پرده ی بکارت، سکسوالیته و موقعیت جنبش زنان / دکتر اکبر کرمی

اخبار روز: چندی پیش مقاله ای با عنوان «بکارت و بهداشت»(۱) در سایت مدرسه ی فمینیستی منتشر شد. راستش من از دیدن و خواندن این مقاله ی جسورانه و برخی از کامنت ها و نقدهای آن کلی ذوق کردم. به ویژه، باید از نقد درخشانی یاد کنم که با عنوان «ازاله ی پرده بکارت و فمینیسم هالیوودی»(۲) چاپ شد؛ نوشته ای که نقدِ در خور تاملی بود بر تقدیس پرده ی بکارت در ایرانِ مردسالار و «پرده پرست» امروز (هایمنیزم). اما ذوق زدگی من به خاطر پیشنهاد عجیب، غیرعملی و بی نتیجه ای نبود که مریم رفیعی، با شهامتی قابل ستایش پی گیری و طرح کرده بود (و پری سکوتی به درستی آن را «دور زدن مشکل» نامیده بود)، بلکه به خاطر آن بود که این مقاله و گفت و گوهای اطرافش، نشان داد که خوشبختانه قافله ی غافل فمینیسم ایرانی هم کم کم به محل اصلی نزاع نزدیک می شود! و تلاش دارد، بلاخره، با نظام دانایی مردسالار به گونه ای رودررو گلاویز شود؛ چه، به باور من، لوایح دفاع از حقوق زنان در ایران تاکنون، آن چنان الکن و آلوده به ادبیات و ارزش های مردسالارانه بوده است که امیدی به برخواستن ققنوسی از خاکسترشان نمی رود.

بگذارید به همین مقاله ی پرسروصدا برگردیم و غلط های آن بشماریم و از غفلت های مردسالارانه ای پرده برگیریم که متاسفانه به ادبیات فمینیستی ما هم راه یافته است. شاید بازخوانی این متن راهی به رهایی از این پرده پرستی شوم و “نیست انگاری موهوم” باز کند.

• در عنوان و متن مقاله، “پرده ی بکارت” و موضوع اخلاقی/جنسی “بکارت” همسان انگاشته شده است.(۳)

• متن تلاش دارد فایده ای زیستی برای ختنه ی مردان (در پاراگراف دوم) به دست دهد.(۴)

• به این پاره گفت از متن توجه کنید: «طبیعی ترین یا احتمالاً فطری ترین نوع مقاربت، مقاربتی است که اتفاقاً، فطرتاً (پرده ی) بکارت مانع آن است.»

• «… خانم ها از چه راهی باید ارضاء شوند؟ راه های ارضاء غیر فطری و غیر طبیعی؟ خود ارضایی؟ معلوم است که این ها ذیل همان تفکر فروید و دستاوردهای پزشکی جدید مضرات غیر قابل تردید دارد. به عبارت دیگر ما راهی طبیعی را بسته می گذاریم و ناچار، راه های غیرفطری، خطرناک و مضر پیش کشیده می شوند.»

• هرچند رگه هایی در نقد تقدیس پرده ی بکارت (hymen membrane) در این متن وجود دارد، اما حق آدمی برای
خطا کردن و لذت بردن از زیست جنسی مطلوب خود (سکسوالیزم(۵)) ادا نمی شود و مطالبه ی مردسالارنه ی “بکارت” –
هم چون زیوری برای زنان و ابزاری برای کامکاری مردان – و اخلاق ننگین حامل آن به حال خود رها می شود. تاکید بر “مخاطرات بهداشتی و روانی” باکره ها در طولانی مدت و “اجماع دانشمندان” برای یافتن راه حل مناسب برای آن، آشکارا نشان می دهد که نویسنده یا دغدغه ی “حق خطاکردن”، “حق داوری کردن” و “حق انتخاب زیست جنسی مطلوب” برای آدمیان را ندارد و یا آن ها به رسمیت نمی شناسد و در گفتار خود دخالت نمی دهد؛ در هر حالی که حتا اگر زنان، دختران و پسران ما با چنین مخاطراتی تهدید نمی شدند و تحدید نمی گردیدند نیز حق داشتند که از زندگی خود آن گونه که می خواهند لذت ببرند و ما باید از آن ها و حقوقشان دفاع می کردیم.

• و از همه مهمتر این که مقاله با منطقی مردسالارانه تدوین شده است؛ از همین رو، رهایی از داوری های مردانه را با پیشنهادهای مردانه ی دیگر، از جمله “ازاله ی پرده ی بکارت در نوزادی” که چیزی نیست مگر جابه جا کردن مشکل، ختم به خیر می کند.

گفتم پیشنهاد مردانه ی «ازاله ی پرده ی بکارت در نوزادی»، اما نمی خواهم به شیوه ی برخی روانکاوان نئوفرویدی این پیشنهاد را به لذت های مردانه ای که احتمالن پشت آن پنهان شده است، مربوط و ادعا کنم که این مقاله خود ادایی مردانه است، هر چند زنانه، یا از زبان یک زن بیان می شود. منظورم از پیشنهاد مردانه، بیشتر منطق گنگی است که پشت آن پنهان مانده است.

نظام دانایی و معنایی حاکم بر این نوشته، نظامی است “است بنیاد” و “حق جو” (به معنای راست و درست و حق بودن)؛ یعنی پیش و بیش از آن که درپی احقاق حقی باشد، درگیر راستی و ناراستی پیشنهاد خود است؛ و به همین دلیلِ ساده است که دایم بر “طبیعی بودن” و “فطری بودن” تاکید می گذارد و قسم تازه می کند. در واقع نویسنده برای مثال با طبیعی خواندن و طبیعی دانستن سکس واژینال، می خواهد به مخاطب بقبولاند که سکس واژینال درست است و باید باشد! به عبارت دیگر، چنانچه کسی ادعا کند یا بخواهد از روش های آمیزش سکسی دیگر لذت ببرد، پیشاپیش رانده شده است. (از این مساله هم می گذریم که “است ها”ی جدید علمی بر خلاف این ادعاها استوار اند و بر سالم بودن بسیاری از سکس های دیگر اشاره دارند.).
در نظام های “است بنیاد” “باید ها” همواره طفیلی و پرورده ی “است ها” هستند و چون “است ها” همیشه در سیطره و سلطه ی “دانای کلی” هستند که مخزن اسرار و منبع انوار است، در نتیجه اخلاقی زیستن، “خوب بودن” و “درست عمل کردن” در این نوع نظام ها، همواره تابعی است از میزان سرسپردگی به آن دانای کل و قادر متعال؛ و مگر مرد/پدر/دیگرسالاری چیزی به جز کاریکاتوری از این پندار کهنه است (بگذارید از این نکته هم بگذریم که شاید آن دانای کل و قادر متعال تصویر انتزاعی و شکل استعلایی همین پدر/مرد/دیگری است).

با این همه، این نوشته مرا بسیار ذوق زده کرد؛ چه، نویسنده در جای جای نوشته اش به زبان بی زبانی (و شاید از روی شرمندگی و حیا که هر دو از نمادهای مردسالارانه اند) بر حق زنان در برخورداری از سکس اشاره دارد؛ و پیشنهاد خود را راهی برای هموار کردن این مقصد می داند. به باور من، هر نوشته ی فمینیستی معناداری باید از همین نقطه شروع شود و از همین خواستگاه بی هیچ شرم و حیایی بر نظام نادانی مردسالار یورش برد؛ راهبردی که در این نوشته تا نهایت منطقی آن و نهانی ترین خاکریزها دنبال نمی شود و متاسفانه ناتمام رها می گردد.

برخلاف پندار بسیاری از فمینیست ها، آنچه در جهان جدید، نظام های دانایی باستانی و اقتدارگرا (از جمله مردسالاری) را بیشتر به چالش گرفته است، نه دستاوردهای علمی (است ها) تازه، که رهیافت های معرفتی، حقوقی و اخلاقی تازه (باید ها) است؛ از این چشم انداز، هر تلاشی برای یورش به این نظام ناراست از طریق “راست آزمایی” ادعاهایش، اگر بی نتیجه نباشد، دست کم کم ثمر خواهد بود. بگذارید مثالی بیاورم. دستاوردهای علمی بسیاری وجود دارد که می تواند به تفاوت هایی بی شمار در زنان و مردان اشاره داشته باشد و همین دستاوردها هستند که بسیاری از قربانی ها و پادوهای نظام مردسالار (که غالب آن ها زن هستند) را در ایران تشویق و تحریک می کند که با تکیه بر آن ها، با قیافه ای حق به جانب، اما کمیک، به دفاع از “حقوق تکمیلی” در برابر “برابری حقوقی” بر خیزند. اینان ادعا دارند که زن و مرد با هم متفاوت اند و به همین دلیل ساده، زنان نباید طالب حقوق برابر با مردان باشند. به باور اینان، زن و مرد مکمل یکدیگرند، در نتیجه حقوق آنان نیز.
مردسالاری (هم چون بسیاری از مرده ریگ های نیاکان ما) نظامی “است بنیاد” است؛ از همین رو، بنیاد نظام حقوقی خود را بر گزاره هایی هم چون “زن و مرد متفاوت اند.” گذاشته است؛ که از اتفاق، کاملن درست و راست می باشد. در نتیجه، فمینیست هایی که مقابله با این نظام را به مقابله با “است ها” ی آن فروکاهیده اند، به ناچار به انکار “است ها”ی آن هم کشیده می شوند. تلاش برای اثبات این که زن و مرد هیچ تفاوتی با هم ندارند، مشتی است از خرواری که متاسفانه در ادبیات فمینیستی ما جا افتاده است. این همه در حالی است که برابری حقوقی در نظام های دانایی و حقوقی جدید، رهیافتی “باید بنیاد” است؛ و اتفاقن عزیمت گاه آن تفاوت های بسیاری است که افراد، گروه ها، نژادها، جنس ها، زبان ها، منطقه ها، دین ها، سنت ها و … را از یکدیگر متمایز می کند. در این چشم انداز، برابری حقوقی و جنسیتی و جنسی نتیجه ی گزاره های “است بنیاد” نیست، بلکه رهیافتی است که از گزاره های “باید بنیاد” برمی خیزد؛ در نتیجه خواست “برابری حقوقی” هیچ پیوندی با “برابری طبیعی” ندارد و نمی تواند داشته باشد. به عبارت دیگر، برابری حقوقی در جهان جدید، علارغم تفاوت های بسیاری است که انسان ها دارند؛ و از اتفاق جنبش های “رسمیت طلب” (در ادامه ی جنبش های رهایی بخش) و “ارج شناسی جدید”(۶) با تکیه بر همین تفاوت هاست که بالا آمده اند. یورش همه جانبه به نظام نادانی مردسالار را باید از همین نقطه آغازید؛ و این دقیقن همان چیزی است که در نوشته ی “بکارت و بهداشت” و پیشنهاد عجیبش دیده نمی شود.
برخورد با نظام مردسالار در چهار سطح پی گیری می شود.

اول: نقد برخی از “است” های نظام مردسالار (برخی از رهیافت های جدید اما “است بنیاد” دینی، علمی و فلسفی)

دوم: تعالی بخشیدن و تغییر برخی از “است” ها (برخی از رهیافت های عرفانی و هنری)

سوم: انکار برخی از “است” ها (برخی از مخالفت های مدرن “است بنیاد” با مردسالاری)

چهارم: در افتادن با نظام مردسالار از طریق تغییر “سرمشق” ها (برخی از رهیافت های فلسفسی و حقوقی جدید – و دستاوردهایی هم چون اعلامیه ی جهانی حقوق بشر – که سرمشق هایی “باید بنیاد” و به کلی دیگر اند. به عنوان نمونه، کابرد مصدر جعلی و غیرمردسالاری چون “سکسیدن = سکس داشتن، برای نامیدن یکی از عالی ترین ارتباط های انسانی به جای مصادر کژبنیاد و تحقیرآمیز “کردن= گاییدن” می تواند نوعی تغییر در سرمشق های زبانی باشد.)

متاسفانه در ایران امروز، بسیاری از بگو مگوهای فمینیستی دور از هسته ی سخت نظام مردسالار و در حد بالا و پایین کردن بسته ی “است” های آن ادامه داشته و دارد؛ در نتیجه، عبور از آن ناکام یا کم نتیجه مانده است و می ماند؛ چه، بدون نزدیک شدن به هسته ی سخت مردسالاری، هم درافتادن با آن پرهزینه و کم حاصل خواهد بود و هم غلبه بر آن ناممکن! هسته ی سخت نظام مردسالار را در کجا باید جست؟ چیست آن انگاره و گزاره ی بنیادینی که هر هماوردی را پیشاپش بر زمین می زند و امکان درافتادن با خود را از او می ستاند؟

نیم نگاهی به کامنت هایی که برای این مقاله و نقدهای آن گذاشته شده است، نشان می دهد که در پهنه ی نظر توجه چندانی به سرمشق های تازه ی سکسوالیستی (که چیزی نیست مگر عبور از دوران کودکی، در آمدن از ولایت دیگران و ایستادن روی پاهای خود و پی گیری رویاهای جنسی خود) نمی شود؛ متاسفانه این همان تصویری است که در جان و زبان غالب روشنفکران ما نیز می گذرد. به عنوان نمونه، حتا شاعر آزادی، احمد شاملو وقتی به زمین سخت و مین گذاری شده ی سکس وارد می شود، فریا برمی آورد «روزگار غریبی است نازنین/ …عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد». به نظر می رسد، شاملوی عزیز نیز ترجیح داده است دور از هسته ی سخت نظام مردسالار و “است” های ستبر آن بایستد و از همین روست که نمی گوید و نمی تواند بگوید: سکس را در پستوی خانه نهان باید کرد. به عبارت دیگر، شاملو می خواهد بگوید آمیزش آدمیان، خوب است؛ سکس خوب است؛ اما گرفتار نظام مردسالار و دغدغه های درست و غلط (خوب و بد) آن است؛ در نتیجه، مجبور است، نخست سکس را به عشق ارتقا دهد، آنگاه آن را بستاید (با تکیه بر “است” هایی دیگر) تا در نهایت بتواند از آن دفاع کند.

سکسیدن حق ماست؛ نه به خاطر آن که خوب است (که البته هست)؛ و به اوجی باشکوه از یک رابطه ی انسانی اشاره دارد (که البته دارد)؛ و می تواند به عشق منتهی شود (که البته گاهی می شود)؛ بلکه به خاطر آن که ما به سکس نیازمندیم و سکس را دوست داریم؛ به خاطر آن که ما انسانیم. برخورد با نظام مردسالار را باید از همین نقطه آغازید. سکسوالیزم بر خلاف پروپاگاندای گسترده ای که بنیادگرایی اسلامی (که نمود دیگری از مردسالاری است) و اسلام سیاسی (که چیزی نیست مگر فقر مطلق دمکراسی که در هراس مطلق از آزادی جنسی و فردانگی پوشیده شده است) بر علیه سکس به راه انداخته است و ارمغانی جز “سکس وحشی” نیاورده است، مردسالاری را از همین نقطه به چالش می کشد. فمینیسم ایرانی در برابر پارسایی جنسی ریاکارانه ای که مردسالاری حاکم (نوع اسلامی آن) تبلیغ و ترویج می کند، بی هیچ شرمندگی باید بر “حق زیست جنسی دلخواه آدمیان” تاکید بگذارد؛ چه، سکس حق ماست؛ و سکس داشتن اوج دوست داشتن است.

سکس حق “من” است؛ نه به خاطر آن که فیلسوفان، هنرمندان، روانشناسان، پزشکان، مراجع دینی و اخلاقی بسیاری بر این نکته تاکید دارند و آن را توصیه می کنند، بلکه به این خاطر که “من هستم”. به عبارت دیگر، حتا اگر هیچ پزشک، روانشناس، فیلسوف، هنرمند و مرجع اخلاقی و دینی هم بر این نکته تاکید نداشته باشد، سکس حق من است! چون تنها من هستیم که می توانم و باید انتخاب کنم! چون من در پهنه ی سکس رویاهایی دارم! “داوری نخستین” و واپسین همیشه حق من است.(۷) مراجع دینی، اخلاقی، هنری، علمی، فلسفی و … می توانند قرن ها و نسل ها در مورد ایده های خود استدلال کنند و رویا ببافند اما این رویاها و ایدها و تاریخ طولانی و ستبر پشت سرشان نمی تواند و نباید برای آنان یا هر کس دیگری حقی برای دخالت در انتخاب های من بتراشد. چون تنها من می توانم انتخاب کنم؛ چون تنها من می توانم به خواست های خود قید بزنم(۸)؛ چون هیچ کسی بر من ولایت ندارد؛ چون “دمکراسی یعنی من هم هستم”(۹).

این دست گزاره ها متاسفانه در ادبیات فمینیستی ما رنگ و بویی ندارند؛ چون ادبیات فمینیستی ما همچنان در سایه ی بایدها و نبایدهای بنیادی مردسالار آرمیده است و هنوز زیر بلیتِ معرفت شناسی و اخلاق آن است. چون فمینیسم ما لبریز از خطاهای مردسالارانه است، اما از “حق خطا کردن” بسیار دور افتاده است و هنوز دور از آغوش مادر(که چیزی نیست مگر زباله ای مرد سالار(۱۰)) و سایه ی آرامش بخش پدر، دچار اضطراب می شود. (فمینیسم اسلامی و فقه محور نمونه ی بارز چنین رویکردی است.)

در پهنه ی عمل اما خوشبختانه، داستان به کلی متفاوت است؛ مقاومت مدنی گسترده ای برای پس زدن این هنجارهای ناهنجار و اخلاقِ بی اخلاقیِ جنسیِ حاکم دیده می شود.(۱۱) هر چند بخش غالب این مقاومت ها و مخالفت ها ناخودآگاه، و به حکم نافذ عقل غریزی جوانان و نوجوانان شجاع ما رقم می خورد، اما اهمیت بسیار دارد. هزینه ی سنگینی که این دست مقاومت های ستایش انگیز و انسانی (بی حجابی، بدحجابی، “انقلاب ریملی”، گسترش فرهنگ دوستی پیش از ازدواج و گسترش سبک های مختلف زیست جنسی) روی دست مردسالاری حاکم گذاشته است، می تواند اهمیت آن را هویدا کند. باید توجه داشت که زور این سرکوب ها و سانسورها، با وجود گسترده بودنشان، اگر با سکوت ما که از فقر سکسوالیزم و یک اخلاق جنسی انسانی آب می خورد، همراه نشود، به زور جوانان ما و اراده ی استوار آنان (در پی گیری حقوق خود) نمی رسد.(۱۲) برساختن یک گفتمان سکسوالیستی غنی و استوار (همانند آن چه در دهه ی شصت و در اروپا روی داد و به آزادی جنسی در غرب منتهی شد که می تواند تعبیر مناسبی برای سکسوالیزم باشد) در فضاهای عمومی و پیوند آن با این مقاومت مدنی گسترده و حق جویانه ای که در سطح خیابان جاری است، شاید بتواند به پیاده شدن دوال پایی بینجامد که روی شانه های ما جا خوش کرده است؛ “…و سال هاست که با گله آشناست”.(۱۳)

تفکیک درست و غلطِ آنچه در کف خیابان ها و خلوتگاه جوانان و نوجوانان ما می گذرد از حق و حقوق آنان در مدیریت آزاد بر آن، گام نخستی است که می تواند گفت و گوهای کارشناسانه ی ما را با انتخاب های آزادانه ی آن ها پیوند دهد. متاسفانه بسیاری از فمینیست های ما به جای تمرکز بر حق و حقوق این کاشفان کوچک، اما فروتن شوکران و تلاش برای احقاق خواست های کوچک، اما انسانی آن ها، به سبک و سیاقی مردسالارانه و در قالب برادر بزرگ تر، همه ی هم و غم خود را برای غلط گیری از املاهای سکسی و مشق های دمکراسی آنان گذاشته اند. بدون پذیرفتن حقوق آنان در مالکیت بر بدنشان و بدون رسمیت بخشیدن به ولایت آنان بر زندگی، سرنوشت و سعادتی که در پی آن هستند، نباید انتظار داشته باشیم آنان به حرف های ما و نگرانی های اجتماع توجه کنند. آمیزش اجتماعی به سامان (که مرکز ثقل جوامع جدید است) همیشه مساله ای دوطرفه است؛ چیزی داده می شود و چیزی مطالبه می گردد. بدون تضمین حقوق کودکان و جوانان (از جمله حقوق سکسی آن ها) نمی توانیم از آن ها انتظار داشته باشیم به نظم اجتماعی مطلوب ما تن دهند و به برخی از خواست های خود قید بگذارند. از نظر دور نماند که بسیاری از فجایع و رنج هایی که با هنجار شکنی های موجود همرا ه است، نتیجه ی قهری سکسوالیزم و پی گیری حقوق سکسی نمی باشد و می توان امیدوار بود که با رسمیت یافتن این حقوق، روز به روز از دامنه ی آن ها کاسته شود.
به واسطه ی اهمیتی که این موضوع دارد بگذارید درنگی کنیم. مردسالاری حاکم با تفکیک جنسیتی و جنسی فضاهای زیستی، کاری، تفریحی، ورزشی، آموزشی و حتا خانوادگی تلاش دارد، هنجارهای جنسی خود را نهادینه کند. بخشی از مقاومتی که به ضرب هوش غریزی و تاریخی ایرانیان در برابر این نادانی و بدویت ظهور و بروز پیدا می کند، در بستر مردسالارانه ی موجود ممکن است تظاهراتی خشن و غیر انسانی داشته باشد، اما چنانچه فضا تغییر کند و تفکیک های جنسیتی اجباری برچیده شود، انتظار می رود این رفتارها به آسانی تغییر کند. برای مثال با برداشتن تفکیک های جنسیتی و حتا جنسی حاکم بر ورزشگاه ها به آسانی می توان بر خشونت های کلامی و جنسی حاکم بر این فضاها چیره شد. اگر جوانان ما بتوانند با خانواده، دوستان، همسران و همراهان دلخواه خود در “ورزشگاه آزادی” حاضر شوند، البته که این لکه ی ننگ از تاریخ و اجتماع ما برچیده خواهد شد و آرامش و متانت دوباره به جمع و اجتماع ما خواهد آمد.

این که ورزشگاه آزادی را در حاکمیت مردسالار موجود، لکه ی ننگی توصیف کرده ام، که باید زوده شود، به هیچ روی اغراق نیست؛ چه، تصور این ورزشگاه با نام بی مسمایی ی که یدک می کشد و فضایی که در نبود آزادی بر آن حاکم است (به ویژه در مسابقات فوتبال) و خشونت جنسی عریانی که در آن موج می زند، چیزی نیست مگر یک ننگ ملی؛ ننگی که می تواند پتانسیل هنجارهای عفن مردسالار و فرافکنی های سکسی بیمارگونه در آن را بیاشکارد. آن چه این مساله را جالب و در خور توجه بیشتر می کند آن است که نادانی مردسالار با تکیه بر همین ناهنجاری ها و تظاهرات سکس وحشی، هنجارهای تحمیلی و پارسایی جنسی ریاکارانه ی خود را توجیه و تقدیس و دوباره به ما می فروشد!

اگر “آمیزش اجتماعی ناتمام”(۱۴) توصیف مناسبی بر انحطاط تاریخی و فرهنگی ما باشد، آنگاه شاید تفکیک های جنسیتی و جنسی رایج (که از هسته ی سخت مردسالاری سیراب می شود) آسیب شناسی مناسبی برای بخشی از آن باشد؛ اضطراب های جنسی به تفکیک های جنسیتی می انجامد، تفکیک های جنسیتی باعث گسترش ابژه های جنسی در اجتماع می شود، این هر دو به آمیزش اجتماعی به سامان لطمه می زند و آمیزش اجتماعی ناتمام اضطراب های جنسی ما را بیشتر و بیشتر خواهد کرد؛ چه چرخه ی معیوبِ ویران گری در اینجا لانه کرده است! ناهنجاری های آشکاری – که به لطف مدیریت مردسالاردینی- چهره ی شهرها و حتا روستاهای ما را مخدوش کرده است، گوشه ای از کوه یخی است که در ایران امروز و در زیر پوست اجتماع جوان و جویای نام ما جریان دارد. بدون تن دادن به یک آمیزش اجتماعی به سامان و بدون تن دادن به آزادی جنسی، راهی به رهایی نمی توان یافت.

هسته ی سخت پدر/مرد/دیگرسالاری، این نظام تناور، ستبر و باستانی، در بنیان ها و بنیادهای معرفت شناختی و در رگ و پی اخلاقی آن است؟

نگارنده ی “بکارت و بهداشت” پس از طرح دقیق بلا و بحرانی که زیرپوست شهر در پهنه ی سکس جریان دارد و بالا می آید و نیز طرح این نکته ظریف که”سرکوب” و “تصعید” رانه های جنسی نمی تواند رهیافتی مناسب برای خروج از بحران تلقی شود، باید بی هیچ درنگی از خود و خواننده می پرسید: برای مقابله اساسی با این مشکل، چه راهی مناسب تر از “آزادی جنسی”؟ چه، حتا کاربست پیشنهاد عجیب ازاله ی سیستماتیک پرده ی بکارت در نوزادن دختر، در عمل، متوقف بر آن است که جامعه، پیش تر بر حق مالکیت بر بدن و آزادی جنسی گردن بگذارد. با این توصیف، چرا آزادی جنسی پیشنهاد نمی شود؟ و بدون آزادی جنسی، چگونه ممکن است از این همه بحران و بلا به سلامت گذشت؟ گیریم با ازاله ی پرده ی بکارت مشکل برخی از دختران حل شود، خب بقیه چی؟ مگر زنان، دختران، خواهران و مادران مطلقه و بیوه ی ما مشکل ندارند؟ مگر پسران ما مشکل ندارند؟ مگر زنان و مردان بسیاری که در پیچ و خم دادگاه ها گرفتارند و سال هاست در طلاق عاطفی اند و در معرض توهین، شلاق، اعدام و سنگسارند، بی مشکل اند؟ مگر زنان و مردان هموسکسوال، ترانس سکسوال مشکل ندارند؟ و … مساله ی دختران ما تنها داوری های ننگین مرد سالارانه از سوی مردان و زنان دیگر نیست! بخش مهمی از مشکل، اخلاق کژدیسه و غیرانسانی است که در غیاب دیگران (حتا وقتی دست عسس و عسکر و پدر و برادر و شوهر و پسر کوتاه می آید) به جان جوانِ جوانان و کودکان ما می افتد و شیارهای عمیقی به جا می گذارد. گیریم پرده ی بکارت دخترکانمان را برداشتیم، با این زخم ها چه می کنیم؟

تاکید بر “حق” به معنای حق داشتن، در پهنه سکس و “آزادی جنسی” که نتیجه ی منطقی حق مالکیت بر بدن و حق خطاکردن است، راهی است که می تواند به نکبت مردسالاری و زخم های عمیق آن بر جان و روان ما پایان دهد. بدون تاکید بر “آزادی جنسی” حتا برداشتن پرده ی بکارت هم نمی تواند، مشکل گشا باشد؛ اما با تن دادن به آزادی جنسی و حق مالکیت بر قلمرو تن، دیگر نیازی به برداشتن پرده ی بکارت نخواهد ماند. بگذارید بی پرده بگویم: کودکان و جوانان ما نیازمند خودباوری و خودگردانی اند نه محتاج گذاشتن پرده (حجاب) یا برداشتن آن (ازاله ی پرده بکارت در کودکی). به فقر “استقلال” و “عقلانیت” در نظام آموزشی مردسالار نگاه کنید تا با دوچشم خویش ببیند مشکل کجاست! همراهی “بکارت” و “بهداشت” در عنوان مقاله ی “بکارت و بهداشت” آشکارا چنین جهت گیری را مخدوش می کند. در اینجا سکسیدن و زیست جنسی مطلوب، نه از آن رو که حق زنان است، بلکه از آن رو که در جهت بهداشت روانی جامعه (که خود برساخته ای مردسالارنه و در خلاف جهت خودگردانی و خودبنیادی است) و گاهی فرد می باشد مورد توجه قرار گرفته است.

“آزادی” چه نسبتی با “آزادی جنسی” دارد؟ و چرا اضطراب های جنسی رنگارنگی که نظام مردسالار با نظامی گری آشکارش و ریاکاری های اخلاقی اش در ما درونی کرده است، این همه به هراس ما از آزادی دامن می زند؟ چرخه ی معیوب این اضطراب ها و سرکوب ها چگونه می شکند؟ چرا از آزادی جنسی طفره می رویم! چرا نمی توانیم خود را و کودکان درون خود (تمایلات) را از شر این اخلاق های کژدیسه ای که بر جان و جهان ما مستولی است، برهانیم؟ و به “حق خطا کردن” ایمان بیاوریم؟ چرا نمی خواهیم آیندگان از چمبره ی باید ها و نبایدهای پیشینی ای که پیشینیان تلمبار کرده اند، درآیند؟ و روی پاهای خود بایستند؟ و رویای خود را داشته باشند؟ و آینده را با سازش های پسینی خود بیافرینند؟ چرا نمی خواهیم انسان (در برابر حوری وشی و پارسایی جنسی) باشیم؟ لذت ببریم؟ خطا کنیم و از خطاهای خود بیاموزیم؟ چرا نمی خواهیم خود فرمان، خودبنیاد و خودپا باشیم؟ چیست آن آفتی که به “سندرم برادر بزرگ تر” در ما و اجتماع ما پروبال می هد؟
“خوب باید بود بحثی نیست! اما خوب چیست؟”

این پرسش اگر تا انتهای منطقی خود دنبال شود، می تواند از تردستی های مردسالارانه ای پرده بردارد که در ادبیات فمینیستی ما به وفور یافت می شود. برای بیرون آمدن از این دام، بیش از هر چیز باید از دغدغه های وسواس گونه ی درست و غلط خود بگذریم. خوب باید بود، بحثی نیست اما، خوب چیزی است که ما می خواهیم و می جوییم؛ و تنها ما می توانیم بگویم خوب چیست؛ و این همان شاهکاری است که ارج شناسی جدید به جهان جدید هدیه کرده است. در ارج شناسی جدید، ارج و منزلت آدمی، هم چون حق و حقوق به گونه‌ای برابر توزیع می‌شود. هیچ معیار پیشینی، سرمدی، ابدی و ازلی برای داروی بر درست و نادرست، وجود ندارد. درست و نادرست در این نوع ارج شناسی پی آمد گفتمان حق و حقوق است و نتیجه ی آزمون خطاست، درحالی که در ارج شناسی سنتی (از جمله در مردسالاری)، حق و حقوق، ذیل گفتمان درست ونادرست قرار می گیرد و منزلت آدمی در گرو دسترسی وی به مخزن الاسرار است.

خوب یعنی “خودسالاری”. یعنی “بایدها” همیشه بر “است ها” الویت دارند؛ و تنها ما می توانیم و باید بنیانگذار بایدها باشیم، همین!
با آن که پرده ی بکارت به ظاهر هیچ ربطی نمی تواند با دمکراسی و خودگردانی داشته باشد، با این وجود و متاسفانه مشکلات ایران امروز را از هر جا شروع کنیم (حتا اگر موضوع مورد نظر ما بکارت و مسایل بی شمار آن باشد)، در جایی به فقر دمکراسی (نفی ولایت شهروندان بر قلمرو تن و سرنوشت خود) و سندرم برادر بزرگ تر (نفی حق خطا کردن) می رسیم. فقر دمکراسی در ایران بیش از هر چیز با انواع نابرابری ها درهم تنیده شده است. عبور از این نابرابری ها- به ویژه ی نابرابری جنسیتی – شرط مهم استقرار دمکراسی در ایران امروز است(۱۵). اما این درست همان جایی است که گردنه ی سخت و صعب العبوری هم چون گفتمان ناتمام و بیمار سکسوالیته ی ایرانی و اخلاق کژدیسه ی جنسی/دینی ما در آن قرار گرفته است (که حق خطا کردن، لذت بردن و داوری کردن را برای ما که “شهربند” آن هستیم و نه شهروند آن به رسمیت نمی شناسد) و عبور از آن کار هرکس و هر جریانی نیست(۱۶). از همین رو، بسیاری از ما حتا اگر ستایش گر دمکراسی، زن و حقوق بشر باشیم، وقتی گفتمان دمکراسی، آزادی و فمینیسم به این پرتگاه می رسد، دچار “هراس از آزادی” می شویم و در عمل عطای آزادی و دمکراسی و فمینیسم و شکوه شهروندی را به لقای آن ها می بخشیم و به گونه ای پنهان و آشکار آب به آسیاب مرد/پدر/دیگرسالاری می ریزیم(۱۷). ایستادن در این آستانه ی باشکوه و عبور از این دشواری ها نیازمند در انداختن گفتمانی شفاف، آزاد و شکوفا از سکسوالیته، “حق مالکیت بر بدن”، آزادی جنسی (۱۸) و “اخلاق خدایگانی”(۱۹) است که می تواند راه را برای “ارج شناسی جدید” بگشاید و دمکراسی را “هم چون گفت و گویی بی پایان”(۲۰) برای ختم هر گفت و گویی پیش بگذارد.

آسیب شناسی زیرساخت های معرفتی/اخلاقی سکس مقدمه ی ناگزیر برابری جنسیتی در ایران امروز است.

پانوشت ها

۱. www.facebook.com

2. www.iran-emrooz.net

3. این نقد در برخی از کامنت ها دیده می شود.

۴. همان.

۵. به نظر می رسد واژه ی “سکسوالیزم” را پاره ای از اسلام گراهای وطنی در جهت خوارداشت غرب و آنچه در پهنه ی سکس در آن کشورهاجریان دارد، جعل کرده اند. به باور آنان، آزادی جنسی و مظاهر آن در کشورهای توسعه یافته، نه یک امر طبیعی و انسانی، که انتخابی غیرانسانی و بوالهوسانه است و در راستای منافع سرمایه داری غرب سامان یافته است. این واژه در ادبیات اسلام گراها هم چون واژه ی “لیبرال” برای خوارداشت دیگری و دگر اندیشی بکار می رود و اهمیت بسیاری دارد؛ چه، سکسولوژی اسلام گراها، مهمترین ادعایی است که اسلام سیاسی در برابر غرب پیش نهاده است. اسلام سیاسی (که خوانشی مردسالارانه از دین است) نخست آزادی جنسی را سکسوالیزم می خواند تا آن را خوار کند و سپس تلاش می کند لیبرالیسم را سکسوالیزم فروبکاهد تا انتقام خود را از لیبرالیسم که چیزی نیست مگر بنیادی برای خودفرمانی و فردانگی (که هر دو از پادینه های مردسالاری اند) بگیرد.

در پیوند با اتهام های جنسی گونه گونه ای که ماشین سرکوب جنسی این جماعت برای از میان برداشتن مخالفان و منتقدان خود بکار می برد، واژه ی سکسوالیزم در زبان سخن گویان این جریان، نقش هموار کردن راه را برای آنان بازی می کند. من با آگاهی به این تاریخچه است که تلاش دارم سکسوالیزم را هم چون “خواست زیست جنسی مطلوب” از زرادخانه این جنبش های ضد آزادی و برابری برهانم.

۶. جنبش های رسمیت طلب در برابر و ادامه ی جنبش های رهایی بخش هستند….
در ارج شناسی جدید، «دیگری» و باورهایش نه تنها باید پذیرفته شود و تحمل شود، که باید به رسمیت شناخته ‌شود. در جامعه مدنی (که نتیجه ی آمیزش اجتماعی به سامان است)، نطفه ی ارج شناسی جدید بسته می‌شود، برای اولین بار برابری آدمیان به برابری خواست ها، شناخت ها، رویاها و باورهای آنان ترجمه می‌شود و پذیرش دیگری به «به رسمیت شناختن» دیگری می‌انجامد. به تعبیر اکسل هونت مبارزه برای آزادی (آزادی از) به «مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن» (آزادی در) میل می‌کند. در جامعه‌ی مدنی است که برای اولین بار به گونه ای پایدار و خود آگاه اهداف و معیارهای شناور و پسینی (توافقی و موقتی) به عنوان سنگ بنای موجه بودن باورهای اجتماعی نطفه می بندد. از این ایده، هونت با عنوان «تعارض در تفاهم» یاد می‌کند.

ارج شناس کلاسیک، ارج شناسی‌ای مبتنی بر انگاره‌های درست و نادرست است؛ در این چشم انداز، کسانی که به ریاضی درست و نادرست آگاه‌تراند، از ارج والا و بالاتری برخوردارند و ناگزیر در الویت داوری بر درست و نادرست هر چیزی قرار دارند. ارج شناسی قدیم، ارج شناسی ای تقدیری، تبعیض آمیز، سلسله مراتبی و عمودی است و در نتیجه، ارج هر کسی بستگی تام و تمام به قرب و جایگاهش در سلسله مراتب حقایق ابدی و ازلی دارد. به عنوان نمونه، در ارج شناسی ادیان سامی، خدای متشخص دانای مطلق و قادر متعال، ذات هر ارزشی است. در این پندار، ارج هر طنابنده ای به جایگاه او در ارتباط با آن حقیقت سرمدی وابسته و بسته است. در این ارج شناسی دسترسی به ریاضی درست و نادرست به سهم آدمی از فیض الهی، جهد او در آویختن به ریسمان آن ذات اقدس و کامیابی‌اش در متصف شدن به اسمای اوست. ارج شناسی ای تقدیری و مبتنی بر لطف. پدر/مردسالاری نمونه ی مشخصی از ارج شناسی کلاسیک است.
هونت، اکسل، گفت‌وگویی پیرامون تئوری انتقادی و تئوری ارج شناسی، برگردان شیدان وثیق، سایت اخبار روز، شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶ – ۵ ژانویه ۲۰۰۸.

www.akhbar-rooz.com

7. این موضوع را در مقاله ای با عنوان “سنگسار همیشه با اولین سنگ آغاز می شود” کاویده ام.
داوری در مورد “درست یا نادرست بودن” یک فکر، البته امری کارشناسانه است و می باید در پهنه های کارشناسی های دقیق، توسط کارشناسان خبره و بر اساس استانداردها و سنجه های مناسب و دقیق، به داوری گذاشته شود. با این وجود باید توجه داشت که هم “پهنه های کارشناسی”، هم “خبرگان کارشناس” و هم سنجه ها و استانداردهای کارشناسی، در نهایت، عنوان هایی دمکراتیک اند، به توافق های پیشین وابسته اند و بر گرده ی داورهای دمکراتیک قبلی ما ایستاده اند. یعنی ما هم حق داریم همه ی آن داوری های را به چالش بکشیم، تغییر دهیم و اصلاح کنیم (حقِ داوری نخستین) و هم حق داریم که در نهایت برونده آن ها بپذریم یا نه (حقِ داروی واپسین).

www.akhbar-rooz.com

8. news.gooya.com

9. www.akhbar-rooz.com

10. news.gooya.eu

11. www.akhbar-rooz.com

12. www.akhbar-rooz.com

13. www.akhbar-rooz.com

14. zamaaneh.com

15. news.gooya.com

www.akhbar-rooz.com

16. www.spiran.com

17. www.akhbar-rooz.com

18. akhbar-rooz.com

19. zamaaneh.com

20. www.akhbar-rooz.com

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *