من گاه از خودم می پرسم چگونه می شود مردمی که درسی خوانده اند و انتظار می رود هرّ را از برّ تشخیص دهند، دنبال آدمی کم مایه به راه می افتند و نه فقط بر خطاهایش چشم می پوشند، به او میدان جولان هم می دهند؟ مثال خمینی را نمی زنم چون هم زیاده روشن است و هم تکرار مصائبش زیاده دردناک. مثال کوچک تری را نقل می کنم:
وقتی جلال آل احمد، آخوند زادۀ طالقانی، از ده به شهر آمد و عرق خور شد، عده ای این مطلب را به حساب آزادگی و شعور اجتماعیش گذاشتند. کسی هم به روی خود نیاورد که پدر ملایش این حضرت را به عراق عرب فرستاد تا منبر نشین شود، اما حضرتش از نیمه راه برگشت و دید توده ای بازی در تهران سهل تر از عربی یاد گرفتن در نجف است. هنگامی که میان چند صاحب فکر سیاسی در زمرۀ انشعابیون بُر خورد، گروهی این موضوع رابه حساب آزادیخواهی و شعور سیاسیش گذاشتند. کسی هم متعرض این نکته نشد که حزب توده گرچه شهرتکی برای او به عنوان قلم زن دست و پا کرده بود ولی متفکر سیاسی نمی شناختش وگرنه او هم آماج دشنام هایی می شد که نثار خلیل ملکی و انور خامه ای شد.
در نتیجه جمعی، که در میانشان درس خوانده کم نبود، آل احمد را به عنوان مخالف رژیم جلو انداختند، باد در آستینش کردند، در محافل دانشگاهی زبانش شدند و پشتش سینه زدند. حتی رجوع این مرد به اصل آخوندیش و یا کج فهمی های بارزش از مسائل سیاسی سبب نشد که “سینه زنان” در بارۀ نسبت شعوری که به او داده بودند تجدید نظری کنند. حتی کمتر کسی به عیوب نوشته هایش پرداخت یا به غلط های ترجمه اش. اوضاع بر همین منوال بود تا انقلاب…
از بخت بد تاریخ مکرر شده است و گویا حالا نوبت اکبر گنجی است که پس از سال ها خدمت صادقانه به جمهوری اسلامی چند سالی است مخالف خوان شده است و جلو دار سینه زنان حرفه ای که گنده اش می کنند و هندوانه زیر بغلش می گذارند. منصفانه در اینجا باید اضافه کنم، گرچه ندانستن زبان و کمی دانش از وجوه مشترک اکبر گنجی و جلال آل احمد است، مقایسه این دو شأنی به اولی می دهد که سزاوارش نیست.
من در این نوشته طبعاً قصد انتقاد از اکبر گنجی را ندارم که روزنامه نگاری است با تحصیلات ناچیز و موقعیتش را مدیون مصیبت دیدگی و اعتصاب غذا و البته تبلیغاتی ست که در همه جا برایش انجام گرفته است. شبهه ای هم در باب توان تحلیل گری او ندارم تا جایی برای گله باقی باشد. انتقاد من در اینجا متوجه کسانی است که سبب شده اند گنجی را یابو چنان بردارد که از تعیین نوع پرچم تا تعریف جنایت علیه بشریت را یک تنه بر عهده بگیرد بی آنکه اطلاع تاریخی در بارۀ اولی داشته باشد یا سواد حقوقی در مورد آخری. ایراد به کسانی وارد است که از او نماد مخالفت با رژیمی را ساخته اند که در واقع نمی خواهد عوضش کند، به ذات اسلامیش دلبسته است، خمینی اش را قبول دارد و ادعایش “ساختن دمکراسی است از پائین”! (بدون در دست داشتن دولت!) شکایت من از دانشگاهیان و روشنفکران سیاسی ساکن امریکاست است، که مترجم و بازاریاب و مدیر روابط عمومیش شده اند و حرف هایش را به ایرانی و فرنگی می قبولانند.
اکبر گنجی اخیراً دست به نامه نگاری با صاحب منصبان جهانی گذاشته است با سرعتی که می تواند مایۀ رشک رقعه نویسان حرفه ای مسجد شاه باشد! من به دو نامۀ اخیر او اشاره می کنم: یکی خطاب به کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد (با امضاهای ایرانی)، دیگری خطاب به دبیر کل این سازمان (با امضاهای فرنگی). در نامۀ اول یک ادعای محوری وجود دارد: «… امضا کنندگان …، کارنامهٌ زمامداران سیاسی ایران را مصداق روشن جنایت علیه بشریت» می دانند؛ و دو تقاضا: به احمدی نژاد اجازۀ ورود به مجمع عمومی سازمان ملل داده نشود، و «شورا[ی امنیت] پروندهٌ سران رژیم را به عنوان “جنایت علیه بشریت” … به دادگاه بین المللی کیفری ارسال نماید.»
مشکلات کار روشن است – آنچه روشن نیست این است که چگونه این مشکلات از دید امضا کنندگان پنهان مانده است:
اول اینکه جنایات حکومت اسلامی بر تعاریف موجود و معمول از “جنایت علیه بشریت” به آسانی منطبق نیست. احتمالاً تنها جنایات رژیم که با این اتهام می تواند محکمه پسند باشد آزار مستمر بهائیان است و کشتار زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت، که هم جمعی است و هم به طور سیستماتیک و به دلایل مذهبی یا ایدئولوژیک انجام گرفته است. اما لابد نامه نگار خوش ندارد به آنها بپردازد چون هر دو به زمان خمینی و دستورات خمینی برمیگردد. در ضمن اصرار به اینکه با برچسب “جنایت علیه بشریت” به چند سردمدار جمهوری اسلامی حمله شود هم ظاهراً برای این است که عنوان پر طمطراق است و دهن پر کن، وگرنه جنایات دیگر رژیم هم در حد دعوای موجر و مستأجر یا اختلافات خانوادگی قلمداد نمی شود – هم چشمگیر است و هم قابل تعقیب. ولی بسیاری (مثل آقای گنجی) این عبارت را به نیت تأثیر گذاری به کار می برند و چنان نا به جا (مثل نامۀ مورد بحث) که اصل قضیه در معرض لوث شدن قرار می گیرد.
دیگر اینکه راه ندادن یک رئیس دولت به سازمانی جهانی که کشورش در آن عضویت دارد و به رسمیت هم شناخته شده است چه مفهومی دارد؟ مگر سازمان ملل “دیسکوتک” یا کلوب گلف است که به تصمیم دبیر کل هر کس را خواستند راه بدهند و هرکس را نخواستند نه؟ راه ندادن به احمدی نژاد مستلزم این است که ایران را از عضویت در سازمان ملل خلع کنند. این کار نه فقط آسان نیست، فایده اش هم نامعلوم است. گیریم چنین کاری انجام شود – کمکی به مردم ایران می کند؟
تقاضای احالهٌ پرونده به دادگاه بین المللی کیفری، ظاهراً از محکومیت عمرالبشیر الهام گرفته شده است که متأخرتر از آن است که نیاز به توضیح مفصل داشته باشد، فقط به اختصار یادآوری می کنم که حتی در مورد سودان، که وزنه ای به سنگینی ایران نیست، داستان اعلام جرم، هم در ابتدا در محافل حقوقی بین المللی واکنش هایی برانگیخت، و هم در نهایت گرچه جنجال به پا کرد ولی نتیجه ای نداد.
در جایی از این نامه آمده است: «از جهانیان و سازمان های بین المللی می خواهیم که از حقوق انسانی مردم ایران دفاع کنند». مقصود از این دفاع چیست؟ می توان از جهانیان و سازمان های بین المللی خواست از مبارزۀ مردم ایران پشتیبانی کنند ولی دفاع از حقوق آنها یعنی چه؟ اگر مقصود احقاق حق است این امر فقط بر عهدۀ خود ایرانیان است. اگر ما مدعی هستیم که صاحب حق حاکمیتیم می بایست مسئولیتی را نیز که با این حق همراه است بپذیریم. غرض از این حرف ها ظاهراً دخالت نیروی نظامی از خارج هم نیست – چون امضا کنندگان نامه در ابتدای متن سنگشان را واکنده اند که با حملهٌ نظامی مخالفند – پس لابد طالب قیمومتند، منتها این بار به دنبال قیّم فرنگی می گردند تا شیک تر از خامنه ای باشد!
این طور به نظر می رسد که انگیزهٌ نگارش نامه این توّهم است که مشکل وجود نظام اسلامی را می توان با تظلّم و در دادگاه حل کرد. خیلی صریح باید تذکر داد که خیر، چنین چیزی ممکن نیست. ایران نیاز به تغییر نظام سیاسی دارد و تغییر نظام سیاسی هر کشور کار مردم آن است نه کار دادگاه و محکمه.
برویم سر نامۀ دوم تا خوانندگان تصور نکنند آن نوع ساده لوحی که اسباب دلمشغولی من است در انحصار ایرانیان است. در اینجا عده ای از صاحب نامان جهانی بر متن پیشنهادی گنجی صحه گذاشته اند ولی دقتشان در خواندن متن بیش از گروه اول نبوده است. امضا کنندگان این نامه، که خطاب به دبیر کل سازمان ملل متحد است، خواستار «تشکیل یک کمیتۀ حقیقت یاب به منظور بررسی فرایند رأی گیری، شمارش آرا و اعلام نتایج موارد تقلب و دستکاری در آراء مردم» شده اند. ولی چند خواست بلافاصله شان اینهاست: «اعمال فشار به دولت ایران جهت ابطال انتخابات تقلبی… [اعمال فشار به دولت] برای برگزاری انتخابات آزاد …[اعمال فشار به دولت برای] به رسمیت شناختن حق مردم…در اعتراض… به نتایج انتخابات اخیر… به رسمیت نشناختن دولت کودتایی احمدی نژاد…»
در اینجا باید پرسید پس علت وجودی کمیتۀ حقیقت یاب چیست؟ چون متقاضیان کمیته با خواست های بعدی نشان می دهند که کل حقیقت را خود در چنگال دارند، از حالا تصمیم گرفته اند که این کمیته به چه «حقایقی» باید برسد بنابراین بهتر است خودشان بی واسطه اقدام کنند! به علاوه این «فشار»ی که می گویند باید بر رژیم وارد شود از چه طریقی است؟ جنگ نیست، تحریم هم نیست – بسیار خوب، چیست؟ خامنه ای را بخوابانند و فلکش کنند؟ یا احمدی نژاد را وادارند صد بار بنویسد: «غلط کردم»؟….
در ابتدای مقاله گفتم مشکل اصلی این نیست که چرا چنین مطالب سستی از طرف اکبر گنجی منتشر شده است. از این قبیل نوشته ها ماهی چند عدد از سوی گروه های مختلف ایرانی پخش می شود و محل اعتنا هم نیست. آنچه در این مورد مهم است این است که چگونه مردمی که از آنها توقع دقّت و اطلاع می رود، ناگهان زیر چنین متونی را، گویی نخوانده، امضا می کنند. نکته قابل تأمل فقط همین است – چون نه تنها اصولاً این امر منطقی به نظر نمی رسد، مایهٌ نگرانی نیز هست – چون ردی از همان نوع عوامگرایی را بر خود دارد که در انقلاب پنجاه و هفت از روشنفکران مملکت دیدیم و ثمره اش را چشیدیم.