سکوت؟ نه! فریاد! / گفتگوی شعله ایرانی با آسیه امینی

آسیه امینی را می‌توان در زمره‌ی روزنامه‌نگارانی دانست که تنها به بازتاب خبر در مورد خشونت علیه زنان بسنده نکرده است. او با ریشه‌یابی و تحقیق در عمق واقعه، افکار عمومی را با خود به زمینه و پیشینه‌ی رخدادها برده و با مقالاتش انگیزه‌ی اعتراض به نابرابری را بازتولید کرده است. در طول کار حرفه‌ایی‌اش در ایران، بارها پیش از آنکه خواننده‌اش را درگیر کند، خود به مثابه یک فعال حقوق بشر درگیر موضوع تحقیقش شده است. در تابستان گذشته در دیداری در شهر استکهلم با آسیه امینی درمورد فعالیت‌هایش در ایران و تجربیاتش از گروه‌های زنان گفتگو کردم. آسیه امینی اکنون در نروِژ کار و زندگی می‌کند.

شعله ایرانی

“در ایران که بودم گاه روزی ۱۵ ساعت کار می‌کردم. آخر هفته‌ها را به جای این که با خانواده‌ام بگذرانم، در جستجوی حقایق پشت پرده‌ی قربانی‌سازی زنان، به این شهر و آن شهر، این زندان و آن بازداشتگاه می‌رفتم.”

آسیه امینی را به قول خودش “یک اتفاق” به زندگی و مبارزه برای زنانی کشید که با حکم سنگسار و اعدام از حق حیات محروم می‌شدند. آن اتفاق “عاطفه” بود.

عاطفه رجبی سهاله دختر ۱۶ سالهای بود که به اتهام “جریجهدار کردن عفت عمومی” توسط قاضی حاج رضایی (رییس وقت دادگستری نکا) به اعدام محکوم شد. حکم اعدام او توسط دیوان عالی کشور در مدت یک هفته به تایید رسید. قاضی حاج رضایی شخصن طناب را به گردن دختر نوجوان انداخت و او را در میدان شهر نکا به دار آویخت.

آسیه امینی در مورد عاطفه چنین نوشت:

“عاطفه سهاله در سال ۸۳ در شهرستان نکا اعدام شد. عاطفه با اینکه کتبا ‏درخواست کرده بود که به علت مبتلا بودن به جنون ادواری و حتا بستری شدن در بیمارستانی در مشهد، تحت بررسی ‏پزشکی قانونی قرار بگیرد، بدون اینکه گزارشی از پزشکی قانونی در پرونده او دیده شود، در مدت کوتاهی (دوماه و ده ‏روز!) پس از دستگیری اعدام شد. او شاکی خصوصی نداشت. قصاص و حق خصوصی در کار نبود. جرمش فحشا اعلام ‏شد و اعترافش به زنا بعد از سه بار حد خوردن. در جواز دفن و در رسانه‌ها اعلام شد که سنش ۲۲ سال بوده است. در ‏حالی که اینجانب در نخستین سفرم به نکا شناسنامه او را یافتم که نشان از ۱۶ سالگیاش داشت.در پای اجرای حکم او نه ‏وکیلی حضور داشت و نه به خانوادهاش اطلاع داده شده بود. و همه آنچه براین دختر رفت ”چرا” ی بزرگی است که با بسته شدن پرونده شکایت پدرش از قاضی صادر کننده و اجرا ‏کننده حکم همچنان بیپاسخ مانده است”.

پرونده ی دلارا دارابی یکی دیگر از مواردی بود که توسط آسیه امینی پیگیری شد. با تلاش‌های او افکار عمومی برای نجات دلارا بسیج شد. دلارا ۱۷ ساله به اتهام قتل دختر عموی ثروتمند پدرش، دستگیر و علی‌رغم نبود شواهد قانونی، به اعدام محکوم شده بود. آسیه، زندگی دلارام را با نگاه انسان دوستانه و جنسیتی‌اش نظاره کرد و به تصویر کشید. در سیر تحقیق‌ حول پرونده‌ی دلارا با موارد مشابه دیگری مواجه شد و توانست به یاری فعالین جنبش زنان داخل و جهان، نه تنها به روایت علنی زندگی این زنان فراموش شده، بنشیند بلکه با خبررسانی به موقع و راه‌اندازی کمپین‌های گوناگون از قربانی شدن برخی از آنان جلوگیری کند.

آا – بااینکه بدون برنامه‌ریزی و کاملن اتفاقی کار حرفه‌ایم به مسئله‌ی حقوق بشر گره خورد اما فکر می‌کنم که عاقلانه‌ترین و منصفانه‌ترین برخورد را به عنوان یک روزنامه‌نگار زن با آنچه دیدم و دریافتم، کردم و درگیر دفاع از حقوق زنان و مخالفت با سنگسار شدم. شاید چون می‌دانستم که با مقاله‌نویسی تاریخ نوشته نمی‌شود. این اقدام‌ها و نتیجه‌ی فعالیت‌های آگاهانه‌ی ماست که تاریخ را مینویسد.

از این جاست که آسیه امینی دیگر تنها یک روزنامه‌نگار حقیقتیاب نیست. به جای سکوت، فریاد را برمی‌گزیند. او فعال جنبش اجتماعی است که با مهری خواهرانه و احساس مسئولیت انسانی آزادی‌خواه، درگیر موضوع مورد تحقیق‌اش می‌شود. در واقع روش کار روزنامه‌نگاری‌اش او را به پیگیری و تحقیق عمقی در مورد وضعیت زنان و نوجوانان محکوم به سنگسار و اعدام کشاند. آگاهی و اشراف بیشتر در زمینه‌ی مورد بررسی‌اش او را هر چه بیشتر به عرصه‌ی فعالیت آگاهانه و با برنامه، به دفاع از حقوق این زنان، خواست تغییر قانون و مخالفت با تبعیض جنسیتی کشاند. امینی همواره در نوشته‌ها و گفته‌هایش تلاش کرده تا نشان دهد که نظام سیاسی و اقتصادی حاکم در همدستی با فرهنگ پدرسالاری و سنتی، زنان را قربانی می‌کند و به بن‌بستی به نام اعدام ، سنگسار یا حتا مجازات‌های خانوادگی همچون قتل‌های ناموسی می‌کشاند.

در گزارشی که در نشریه زنان سال ۸۷ چاپ شد، آسیه امینی چنین نوشت:

“سنگسار نه فقط به‌ عنوان یک حکم قضایی، بلکه بهعنوان سرانجام پرخشونت یکی از ناهنجاریهای اجتماعی است. در تحقیق یک سال و چندماهه‌ام دریافتم که اکثر قریب به‌اتفاق زنان محکوم (بجز یک مورد از ده مورد) تجربه‌های مختلفی از خشونت در زندگی داشته‌اند. بسیاری از آنها توان اقتصادی دفاع حقوقی (با وکیل تعیینی) از خود را نداشته‌اند. هریک از راهی به این پایان رسیده‌اند، و حتی برخی، به اجبار و از سوی همسر قانونی، فروخته می‌شدند، اما به دلیل اینکه توان دفاع از خود را نداشتند، به جرم زنای محصنه، محکوم به سنگسار شدند.”

تشکیل کمپین “قانون بی سنگسار”

برای آسیه امینی، کمپین قانون بی سنگسار بهانه و ابزاری شد برای ادامه‌ی مبارزه با قوانین زن‌ستیز و فرهنگ ریشه‌دار پدرسالاری و قربانی‌سازی زنان. با این ابزار بود که آسیه و چند تن دیگر از کنشگران زن توانستند اخبار سنگسار در ایران را به عرصه‌ی بین‌المللی بکشانند. به گفته‌ی آسیه، دست آورد عمده‌ی فعالیت‌های فردی‌ و در کمپین او، در وهله‌ی اول نجات جان انسان‌هایی بوده است که از گذرگاه هراس‌انگیز اعدام با سنگ به زندگی برگشته‌اند و دیگر، درگیر کردن بخش عمدهای از جامعه – نه فقط جامعه ایرانی بلکه جامعه بین‌الملل نیز‌ ـ با مسئله‌ی حکم سنگسار که آن موقع موضوعی فراموش شده ، ولی هم چنان اجرا شونده طبق قانون مجازات اسلامی کشور ایران بود. آسیه امینی از حاجیه و کبری و مکرمه و پریسا و کسانی نام می‌برد که اینک دارند تلاش می‌کنند بعد از تجربه یک حکم “سنگ ین” به زندگی بازگردند. و البته از جای خالی کسانی مثل عباس و محبوبه و جعفر و دیگرانی یاد می‌کند که در دادگاه‌ها حکم سنگسار گرفتند و توسط ماموران جمهوری اسلامی به قتل رسیدند.

از شکل‌گیری کمپین مقابله با سنگسار پرسیدم.

– کمپین سنگسار در واقع در ادامهی فعالیت‌ها‌یی شکل گرفت که من از چند سال قبلش شروع کرده بودم و در حوزه اعدام زنان تعریف میشد. در واقع عوامل مختلفی باعث میشد که زنان در گودالی بیفتند که رهایی از آن قبل از وقوع حادثه ممکن بود. یکی از آنها قانون بود. دیگری ساختارهای اجتماعی نابرابر و سوم نظام خانوادگی پدرسالار، مسائل اقتصادی هم که جای خود دارد و بالاخره رویه‌های قضایی غیرمنصفانه و غیرعادلانه.

– بعد از مدتی از وجود محکومانی در زندان‌ها با خبر شدم که حکم سنگسار داشتند. در مورد آنها از دوست وکیلی پرسیدم و او گفت به دلیل دستور آقای شاهرودی در اجرا نشدن احکام سنگسار (در آن سال ها)، موقعیت آنها آن قدر نگران کننده نیست و در واقع اعدامی‌ها بیشتر نگران کننده‌اند. اما در گذر این فعالیت از وقوع دو سنگسار در مشهد با خبر شدم. به آنجا رفتم و با تحقیقات چند باره‌ام در آن شهر توانستم دلایل و اسناد کافی در مورد ادامه‌ی اجرای این حکم سنگین در ایران به دست بیاورم. از آن پس بود که در واقع با چند تن از فعالان زن تصمیم به راه اندازی “کمپین قانون بی سنگسار” گرفتیم. کمپینی که از گذر چالش با این قانون، به بسیاری از نابرابری‌های قانونی و اجتماعی و سیاسی علیه زنان میپرداخت و از سویی با ترویج خشونت مقابله میکرد.

تجربه‌هایی از جنبش زنان

آسیه امینی سال‌ها در شرایط حاکم بر ایران، در زمینه‌ی مسائل حقوق بشری و زنان فعالیت کرده است. با تشکل‌ها و کمپین‌های گوناگون همکاری داشته و همیار بسیاری در گردهم‌آیی‌ها و تجمع‌های گوناگون بوده است. از او در باره‌ی مشکلات کار متشکل حول مسائل اجتماعی و حقوق زنان در شرایط فعلی پرسیدم.

آسیه معتقد است که کار گروهی هدفمند با شاخص‌های جامعه مدنی، در کشور ما سابقه‌ی طولانی ندارد و در عمل هنوز با مشکلات بسیاری مواجه میشود.

– ببینید، در وهله‌ی اول ما در شرایطی کار می‌کنیم که استبداد حاکم است و خود ما هم به عنوان افراد جامعه گرفتار آنیم. فرهنگ استبداد از ما جدا نشده و در جای جای کار، به سراغمان میآید. از سویی کار گروهی به ابزار و امکاناتی نیاز دارد. برای راه‌اندازی یک تشکل غیردولتی قاعدتن مثل هر جای دنیا باید بتوان آنرا به ثبت رساند. در ایران ما حتی از ثبت قانونی تشکل‌های مستقل محروم هستیم و به ما مجوز داده نمی‌شود. بنابراین کاری که تحت نام این گروه‌ها انجام می‌دهیم از نگاه حکومت، در واقع “قانونی” محسوب نمی‌شود. پس بسیاری فکر می‌کنند که کاری که تو داری انجام می‌دهی نه کار اجتماعی حقوق بشری، بلکه یک کار “سیاسی” است. در نتیجه این شرایط افراد علاقه‌مند به فعالیت را مجبور می‌کند که تنها به افراد معتمد و دوستان پیرامون خود تکیه کنند. به دوستانی که می‌دانند با هم علائق و آرمان‌های مشترک دارند. ما حتی در این سال‌های آخر مجبور بودیم که اکثر جلسات را در منازل شخصی خود برگزار کنیم و به این ترتیب به شکل ناخواسته به حریم خانوادگی هم وارد می‌شدیم و به مرور روابط شخصی، خصوصیات فردی، روابط دوستانه و خانوادگی ما به جای ضوابط و قرارها، چارچوب کار و فعالیت و نحوه‌ی روابط ما با هم را تعیین می‌کرد.

آسیه با استفاده از تجربیات شخصی‌اش در رابطه با کمپین ضد سنگسار و دیگر گروه‌هایی که با آنها همکاری داشته می‌گوید که فعالین گروه‌های غیردولتی از جوانب گوناگون تحت فشار هستند و این فشارها بر روابط فعالین با هم تاثیر مخربی می‌گذارد. – از یک طرف باید برای اینکه دیگران از ما نترسند دائم به اطرافیان توضیح بدهیم که ما هر چند خواست‌های سیاسی داریم و خواستار تغییر در جامعه هستیم اما شیوه‌ی کارمان “سیاسی” به معنای مبارزه برای قدرت‌یابی سیاسی نیست. ما دنبال کسب قدرت سیاسی نیستیم. از طرف دیگر با مشکلاتی مواجه هستیم که دولت و حکومت فراهم می‌کند و از جهت دیگر امکان آموزش و بحث، انتقال تجربه و استفاده از تجربه نسل‌های دیگر یا حتا جوامع مشابه را هم که نداریم.

– ما در زمینه‌ی کار گروهی آموزش ندیده‌ایم. این جا در سوئد متوجه شدم که چطور بچه‌ها از مدرسه یاد می‌گیرند که در همکاری با هم پروژه‌ایی را به ثمر برسانند و تقسیم کار کنند. ما چنین فرهنگی نداشته‌ایم. فرهنگ جمعیگرایی نوع قبیلهایی بر اساس نظام پدرسالاری داشته‌ایم. همیشه یا گرفتار یک سلطان بوده‌ایم یا یک نظام سلطانی. درواقع این نظام سلطانی یا همان پدسالارانه در خود ما هم نفوذ کرده. بخشی از ما شده. بی‌تعارف به بسیاری از گروه‌های زنان که نگاه میکنم می‌بینم که بخشی از درگیری‌های درون گروهی‌شان به خاطر داشتن همین ادبیات سلطه است. روزی از یکی از زنان فعال شنیدم که مصرانه خواستار بیرون کردن یکی دیگر از افراد از گروه مشترکمان بود. از او پرسیدم که چه کسی می‌تواند به ما به عنوان یک فعال، این امتیاز را بدهد که دیگری را حذف کنیم؟ زیرا ما یک اداره یا مدرسه یا کارخانه که نیستیم! بنابراین می‌بینیم که حتا در گروه‌های اجتماعی که مدعی داشتن روابط افقی هستند، هنوز ادبیات سلطه – نمی‌گویم رایج – بلکه می‌گویم دیده می‌شود.

– از سوی دیگر در عمل ممکن است دست و پای گروه‌های افقی و غیرمتمرکز در مواقع بروز مشکل بین برخی از اعضای گروه، بسته بماند.

– البته اینها که می‌گویم همه‌اش تجربه است! یعنی دارم از تجربه‌های خودم حرف می‌زنم که بدون شک برای من و بسیاری از دوستانم به کار خواهد آمد. ما یاد می‌گیریم که در همین گروه‌های بی‌شکل هویت جمعی را در کنار ارزش گذاشتن به “مار” افراد گروه شکل بدهیم. یاد می‌گیریم منشورهای اخلاقی تدوین کنیم که ما را به داشتن حداقل اصول انسانی مشترک پایبند کند. یاد می‌گیریم چگونه با ادبیات سلطه روبرو شویم و آن را در گذر زمان به داشتن روابط دموکرات وادار کنیم و ….در واقع در این سه نقطه تجربه‌های بسیاری است که شاید نیازمند یک تحقیق گسترده است.

آسیه امینی برای روشن‌تر شدن فضای موجود و مشکلات بیشتر توضیح می‌دهد. تعریف می‌کند که کار گروهی برای حقوق برابر اجتماعی در ایران کنونی بر دوش عده‌ی معدودی قرار گرفته است. به همین دلیل کار فرسایشی است و همه‌ی امکانات فردی و خانوادگی فعالین را در خدمت خود می‌گیرد.

– بسیاری از مردم اگرچه با ما هم نظرند اما آنچنان گرفتار بقای روزمره‌شان هستند که توان و فرصت فعالیت اجتماعی ندارند. این می‌شود که جان و جسم ما فعالین گروه‌های موجود زیر حجم کار و نگرانی‌ها و فشارها فرسوده می‌شود. گاه حتی فرصت گپ و تفریح و خنده و معاشرت با دوستان و خانواده را هم از خودمان دریغ می‌کردیم تا بتوانیم با این نیروی موجود به کارها برسیم. این فرسودگی خودش به ایجاد مشکلات درون تشکل‌ها دامن می‌زند. – تجربه‌ی کار از نوع جامعه‌ی مدنی در ایران بلند مدت نیست. شاید ما در این ده سال اخیر توانستیم علی رغم همه‌ی مشکلات، تجربیات بسیاری در زمینه‌ی شکل‌های موثر کار گروهی کسب کنیم. شاید نتایج این تجربیات و پخته شدن یک نسل بود که به شکل‌گیری کمپین‌ها و گروه‌های بسیاری در جنبش زنان و از جمله تجربه خوب دوستان من در کمپین یک ملیون امضا و آن شکل سازمان‌یابی زنجیرهای و گسترده‌اش انجامید.

– باز هم اشاره می‌کنم که ما گرفتار ادبیات استبداد هستیم و باید راهی برای بیان عوارض آن و درمانش پیدا کنیم. طرح مشکلات روابطی و مناسبات تحمیلی خارج از ضوابط کار گروهی و ساختارمند، بهره‌مند نبودن از آزادی بیان و شفافیت، مشکلات جامعه‌ی غیردمکراتیک هست و باید مورد بحث و گفتگو قرار بگیرد. ولی شرایط سرکوب و وجود دشمن مشترک باعث شده که ما نمی‌توانیم به شکل بنیادی به ریشه‌یابی و درمان مشکلات بپردازیم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *