شهرزادنیوز: سیمین بهبهانی، شاعر برجسته و محبوب ساکن تهران، دههی هشتم زندگی خود را میگذراند و همواره از کودکی تا حال سروده و میسراید. سیمین از کودکی، زمانی که هنوز مدرسه نمیرفت و خواندن و نوشتن نمیدانست، حرفهایی می زد که منطقی به نظر میرسید و مادرش حرفهای سیمین را یادداشت میکرد و همواره مشوق وی بوده است: “هنگامی که وارد مدارس شدم، استادان، دبیران و آموزگاران من متوجه شدند که من وقتی مینویسم، عادی و بدون غلط مینویسم و از مسئله خارج نمیشوم. بنابراین آنها هم مرا تشویق میکردند و غالبا بهترین نمره را در انشاء به دست میآوردم. بزرگتر که شدم توجهام به امور اجتماعی معطوف شد و در آنجا دانستم که نوشتن تنها برای نوشتن نیست؛ نوشتن بایستی اثری هم بگذارد. این است که همیشه سعی کرده ام آنچه که مینویسم دارای مفهوم و مقصودی باشد و آن مقصود در راه خیر مردم باشد. به همین دلیل تا حالا مینویسم و آنچه که مینویسم، برای مردمام مینویسم.”
شناخت وزن از کودکی
زمانی که سیمین مدرسه میرفت، اگر کسی شعری میخواند که قافیهی درستی نداشت، از همان کودکی متوجه اشکال وزن و قافیهی شعر میشد: “حتی زمانی که کودکستان بودم. یادم می آید یکبار برای آخرسال ما را مجبور کرده بودند که لباسهایی بپوشیم زرد و قرمز. و رقص بچگانهای بکنیم. من شده بودم پاییز و رفیق من شده بود بهار. آنکه بهار بود لباس سرخ به تنش بود و پاییز که من باشم لباس زرد. بعد ما میخواندیم: گل سرخم، شاه گلها. و من بایستی بخوانم: گل زردم، سلطان گلها. من میفهمیدم که این سلطان گلها یک جایش زیادی هست. هرچه به من میگفتند بگو سلطان گلها نمیگفتم و میگفتم: گل زردم، طان گلها. از آن موقع معلوم بود که من وزن و قافیه را میشناختم. این یک استعدادی است که در فرد در بچگی پیدا میشود و همه کس هم ممکن هست که این استعداد را نداشته باشند. البته هرکس یک استعداد خاصی دارد و این دلیل بر کمبود یا زیادی یک نفر با یک نفر نیست و نباید اسباب تفاخر شود. برای اینکه بسیاری چیزها را من نمیدانم. مثلا از مکانیک هیچ نمیدانم. اگر پریز خانهام خراب شود باید کسی را صدا کنم، ولی از شعر میفهمم.”
خانواده شعر و ادب
سیمین در خانوادهای آشنا با شعر و ادب متولد شده است. پدرش، عباس خلیلی، روزنامهنگار و نویسنده بود و گهگاه نیز شعر میگفت: “مادرم فخر عظمی که پس از جدایی از پدرم، همسر خلعتبری شد و نامش به فخرعادل خلعتبری تغییر یافت. او هم فمینیست بود و هم شاعر و نویسنده. همچنین به اندازهی یک فقیه اطلاعات فقهی و شرعی داشت. برای آنکه پدرش در بیرونی منزل یک مکتب درست کرده بود ـ در آن موقع مدرسه نبود ـ در آن مکتب استادان زیادی را جمع کرده بود، حتی استادان فقه و اصول و حتی هیئت و نجوم را؛ و در آنجا بچههای فامیل از هر دست میآمدند و مجانا درس میخواندند. پدربزرگ من خیلی برای این مسئله خرج کرده و از خودگذشتگی نشان داده است.”
تلخ و شیرین زندگی
تجربیات شخصی تلخ و شیرین سیمین روی احساس، زندگی و بنابراین سرودههای وی تأثیر میگذارد: “من اگر یک چیز ناملایم بشنوم مدتها بیمارم. اگر یک چیز شاد بشنوم مدتها خوشحالم. بنابراین این هم یک خصیصهای هست که البته مایهی دردسر هم هست.”
و در همینجا تأکید میکند که هر انسانی حسها و تجربههای خاص خودش را دارد: “کسی هست که گوسفندی را هم جلویش بکشند حالش به هم نمیخورد. من وقتی در مدرسه مالمویی درس میخواندم یادم میآید که سر آزمایشهای آقای دکتر صالح ـ سر عملهای جراحیاش ـ مجبور بودیم بایستیم و تماشا کنیم. روز اول که من رفتم و ایستادم، وقتی که بیستوری ـ یعنی چاقوی جراحی ـ را گذاشت روی شکم یک زن و قرچ پایین کشید، من ضعف کردم و مرا با حالت ضعف از اتاق بیرون بردند.”
کیفیت و نه جنسیت
در حوزهی نگارش سیمین هیچ تفاوتی میان زن و مرد قائل نیست و تفاوتها را نه جنسی بلکه کیفی ارزیابی میکند: “ممکن است عطوفت زن زیادتر باشد، یعنی زودتر از مرد تحت تأثیر مهربانی قرار بگیرد. ولی اینکه استعداد مرد در نوشتن از استعداد زن زیادتر باشد من قبول ندارم. یعنی دو مرد و زن همسان را میگویم. ولی بسیاری از مردان هستند که از زنان بدتر مینویسند و بسیاری از زنان هم هستند که از مردان بدتر مینویسند. بنابراین باید دید که چه کسی را با چه کسی مقایسه میکنیم. زبان زن ممکن است نرمتر، آسانتر و شیواتر هم باشد ولی زبان مرد هم ممکن است خصوصیات برتری داشته باشد که همان خشونتش مایهی زیبائیاش بشود.”
سایهی سنگین سانسور
سیمین با نفرت از سایهی سانسور بر متنهایی که زیر چاپ میروند یاد میکند: “من عقایدم را سانسور نمیکنم، اما بسیاری از نوشتههایم را ـ اگر اصراری برای چاپشان داشته باشم ـ مجبورم و خودم میدانم کدام کلمه را ننویسم. اینها را با زجر و نفرت کامل ممکن است سانسور کنم. اگر واجب باشد، وگرنه که نه. الان سه تا کتابم در وزارت ارشاد خوابیده و خوشحالم که آقای وزیر ارشاد اعلان کردند که هرکس حرفی دارد بیاید و بزند و در اینجا باز است. این مایهی امیدواری من است. همین روزها خیال دارم که بروم در وزارت ارشاد و به افتخار آشنایی آقای وزیر ارشاد نائل شوم و در آنجا هزار جور درد دل خودم را مطرح کنم!”
رشته حقوق و حرفه دبیری
رشتهی اصلی تحصیلی سیمین حقوق بوده است. وقتی که وی فارغ التحصیل رشتهی حقوق قضایی میشود، مصادف با زمانی است که قاضی زن هم قبول میکردند، اما سیمین هیچگاه در این رشته به کار مشغول نمیشود: “هرگاه فکر میکردم که من قاضی شوم و در امری که زیاد تبحر هم ندارم و خیلی آگاهی هم ندارم باید حکم بدهم، تنم میلرزید. من پیش از اینکه تحصیلم تمام شود دبیر بودم. بنابراین کار دبیری را ادامه دادم و تا آخرین سالها که میتوانستم کار کنم، دبیر دبیرستانها بودم و خدا را شکر میکنم که فقط یک نفر تجدیدی داشتم و غیر از آن هیچ ردی نداشتم و تمام شاگردان را به راه ـ یا آن سیستمی که خودم میتوانستم ـ حاضر میکردم. غالبا شاگردان ادبی من در حوزهی امتحانات ورود به دانشگاه در رشتههای پزشکی و غیره قبول میشدند و به من میگفتند ما به خاطر آن ادبیاتی که از تو آموخته بودیم، نمرهی زیادی آوردیم چون ادبیات ضریب چهار داشت و رشتههای دیگر ضریبش کمتر بود. من همیشه سعی کردهام که آنچه را که میتوانم به شاگردانم بیاموزم و امیدوارم تا زنده هستم آنها مرا فراموش نکنند و غالبا هم به دیدنم میآیند و دوستم دارند. توی خیابانها هم که مرا میبینند هنوز یادشان نرفته؛ با اینکه آنان میانسال شدهاند و من پیر.”
هنگامه سرایش
سیمین در دو زمان بیش از هر هنگامی مینویسد. هنگامی که خیلی رنجیده باشد و موقعی که خیلی شاد: “هر وقت خلوت داشته باشم و حالی داشته باشم. آیا حال نوشتن دارم یا نه؟! خوشحال هستم از زندگی راضی هستم یا نه؟! یا اینکه یک وقت برخلافش خیلی از زندگی ناراضی ام، یا از اوضاع محیط ناراضیام. آن موقع هم مینویسم.”
از وی میپرسم که اگر نویسنده نمیشد، فکر میکند چه کاره میشد. با طنزی زیبا میگوید: “یا خیاط میشدم یا آشپز. برای آنکه مسئولیت هر دو با خودم هست.”
و در مورد خانهداری نیز به شوخی میگوید که کاسهاش آن طرف افتاده و بشقاب ترک برداشته است: “شعرم یک غلط وزنی یا نثری ندارد، ولی خانهام آنقدر غلط دارد که نگو. خانهداری زیاد از من نخواه.”
شب شعر با دوستان
بیشترین تفریح سیمین این است که با رفقای شاعرش دیداری داشته باشد: “آنان برای من شعر بخوانند و من برای آنان. خیلی دوستشان دارم. این بزرگترین تفریح من است. بعد هم دوست دارم یک هوای آزادی باشد. اینجا هوا آنقدر دود است طوری که من سینه و قلبم مریض است و همهاش باید دود استنشاق کنم.”
زندان به جرم مهمانی
سیمین بسیاری از موزیسینها را میشناسد و در مهمانیها به ساز و آواز آنان گوش فرامیدهد: “البته اینها با ترس و لرز هم هست. یکی از فامیل من مهمانی داشته و مادرش از پایین پلهها داشته ظرف ماست را بالا میآورده. ماست لبپر میزند و کمی میریزد. او میگوید: وای! ماستا را ریختم. توی اتاق همه فکر میکنند که او می گوید: وای! پاسدارا ریختن! فکر کنید که چه حالی به مهمانان دست می دهد. یک بار هم ما در سفارت آلمان بودیم. دوستانی از قبیل گلشیری و فرج سرکوهی و سپانلو هم بودند. دو سه نفر دیگر هم بودند که همه با هم شش نفر بودیم. آنجا در حیاط نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم که چه جوری با ادبای آلمان مکالمات ادبی کنیم که یکباره از در و دیوار ریختند تو. ما هم یک شب در زندان ماندیم!”
شعر در آستانه تحول
سیمین شعر ایران را در آستانهی تحول میبیند: “یک عده واقعا فهمیدهاند که چه کار باید بکنند که تقریبا استادان جوانان هستند. ما کم نداریم آدمهایی که شعر نو میسازند و خوب هم میسازند. ولی به طور انبوه، زیاد هم آدمهایی هستند که اصلا نمیدانند وزن چیه و قافیه چیه. آنها هم به شکل دمافزونی زیاد شدهاند و مزاحم شعر نو هستند.”
سیمین کتابهای ادبی بسیاری خوانده، ولی از سه نویسندهی ایرانی تأثیرگذار مشخصتر یاد میکند: “از نویسندگان خودمان هدایت را خیلی دوست دارم و آثار خانم دانشور و دولت آبادی را. اگر بخواهم بگویم صد تا نویسنده و شاعر هستند که توی ذهن من جای گرفتهاند و شاید هم بیشتر.”