حجاب را تبرئه نکنیم / بهناز میم

وبلاگ بهناز میم » این حجاب لعنتی‌ترین چیز دنیا ست. همه‌ی همه‌ی آن‌چه راجع‌به‌ش گفته‌اند و خوانده‌ایم و می‌دانیم به کنار. حجاب فراموشی می‌آورد، این فراموشی همین‌قدر بولد و پررنگ و درشت است که این‌جا نوشتم. یعنی هزار و یک اثر مخرب اگر داشته باشد -که دارد- این یکی از همه مخرب‌تر است.یک روزی می‌بینی شدی مشتی پارچه، که مادر خوبی ست، که پزشک است که معمار است. خودت اما هیچ‌جا نیستی. کم‌کم فراموش می‌کنی بدن‌ت را. دیگر زانو نداری، پشت کمرت گودی ندارد، ناف نداری، روی شکم‌ت کرک ندارد…می‌فهمی حرف‌م چی‌ست؟

بیا تصور کنیم؛ زنی که معلم مدرسه است، روزی شش ساعت کار می‌کند، فرض کنیم دو تا هم بچه دارد و یک زندگی معمولی. با احتساب ساعات کار مدرسه، رفت و آمد و خرید و این مسائل دست کم هشت تا نه ساعت بیرون است، یعنی تو بگو نه ساعت پیچیده است در مانتو مقنعه‌ی مشکی، (همان “در شان یک فرهنگی” معروف) ساعت‌های خانه هم که می‌رود بابت رسیدگی به امور بچه‌ها و زندگی خلاصه. بعد این روی تکرار است، این برنامه‌ی هر روز و هر ماه و هر سال است. حالا بیا تصور کنیم، یک روز صبحی را که بلند شده از خواب طبق معمول، سر همان ساعت، با چشم‌های خواب‌‌آلود می‌رود تا حمام، آب را باز می‌کند، منتظر گرم شدن‌ش نمی‌ماند، برنامه‌ی هر روزه این است که تا لباس‌ش را بکند آب هم گرم شده، صدای آب می‌آید و او در را آرام -یک‌جور که بچه‌ها بیدار نشوند- می بندد، لباس‌ها را در ‌می‌آورد، دست‌ش را می‌گیرد زیر آب، آب سرد است هنوز، شاید چیزی خراب شده، یا شاید امروز لباس‌ها را زودتر کنده، به هر حال خوابش می‌آید هنوز و می‌رود روی لبه‌ی وان بنشیند، می‌خواهد چشم‌ها را ببندد و چند ثانیه اضافه‌تر خودش را غرق چیزی مثل خواب کند، که اتفاق دیگری می‌افتد. توی همان آینه‌ای که همیشه شبح‌ی را در حال تمیز کردن دستشویی می‌دید اندام برهنه‌ی زنی را می‌بیند. خیره می‌شود به خودش، انگار که غریبه‌ای به غریبه‌ای. بلند می‌شود، نزدیک‌تر می رود دست ‌می‌کشد روی بخار آینه (آب سرد که نمی‌ماند، گرم می‌شود بالاخره). صورت‌ش را تصور کن انگار که گم شده‌ای پیدا کرده، کنجکاوی می‌کند خودش را، نیم‌رخ می‌شود، شکم‌ش دیگر تخت نیست، دست می‌کشد…رد عمل سزارین می‌آید زیر انگشت‌ها، نگاه‌ش غرق اندوه‌ی دور می‌شود، انگار که خاطره‌ای زنده شده باشد بین آن همه بخار و صدای آب، شاید بعد برود روی در توالت فرنگی بایستد، پاها را نگاه کند توی آینه، نمی‌دانم، این شخصیت را من خلق نکرده‌ام که حالا تکلیف‌ش را تعیین کنم که بعد چه می شود و چه می‌کند و این‌ها. این شخصیت وجود دارد، زندگی می‌کند هرروز، همه جا هست. این زنی که یک روز صبح دوباره کشف می‌کند خودش را، که قدر آن همه سال فراموشی دست می‌کشد روی تن‌ش؛ اگر خودمان نیستیم، اگر مادرمان نیست، معلم اول دبستان‌مان که هست.

بعد نمی‌شود هیچ‌رقمه حجاب را تبرئه کرد، مثلن گفت که این از مشغله‌ی زیاد است و چه و چه. اگر آن هم باشد می‌شود عامل دوم، چرا؟ چون همین آدم‌های پرمشغله اگر سر شانه‌های‌شان هر صبح آفتاب می‌دید، اگرروزی چهار بار توی آینه‌ی آسانسور به جای توده‌ی سیاه خودشان را می‌دیدند، اگر بدن‌شان پشت پنج‌ لا پارچه مخفی نمی شد، این همه از خودشان یادشان نمی‌رفت.

چون من زن‌های زیادی را دیده‌ام که جلوی آینه‌های استخر فکری می‌شوند، نمی‌فهمند کی این همه تغییر کردند. اما همین که مانتو را می‌پوشند تمام می‌شود. کشاکش این بدن من نیست تمام می‌شود. خیال‌شان راحت می‌شود. شال و روسری که سر می‌کند دیگر کلن تمام شده حساب ‌کن ماجرا را! در حد همان صورت و چند تار مو کفایت می‌کند. نود درصد وجودشان را کم می‌کنند و باز می‌شوند خودشان.

بعد این خیلی درد دارد برای یک زن. زنی که با بدن‌ش حرف می‌زند، عاشقی می‌کند، نوازش می‌کند، زندگی می‌کند. زنی که هر انحنای تن‌ش داستان می‌گوید (نیست این‌طور؟) درد دارد که پشت پارچه‌ها دفن شود، که همه‌ی این‌ها پاک شود از خاطرش. اصلن ما گم می‌شویم بدون این هویت کالبدی، رشته‌های ظریف رویاهایمان با واقعیت پاره می‌شود. نیست می‌شویم. زن‌های بی‌بدن خسته‌اند، زن‌های بی‌بدن عبوس و پیر‌ند، زن‌های بی‌بدن سینه‌ها‌ی‌شان عاشقانه شیر نمی‌دهد، زن‌های بی‌بدن آغوش‌شان مهربان نیست.

نباشیم این‌طور. زیر پوست تاول تاول این شهرها باید زنده بمانیم. از کوچک‌ترین سوراخ‌ها نفس بکشیم. این همه چیز خوب را نمیرانیم.

با خودم هم هستم در ضمن.

توضیح یک- حالا این که یک زنانی هم هستند در فلان روستای آلمان که از شوهر دائم‌الخمرشان کتک یومیه می‌خورند و آن‌ها هم مبتلا هستند به این فراموشی موضوع بحث ما نیست. این که ما زیر تیغ قانون باشیم تا زیر حماقت خودمان فرقش از زمین است تا آسمان.

توضیح دو- منظور از حجاب همین چیز زورچپانی‌ست که از هفت سالگی (مگر قبلش هم چیزی هست؟!) تجربه می‌کنیم، این‌جا، در مام وطن! و ربطی به نوع فرنگی‌ش ندارد.

توضیح سه- هر کار می‌کنم خشم از کلامم نمی‌رود. ارادی نیست.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *