گزارشگران: بارها و بارها قصد نوشتن کردم، اما چیزی مرا از نوشتن بازمی داشت. چیزی مانند یک تابو!
تا زمانی که نسرین در زندان از شیره جانش می مکید تا روحش را استوار نگاه دارد، نمی توانستم یک تحسین نامه برایش بنویسم. نوشتن چنین تحسین نامه ای یک تابو بود.
در شرایطی که مقالات نگارش می شد، امضاء ها جمع آوری می شد و از نسرین خواهش و تمنا می شد که به خاطر فرزندانش، به خاطر دوستانش، به خاطر آرمان هایش، به خاطر…….. تصمیم اش را لغو کند و کاری را که اطرافیانش از او انتظار دارند، انجام دهد، نمی توانستم برخلاف این جریان قلم به دست بگیرم و بنویسم: دیگر بس است، بس کنید.
زنی در زندان دست به اعتصاب غذا می زند، تصمیمی می گیرد که بر آن راسخ است. همه می دانند که او چقدر آگاه است، کسی او را به نادانی ، سطحی نگری، و ندانم کاری نمی شناسد. او کار خود را امروز شروع نکرده و تازه کار نیست. او می داند که چه می خواهد، می داند که چه می کند. خود بهتر از هر کسی می داند که فرزندانش در انتظار اویند. می داند که طپش قلب یارانش هر لحظه تندتر می شود. او همه چیز را می داند و تصمیمی می گیرد. چرا نباید به تصمیمش احترام گذاشت، چرا نباید این تصمیم را پذیرفت و تأمل کرد تا خود نتایج اجرای تصمیمش را ببیند.
نیازی به روشن کردن این امر نیست که ما با نامه های عدیده به نسرین جهت شکستن اعتصابش، فشار زندان و اعتصاب را نه تنها دو چندان، بلکه هزاران بار سخت تر کردیم. ما با این نامه ها او را هم راهی نکردیم. ما تصمیمش را نپذیرفتیم، به او پشت کردیم و او را در اجرای تصمیمش تنها گذاشتیم. این تنهایی و فشار بر زندانی که تصمیمت را لغو کن، تلخ ترین حادثه در زندان است و تنها فرد را مردد و ناتوان می سازد.
چرا وقتی زنی تصمیمی می گیرد که بر نتایج آن آگاه است و در کمال هوشیاری دست به اجرای آن می زند، هزاران کفیل و قیم پیدا می کند. چنین پروسه ای را می توان به طور روزمره در زندگی خود و دیگران ملاحظه کرد. پروسه ای که بسیار طبیعی به نظر می رسد و هیچ گونه قصد و خیال بد و منفی در آن وجود ندارد. برای مثال اگر زنی تصمیم به جدایی از همسرش بگیرد، آیا در جلسات خانوادگی او را خرد نمی کنند؟ آیا تمام استدلالات دنیا را در مقابلش نمی گذارند تا به خاطر فرزندانش، به خاطر آبروی پدر و مادرش، به خاطر حقیر بودن زن مطلقه در جامعه، به خاطر عدم توان اقتصادی برای ادامه زندگی و هزاران استدلال دیگر دست از تصمیم خود بردارد و نظر و تمایل و تصمیم اطرافیانش را پیش برد؟
این پروسه آشنا را در هر لحظه شاهدیم. تصمیمات زن چه کوچک و چه بزرگ، چه جزئی و چه تعیین کننده، نه تنها توسط دیگران، نه تنها توسط مردان ، از پدر و برادر گرفته تا همسر و پسران، بلکه از جانب زنان دیگر، مادر، خاله، دختر و در نهایت از طرف خود زن نیز ملغی می گردد.
بسیاری زنان تنها با تصمیم و اراده اطرافیان، شغل خود را عوض می کنند. به خاطر فرزندان و نقش “مقدس” مادری خانه نشین می شوند و به علت حسادت و سوءظن های همسر به کارهای مثلا “زنانه” می پردازند. شاید تحصیل تنها ارزشی باشد که غالب دختران از آن منع نمی شوند، اما همین که به مرحله شغل یابی و تأمین معاش می رسند، مجددا این پدر، مادر، عمو، خاله و اطرافیان هستند که تمایلات و تصمیمات شان را به دختر تحمیل می کنند. بعد از آن همه چیز در همسریابی و ازدواج خلاصه می شود و این که از “شر” دختر خلاص شده و او را به مردی دیگر جهت سرپرستی بسپارند. ازدواج ارزشی ست که بر جامعه ما و به ویژه بر سرنوشت دختران حاکم است. چرا، چون قانونی نانوشته معتقد است که زن هنوز توان تصمیم گیری های سرنوشت ساز ندارد.
زن، خود نیز تحت فشار مستقیم و غیر مستقیم خانواده، جامعه و مشکلات عدیده زندگی در یک نظام مردسالارانه به خودسانسوری می پردازد و قبل از این که به تصمیم روشن و جدی ای برسد، آن را ملغی می کند. زنانی که بر خلاف جریان آب حرکت می کنند، مطرود و منزوی می شوند. یا باید به راه “راست” برگردند و یا تا ابد بیگانه از جامعه و از خود باقی بمانند.
با اطمینان راسخ می توانم بگویم که نسرین هیچ تردیدی در عشق و درجه خلوص هیچ یک از یارانش نمی کند و می داند هر جمله ای که خطاب به او نوشته شد، تنها حکایت از دوستی بی پایان آنان دارد. اما بپذیریم که بی اعتمادی به صحیح بودن تصمیمی که نسرین گرفته بود، بی اعتمادی نهادی شده به زنان در فرهنگ یک جامعه مردسالار است. بی اعتمادی به این که زنان هنوز نمی توانند در لحظات خطیر تصمیم درستی گرفته و آن را اجراء نمایند.