جلد اول کتاب “یادها”، نوشتهی ویدا حاجبی تبریزی منتشر شد. این کتاب گوشههایی از زندگی پرفراز و نشیب این مبارز پرسابقه را روایت میکند. او در “یادها” مینویسد که دیگر از “توجیهها و توهمهای سیاسی” خسته شده است.
این بار ویدا حاجبی تبریزی، یکی از اولین زنان زندانی سیاسی زمان شاه، دربارهی خود سخن میگوید: “یادها” نام جلد اول کتابی است که این مبازر پرسابقه در آن از زندگی و فعالیتهای سیاسی خود خبر میدهد. شاید بتوان “یادها” را مکمل دو جلد کتاب “داد بیداد” دانست که او از خاطرات ۳۷ تن از همبندیهای خود در زندان سیاسی زنان دوران شاه، بین سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷، گردآورده است.
“بیداد”های زندانیان سیاسی
در کتاب “داد و بیداد” حاجبی، که خود روزِ گشوده شدن درِ زندانهای ایران در آبان سال ۱۳۵۷ همراه با بیش از هزار زندانی دیگر آزاد شد، غایب است. او در این کتاب ۷۷۶ صفحهای میکوشد، روایتهای دیگران را از اوضاع سیاسی ـ اجتماعی آن دوران، شیوههای مبارزه علیه استبداد شاه، وضعیت زندانها، روابط بین زندانیان و زندانبانان و مناسبات بین زندانیان گروهها و سازمانهای مختلف بازبتاباند. این کتاب پس از انتشار، بهویژه نکتهی آخر که تازگی داشت، بحثبرانگیز شد و پرده از بیدادهای جاری در زندان برداشت. حاجبی که حدود ۸ سال در زندانهای مختلف تهران بسر برده، در مصاحبهای در این باره میگوید: «در جریان نوشتن این کتاب دیدم خود ما هم چقدر بیدادها داشتهایم، بیدادهای هر چند کوچک، که دیدنشان اهمیت دارد: تحریم، نادیده گرفتن وضعیت دیگری، تفکری که حقانیت ۱۰۰ درصدی برای خود قائل است، تحمل و مدارا ندارد و از این قبیل مسایل.»
دیروز از سکوی امروز
در کتاب ۲۳۳ صفحهای “یادها”، ویدا حاجبی تبریزی مثل اکثر “کتابهای خاطرات”، تقریباً متکلم وحده است. همه چیز از نگاه اول شخص مفرد بازگو میشود. رویدادهای تاریخی برحسب تجربههای شخصی نمود پیدا میکنند. اهمیت حوادث با معیار “درست یا نادرست درک شدن” سنجیده میشوند. نتیجهی این بحثها ولی اغلب بر خواننده پوشیده میماند. عاطفه، شخصیتهای عادی یا برجستهی سیاست و ادب و هنر را به راوی وصل میکند. عشقی تجریدی به عدالتی تجریدیتر، راوی کتاب را از این کشور به آن کشور و از این موضع به آن موضع میکشاند تا امروز روی سکوی “اکنون” بایستد و بنویسد: «چندین سال بود که به عنوان پناهندهی سیاسی در پاریس زندگی میکردم. اما انگار فضای سیاسی موجود در میان ایرانیان خارج از کشور تغییر ناپذیر بود. تهمتزدنهای سیاسی و شخصی، پراکندگی و انشعابهای مکرر ناشی از عدم تحمل نظر مخالف را دیگر چون گذشته تاب نمیآوردم. به دشواری میتوانستم توجیهها و توهمهای سیاسی دوستان و محافل اپوزیسیون خارج از کشور را تحمل کنم…»
مضمون کتاب
ویدا حاجبی تبریزی که در سال ۱۳۵۶ از سوی سازمان عفو بینالملل به عنوان زندانی سال شناخته شد، برای این که این حس “عدم تحمل” را به خوانندهی “یادها” منتقل کند، به سالهای دههی بیست تهران برمیگردد، به زمانی که قانون “کشفِ حجاب” رضا شاه، به تصویب رسیده و در حال پیاده شدن بود. او به خود در آن روزها نگاه میکند: «در آن لحظهی هولناک چهار ـ پنج ساله بودم. هنگامی که در کوچهی تنگ و خاکی محل زندگیمان، دروازه شمیران، آژان محله چادر دایهی دوستداشتنی و مهربانم را پاره پاره کرد و ریخت توی جوی آب پر از آشغال.» از سالهای دوران تحصیل بهویژه، زندگی پر صلح و صفای بین وابستگان ادیان مختلف، (مسلمان، ارمنی، زرتشتی، بهایی و یهودی) را به یاد میآورد و ورود قوای متفقین به سرزمینش را. در این دوران قانونگذار “زنان و مجانین و ورشکستگان به تقصیر” را در یک ردیف قرار میداد؛ این هر سه از داشتن حق رأی محروم بودند.
آشنایی با فرح دیبا و نیروهای “چپ”
سفر حاجبی کنجکاو و دیپلمه به پاریس برای ادامهی تحصیل در زمستان ۱۳۳۵، یکی از تعیینکنندهترین رویدادهای زندگی او ست. حاجبی در این سالها نه تنها با ملکهی آیندهی ایران، فرح دیبا، در دانشکدهی معماری آشنا میشود، بلکه توسط خواهر بزرگترش، پری به محافل روشنفکری “چپ” فرانسه نیز راه مییابد. همین امر زمینهی شرکت او در مبارزات مردم کشورهای دیگر از جمله الجزایر، کوبا و ونزوئلا را فراهم میآورد. آشنایی با فیدل کاسترو، در سفری به کوبا، سبب میشود که حاجبی پس از آزادی از زندان شاه در سال ۱۳۵۷ به “سازمان چریکهای فدایی خلق” بپیوندد. او در اواخر سال ۱۳۵۸ از این سازمان اخراج شد و با چند تن از یارانش، گروهی به نام “جناح چپ” را پایه گذاشت.
پس از ترک ایران، حاجبی به فعالیتهای مستقل خود ادامه داد و با چند تن دیگر مجلهی “آغازی نو” را در تبعید منتشر ساخت. این نشریه از سال ۱۹۸۵/۱۹۸۶ به مدت ۱۰ سال انتشار یافت. پس از تعطیلی مجله حاجبی به بازنگری جدی گذشتهی خود مینشیند: «بازنگری گذشته، برایم نه فقط به معنای مرور خاطرات، بلکه به معنای بازنگری تاریخ سیاسی و فرارفتن از مصلحتاندیشیو نسخههای از پیشآماده بود.» او در مصاحبهای با دویچه وله میگوید: «با این حال، من از مسیری که در گذشته پیمودهام هیچگاه پشیمان نبودهام و نیستم.»
کتاب “داد بیداد” ویدا حاجبی تبریزی، روایت گروهی از همبندان زن او در زندان سیاسی شاه است
دویچهوله: در چند سال گذشته، “خاطرهنویسی” که میتوان کتاب “یادها”ی شما را هم از این مقوله دانست، جاذبیت خاصی پیدا کرده، هم برای خواننده و هم برای خاطرهنویس. برخی برای این که زیربنای آینده را سامان داده باشند، بعضی برای این که از قلب تاریخ جلوگیری کنند و گروهی به دلیل این که نسلهای آینده، زمینهای برای پژوهش داشته باشند…. شما به چه دلیل دست به نوشتن خاطراتتان زدید؟
ویدا حاجبی تبریزی: من در واقع از اواسط دهۀ ۹۰ میلادی، فکر بازنگری به تاریخ معاصر، به مسیر زندگی سیاسی و طرز فکر سیاسی خودم، آرامم نمیگذاشت. به تدریج به فکر نوشتن یادهایم افتاده بودم. اما نمیتوانستم به گذشته، بدون تردید و پرسش و “چراها” نگاه کنم. در عین حال تفکیک جنبههای مثبت و منفی تجربههایم کار دشوار و بغرنجی بود. ضمن آن که نمیتوانستم فقط به مرور خاطراتم اکتفا کنم. میخواستم بدانم چه چیزهایی را که باید میدیدم، ندیدم؟ از کنار چه چیزهایی بیتوجه گذشتم؟ چیزهایی را که دیدم و توجه کردم کدامها بودند؟ کجا تحت تأثیر فضا قرار گرفتم و کجا مستقل فکر کردم؟ و جز اینها…
چرا که به نظرم تحلیل و نگاهی نقادانه به گذشته میتواند به فهم رخدادهای اجتماعی- سیاسی زمان حال با افقی بازتر کمک کند. به همین دلیل، چند سال دیگر، به احتمال قوی، به همین کتاب “یادها” هم نگاهی نقادانه خواهم داشت.
کتاب “یادها” هم روایت زندگی شماست و هم برشهایی از تاریخ معاصر ایران و (شاید هم بخشی از جهان) را دربرمیگیرد. چرا این شیوه را برای بازگویی زندگیتان انتخاب کردید؟
خوب! اگر قصد نگاهی نقادانه به گذشته داشتهام، طبعاً این گذشته نیز از جنبههای متفاوتی برخوردار بوده و افکار و زندگی من نیز متأثر از این جنبهها بوده. یعنی مسیر زندگی و افکار من هم در متن یک دوره از تاریخ ایران و جهان شکل گرفته است. از این رو تلاش کردهام آن فضاهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که در نقاط مختلف جهان بر افکار من تأثیر مثبت یا منفی داشتهاند، ببینم و بازگویم.
شما ایستگاههای زندگیتان را برحسب مسافرتهای اختیاری یا اجباریای که به پاریس و مسکو و ونزوئلا و الجزایر و پراگ و کوبا و تهران کردید و رویدادهایی که در برهههای زمانی مختلف در این شهرها و کشورها اتفاق افتادهاند، تقسیم کردهاید. چرا این “خط مستقیم” را انتخاب کردید؟
“این ایستگاهها”، محلی گذرا یا صرفاً تفریحی برای من نبودهاند، بلکه مسیر زندگی، تجربهها و افکار مرا ساختهاند. به همین دلیل تلاش کردهام با فاصله و با نگاه امروزم تأثیرگذاری فضای اجتماعی- سیاسی “این ایستگاهها” را بر افکار خودم ارزیابی کنم. این که چقدر در این تلاش موفق بودهام یا نبودهام، امریست که به قضاوت و نگاه ویژۀ هرخوانندهای مربوط میشود.
شما در واقع از سکوی امروز به رویدادهای دیروز نگاه و آنها را بررسی کردهاید. این شیوه خطر دخل و تصرف در نفس حوادث را بالا نمیبرد؟
این موضوع یکی از مشکلات جدی در روند تدوین این کتاب برای من بوده. به نظر من خطر در دخل و تصرف در نفس حوادث نیست. چرا که حوادث تاریخی از طریق اسناد قابل تحقیق و بررسی است. کاری که من هنگام نوشتن “یادها” به کرات انجام دادهام. یعنی با مراجعه به اسناد کوشیدهام در “نفس رخدادها” دچار توهم یا اشتباه نشوم. اما به نظر من، خطر در تصویرسازی از خویشتن، در نگاه به گذشته است. چرا که من نیز مانند هر انسانی میتوانم در دام تصویری که از خودم در ذهن ترسیم کردهام، گرفتار شوم. از آنجا که به این امر آگاه بودهام، تدوین کتاب “یادها” سالها به درازا کشیده، بارها و بارها بخشهایی از آن را تصحیح و تدقیق کردهام. بارها تکههایی را حذف یا تکههایی را اضافه کردهام. تلاشم در این بوده که بتوانم تصویر و نگاه آن روزهای گذشته را بدون واهمه و ترس از ملاحظات سیاسی ببینم. اما این که در این کار چقدر موفق بودهام و تا کجا از پس این کار دشوار برآمدهام، بازهم مربوط میشود به نگاه و قضاوت خوانندگان کتاب.
در ابتدای کتاب، خواننده ناگهان با دختر چهارـ پنج سالهای در دروازه شمیران سالهای دههی ۲۰ در تهران روبرو میشود و باید بلافاصله در وحشت او از حادثهی هولناک پارهشدن چادر دایهی دختر توسط “آژان محله” شرکت کند. چرا قبلاً این دختربچه را، مثلاً در مقدمهای، معرفی نکردید؟
این موضوع دیگر به انتخاب مربوط میشود. حتی اگر به گفتۀ شما مقدمهای هم بر “یادها” مینوشتم، به احتمال قوی خوانندگانی با نگاهی و فکری متفاوت از شما میتوانستند ضرورتی بر توضیحهای مقدماتی نبینند. فراتر از این، میتوانستند همچون خود من توضیحهای مقدماتی برایشان ناخوشایند هم باشد. میگویم همچون خود من، چون همیشه ترجیح دادهام کتابها را بدون خواندن توضیحهای نویسنده یا مقدمه شروع به خواندن کنم. گاه مقدمه را بعد از پایان بردن کتاب خواندهام، بسیاری اوقات نیز از خیر خواندن مقدمه درگذشتهام. به همین خاطر خودم هم ضرورتی برای نوشتن مقدمه حس نکردهام، بلکه برعکس مقدمه را کاری اضافی تلقی کردهام. در عوض، در طول کتاب کوشیدهام در حد ممکن زمینههای فرهنگی- اجتماعی خانوادهام را بازگو کنم. تلاشم این بوده در حد ممکن با کمترین توضیح بیشترین اطلاعاتی که لازم دانسته یا خواهان آن بودهام، در اختیار خواننده قرار دهم. به همین علت میگویم ننوشتن مقدمه برای من امری آگاه و انتخابی بوده است.
کتاب “یادها” با این سئوال پایان میگیرد که آیا شما به مسئلهی “تغییر فرهنگی در اثر اقامت در زندان” پی بردهاید یا نه. مضمون جلد دوم پاسخی به این پرسش است یا دستمایهی دیگری دارد؟
پاسخ روشنی برای این پرسش در ذهن ندارم. در آخرین جملۀ سئوالی کتاب نیز جنبهها و پرسشهای گوناگون و متفاوتی در ذهن داشتهام. یاداشتهای پراکندهای در اختیار دارم که هنوز نمیدانم چگونه آنها را َگَل هم بگذارم یا به اصطلاح چه ساختاری برای آن انتخاب کنم؟ هنوز نمیدانم از کجا میخواهم شروع کنم.
شکل و محتوای پاراگراف اول کتاب گویی برای ذهنیت من امری ضروری است. همچنان که تا روزی که تصویر آن لحظۀ هولناک در چهار- پنج سالگی در ذهنم به وضوح شکل نگرفت، نتوانستم جلد یک “یادها” را، به رغم تمام یاداشتهایی که در اختیار داشتم، به سرانجام برسانم.
از این که چنین گذشتهای را پشت سر گذاشتهاید، پشیمان نیستید؟
من فکر نمیکنم پشیمانی، امری منفی است. چه بسا گاهی بسیار هم لازم و مثبت باشد. با این حال، من از مسیری که در گذشته پیمودهام، هیچگاه پشیمان نبودهام و نیستم. چرا که همواره با شعور و فهمی که در هر دوره از زندگیم از آن برخوردار بودم، عمل کردهام، حتی اگر امروز آن عمل را نادرست بدانم. از این که فکر و نظر امروزم با دیروزم متفاوت است، نه تنها پشیمان نیستم، بلکه خشنود هم هستم. به همین دلیل امید دارم که فردا هم فهم و شعوری فراتر از امروز به دست آورم و قادر باشم با نگاهی نقادانه به کار امروزم بنگرم.
تحریریه: مصطفی ملکان