حتی یک نفر نیست از بختیار دفاع کند؟ /مهشید امیر شاهی

و یا از این آخرین حیرت و حسرت غریب که یک نفر، حتا یک نفر، در این مملکت نیست که صدا و قلمش را صریحا و مستقیما در دفاع از شاپور بختیار بکار برد؟

مهشید امیرشاهی داستان نویس و هنرمند ایرانی در مقاله‌اش نوشت: «تا امروز در مملکتم به سیاستمداری چون شاپور بختیار بر نخورده بودم که بدانم سیاست الزاما مغایر شرافت، صمیمیت و وطن‌پرستی نیست.»

وی در پایان با این جمله به مردم ایران هشدار داد: «من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هر چه تمام‌تر بلند می‌کنم، حتا اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه نداده‌ام. ولی این بار می‌ترسم، نه بخاطر خودم، بلکه بخاطر آینده این ملک و سرنوشت همه آنها که دوست‌شان دارم.»

متن کامل مقاله خانم مهشید امیرشاهی را در مورد شاپور بختیار می‌خوانید:

«چندی پیش دو نفر از آشنایان که هر دو از مبارزان جبهه ملی هستند و از شریفان این ملک، به من خبر دادند که نشریه‌ای از پاریس رسیده است با عنوان نامه‌ای سرگشاده خطاب به همه مبارزان و می‌خواستند بدانند که من آن را خوانده‌ام یا نه. هنوز این نامه به من نرسیده بود ـ دو روز دیرتر رسید ـ قرار شد جمع شویم و آن را بخوانیم و احیانا در باره‌اش صحبتی کنیم.

در جمع شلوغ نامعقولی این کار انجام شد. من نامه را خواندم ولی بحث‌مان مجمل ماند. آنقدر بود که آن آقایان، که با بیشتر مفاد نامه موافق بودند، اعتقاد داشتند که زمان نوشتن آن مطالب هنوز فرا نرسیده است. پرسیدم چرا، گفتند آخر در این لحظات، گفتن اینکه روحانیون صواب نیست که خود را به سیاست آلوده کنند، خطاست. این حرف ها را دیرتر باید زد.

به نظرم غیر منطقی آمد یا لااقل من این منطق را قبول نداشتم. حرف‌های نامه همه بر حق بود و من برای زدن حرف حق زمان قایل نبودم. به علاوه تصور ما این بود که اگر زمانی برای زدن حرف حق لازم است، چه زمانی مناسب‌تر از اکنون… ولی خوب نظر دوستان جز این بود و من این اختلاف سلیقه را به این حساب گذاشتم که آنها سیاستمدارند و من نیستم. آنها با تیز بینی سیاسی‌شان نکته‌ها می‌بینند که من با نگاه ساده لری‌ام نمی‌بینم.

و حالا ـ با تاسف یا شعف، نمی‌دانم کدام، باید اعتراف کنم که امروز، یعنی یکی دو ماه بعد از این مقدمه، من از سیاستمداری، دورتر از آنروز افتاده‌ام، چون امروز نه فقط زمان تحریر آن نشریه را زود نمی‌بینم، بلکه در این حسرتم که چرا نامه سرگشاده به همه مبارزان، زودتر نشر نیافت، و در این آرزوی عبث که کاش از نوع آن نامه‌ها در آن زمان بیشتر نوشته می‌شد. آن روز جز آن مقاله، چیزی از این مقوله ندیدم و حالا بر حسرت، حیرت هم افزوده شده است:

امروز در این حیرتم که چرا بیشتر روشنفکران متعهد و مسئول سکوت کرده اند. متعهد و مسئول را با طنز به کار نبردم، چون اتفاقا آنها که تعهد و مسئولیت‌شان طنزآمیز است هیچ کدام ساکت ننشسته‌اند؛ همه به حمدالله اخیرا، طی مقالات و رسالات، به دین مبین اسلام مشرف شده‌اند و شتاب دارند که خود را در صفوف فشرده دیگر تازه اسلام آورده‌ها جا کنند… شتاب از این باب که مبادا در این دنیا عقب و بی‌نصیب بمانند.

حیرت من فقط به سکوت روشنفکران ختم نمی‌شود. مثلا در این حیرتم که چرا اعضاء وزارت خارجه پی هم اعلامیه‌های انقلابی صادر می‌کنند؟ این آقایان تا زمان دولت تیمسار ازهاری هم آدم‌های سر به راه و پا به راهی بودند، شامپانی و خاویار به مزاجشان سازگار بود… چه شده است؟

دنیای وارونه‌ای داریم: سیاستمداران قدیم به جای آنکه عمل کنند در محضر آقایان روحانیون کسب فیض می‌کنند؛ روشنفکران به جای آنکه فیض برسانند سکوت می‌کنند؛ دیپلمات‌ها به جای آنکه سکوت کنند حرف می‌زنند. از بقیه حیرت‌ها و حسرت‌ها چه بگویم، از کدامش بگویم؟

از اینکه گمرک چیانی که تا دیروز در پناه دولت وقت برای رد هر بسته و هر چمدان گوش من و شما را می‌بریدند و امروز ناگهان می‌خواهند دزد من و شما را بگیرند؟ یا از کارمندان تلویزیون که در گذشته اوامر دولت‌های پیش را نه فقط بی‌چون و چرا بلکه با خوش رقصی اجرا می‌کردند و حالا برای دولتی که فرمایش صادر نمی‌کند لب ورچیده‌اند و ناز می‌کنند؟

یا از نمایندگان مجلسی که به این امید از مسند وکالت استعفا می‌دهند که کرسی وکالت آینده‌شان را گرم نگاه دارند؟ یا از روزنامه‌نگارانی که دیروز مرعوب بودند و امروز هم متاسفانه مرعوبند؟ … و یا از این آخرین حیرت و حسرت غریب که یک نفر، حتا یک نفر، در این مملکت نیست که صدا و قلمش را صریحا و مستقیما در دفاع از شاپور بختیار بکار برد؟

همه این‌ها را نمی‌شود گفت، زیاد مفصل است و از حوصله ـ و احتمالا سیاست فعلی ـ روزنامه‌ها خارج. من تا امروز به هیچ روزنامه و نشریه‌ای مطلبی نداده‌ام که حال و هوای سیاسی داشته باشد. شاید به این دلیل که تا امروز در مملکتم به سیاستمداری چون شاپور بختیار بر نخورده بودم که بدانم سیاست الزاما مغیر شرافت، صمیمیت و وطن پرستی نیست.

من تمام این صفات شرافت، صمیمیت و وطن پرستی را در آقای شاپور بختیار سراغ کرده‌ام به علاوه به سرفرازی و آزادگی او مومنم. من ایمان دارم که اگر امروز او را از صحنه سیاست مملکت‌مان برانیم خطایی کرده‌ایم جبران‌ناپذیر و نابخشودنی.

من معتقدم که این مرد عزیز، این مرد عمل، دارد فدای هیجان و غلیان عده‌ای و فرصت‌طلبی‌های عده دیگری می‌شود و اگر فدا شود، اسف‌انگیزترین شهید حوادث اخیر خواهد بود. من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هر چه تمام‌تر بلند می‌کنم، حتا اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه نداده‌ام. ولی این بار می‌ترسم، نه بخاطر خودم، بلکه بخاطر آینده این ملک و سرنوشت همه آنها که دوست شان دارم.

برگرفته از رادیو زمانه:

http://zamaaneh.com/revolution31y/2010/02/post_1.html

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *