[کمیته گزارشگران حقوق بشر->http://chrr.us/]: اینجا در کوچه پس کوچه های خیام و بازار، در میان ساختمان های زهوار در رفته و نیمه خراب جنوب شهر، در میان پارچه و خاک و سوزن و چرخ خیاطی، زنان و دخترانی از صبح تا به شب زندگیشان را لابلای پارچه ها سر می کنند. دخترها و زنانی که در تاریک- روشن صبح می آیند و شب با بدنی فرسوده می روند تا بخوابند. البته اگر کارهای خانه بگذارد. آشپزی، رختشویی، تمیز کردن خانه، کارهایی است که این دختران و زنان از آن به عنوان فرساینده ترین کار در زندگیشان یاد می کنند.”چرا وقتی ما با این همه خستگی به خانه می رویم، تازه باید غذای برادرها و پدرمان را درست کنیم، لباسشان را بشوییم، دستوراتشان را اجرا کنیم و بعد وقتی همه چیز تمام شد فرصتی است برای خوابیدن و باز فردا روز از نو، روزی از نو”
اینجا در این تولیدی های کوچک، تفاوتی نمی کند، ایرانی باشی یا مهاجر، همه به یک چشم می بیننت، ” جنس دوم”، نیروی کار ارزان!. بدون بیمه، بدون مزایا، با بیش از ۱۲ ساعت کار روزانه!
محیط کار کوچک است، آنقدر که به سختی می توان از میان حجم انبوه پارچه ها و لباس های زیر، راهی برای عبور یافت و در همین فضای کوچک، ۳ دختر ۱۸تا ۲۵ ساله جوانیشان را پشت چرخ خیاطی رج می زنند
زهره و نسرین را خوب میشناسم، شاگردهای کلاس دوم راهنمایی که می توانند روزها با اجازه صاحب کارشان، بیانید مرکز” جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان” تا درس بخوانند و با سواد شوند و از آن جا با اتوبوس گز کنند به سمت میدان اعدام. حالا که با این دخترها حرف می زنی، می فهمی زیاد هم لازم نیست باسواد باشی و اهل کتاب و مطالعه تا از تبعیض های بازار کار علیه زنان با خبر شوی، این دخترها، همه آنچه در کتاب ها آمده با گوشت و پوستشان لمس کرده اند، این دخترها تبعیض را دیده اند و از همین است که نسرین می گوید:” اینجا زن بودن یعنی بدبختی”
***
زهره ۱۸ ساله است و می گوید: “یادش نمی آید که از چندسالگی کار کرده ؛ اما گمان می کند از ۸ سالگی، زمانی که در افغانستان زندگی می کرده اند، کار را شروع کرده و آن موقع کار زنان تنها در قالیبافی خلاصه می شده است. او در مورد سختی های این کار می گوید:
“خاکی که این کار داشت، خیلی زیاد بود و حتی بیماری سل یکی از بیماریهای رایج در میان زنان قالیباف است.”
و سپس آنها به ایران آمدند، زهره در این مورد می گوید:” سال ۸۰ آمدیم ایران، اوایل کار نمی کردیم، نمی دانستیم که اینجا زنان کار می کنند، چون فقط قالیبافی را دیده بودیم. بعد از آن وقتی در کرج ساکن شدیم، میرفتیم سر زمین یا در گلخانه ها کار می کردیم. سر زمین هم برای چیدن، لوبیا و نخود فرنگی می رفتیم. وسال ۸۵ به تهران نقل مکان کردیم، بعد از آمدن به تهران کاری را در جنت آباد پیدا کرده بودیم، کارمان دوخت کیف های زنانه بود، آنجا هفته ای ۲۰ هزار تومان دست مزد می گرفتیم، ساعت ۷ صبح می رفتیم،( باید ساعت ۵ صبح بیدار می شدیم، چون خیلی دور بود خانه مان و ما تقریبا همیشه سوار اولین اتوبوس بودیم!) آن زمان مادرم هم سر کار می رفت، و ما مجبور بودیم کارهای خانه را هم انجام بدهیم. تا ساعت ۹ شب در کارگاه بودیم، معمولا تمام خوابمان در اتوبوس بود. کلا در روز یک وعده غذا می خوریم. پنجشنبه ها هم ساعت ۷-۸ تعطیل می کردیم. ”
زهره محیط کارگاه را محلی میداند که موجب افسردگی شدید او شده است:” آنجا خیلی از نظر روحی آسیب دیدم. دو همکار مرد داشتیم، ما را مسخره میکردند ، تیکه می انداختند. اجازه نمیدادند از حق خودت دفاع کنی. یک پیرمردی بود که از همه بیشتر اذیت می کرد. با حرف زدنش، از نظر روحی، آزارمان می داد. محیط کارهم، پارکینگ یک خانه بود. تقریبا از صبح تا غروب سرپا بودیم. بطور کلی در همه جا، زن ها کار بیشتری انجام می دهند ، اما حقوق کمتری دریافت می کنند. مردهایی که در آنجا بودند هم ، همان کاری را انجام میدادند که ما انجام میدادیم، اما حقوقشان خیلی بیشتر بود.
در آنجا ماهی ۱۲۰ هزارتومان می گرفتیم، به ازای ۱۴ ساعت کار روزانه!
با وجود تمام شرایط سخت کاری، اما زهره به همراه خواهرهایش، با پول اندکی به دنبال برخی علاقه هایشان نیز رفته اند. حبیبه خواهر بزرگش، هم اکنون کمربند سیاه کاراته دارد. نسرین نقاشی می کند و زهره، کلاس شنا و معرق می رود. او می گوید:” وقتی میخواستیم در برخی کلاسها ثبت نام کنیم، به شدت از جانب خانواده تحت فشار بودیم که این کلاس ها به چه دردمان می خورد، پس فردا باید شوهر کنیم و هیچ کدام از این چیزها، به دردمان نمی خورد. حتی کار به دعوا و کتک هم می رسید. مثلا حبیبه وقتی مسابقه داشت، هنگامی که از باشگاه بر میگشت، باید کلی کتک می خورد. اما خوب ما استقامت کردیم. و نسرین با لبخندی می گوید:” آنقدر کتک خوردیم که دیگه مثل فولاد شده ایم!”
زهره می گوید، بیشتر حقوقی را که می گیرد می بایست به مادرش بدهد، و مادر هم تمام پولها را برای آینده برادرانش پس انداز می کند. او ادامه می دهد،” با این همه سخت ترین قسمت قضیه اینجاست که مرتب هم در خانه، به ما تهمت می زنند که وقتی بیرون می رویم، چشممان دنبال پسرهاست و دخترهای خوبی نیستیم!”
با این حال، این دو خواهر از شرایط کنونی کارشان راضی هستند، صاحب کارشان انسان خوبی است و آنها می توانند به مدرسه هم بیایند برای درس خواندن:” اینجا شرایطش از همه جا بهتراست ، جای قبلی که کار میکردم، خیلی اذیت می شدم. از ساعت ۸ صبح می رفتیم تا ۸ شب، یک دقیقه اگر دستشویی می رفتیم، صاحب کارم کلی غرغر می کرد. ” او همچنین در مورد یکی دیگر از تجربیات تلخش در بازار کار می گوید:” قبلا جای دیگری می رفتم، صاحب کارم معتاد بود. اما حرفهایش خیلی آزارم میداد. مثلا میگفت چقدر تو خوشگلی، چقدر خوش هیکلی، یک دختره افغانی دیگه هم بود که با او خیلی ارتباط نزدیکی داشت. مثلا می رفتند داخل یک اتاق باهم حرف می زدند! و خیلی بهش کمک می کرد!”
اما از نظر زهره و نسرین، سخت ترین و آزار دهنده ترین قسمت کار اینجاست که وقتی خسته و بی رمق از سر کار به خانه می آیند، باز می بایست کارهای خانه را هم انجام دهند و دستورهایی که از طرف پدر و یا برادرها صادر می شود. نسرین می گوید:” اگر واقعا عدالت وجود داشته باشد، باید برادرهای ما هم مثل ما در خانه کار کنند، اما همیشه ما باید کارهای آنها را در خانه انجام دهیم.”
و پس از گپ و گفت های زیاد در مورد عشق و ازدواج و .. که آوردنش در این گزارش به ضرورت نیست، از زهره می پرسم که آرزویش چیست و البته جوابش شوکه ام می کند!
“من دوست دارم، الان که دارم میروم کلاس شنا، بتوانم به المپیک بروم!”
کارخانگی
وقتی به قول مریم، چرخ زندگی به روال نچرخد، مجبوری که کار کنی، حالا چه این کار بیرون از خانه باشد و چه در خانه. با حقوقی کمتر، شرایط کار سخت تر و جامعه ای که تو را از نیروی کارش، از کودکان کارش و از زنان کارش خارج می کند. چرا که پشت دیوارهای خانه، کسی کار کردن و نان در آوردنت را نمی بیند.
از صبح تا شب. با کمرهایی خم شده و گردنهایی که از شدت درد گز گز می کند و دستهایی که میداند، حیات خانه به قوای آن بستگی دارد. اینجا، زنان بسیاری پیدا می شوند که در خانه هایشان، کارهای بسته بندی، سبزی خرد کردن و .. را انجام می دهند تا باری از روی دوش خانواده بر دارند.
کار مریم، بسته بندی لوازم موتور است. کاری که در تابستان و پاییز، زیاد است و فشرده، اما به فصل باران و سرما که می رسد، کساد می شود و باید کاری دیگر را بیابند. مثل ملیله دوزی روی مانتوها. یا رنگ کردن پارچه ها.
مریم می گوید که به طور متوسط در روز ۱۰ ساعت کار می کند، و تنها زنگ تفریحشان، ساعت ناهار و شام است. چون وقتی در خانه کار می کنید باید بتوانی به سرعت کار را تمام کنی بنابراین فرقی نمی کند، تا چه ساعتی از شب بیدار بمانی، چرا که کار باید تمام شود.”
او می گوید که در این کار، بیشتر از هرچیزی کمر دردش آزار دهنده است و دستهایی که بعد از چندین ساعت ، بی حس می شود.
کار خانگی اما درآمد کمتری دارد، گاه یک خانواده ۵ نفره، با کار یک هفته ای خود می توانند ۵۰۰۰۰ تومان درآمد داشته باشند، یعنی به هر نفر ۱۰۰۰۰ تومان به ازای یک هفته کار.
زهره می گوید که بابت بسته بندی لوازم موتور، بسته ای ۱۰۰ تومان می گیرند و بابت پنج هزار بسته از آنها، پنجاه هزار تومان گیرشان می آید. با این وجود، در برابر این کار، مریم حقوقی را دریافت نمی کند، هر چه در می آورند خرج خانواده می شود و هیچ پولی به مریم و خواهرش داده نمی شود. مریم، کار در خارج از محیط خانه را به کارخانگی ترجیح می دهد، چرا که از نظر او در خانه، حتی شبها هم باید کار کنند، او می گوید:” دلم میخواست بیرون از خانه کار کنم، صبح بروم و شب بیایم، و دیگر راحت باشم. ” اما خانواده اجازه چنین کاری را به او نمی دهند، چرا که دختر است و ممکن است با ورود به جامعه هزار جور بلا سرش بیایید.
بهاره شرایط کاری بهتری دارد، او به همراه سایر اعضای خانواده اش، سبزی پاک می کنند و هر بسته را ۱۰۰ تومان می فروشند. اگر مشتری خوب باشد، مقدار بیشتری می فروشند، اگر نه که به قول خودش” سبزی ها روی دستشان باد می کند”. با این حال، بهاره به ازای کاری که می کند هفته ای ۸-۹ هزار تومان از پدرش حقوق می گیرد. و نکته ی مشترک در زندگی همه این دخترها، وجود پدرانی است که به دلایل مختلف کار نمی کنند.
وقتی در این جمع چهار نفره، می پرسم که فکر می کنید، چه کسی در جامعه مقصر بوجود آمدن چنین شرایطی است، که شما مجبور باشید چنان شرایط سختی در زندگی داشته باشید؟ بحث کوچکی در می گیرد. بهاره می گوید که از اول تقصیر آمریکا بود که ما آواره شدیم و حالا چنین زندگی ای داریم. اما زهره حرفش را رد می کند که هیچ ارتباطی به آمریکا ندارد. آمریکا شاید پشت پرده مقصر بوده، اما طالبان دلیل اصلی بدبختی ما هستند و باز بهاره می گوید که طالبان را هم خود امریکا سر کار آورد!
مریم اما نظر دیگری دارد، او می گوید:” سیستم حاکم بر هر کشور موجبات چنین شرایطی را فراهم کرده است.”
گشت ارشاد
طرح های امنیت اجتماعی نیروی انتظامِی در دو سال گذشته، محل بحث های فراوانی از سوی منتقدان و فعالان حقوق بشر بوده است. فشارهای اجتماعی بر زنان به خاطر نوع پوشش، برخورد با افرادی تحت نام اراذل و اوباش و خشونت بی سابقه نیروی انتظامی برای اجرای این طرح ها، سبب شده، که اکنون برخی نامزدهای ریاست جمهوری در شعارهای انتخاباتی خود خبر از این دهند که گشت های ارشاد جمع آوری خواهند شد.
ایستگاه متروی میرداماد، یکی از معدود نقاطی است که این ماشین ها همیشه در آنجا مستقرند و حتی در روزهایی که حضور گشت ها در سطح خیابان کمرنگ شده، باز در این مکان، همیشه میتوان سه دختر و چند مرد با لباس فرم را دید که منتظر شکارند.!
بعد از یک تذکر مبنی بر بد نشستنم روی لبه سکوی مترو و اینکه باید مانتویم را روی شلوارم بکشم. جلو میروم تا با دختر صحبت کنم، او را هم زنی می بینم که کار می کند و برای کارش پول می گیرد. پس او هم یک کارگر است. هر چند کمی مقابل ما!
با خوشرویی دعوتم می کند که داخل ماشین بروم و آنجا صحبتمان را دنبال کنیم ؛با این حال می خواهد که حرف هایش ضبط نشود و من نیز چنین قول می دهم. حالا می بینم که حتی در نیروی انتظامی هم، این دخترها که از صبح تا شب باید در کنار خیابان بایستند تا همجنسان خود را بازداشت کنند، چندان از شرایط کاریشان راضی نیستند و البته حقوقی که به اعتقاد او نسبت به همکاران مرد بسیار کمتر است. او می گوید:” معمولا در همه جا، زن ها را به دلیل اینکه نیروی کار ارزانتری هستند و پتانسیل اعتراضی کمتری دارند، استخدام می کنند، هر چند شاید در نیروی انتظامی چنین نبوده است. اما با این حال اینجا هم تبعیض های بازار کار بر زنان وجود دارد.” و آنچه بیش از هر چیز شرایط این کار را برایش سخت می کند، برخورد با کسانی است هم جنس خودش. می پرسم، که ایا تا بحال شده است بعد از برخوردهایی که مردم می کنند، یا اتفاقهایی که در کار می افتد دچار تناقض شود نسبت به باورهایش:” او می گوید که این سخت ترین قسمت کار است،. دخترانی که بازداشت می کنیم و گریه می کنند، مردمی که با نگاه شماتت بار براندازمان می کنند و احساس می کنی، از هدفت برای خدمت به مردم فاصله گرفته ای، چون مردم کارت را خدمت نمی دانند. و باز خودش جواب می دهد:” البته ما از زوایه دیگری به قضیه نگاه می کنیم! و البته نمی گوید از چه زاویه ای.
حاصل گفتگوی نیم ساعته مان در ماشین گشت ارشاد، بهبود یافتن تصورات من از دخترهای گشت ارشادی است که نباید همه را با یک چشم ببینم. او کار می کند و در پایان ماه، حقوق می گیرد. زاویه نگاهم به او، فقط به عنوان یک زن کارگر است.
از ماشین که بیرون می آیم، باز صدایی از پشت می گوید که روسریم رو بکشم جلو. برمیگردم. یکی دیگر از دخترهاست.
* برگرفته از نام کتابی نوشته مهرانگیز کار