی، انسانی، اجتماعی، و حتی دغدغه های فردی (دغدغه ی بدن و سن و سال) به حال خود و به دست معیارهای مردانه وا نهاده نشده است، و می تواند به «میدان های زنانه» بپیوندد یا میدان زنانه ای از آن خود خلق کند.