آیا جنبش زنان، جنبشی اصلاح طلب است یا دگرگون ساز؟
عصر نو » بحث بر سر گفته ها و یا ادعاهای این یا آن فعال جنبش زنان نیست. بحث بر سر مضمون مطالبات جنبش زنان است. زنان برای چه مبارزه می کنند؟ چرا دور هم جمع شده و تشکل ها و شبکه های خود را سازمان می دهند؟ چرا این مبارزه هر دم عمیق تر و گسترده تر می شود؟
مگر نه این است که درخواست رفع تبعیض جنسیتی ، سرلوحه ای ست برسر تمامی حرکت های مبارزاتی زنان، خواه در جهت تعویض یکی از قوانین نابرابر قانون اساسی باشد و خواه رفع هرگونه خشونت در خانه و خیابان و یا مبارزه با هر نوع ظهور تبعیض و رفتار جنسیتی در جامعه باشد. تبعیض جنسیتی عمری به وسعت به وجود آمدن مالکیت در تاریخ بشری دارد. بنابراین وقتی هدف رفع چنین تبعیضی است، نمی توان با تغییر چند قانون از مبارزه با تبعیض جنسیتی سخن گفت. زمانی که تبعیض جنسیتی در جامعه نابود شود، جامعه ای دگر خواهیم داشت که در آن نه تنها تبعیض جنسیتی، بلکه به همراه آن هر گونه بهره کشی از انسان به نابودی کشانده خواهد شد. دگرگونی هم زاد رفع تبعیض جنسیتی است و جنبش زنان را از این دگرگونی گریزی نیست.
درست است که هر جنبشی از نقطه معینی و در زمان مشخصی شروع می کند و نوک تیز مبارزه خود را در شرایط مشخص بر آن نقطه می نهد، مانند جنبش یک میلیون امضاء که از مبارزه با برخی قوانین نابرابر در قانون اساسی “جمهوری اسلامی” شروع کرده است. حال اگر بر فرض محال این قوانین تغییر کرده و قوانین برابر حقوقی میان زنان و مردان در قانون اساسی تصویب شود، آیا وظیفه جنبش زنان به آخر می رسد؟ روشن است که پاسخ منفی ست. جنبش زنان اگر می خواهد جنبش زنان باقی بماند و زنان را نمایندگی کند، پس می بایست تمام درخواست های آنان را پی بگیرد و ضرورتا پی خواهد گرفت، چه جنبش زنانی که اکنون کنشگر است و چه جنبش زنان به طور عام، زیرا این مطالبات زنان جامعه ماست که جنبش خود را به وجود می آورد و تا زمانی که تبعیض هست و آگاهی زاده می شود، جنبش زنان نیز شکل می گیرد و در هر مقطع نقش خود را می آفریند.
اما وظیفه جنبش زنان در وهله اول این است که بداند تبعیض از کجا آمده و چرا تبدیل به چنین نابرابری دهشتناکی در کل جامعه شده است. این سرنوشت زنان نیست که با تبعیض در همه عرصه های زندگی شان سرکنند.ریشه این تبعیض باید از بن کنده شود. وقتی ریشه های تبعیض شناخته شد، با چشم اندازی دقیق تر می توان با آن مبارزه کرد و اگر وظیفه ای به عنوان نمایندگی درخواست های زنان و فعال فمینیستی برای خود قائلیم، چاره ای نداریم جز این که راه های رفع تبعیض را بشناسیم و آن را تا به آخر پیش ببریم. برای این کار باید نیروی پیش برنده چنین مبارزه ای را گرد آوریم. نیروی پیش برنده مبارزه با تبعیض جنسیتی، همه ی زنان هستند. همه ی زنان! نه فقط بخشی از آن ها. نه فقط آنان که برای حقوق مساوی در قانون مبارزه می کنند، نه فقط زنانی که در برابر خشونت در خانه می ایستند، نه فقط آن هایی که برای سازمان دادن یک مهد کودک در محیط کارشان تلاش می کنند، همه و همه . همه آن هایی که برای آزادی پوشش فریاد می زنند، زنانی که اختیار و تصمیم خود را برای مادر شدن می طلبند، زنانی که می خواهند بعد از جدایی، سرپرستی فرزندان خود را به عهده داشته باشند، که دست مزد مساوی با مردان در مقابل کار مساوی درخواست می کنند و می خواهند در خیابان آزادانه راه بروند و …
در این صورت است که می توان نیروی جنبش زنان را تضمین کرد و باور کرد که جنبش زنان تا تحقق رفع تبعیض جنسیتی حضور خواهد داشت. آن زمان که تبعیض جنسیتی وجود نداشته باشد، دیگر دنیایی با مختصات دنیای اکنون نخواهیم داشت. دنیایی دیگر خواهیم داشت که نه تنها قانون و قراردادهای اجتماعی آن دگرگون شده اند، بلکه بسیاری از ارزش های کنونی نیز تقدس شان را از دست داده و دیگر تابو نیستند. فردایی دگر جایگزین امروز خواهد شد.
از این رو جنبش زنان تا زمانی که در مقابل تبعیض جنسیتی در تمام حوزه ها می ایستد، یکی از انقلابی ترین جنبش ها در جامعه محسوب شده و از وظیفه دگرگون سازی و تغییر دادن جامعه نمی تواند شانه خالی کند.
آیا جنبش دگرگون ساز الزاما خشونت آمیز است؟
اگر جنبشی اعلام می کند که هیچ گونه قصدی برای خشونت آمیز کردن مبارزه اش ندارد و مسالمت گزینه حرکت آن است، چرا باید خشونت را با استراتژی آن که در نهایت دگرگونی است، این همانی کرد؟
اگر کوچک ترین درخواست یک جنبش که کاملا اصلاح گرایانه است، با اسلحه و زندان و شکنجه خشونت آمیز می شود، پس چه تفاوتی است میان برخورد با خواست های اصلاح طلبانه یا دگرگون ساز؟ زیرا هرگونه مطالبه اصلاح طلبانه نیز با خشونت همراه می شود. بنابراین مهم این نیست که جنبش اصلاح طلب باشد یا دگرگون طلب، مهم این است که در مقابل درخواست هر مطالبه ای با خشونت مقابله می شود.
مردی را تصور کنید که هرگونه رفتار و درخواست همسر خود را تهدیدی علیه قدرت مطلقه خود در خانه می داند و مرتبا زن را به باد کتک و ضرب و شتم می گیرد. مگر می توان در چنین موردی زن را به باد انتقاد گرفت که وی خشونت طلب است و یا این که چرا سعی می کند تغییری در شرایط زندگی خود بدهد؟ این زن چه بخواهد طلاق بگیرد و چه اعتراض کوچکی را مطرح کند، تفاوتی نمی کند، در هر صورت خشونت در خانه حاکم می شود. حال تصور کنید در یکی از لحظاتی که مرد، زن را وحشیانه مورد حمله قرار داده، زن از خود به هر وسیله ای که می تواند، دفاع می کند تا مرد را از خود دور کند. آیا چنین عملی نیز خشونت محسوب می شود؟ در هیچ قانونی دفاع از خود، هر نتیجه ای که داشته باشد، جرم نیست و خشونت به حساب نمی آید.
بنابراین شعار مسالمت، مسالمت،… و باز هم مسالمت مناسب ترین روش و رفتار مورد قبول برای درخواست هر مطالبه ای ست، اما وقتی با آن به طور خشونت آمیز برخورد می شود، مسئولیت نتیجه آن به عهده طرف مقابل است که جز رفتار خشونت آمیز راه دیگری نمی شناسد.
پس نباید مضمون مطالبات را دسته بندی کرد و اصرار داشت، اصلاح طلبی، مسالمت آمیز پیش می رود و دگرگونی، خشونت آمیز! اگر دمکراسی حاکم باشد، چه اصلاحات و چه دگرگونی می تواند مسالمت آمیز پیش برود و اگر دیکتاتوری و تک صدایی حاکم باشد، هر صدای دیگری برای قدرت مطلقه خطر محسوب شده و با خشونت پاسخ داده می شود.
اصرار بر این که انقلاب و دگرگونی مساوی خشونت و اصلاح برابر با مسالمت است، شاید با معیارها و گفتمان ۳۰ واندی سال پیش خوانایی داشته باشد، اما امروزه ثابت شده است که چنین دسته بندی دیگر جایی میان جنبش های فعال در ایران ندارد. از کلمه انقلاب هیولایی ساخته می شود که هرگاه از دهان کسی بیرون آمد، باید لعنت و نفرین نصیب آن شود. گویا متوجه نیستیم که شعارهای مان سراسر پیام انقلابی دارد و دگرگونی طلب می کند، تغییر می دهد و دنیای دیگری آرزو می کند.
اصرار بر این که “اگر دگرگونی می خواهی، اگر تغییر کلان می خواهی نیازمند یک کلمه واحد، یک حزب واحد، یک تن واحد، یک ایدئولوژی واحد و یک امت واحد، مطیع و ذوب شده هستی”، جز تأکیدبر یک معادله اشتباه نیست. توضیح یک نکته واحب است و آن این است که تنها ما، یعنی نیروی روشن فکر، نیستیم که تعیین می کنیم چه روشی درست است، چه سیاستی اشتباه و چگونه باید پیش رفت. بلکه یک قانون اجتماعی نانوشته در جامعه عمل می کند که در بسیاری موارد قابل پیش بینی نیز نیست. حرکت های اجتماعی قواعد خود را دنبال می کنند و این اقشار گوناگون مردم هستند که آکتور حرکت های اجتماعی می باشند. ما، به مثابه نیروی روشن فکر نیز در همین اقشار حضور داریم و به سهم خودمان می توانیم در آن نقش داشته باشیم. اما خوشبختانه ما تعیین نمی کنیم که مردم چه باید بخواهند. دگرگونی می خواهند یا اصلاحات. مردم آن چه را طلب می کنند، خود پی خواهند گرفت.
اصرار بر این که اگر هر جنبش اجتماعی مطالبات همه مردم را نمایندگی کند، خود تبدیل به یک نظام سیاسی می شود و……، جز اختلاط در بحث نیست.
قرار نیست که یک جنبش اجتماعی خواسته های سایر جنبش ها را نیز نمایندگی کند. اولا قرار است که هر جنبش اجتماعی، از تمام خواسته های قشری که نمایندگی می کند، دفاع کند. برای مثال جنبش زنان نمی تواند از تنها خواسته های بخش خرده بورژوازی زنان حمایت کند و نگاهی به مطالبات زنان زحمت کش نداشته باشد و یا بالعکس. اگر رسالت جنبش زنان برای خود قائلیم، دیگر نمی توانیم زنان را هم قشربندی کرده و بگوئیم ما فقط نماینده مطالبات یک بخش آن هستیم. این که چگونه، در چه زمانی و با چه روشی این درخواست ها پی گیری می شوند، مسلما به فاکتورهای زیادی بستگی دارند. اما در این امر که جنبش زنان می بایست مطالبات و درخواست های همه ی زنان در هر قشر و طبقه را نمایندگی کند، اختلافی نیست. ثانیا، پیوند با سایر جنبش های اجتماعی، حمایت از درخواست ها و ممطالبات آنان و شرکت در حرکات و فعالیت های آنان نیز یکی از وظائف مهم هر جنبشی است. پرنسیپ “همه اجزای یک پیکریم” می بایست رعایت شود، وگرنه جزایر از هم جدا افتاده ای می شویم که هر یک کار خود را کرده و هیچ گاه به یک جمع نیرومند تبدیل نخواهیم شد.
تغییر نیازمند توان است
اگر می خواهیم تغییری ایجاد کنیم، اگر می خواهیم اصلاح کنیم، اگر دگرگونی می خواهیم، پس به نیرو نیاز داریم. می بینیم که جنبش زنان تنها برای تغییر چند قانون (که تحت حاکمیت “جمهوری اسلامی” شاید امری ناممکن باشد) نیاز به نیرو را احساس می کند و به جمع آوری یک میلیون امضاء می پردازد تا پشتوانه یک میلیون زن و مرد را به همراه داشته باشد.
هرچه نیروی مان بیشتر باشد، می توان به اهداف بزرگ تری نیز دست رسی یافت. بنابراین میزان نیرو و توان بسیار تعیین کننده است. اگر مردم توان می داشتند، همین امروز اساس رژیم دیکتاتوری را بر می چیدند و یک سیستم دمکراتیک را حاکم کرده و دولتی انتخاب می کردند که خواسته های شان را تأمین کند. آن ها دمکراسی را حاکم می کردند و آزادی را جشن می گرفتند. آیا غیر از این است؟
شرایط بعد از کودتای انتخاباتی در ایران به خوبی نابرابری دو قدرت را نشان داد. یکی قدرت حاکم و در مقابل آن قدرت جامعه مدنی. حال می توان تصور کرد که اگر جامعه مدنی خود را قوی کند، با چه شعارها و مطالباتی به خیابان خواهد آمد و چگونه درخواست های خود را دنبال خواهد کرد. جامعه مدنی نیز یک پارچه نیست، بلکه از جنبش های اجتماعی و اقشار مختلف مردم تشکیل شده است. مردم خود بهتر می دانند که دیگر آن امت واحد و مطیع وجود خارجی ندارد و نمی تواند داشته باشد. مردم تقسیم شده اند به اقشار مختلف که هر یک خواسته ها و مطالبات خود را دارند و از آن ها پایین تر نخواهندآمد. همین آگاهی است که مردم را قوی کرده و در جهت دست یابی به خواسته مشترک شان پیوند می دهد.
ما شاهد بودیم که در فردای بعد از کودتای انتخاباتی، در کنار شعار “رأی ما رو پس بده”، شعار “مرگ بر دیکتاتور” سرداده شد و اکنون شعار رأی…. به دیروز تعلق دارد، اما شعار مرگ بر دیکتاتور (که روزی باید به مرگ بر دیکتاتوری تبدیل شود) هم چنان سر داده می شود و به آینده تعلق می گیرد. چنین حرکت ها و شعارهایی به ما نشان داد که با چه مردم آگاهی سر و کار داریم. مردمی آگاه، باهوش و خلاق، که توانست به خشم سی ساله خود شکل دهد و از آن طمأنینه و نظم و مطالبات مشخص بیرون آورد و نشان داد که مردم خود می دانند که چه می خواهند و چگونه آن را به دست خواهند آورد.
اگر سبز هستند، برای این است که جوانه زده اند و سبز شده اند. به دنبال سبز روانه نشده اند، آن ها خود سبز هستند. آن ها جلودار هستند و هر جنبشی با هر رنگی که دارد، با مطالبات اخص خود، با نیروی خود در آن جلو جای دارد. دنباله روها عقب می مانند و رنگ می بازند!