“اسکندر” سومین رمان نویسندهی ایرانی زیبا شکیب است که به رویدادهای تاریخی و اجتماعی ایران از آغاز قرن بیستم میپردازد. ماجراهای ملی شدن نفت، کودتای آمریکایی علیه دکتر مصدق از جملهی این حوادثاند.
نام زیبا شکیب، فیلمساز و نویسندهی ایرانی، برای خواننده و بینندهی آلمانی زبان، نامی آشناست. فیلمهای مستند شکیب دربارهی زندگی و رویدادهای اجتماعی ـ سیاسی در افغانستان تحت حکومت طالبان، بارها در کانالهای مختلف تلویزیون آلمان به نمایش در آمدهاند. شکیب برای تهیهی این فیلمها جوایز بسیاری را به خود اختصاص داده است.
مستندساز نویسنده
شهرت شکیب تنها به ساختن فیلمهای مستند محدود نمیشود. اولین کتاب او با عنوان “خدا به افغانستان تنها برای گریستن میآید” که در سال ۲۰۰۲ به بازار آمد، تنها چند هفته پس از ورود نیروهای آمریکایی به این کشور منتشر شد. این رمان که داستان زنی افغانی به نام “گُل” را بازگو میکند، بلافاصله به چندین زبان ترجمه و به چاپ رسید. “سمیرا و سمیر”، دومین کتاب شکیب، در سال ۲۰۰۶ به زبان آلمانی، چاپ انتشاراتی معتبر برتلزمن، به بازار آمد. رویدادهای این کتاب نیز در افغانستان رخ میکنند.
اسکندر و “فرنگیها”
“اسکندر” اولین رمان شکیب است که به حوادث تاریخی و اجتماعی ایران از آغاز قرن بیستم میپردازد. اسکندر در ابتدای کتاب، پسر جسور و بیپروایی است که از مرزهای ممنوعه میگذرد و به “کشف” دنیاهای رمزآلود و ناشناخته دست مییابد: اولین تجربهی او در هشت سالگی با رویدادهای تاریخی “جستجوی نفت” در جنوب ایران درهممیآمیزد. اسکندر که در روستایی بینام زندگی میکند، تنها فرد کنجکاوی است که در تاریکی شب “به آن سوی تپهها” میرود و با مردانی “با موهای زرد و زبانی ناآشنا” آشنا میشود. این”فرنگیها” اولین گروه نفتیاب انگلیسی هستند که زیر آفتاب سوزان مناطق جنوب، زمین را زیر و رو میکنند تا از دل آن طلای سیاه بیرون بکشند. اسکندر در این شرایط نه به طلای سیاه، بلکه به آب شیرین که در اردوگاه “فرنگیها” به وفور یافت میشود، توجه دارد. چون در آن ده بینام، مدتهاست که خشکسالی بیداد میکند و کسی از علت آن اطلاعی ندارد …
خوشبختیهای کوچک
سرنوشت اسکندر و فرزندان و دوستان او در این رمان با روند یک قرن تاریخ معاصر ایران گره خورده است. آخرین برهههای آن به حوادث پس از انقلاب ۱۳۵۷ و شکلگیری حکومت “جمهوری اسلامی ایران” میپردازد؛ تاریخی پر ماجرا و سرشار از فراز و نشیبهای سیاسی ـ فرهنگی، خوشبختیهای کوچک خانوادگی و دردهای عظیم اجتماعی که در دوری بیپایان تکرار میشوند.
دویچهوله برای آشنا شدن بیشتر با این رمان، با نویسندهی آن، زیبا شکیب، گفتوگو کرده است:
دویچه وله: چرا رمان شما در سال ۱۹۰۸ آغاز میشود؛ در زمانی که “فرنگیها” در پی کشف منابع نفتی به ایران آمدهاند؟
زیبا شکیب: دو رویداد مهم در آغاز این قرن اتفاق افتاد: برای اولین بار منابع نفتی در ایران و در منطقه یافت شد. پیامدهای عظیم این رویدادها با هیچ حادثهی دیگری قابل مقایسه نیست؛ آنهم نه تنها برای ایران، بلکه برای جهان و تکامل بشر. همزمان با این حوادث، نیاکان ما برای اولین بار در جهت تدوین قانون اساسی و تأسیس یک پارلمان دست به مبارزه زدند. این اولینگامها در راه شکلگیری دموکراسی بود. قهرمان من، اسکندر، شاهد هر دوی این رویدادهاست. او در هشت سالگی مجبور به ترک روستای بدون نام خود میشود، چون زمیندار بزرگ، راه آب را به سمت محل اسکان جویندگان نفت برگردانده است تا بتوانند از آن استفاده کنند و اهالی روستا، از بیآبی یکی پس از دیگری میمیرند.
زندگی پرپیچ و خم و دشوار اسکندر همراه با حوادث تاریخیای که در ایران رخ میکنند، بدینگونه آغاز میشود. او با اولین بریتانیاییها در ایران آشنا میشود که در جستجوی نفت بودند، پادویی آنها را میکند. بعد با یک کانادایی دوست میشود و از فرزند نامشروع او، رکسانا، مراقبت میکند. سپس به مکتب میرود و قرآن یاد میگیرد و سرانجام، همراه چند تن از مبارزان راه آزادی راهی پایتخت میشود.
ساختار رمان شما بر این مبنا است که قهرمان آن در تمام رویدادهای مهم تاریخی ایران حضور دارد. آیا ابتدا اسکندر را خلق کردید و بر اساس زندگی او رویدادها را طرح زدید یا برعکس؟
این بزرگترین دشواری من در نوشتن رمانام بود: این که داستان زندگی اسکندر را بازگو کنم و آن را به رویدادهای تاریخی پیوند بزنم؛ آن هم به طریقی که یک کل واحد را تشکیل دهند و در ضمن هیجانانگیز هم باشد. من بیش از چهار سال روی این کتاب کار کردم، سالها در بارهی این موضوع تحقیق کردم. وقتی متوجه شدم که اسکندر نامی در تاریخ وجود داشته، آن وقت همه چیز ساده شد. من تنها میبایست قهرمانم را به رویدادهایی که اتفاق افتاده بودند، ربط بدهم.
وقتی نسخهی اول رمان را بهپایان بردم، متوجه شدم که اسکندر کمی شبیه قهرمان فیلم آمریکایی “فورست گام” است. چون او هم در طول زندگی خود، رویدادهای مهمی از تاریخ آمریکا را تجربه میکند.
با این تفاوت که اسکندر دو بار ازدواج میکند؛ اولین همسر او زن آگاه جسوری است که در درگیریهای دوران مصدق کشته میشود. دختر همسر دوم او که زنی مبارز است هم، در زنداناوین به دست مأموران شاه از بین میرود. چطور اسکندر میتواند اینهمه درد و رنج را تحمل کند؟
این سوال را من هم گاهی از خود میپرسم. انسانها چگونه میتوانند کمبود عزیزان خود را تحمل کنند و به زندگی ادامه دهند؟ من کسانی را که دردهای بزرگ را تاب میآورند و همچنان قادرند به زندگی ادامه دهند، تحسین میکنم. از آشنایی با چنین انسانهایی همیشه خوشحال میشوم. چون میتوانم از آنان چیز یاد بگیرم؛ بهویژه جسارت و شجاعت زندگی کردن را.
اسکندر در سال ۱۹۷۹ شاهد بازگشت آیتالله خمینی از تبعید و چگونگی تشکیل حکومت جمهوری اسلامی است. این تنها برههای است که اسکندر در آن نقش یک تماشاگر را بازی میکند…
چون واقعیت دارد. در ایران هر نسلی تا آنجا که میتواند، مبارزه میکند. اسکندر در زمان بازگشت خمینی، تقریباً ۸۰ سال دارد. در این زمان نسل دیگری در راه مبارزه با بیعدالتی و قتل و غارت و سوءاستفاده از قدرت سر برافراشته است.
آنچه اسکندر تجربه میکند، تنها سرنوشت او نیست. بچههای او، بچههای بچههای او و خلاصه بگویم، یک ملت زیر فشار دیکتاتورهای مختلف و زیرپاگذاشتن حقوق دموکرایتک و آزادیها رنج بردهاند. قدرتمندان تنها لباس عوض میکنند، تغییر چهره میدهند، روشها و نامشان دگرگون میشود. ملتها ولی میمانند و برای دستیابی به زندگی بهتر و در خور انسان مبارزه میکنند.
شخصیت دوستداشتنی اسکندر بیش از همه تحت تأثیر زندگی با زنان و تربیت آنان شکل میگیرد؛ زنانی که علیه زور و فشار مبارزه میکنند. این شخصیتها در زندگی شما وجود داشتند یا زادهی تخیل شما هستند؟
برای تمام شخصیتهای رمانام من یک سرمشق واقعی داشتهام، به ویژه از افراد فامیلام. قهرمانهای اغلب داستانهایی که برایم تعریف میکردند، زنان قوی بودند. مادر مادربزرگهای پدری و مادریام که من خوشبختی زندگی با آنها را داشتم، مادربزرگم، عمهی بزرگم، همه زنانی فوقالعاده با شخصیتی قوی بودند. آنان به اولین گروههای زنانی تعلق داشتند که خواندن و نوشتن را آموختند و به مقامات رسمی دست یافتند و خارج از محیط خانه فعالیت میکردند. با وجود این، قانون، جامعه و مردان فامیل، آزادیهای آنان را محدود میکردند و خودشان را مورد تبعیض قرار میدادند.
امروز ما شاهد آنیم که دختران این نسل از مادران، به محدودیت و اجحاف تن در نمیدهند، به خیابان میروند و در صفوف اول برای حقوق خود مبارزه میکنند. دختران ایرانی نسل جدید، مثل همسالان خود در سراسر جهان، با جسارت حرف خود را میزنند و از اینکه زیباییهای خود را نشان دهند، ابایی ندارند، و این پدیدهی جدیدی است. آنها با این که زیر تسلط حکومت مذهبی هستند، توالت میکنند و مطابق مد روز لباس میپوشند. رمان من “اسکندر”، ستایشی از این زنان جسور است.
نامها، شخصیتها و رویدادهای بیشماری که در این کتاب آمده، برای خوانندهی اروپایی ـ آلمانی ناآشناست. مخاطب شما چه کسانی بودهاند؟
بیشتر ایرانیها با تاریخ ایران آشنا هستند. برای من مهم است که به اروپاییها، آمریکاییها و تمام خوانندگانمان در جهان نشان دهم که چرا امروز آخوندها در ایران حکومت میکنند. چه اتفاقی افتاد که شاه میبایست میرفت، او، سوای چهرهای که روزنامههای زرد از او ارائه میدادند، واقعاً که بود و دست به چه جنایاتی زد؟
من میخواستم نشان دهم که زنان چادریای که با مشتهای گرهکرده روبروی دوربینها فریاد میزنند، در اقلیتاند و به اغلب آنان پول داده شده. میخواستم بگویم که بیشتر مردم ایران مدرن هستند، درس خواندهاند، به چندین زبان حرف میزنند و نیازها و آرزوهایی دارند که با خواستهای و احتیاجات آمریکاییها و اروپاییها چندان تفاوت ندارد.
چند سال برای نوشتن این رمان وقت صرف کردید و چه مدت تحقیق و پژوهش؟
سالها بود که آرزو و نیاز نوشتن رمانی در بارهی میهنم ایران را داشتم؛ داستانی که هر کسی آن را به راحتی بخواند و بفهمد. ولی جرأت این که دست بهکار شوم را نداشتم. از هر چه بگذریم، اسکندر، خانواده و دوستانش در متن مهمترین و پرماجراترین رویدادهایی قرار دارند که در قرن گذشته اتفاق افتاده است. من میخواستم این رویدادهای تاریخی را در جزئیات و بهطور دقیق بیان کنم و شخصیتهای نمونهوار برای ملتم، بیافرینم.
راستش همیشه پنهانی آرزو میکردم، کس دیگری نگارش این کتاب را به عهده بگیرد؛ کتابی که خیلی ساده و قابل فهم به پرسشهایی که در بارهی ایران، منطقه و حتی نفت وجود دارد، پاسخ بگوید. این برای من خیلی راحتتر بود. در این صورت میتوانستم به خود بگویم، خب، یک نفر دیگر زودتر از من دستبهکار شده و میتوانم به خودم زحمت ندهم.
ولی از آنجا که انتشاراتیام مرتب پیگیری کرد و پرسید، بالاخره کی دست به نوشتن کتابی در بارهی ایران میزنم، من هم شروع به تحقیق کردم. هزاران صفحه در نسخههای مختلف نوشتم و همه را ازبین بردم. تا روزی که سرانجام آغازی برای رمانام یافتم که انتظاراتم را برآورده کرد و خودم هم از آن خوشم آمد؛ این ماجرا حدود چهار سال پیش اتفاق افتاد.
مصاحبهگر: فهیمه فرسایی
تحریریه: بهنام باوندپور