خبر کوتاه بود اما غم انگیز: مرضیه من هم رفت ….این جمله ای بود که طنز نویس بزرگمان هادی خرسندی قبل از اینکه رسانه های رسمی خبر از درگذشت مرضیه بدهند در فیس بوک خود نوشته بود.
با خواندن این خبر یکباره تمام کودکی، نوجوانی و جوانی ام بسان یک تصویر مقابل چشمانم مجسم شد و صدای او که در گوشم می خواند: رفتم که رفتم… گویی این صدا از رادیویی بر سکوی پنجره خانه مان در مسجدسلیمان که به سوی حیاط باز بود پخش می شد و من خودم را در دنیای کودکی خود مشغول بازی با آجرهای باغچه می دیدم و صدای رسایی که گاهی با صدای خواهر و برادرم که با او می خواندند آمیخته می شد: به رهی دیدم برگ خزان افتاده ز بی داد زمان کز شاخه جدا بود…
برگ های خزانی در روز دوشنبه پاییزی در مقابل تابوت او به یاری باد او را همراهی می کردند. او رفت و بخشی از خاطرات ما را با خود برد…خاطرات نه یک نسل بلکه شاید سه یا چهار نسل …
تصمیم می گیرم به هر قیمتی شده در مراسم خاکسپاری او شرکت کنم و از او بخاطر حسی که به من منتقل کرد؛ بخاطر انتخاب اشعار، بخاطر صدایی که در اعماق وجود من نفوذ کرد، بخاطر مقاومتش و تاثیری که برمن گذاشت سپاسگزاری و وداع کنم.
بی صبرانه منتظر خبر برگزاری مراسم بودم تا از طریق رسانه ها شنیدم که “جانان” تنها نوه ی او از همه برای شرکت در مراسم خاکسپاری مرضیه دعوت کرده است. اما مدتی نگذشت که اطلاعیه دبیرخانه مجاهدین و شورای ملی مقاومت را برای خاکسپاری مرضیه دیدم. با خود فکر کردم که در این مراسم شرکت می کنم حتی اگر مجاهدین بخواهند از این مراسم استفاده تبلیغاتی برای خود کنند.
به همراه چند تا از دوستان نیمه شب با ماشین راهی پاریس شدیم. ساعت هشت و نیم صبح مقابل کلیسای ون گوگ “آوار سور اواز” رسیدیم. هنوز جمعیت زیادی جمع نشده بود اما در عرض کمتر یک ساعت فضای مقابل و خیابان های روبروی کلیسا پر از جمعیت شد. اعضا و طرفداران مجاهدین نظم و تدارک مراسم را به عهده داشتند. مسئله ای که توجه مرا جلب کرد حضور زنان مجاهدی بود که بوسیله گوشی های بی سیم هدایت برنامه را به عهده داشتند و مردانی که دستورات را از زنان می گرفتند و کار را انجام می دادند. نظم و دیسیپلین حاکم گاهی نظمی نظامی به نظر می رسید.
در طی سالیانی درازی که در خارج از کشور زندگی می کنم برنامه های گروه ها و سازمان های سیاسی مختلفی را شرکت کردم و از نزدیک دیدم ولی چنین نظم و سازماندهی را ندیده بودم. شاید نتیجه ی همه ی این سالیان گذشته باشد که جذب نیرو و سازماندهی کاری محوری برای این گروه بوده. کاری که دیگر گروه ها و سازمان های اپوزیسیون به آن توجهی نداشتند.
صدای قرآن از بلند گو پخش می شد و سپس آوازهای مرضیه . برخی با او زمزمه می کردند و برخی اشک می ریختند. در میان جمعیت هنرمندان و مبارزین سیاسی تبعیدی بخصوص اعضای فعال و قدیمی مجاهدین و شورای ملی مقاومت حضور داشتند. رضا دقتی عکاس بنام ایرانی را دیدم که ضمن عکس گرفتن آوای مرضیه را زمزمه می کرد و اشک می ریخت.
شرکت کنندگان از شهرهای مختلف اروپایی بودند و از آلمان چهار اتوبوس از شهرهای مختلف شرکت کرده بود.
سرمای عجیبی بود و همه منتظر رسیدن مرضیه ای بودند که دیگر برایشان نمی خواند. در گوشه ای عده ای با چای و قهوه ی داغ از مردم پذیرایی می کردند. ماشین سیاه حامل مرضیه رسید و جمعیت او را تا خانه ابدی همراهی کردند.
در ابتدای درب ورودی گورستان خانم مریم رجوی به انتظار آخرین دیدار با دوست خود بود. او تابوت مرضیه را با گل آذین کرد و به کمک برادر شوهر خود صالح رجوی تابوت را حمل کرد. در کنار آرامگاه مرضیه صحنه ای بسیار زیبا با تصاویری از مرضیه آراسته شده بود.
صدای اذان با طنین صدای مرضیه پخش شد. اذان با صدای زن. کاری که تا به حال هیچ زن مسلمانی انجام نداده بود. ولی مرضیه تابوشکن بود او با این کار مشت بر دهان کسانی زد که صدای زن و صدای او را در ایران ممنوع کردند.
تصنیف های مرضیه پخش می شد و در این میان تابوت به خاک سپرده شد. مراسم خداحافظی با مرضیه ابتدا توسط جانان نوه ی مرضیه و خانم رجوی آغاز شد. آنها ابتدا گل و بعد هم خاک ایران را بر روی تابوت مرضیه ریختند و سپس دیگر دوستان و علاقه مندان مرضیه با او خداحافظی کردند.
سرمای ساعاتی پیش جای خود را به تابش خورشید داد و آفتاب گرمی بر گورستان تابید، گویی خورشید هم که انتظار آمدنش نبود آمده بود تا با مرضیه خداحافظی کند.
مرتضی رضوان شاعر که از نزدیکان مرضیه بود نامه ای را که خطاب به جانان در سوگ مرضیه نوشت و خواند. او در این نامه از خاطره ی تماس تلفنی مرضیه بعد از ورودش به فرانسه صحبت کرد. او گفت که مرضیه به او تلفن کرد و گفت من پرواز کردم و به بالاترین قله رفتم. وقتی مرتضی رضوان از او می پرسد کدام قله؟ می گوید قله مبارزه و قله ی مقاومت. و بعد او در پاسخ به مرضیه می گوید قله ای از این بالاتر پیدا نکردی؟
هادی خرسندی شاعر و طنز نویس که دوست مرضیه بود هنگامی که جانان نوه ی مرضیه سنگ خارا را با صدایی که نشان از ارث مادربزرگ داشت خواند نتوانست اشک خود را کنترل کند و گفت: ما در این خاک فرانسه قبلا هم گوهری را سپرده بودیم و امروز هم گوهری دیگر. ما در کنار صادق هدایت مرضیه را به خاک و امانت می سپاریم. اما امروز نه هدایت در خاک فرانسه تنهاست و نه ما آرمان های آنها را فراموش می کنیم. به امید اینکه آرمان ها و اندیشه های ضد خرافی صادق هدایت را و بزرگواری و اندیشه های آزادیخواهانه مرضیه را که سمبل فمنیسم بود یاد بگیریم و از یاد نبریم.
خرسندی گفت مرضیه در همه ی این سال ها مبارزه کرد و او فقط یک خواننده نبود بلکه یک مبارز هم بود. خرسندی در ادامه به زندگی مبارزاتی مرضیه اشاره کرد و گفت مرضیه بانویی که در هفتاد سالگی به فکر مبارزه سیاسی افتاد برای من ارزش والایی دارد و ایکاش ما هم می توانستیم یاد بگیریم.
هادی خرسندی سپس از سازمان مجاهدین به دلیل محافظت و نگهداری از بانوی آواز ایران تشکر کرد. او سپس به کنایه اشاره ای کرد به خوانندگانی که در اربیل عراق کنسرت اجرا می کنند و گفت: از اربیل تا شهر اشرف راهی نیست و کنسرت را هم می توان در آنجا هم اجرا کرد.
بعد از پایان مراسم از حضار با چای و شیرینی پذیرایی شد. سپس از شرکت کنندگان دعوت شد تا به مجلسی که شورای ملی مقاومت برای بزرگداشت مرضیه در نظر گرفته شده است بروند. محل شورا در نزدیکی کلیسای ون گوگ بود.
روبروی ساختمان شورا نمایشگاهی از عکس ها و فعالیت های هنری ـ سیاسی مرضیه برقرار بود. سالن و حیاط پر از جمعیت بود. در این مراسم شخصیت های متفاوت هنری ـ سیاسی سخنرانی کردند. برخی سخنرانان به جای یاد کردن و صحبت در باره ی مرضیه به تمجید از رهبران سیاسی شان پرداختند و یا مرضیه را نه به عنوان مرضیه ای که بیش از نیم قرن خدمت به موسیقی و آواز کرد بلکه مرضیه را در چند سال اخیر خلاصه می کردند. اما من به تاثیر کلام و صدایش می اندیشیدم که خود موثرتر از هر حرکت سیاسی بود. تاثیری که امثال مرا صدها کیلومتر به شهر آور سور اواز کشاند تا مرضیه را در کنار نقاش معروف هلندی ون گوگ به خاک بسپاریم و با او وداع کنیم.
گفتگوی کوتاهی با هادی خرسندی و رضا دقتی در باره ی مرضیه داشتم که متعاقبا چاپ خواهد شد. همچنین خاطره ای از حسن حبیبی عضو سابق سازمان سازمان مجاهدین که اولین دیدار مرضیه با اعضای مجاهدین و خاطره ی پیوستن او به مجاهدین را می گوید.