شهرزاد نیوز: مینو خواجهالدین، نقاش، زاده و پروردهی تبریز است و در همین شهر هم در رشتهی ادبیات فارسی تحصیل کرده است. اما علاقهی او به نوشتن از کودکی و نوجوانی در وی شکل گرفته بود.
مینو: “دوره ی دبیرستان در کلاسهای آموزش طراحی نخجوانی در تبریز شرکت کردم و در دانشگاه در آتلیه آزاد هنرهای تجسمی. بعد از تمام شدن دوره دانشگاهی دوسالی در زندان شاه بودم. زندان فقط یک رنگ بود؛ خاکستری. زمین، دیوارها، تختخواب؛ آن هم اگر گیرت میآمد! پتو، آسمان و… دختر زیبای کوچک اندامی هم بود با چشمان عسلی به اسم اعظم صادقی. خط زیبایی داشت و من و چند نفر دیگر از بر و بچههای زندان با او تمرین خط میکردیم. اعظم را بعدها در زندان جمهوری اسلامی کشتند. با دوست دیگری، شیلا، با ته چوب کبریتها روی کاغذ سیگار طراحی میکردیم و پرسپکتیوها را زیر ذرهبین میگرفتیم. اما شاهکار پدیدهی نقاشی در زندان بدری بود که ته ماندهی برنجها را آنقدر نگه میداشت تا برنجها میترشیدند و چیزی ژلهگونه میشدند و ماهرخ نمیدانم از کجا، رنگهای سرخابی، قرمز، زرد، سبز، آبی ،نارنجی، بنفش به دست میآورد و با این ژله قاطی میکرد؛ رنگهای فوقالعادهای بدست میداد که درخشندگی و شفافیتشان بینظیر بود. حدس میزنم رنگها را از پوست پیاز، پاکت سیگار، هویج، لباسهای شستهی خیس، پوست پرتقال، آشغال غذا و… میگرفت. تابلویی هم به اندازه ی ۱۵ در ۱۰ سانتی متر نقاشی کرده بود. دشتی پر ازگلهای رنگارنگ. بینظیر. میشود گفت سبک کار اکسپرسیونیستی بود. بدری این تابلو را چند روزی روی دیوار یا شاید هم پشت پنجره به نمایش گذاشت تا این که بازرسان وحشی ساواک که هر هفته در یک چشم به هم زدن از در و دیوار میریختند توی زندان و بازرسی وحشیانهشان را شروع می کردند، تابلو را به غارت بردند. بعدها رنگهای بدری را دوستان همبند موقع تمیز کردن زندان ریختند دور، چون معتقد بودند که رنگها بوی بدی دارند و از آن به بعد بدری گوشهگیر و کمحرف؛ گوشهگیرتر و کمحرفتر شد.
از تجربههای زندان که مرا از نظر بصری دگرگون میکرد، رنگ قرمز مایل به قهوهای خون بود که از زخمهای چرک کردهی زندانیان شکنجه شده روی کف زمین کمیته جاری بود. ستارههای خاکستری رنگی که در سقف دیوار سیاه دودزدهی سلولها بود و خطهای شمارش روزها که شبیه کتیبههای خط میخی بودند و خوابی که در یکی از شبهای خسته و غمگین سلول کمیته دیدم. هرگز رنگی به شفافی و درخشندگی این خواب ندیدهام. اسبی قوی و نارنجی رنگ و زیبا، آرام از سمت راست وارد فضای چمنزاری شد که سبزی آن و گلهای کوچک قرمز و زرد و سفیدش زیر نور آفتاب برق میزد. اسب به آرامی ازین دشت رد شد و از سمت چپ فضا بیرون رفت.”
پروژههای ناتمام
مینو پس از آزادی از زندان در سال ۵۶ به ترجمه، به ویژه برای کودکان، روی میآورد.
بعداز آزادیم در یک شرکت تولید وسایل کمک آموزشی کار کردم؛ ویرایش و تدوین کتابهای کمک آموزشی برای کودکان. یکی از پروژهها تدوین دانشنامهای برای کودکان با موسسهی بریتانیکا با کمک گروهی از پژوهشگران و هنرمندان بود که با روی کار آمدن جمهوری اسلامی و اخراج من و بسیاری دیگر، کار دانشنامه هم تا به امروز به بوتهی فراموشی سپرده شد. بعداز آن زندگیم را از راه ترجمهی کتاب میگذراندم. حاصل این دوران ترجمهی «زندگی و آثار فرانسوا میلیه» نقاش فرانسوی، «پدرم رنوار»، «انگلس برای کودکان»، «مارکس برای کودکان»، «اینشتین برای کودکان» و چند کتاب جلد سفید بود و تعدادی ویرایش برگردانهای مترجمهای دیگر…”
از جنوب تا شمال آلمان
مینو از سال ۱۹۸۶ که ایران را به مقصد آلمان ترک میکند تا حال که در دهکدهای در شمال آلمان به زندگی و کار مشغول است، دورههای آموزشی و تجربی هنری بسیاری را پشت سر گذاشته است.
مینو: “در آلمان بازسازی آثار تاریخی (نقاشی و مجسمه) را در آتلیهی ولفگانگ گرهارد ارنست در مونیخ آموختم. نخست همانجا و بعدها در آتلیهی خودم به این کار مشغول شدم. از سال ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۱ در آکادمی آزاد بلانکه نزه یادگیری نقاشی را ادامه دادم. سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹ را در آکادمی هنر هانوفر بودم. همزمان تا اواسط ۲۰۱۱ در هانوفر مدیر و مسئول هنری بودم و روی پروژههای هنری کار میکردم که یکی از آنها پارک کودکیست با عناصر چند فرهنگی که با کارگاه ایرانیان هانوفر طراحی و اجرایش کردیم. یکی از کارهایم که مجموعهای از پنج قطعه است به نام«پنج قارهی جهان» نیز در این پارک نصب شده است. از سال ۲۰۱۱ عضو انجمن هنرمندان زن آلمان و اطریش GEDOK هستم.”
جهان رنگین کودکی
از همان دوران کودکی نقاشی مینو را مسحور دنیای خود کرده است.
مینو: “بچه بودم، دوست داشتم، لذت میبردم از نقاشی. در مجموع بچهی آرامی بودم و سرم به کتاب بود و نقاشی و این جور چیزها. الان که به آن دوره نگاه میکنم، شاید بتوانم بگویم که نقاشی پیدا کردن نوعی هارمونی با دنیای اطرافم بود.
مینو در هنرش از سوی اطرافیان، به ویژه پدرش، همواره تشویق شده است.
مینو: “پدرم مدام ما بچهها را ـ به ویژه مرا ـ در همهی زمینههای هنری مثل ادبیات، نقاشی و تئاتر حمایت میکرد. البته بخش تئاترش با همان بازی در تئاترهای مدرسه به پایان رسید. الان فکر میکنم از آن جایی که در بچگی از نظر جسمی ضعیف بودم و زیاد مریض میشدم، پدرم فکر میکرد هرچه مرا درگیر این نوع فعالیتها بکند من سالم و قویی میشوم.”
هنر اندیشمند
مینو هنر را شیرهی حس و اندیشهی فرد میبیند در زمان و مکان خاص خود.
مینو: “اگر هویت هر آدم بازتابی از مجموعهی تجربیات اوست تا الان و اینجا در ذهنش و اگر هنر بازتاب این ذهنیت است، خوب من هم مستثنا نیستم. منظورم از ذهنیت، تمامی حس، رویا، آرزو، درک، اندیشه و فلسفهی یک انسان است در رابطه با محیط زیستش.”
مینو مقولهی هنر را زنانه مردانه نمیکند و آن را انسانی ارزیابی میکند و نه جنسی.
مینو: “هنر جمعی نیست بلکه فردیست. به این ترتیب میشود در مورد کارهای یک هنرمند صحبت کرد. حال یک هنرمند ممکن است به عنوان زن هم تجربیاتش خاص آن زنی باشد که هست. اما هر زنی اندکی مرد هم در خود دارد و این تجربهها در کارش خواه نا خواه بازتاب دارد که میتواند عناصر بصری زنانه نداشته باشد یا داشته باشد. در کارهای اولیهی من، همیشه عناصر زنانه به ویژه پیکر زن نقش مهمی داشته است. دورهی بعد کارهایم بیشتر به سوی اورنامنتال و آبستره میرود. اما دوباره از سال گذشته بخشی از کارهایم به پیکر زن برگشته است. موضوع و محل وقوع حادثه، پیکر زن هست از نظر بصری.”
بیهراس از قضاوت
مینو سانسور را معلول عوامل داخلی و خارجی ارزیابی میکند و بر این نظر است که کارهایش را سانسور نمیکند.
مینو: ” با توجه به اینکه من سالهاست در اروپا زندگی میکنم این شانس را داشتم که در نقاشی خودم را سانسور نکنم. عوامل درونیش هم از تابوهای شخصی نشأت میگیرد که فکر میکنم به اندازهی درکم چون بدون تابو زندگی میکنم پس ضرورتی هم برای سانسور نیست. به ویژه چون از همان ابتدا پیکر زن یکی از موضوعهای مهم کارهایم بوده ـ و این موضوع در جامعهی ایرانی هنوز تابو هست ـ میبایست از عهدهی سانسور درون و بیرون برمیآمدم تا بتوانم بیمهابا عریانی زن را تصویر کنم. تا به حال بر آن بودهام که از قضاوت نترسم. امیدوارم بعداز این هم همینطور باشد.”
غربت در میهن
مینو مقولهی تبعید را گستردهتر از کوچ مکانی میبیند و حس بیگانگی در وطن را نیز به چالش میگیرد.
مینو: “فکر می کنم مهاجرت یا تبعید معمولن آمیزهای است با نوستالژی، غربت، اشتیاق برای جای دیگر جز اینجا که هستی و اینها حسی مانند حرمانزدگی است که من این حس را در جامعهای که در آن زاده شدم هم داشتم. از دوران دانشجویی این حس در من شدت پیدا کرد. خودم را در آن جامعه هم غریب حس میکردم. منظورم اینست که حس غربت فقط در اینجا نبود؛ برای بعضیها همیشه اینجا آن جایی نیست که دوست دارند. بنابراین نمیتوانم بگویم این فقط مهاجرت است که در کار من تعیین کننده بوده. من در میان دو فرهنگ زندگی کردم و کارهایم از یکی از این دو فرهنگ فقط متأثر نیست. کارهایم از زندگی زنی متأثر است که در جامعهای پدر ـ مرد سالار بزرگ شده، طعم زندان کشیده و به عنوان زن حرفش شنیده نشده. حقوقش رعایت نشده و در جامعهای دیگر با مشکلات رشد فردیش درگیر بوده، با فرهنگی دیگر درگیر شده، دور از خانوادهاش بوده، حس تنهایی حسی کمابیش دائمی بوده، شهروندی از فرهنگ به اصطلاح غالب نبوده. و فکر میکنم اینها اصولا ویژگیهای انسان امروزه به ویژه زن است. شاید بتوان گفت که از نظر بصری اما تاثیر داشته. شاید من اگر ایران بودم اینهمه نقش و نگارهای ایرانی در کارهایم دیده نمیشد و یا شاید به دلیل خود سانسوری نقاشیهایی را نمیکشیدم که کشیدهام.”
طراوت هستی در نقاشی
مشغلهی اصلی مینو نقاشیست و گاه نیمهشب هم کار او را رها نمیکند.
مینو: “نقاشی به من شادابی و انرژی برای زندگی میدهد و رانشی برای آنست؛ بیشترین وقت مرا به خود اختصاص میدهد و مهمترین مشغلهی ذهنیم است. در کنارش کار مددکاری اجتماعی هم میکنم. اما عمدهی وقت و فکرم معطوف به نقاشی یا پروژههای ویژوال آرت است. میدانید در پست مدرنیسم خود ایده نیز اثری هنری به حساب میآید. بنابراین من نصف شب هم کار میکنم.”
و در مورد سبک کارش میگوید:
مینو: “گویا من دستخط خودم را در نقاشی دارم که به هر حال قابل تشخیص از آثار دیگرانست. اما عمدی ندارم که صاحب سبک باشم.”
در پوست خود
مینو در دورههای گوناگون زندگی حرفههای متفاوتی را دوست داشته، اما خانهی خود را در هنر مییابد.
مینو: “بچه که بودم دوست داشتم پزشک بشوم. نوجوان که بودم دوست داشتم وکیل دادگستری بشوم. دانشگاه که بودم دوست داشتم شهید راه خلق و نویسنده و شاعر بشوم. دورهای دوست داشتم مادر خوبی باشم. اما همیشه یک کشش در من ماندگار بوده و هست و آن نیاز به درگیری با سئوالهایی بود که زندگی جلوی پایم میگذاشت؛ نوعی درگیری فلسفی با زندگی. و از آنجا که برای توازن با دنیای اطرافم زندگی روزمره هیچگاه و هرگز راضیم نمیکرد، باید این تأمل فلسفی مادیتی بیرون از من مییافت تا من دوباره به او تکیه کنم. من برای انگیزش زندگیم همیشه کمابیش از هنر سر بر میآوردم. الان حدود ده سالی هست که در پوست خودم راحتم و فکر میکنم دوست داشتم همین باشم که هستم وگرنه حتما چیز دیگری میشدم.”
پروژههای هنری
مهمترین چیزی که در حال حاضر برای مینو مطرح میباشد، به پایان رساندن دو پروژه است که در دست دارد و یافتن محلی مناسب برای نمایش آنها.
مینو: “چون فکر میکنم این دو پروژه مشکلات نمایش خواهند داشت که حل این مشکلات در دست من نیست. یعنی شاید شامل همان سانسوری بشود که در این کشور به من تحمیل خواهد شد شاید هم نه. منظورم مسئلهی اسلام است و برخورد لیبرالی دولت آلمان با آن که گاهی به سانسور کار هنری در این زمینه میکشد. دوست دارم مجموعهی شعرهای هیلده دومین شاعر آلمانی را که به فارسی ترجمه کردهام، به چاپ برسانم. همچنین گفتگوهای انجام شده با یک زندانی را به شکل یک پروژهی هنری ارائه دهم. زندانیای که در زندان بیمار روحی شد و خود به زندانبان جمهوری اسلامی تبدیل گشت. ادامه و بهتر شدن کارهایم شاید دوست داشتنیترین چیزیست که صمیمانه میتوانم ازش اسم ببرم.”
سنتی، کلاسیک، پاپ، راک
مینو معمولا چند کتاب را همزمان میخواند.
مینو: “از کتاب های هنری که همیشه لابلای کتابهای دیگر میخوانم «دیالوگ دنیاهای هنر» است. «اخلاق و ادیان توحیدی» نوشتهی دوست فرهیختهام مصطفی طاهری که به نظرم از نظر روشنگری و نوع نگارش کاری بدیع و بسیار قوی است. همچنین کتاب Human stain اثر فیلیپ روت.”
و به موزیکهای متفاوتی گوش میدهد.
مینو: “از موسیقی ایرانی کارهای هنگامه اخوان، غانم، علیزاده، شجریان، ناظری، بنان، ویگن، نوری، از موسیقی پاپ، جان لنون، از راک، استینگ از جاز سزاریا اوورا، بیلی هالیدی، از مارلن دیتریش، از ویم وندرسون، موسیقی کلاسیک اروپا بطور کلی، شان سان ، فادو .”
از تفریحات مینو خواندن کتاب، باغبانی، گوش دادن به موسیقی، دوچرخه سواری و دیدن فیلمهای خوب است، و در این میان وقت چندانی برای کار خانه نمیگذارد.
مینو: “در حدی که خانه و آتلیهام منظم و تمیز باشد و غذایی برای خوردن داشته باشم، کافیست. از آنجا که آدم کمابیش منظمی هستم بازهم این وقت کاهش پیدا میکند. اصولا کار خانه را هیچوقت دوست نداشته و ندارم بیشتر انجامش میدهم چون باید انجامش بدهم. شاید هم این تکیه کلام پدرم خیلی رویم تاثیر گذاشته که همیشه میگفت: کار خونه را میشود همیشه یاد گرفت اما کارهای دیگر را نه.”