١ – جلوه جان فمینیسم عملگرا، پراگماتیسم را میتوانی در چند جمله تشریح کنی و مورد عینی و مشخص آنرا در زندگی انسان ایرانی شاهد بیآوری؟
با مطالعه کمی که در زمینه فمینیست های عمل گرا داشته ام فکر می کنم نکته کلیدی که در فلسفه عمل گرایی موردنظر فمینیست های عمل گرا بوده «تلفیق نظریه و عمل» برای تغییر جهان به سمت بهبود آن است. به نظر من بسیاری از نکات بعدی که فمینیست های عمل گرا به آن توجه دارند مانند تاکید آنها بر تجربه، تغییر تدریجی و گام به گام، نسبیت، توجه هم زمان به فرآیند و نتیجه عمل، یادگیری از طریق زندگی روزمره، تعدیل دوگانه انگاری های موجود و… از همین اصل ناشی می شود. از نظر فمینیست های عمل گرا، اندیشه ارزش ذاتی ندارد بلکه صرفا ابزار شناختی ماست. پس تا زمانی که کارایی اندیشه ها را در تجربه های عینی نسنجیم، نمی توانیم به ارزش آنها پی ببریم. یک اندیشه ممکن است با تجربه های ملموس و عینی ما در یک مقطع زمانی و مکانی کارایی خود را نشان دهد، اما در شرایط زمانی و مکانی دیگر کارایی لازم را نداشته باشد. خوب ناگزیر می شویم که آن اندیشه را همان طور که زمان و مکان تغییر می کند، تغییر دهیم. این طور است که اندیشه های ما در تجربه به ما کمک می کند تا شناخت بهتری داشته باشیم و در عمل و تجربه عینی هم اندیشه های نو تولید می شود، یعنی عمل ما الهام گر ایده های نو می شود. این فرآیند، همان تلفیق نطریه و عمل است. تلفیق نظریه و عمل، خود به خود با نوعی نسبی گرایی همراه می شود و با فلسفه سنتی که بر امور مطلق تاکید دارد در تضاد است. فمینیست های عمل گرا به نو شدن و تغییر جهان به سمت بهبود «متعهد» و «امیدوار» هستند. داشتن تعهد به تغییر جهان باعث شده تا آنها به نتایج عمل ضمن تاکید به فرآیند آن، توجه داشته باشند. به همین دلیل فمیینست های عمل گرا از هر عملی که آنها را ذره ای به جهان آرمانی شان – جهانی عادل، برابر، و عاری از تبعیض و خشونت – نزدیک تر سازد، استقبال می کنند. آنها معتقدند اگر عملی که می خواهیم انجام دهیم آنقدر بزرگ و خارج از توان ما باشد طوری که هرگز موفق به انجام آن نشویم اهمیت زیادی ندارد و مانند فکری می ماند که فقط در ذهن ماست و از آنجا بیرون نمی آید. به همین دلیل تغییراتی که مد نظر فمینیست های عمل گراست، تغییرات گام به گام، تدریجی و فرآیندی است. اگر گام به گام حرکت کنیم، توانایی های ما به مدد تجربه های شدنی و پی در پی و باز اندیشی های مداوم، مجال رشد خواهد داشت.
اگر بخواهم نمونه عینی عملگرایی را در زندگی یک انسان ایرانی بگویم، به نظر من زندگی روزمره مردم به نوعی عملگرایانه است. به همین دلیل در این زندگی های روزمره، علی رغم همه عادی بودن آن، زندگی در جریان است. به نوعی مردم در زندگی روزمره خود، ساده تر با مسائل برخورد می کنند. گرچه ایدئولوژی های حاکم همیشه سعی دارند که در مواردی ذهن مردم را آکنده از باید ها و نبایدهای غیر قابل تغییر کنند اما آنها در واقعیت زندگی به ناچار بسیاری از این بایدها و نبایدها را تغییر می دهند. شاید برای همین است که زماین که برای امضاء جمع کردن به مردم دور و بر خودمان برمی خوریم راحت تر برخورد می کنند تا زمانی که به برخی از افرادی که طرز روشنفکرانه ای به اصطلاح برای زندگی خود دارند. در فعالیت های اجتماعی نیز، به نظر من جنبش های اجتماعی ناگزیر عمل گرا هستند و این جنبش ها به زندگی مردم و حاشیه ها نزدیک تر هستند. ممکن است کنشگران جنبش ها (گروه ها و افراد) در نهایت تفاوت های چشم گیری به لحاظ روشی و تفکری داشته باشند، ممکن است برخی متصلب تر باشند و برخی دائما در نقد به خود و نوشدن همت کنند، اما برآیند جنبش ها به ویژه جنبش زنان که با زندگی روزمره زنان درگیر است، معمولا ویژگی های عمل گرایانه ای دارد. اغلب کنشگران جنبش زنان در ایران مجبورند تا گام های شان را در حد توان شان بردارند و در این راه سعی دارند تا به تدریج توان خود را با تجربه هایی که می آموزند افزایش دهند و این توان های افزوده را در گام های بعدی به کاربندند. با چنین رویکردی، توانایی ها با هم جمع می شود و ضرورت کنار هم قرار گرفتن توانایی ها، ارزش کار جمعی را بالا می برد. از طریق تغییرات تدریجی هر کس در می یابد که تنها با پذیرش عقاید متنوع و اجازه دادن به رشد و شکوفایی استعدادهای مختلف افراد در جمع می توانیم به نتایج مطلوب تری دست یابیم. در واقع در جنبش های اجتماعی دموکرات هیچ راه میان بر و یا دوپینگ کردنی در کار نیست. جهان مردانه پیرامون ما به شدت تغییر گریز و حافظ وضع موجود است به همین دلیل اگر جنبش زنان عمل گرایانه حرکت نکند در هم می شکند بدون آن که بتواند ذره ای از درد و رنج زنان بکاهد. تا به حال هم هر گاه به نتایج ارزشمندی دست یافته به نطر من به به همین گونه عمل کرده است، یعنی متناسب با شرایط.. این به معنای لزوما حداقلی کار کردن و یا تابع شرایط بودن نیست بلکه توجه به فرآیندی بودن تغییراتی است که مد نظر ماست. ما باید هر چه بیشتر جهانی که می خواهیم تغییر دهیم را بشناسیم، توان خود را در نظر بگیریم، نتیجه عملی که می خواهیم انجام دهیم را تصور کنیم، و بر اساس آن عمل کنیم، ضمن آنکه از اشتباه کردن نهراسیم، بلکه از آنها بیاموزیم. به جای برداشتن گام های نامتناسب، به گام های مستمر بیندیشیم. این همان کاری است که فمینیست های عملگرا در عمل به آن رسیده اند و به نظر من جنبش زنان در ایران نیز به خصوص در برهه هایی که توانسته بیشترین تاثیرات را برجای بگذارد به همین ترتیب عمل کرده است. مانند زمانی که برای احداث مدارس دخترانه تلاشی مستمر و گام به گام داشته و یا اکنون که برای برابری در قوانین چندین سال است که به طور مستمر فعالیت می کند.
٢- مرزها و محدوده های پراگماتیست بودن درکجاست؟ و آیا میتوان میانگینی برای نوسانات یک پراگماتیست مابین نظریه و عمل تعیین کرد؟ برای مثال در سالهای اوایل دهه نود قرن گذشته میلادی پراگماتیست هایی که عمدتاً در احزاب سبز اروپا فعال بودند تا آنجا پیش رفتند که زندگی چند همسری مرد مهاجر شمال آفریقا در فرانسه را امری فرهنگی قلمداد کرده و در پی به رسمیت شناختن آن بودند. حتی یکی از فعالین زن حزب سبزهای پاریس صحبت از طرحهای آپارتمان سازی دولتی داشت که در آنها یک خانواده چند زنه بتوانند سکنی داده شوند.
پراگماتیسم بیشتر نظریه ای در حوزه روش است و ایدئولوژی نیست که بتوان مرز مشخصی برای آن تعیین کرد (گرچه به نظر من برای یک ایدئولوژی هم لزوما نمی توان مرز مشخصی تعیین کرد چرا که هر ایدئولوژی در عمل در طول زمان دستخوش تغییر می شود) پراگماتیسم در حوزه روش، برای رسیدن به هر هدفی، ابزار مناسب آن را می جوید و در فرایندی که طی می کند، ممکن است بارها ابزار رسیدن به یک هدف را در صورت ناکارآمدی آن تغییر دهد. نظریه نیز ابزاری برای شناخت است که اگر به کار نیاید تغییر می کند. با این وجود، اگر بخواهم مرزی برای عمل گرایی روشن کنم از نظر من مرزهای پراگماتیسم را اخلاق آن مشخص می کند (منظور من به هیچ وجه اخلاق ماوراطبیعی نیست بلکه یک اخلاق عینی است) و اخلاق پراگماتیستی می گوید تلاش برای رسیدن به هر هدفی هر چند خرد و کوچک که باعث کم شدن رنج عده ای از مردم شود، ارزشمند است، البته به شرطی که بر رنج عده ای دیگر نیفزاید. به اعتقاد پراگماتیست ها و فمینیست های عمل گرا که به تغییرات تدریجی و گام به گام توجه دارند. اما، برای کمک کردن رنج مردم، نمی توان به وسایل و ابزار خشونت آمیز، سلطه گر و غیر دموکرات روی آورد؛ وسایلی که با آفرینش خشونت، منجر به تحمیل درد و رنج بر عده ای می شود. در یک کلام، هدف وسیله را توجیه نمی کند. پراگماتیسم در دوره ای متولد شد که دموکراسی در خطر بود چرا که رسیدن به جامعه آرمانی برای برخی به قدری حجت بود که در راه آن ممکن بود متوسل به هر وسیله و روشی شوند طوری که در برخی از کشورها، نظام های توتالیتاریستی سر برآوردند. تجربه ای که در ایران در سال های گذشته از سر گذرانده ایم نیز بسیار گویا است. در انقلاب ۵۷ برخی از گروه ها آرمان جهانی عادل و برابر را تصویر می کردند که در آن تبعیض و خشونت نباشد. اما برای رسیدن به چنین آرمانی که می خواستند آن را سریع تر نه به تدریج به دست آوردند به ناچار از ابزار خشونت آمیزی استفاده کردند و مشی مسلحانه را به کار بستند. در آن زمان استفاده از روش خشونت آمیز با مشروعیت گرفتن از هدف والای آن، توجیه می شد و اعتقاد بر این بود که در نهایت جامعه به برابری و عدالت دست خواهد یافت. بنابراین در این راه می توان از صدمه دیدن عده ای چشم پوشی کرد چرا که در عوض همه به جامعه ای بهتر دست خواهیم یافت. اما دیدیم که اتخاذ چنین روش هایی حامل تغییرات نهادینه شده ای نبود، ضمن آن که بر خشونت جامعه نیز افزود چرا که به واکنش هایی به مراتب خشونت آمیز و متحجرتر از سوی حاکمیت و طرفداران آن، منجر شد. به همین دلیل پراگماتیست ها بر روش های دموکراتیک و غیر خشونت آمیز، گام به گام و تدریجی که حامل ویرانی نباشد، بلکه از درون و از دل نهادهای دموکراتیک و مردمی منجر به تغییرات تدریجی جامعه شود، معتقد هستند. به اعتقاد برخی از آنها هم چون جان دیویی، دستیابی به هدف های دموکراتیک مستلزم اتخاذ روش های دموکراتیک نیز هست. چرا که استفاده از هر خط مشی اجتماعی، بر کسانی که آن را به کار می برند، تاثیر دارد. دستیابی به یک آرمان شهر دموکراتیک از طریق وسایل سلطه گرانه، تاثیر استفاده از این وسایل بر افراد را نادیده می گیرد. آرمانشهری که از این طریق به آن دست یافته ایم، آرمانشهری است که ساکنان آن حامل روش ها و عادات سلطه گرانه هستند. من با این نظر دیویی کاملا موافقم. پرسش ذهنی من این است که «چگونه می توانیم مطمئن باشیم در فردای رسیدن به جامعه ای دموکراتیک که معلوم نیست چگونه می تواند از دل روش های خشونت آمیز متولد شود، عامل سلطه گری و خشونت که با دموکراسی در تضاد است، نباشیم؟»
در مورد مثالی که در رابطه با احزاب سبز در اروپا زدید، من اطلاعی ندارم اما به نظر من این بیشتر به قرائتی پست مدرنیستی شباهت دارد تا پراگماتیستی. برخی از پست مدرن ها معتقدند که اخلاق بومی است، آنها گاهی به قدری بر اخلاق و فرهنگ بومی تاکید دارند که به چنین ورطه ای می افتند. در حالی که از نظر پراگماتیست ها ما با ارزش های جهان شمول روبرو هستیم گرچه این ارزش ها در طول سالیان سال تغییر می کند و ممکن است تعبیر ما از خشونت تغییر کند اما خشونت در هر صورت قبیح است. به همین دلیل بر دموکراسی، رفع تبعیض و خشونت تاکید دارند. بنابراین از نظر من، چنین نگاهی که تعدد زوجات را به بهانه فرهنگ بومیِ گروهی از مردم تایید کند با پراگماتیسم و فمینیسم تناقض دارد. چرا که چنین سنتی در همان جمع کوچک خانواده، غیر دموکرات و تبعیض آمیز است. مشابه چنین نگرشی که از تعدد زوجات گروهی از مردم به دلیل بومی بودن آن دفاع می کند از دادگاه های مذهبی در کانادا و اروپا نیز دفاع می کرد. در حالی که این ربطی به تکثرگرایی مورد نظر پراگماتیسم ها و فمینیست های عمل گرا ندارد برای آن که در خانواده های مهاجری که به مذاهب مختلف تعلق دارند اغلب، گرایش به حفظ سنت ها وجود دارد و بیشترین آسیب این سنت ها متوجه زنان و دختران است. در چنین خانواده هایی معمولا حرف آخر را پدر و شوهر می زند و اگر دادگاه های بر فرض اسلامی مطرح باشد تجربه نشان داده است که به هیچ وجه به نفع زنانِ چنین خانواده هایی نخواهد بود. همین اندیشه در میان اسلامیست های محافظه کار ایرانی نیز وجود دارد. آنها از اندیشه های پست مدرنیستی استفاده می کنند تا بتوانند نگاهبان سنت هایی باشند که به واسطه آنها قدرت شان محفوظ می ماند و این یعنی حفظ وضع موجود. اگر پراگماتیسم بر تکثر گرایی تاکید دارد، نقش آن را در همه جامعه از نهادهای کوچک تا ساختارهای بزرگ می بیند. نه آن که گروه های مختلف با قوانین عرفی شان کنار هم باشند و نمای کل جامعه را متکثر نشان دهند، اما در همان گروه های کوچک شاهد ساختاری سلسله مراتبی و غیر دموکرات باشیم. بحث مهم پراگماتیسم تعهد به تغییر جهان به سمت بهبود آن است، به طوری که از رنج مردم کاسته شود و در این راه حتا افزودن بر رنج عده ای قلیل هم مورد تایید نیست. پراگماتیسم بر ارزش هایی هم چون برابری، دموکراسی و رفع هر گونه تبعیض جنسی، قومی، مذهبی تاکید دارد. حفظ سنت چند همسری مرد که رنج بسیاری را برای زنان به همراه دارد به نظر من خیلی با اخلاق پراگماتیسم هم خوانی ندارد.
٣- در صحبتهایت گفتی اخلاق پراگماتیستی یعنی آن چیزی که باعث کم شدن درد و رنج مردم شود. و ادامه دادی که به اعتقاد پراگماتیست ها و فمینیست های عمل گرا که به تغییرات تدریجی و گام به گام توجه دارند، در راه رسیدن به چنین هدفی، نمی توان به وسایل و ابزار خشونت آمیز، سلطه گر و غیر دموکرات روی آورد، وسایلی که با آفرینش خشونت، منجر به تحمیل درد و رنج بر عده ای شود. در یک کلام هدف وسیله را توجیه نمی کند.
من برمی گردم به مثالی در مورد خانواده های چند همسری که قبلاً آوردم. ببین دقیقاً دلیلی که مدافعین پذیرش این نوع مناسبات در خانواده های مهاجرین می آوردند از همین نوع بود و هست. آنها میگفتند باید اول آنها را پذیرفت، برایشان امکانات بوجود آورد تا کمتر رنج ببرند ( اینرا هم بگویم که هنوز عده ای در اروپا معتقدند زنان مسلمان با چند همسری مشکلی ندارند) … یا نه چرا راه دور برویم هم اکنون در مورد حجاب کودکان در مدارس که باعث منزوی شدن فرزندان مهاجرین در مدارس آلمان و در حاشیه ماندن آنها در فعالیتهای جنبی مربوط به مدرسه (مثلاً زنگهای ورزش از جمله شنا) میشود، گفته میشود که با ممنوع کردن حجاب در مدارس یک نوع تحمیل رنج به این کودکان است. همینجا است که این سوال طرح میشود که چگونه باید با این موارد روبرو شد؟ محدوده زاویه نوسانات مابین تئوری و پراگماتیسم در کجاست؟
مساله ای که شما مطرح می کنید مسله مهمی در جهان امروز است. بحثی که در زمینه مهاجران در کشورهای دیگر مطرح است شبیه بحثی است که در این جا در شهرهای بزرگ یا بهتر بگویم در تهران نسبت به شهرهای کوچک تر به خصوص نسبت به مناطق جنوبی و یا مرزی کشور که در آنجا زنان تحت ستم بیشتر و به نوعی تحت ستم چندگانه و پیچیده تری هستند، مطرح است. از ابتدای راه اندازی کمپین، نظیر چنین بحثی را که «برخی زنان، از تعدد زوجات رنج نمی برند» چندبار شنیده ام آن هم نه درباره زنان مهاجری که در اروپا هستند بلکه درباره زنانی که در ایران زندگی می کنند اما چند قدم دورتر از ما و در مناطقی محروم تر. اولین بار در یکی از کارگاه های کمپین بود که درباره آن شنیدیم. وقتی مدرس بخش حقوقی کارگاه، درباره قوانین و تبعیض آمیز بودن آنها برای داوطلبان کمپین که از اتفاق اغلب آنها کرد بودند، می گفت و موارد را جزء به جزء با مثال هایی عنوان می کرد، یکی از حاضرین که از فمینیست های چپ گرای ساکن تهران بود، بحثی را مطرح کرد مبنی بر اینکه این قوانین در زندگی زنانی که محروم ترند تاثیری ندارد و مثال مشخص وی درباره تعدد زوجات بود. به اعتقاد او زنان از تعدد زوجات در مناطق جنوبی کشور استقبال می کنند، چرا که برای آنها زنِ دیگر، حکم کارگری را دارد که به آنها می تواند در کارهای سختی که بر دوش شان گذاشته شده، کمک کنند. اولین بار که این بحث را شنیدم واقعیت آن است که خشم شدیدی نسبت به این حرفها داشتم. اما بعدها که باز هم این بحث ها را به نوع دیگری و در ارتباط با مسائل دیگری شنیدم به تدریج وجود چنین تفکری برایم آشکارتر شد.
این بحث درواقع تحت تاثیر بحث «نسبی گرایی فرهنگی» و یا به نوعی سوء استفاده از این بحث مطرح می شود که از سال های پیش با گسترش جهانی شدن، به وجود آمد و همچنان نیز ادامه دارد. من باز هم می گویم که ریشه آن در پست مدرنیسم است. برخی از پست مدرنیست ها در تاکید بر تنوع و تکثرگرایی تا آنجا پیش می روند که هر اصل جهانی را انکار می کنند و به همین دلیل در بسیاری از مواقع به سنت های گذشته رجوع می کنند و به نوعی گذشته گرا می شوند بی آنکه مشخص کنند برخی از سنت های گذشته تضییع کننده حقوق انسانی به تعریف امرزو ما است و حساب آنها را باید از سنت هایی که آسیبی به بشر نمی زنند و مفید هم هستند جدا کرد. گریز از ارزش های جهان شمول و رد هر اصل جهانی، به نوع خود، ارزش ذاتی و مطلق قایل شدن برای فرهنگ های دیگر را در بردارد. یعنی با پذیرش اینکه هر فرهنگی رسوم، ارزش ها و سنت های خود را دارد و باید به آنها احترام گذاشت و آن را درون فرهنگ بزرگ تر نابود نکرد، ناخواسته برای آن رسوم و سنت و … ارزش ذاتی قایل می شوند به طوری که به سختی می توان به آنها نقد وارد کرد. از همه مهم تر فراموش می کنند که نهادهایی همچون سنت که از آن نام می برند به هیچ وجه ذاتی نیستند و اغلب ساخته و پرداخته کسانی هستند که قدرت بیشتری در جامعه داشته اند هم چون مردان که توانسته اند سنت های مردانه ای را علیه زنان در جامعه ایجاد کنند. وقتی در یک جامعه می بینیم حقوقی یک جانبه به مردان تعلق می گیرد، احساسات زنان به سخره گرفته می شود و از طرف دیگر به احساسات مردان این همه بها داده می شود چطور ممکن است احساس کنیم که این زنان فعلا و تا اطلاع ثانوی از این وضعیت خوشنود هستند؟ فقط در صورتی این امر برای ما متصور است که به حقوق بشر معتقد باشیم اما حقوق بشر برخی جوامع را از برخی جوامع دیگر متفاوت بدانیم. برخی از مدافعان نسبی گرایی فرهنگی این باور را تبلیغ می کنند که حقوق انسانی افراد برحسب اینکه در کدام نقطه جهان پا به عرصه وجود گذاشته باشند متفاوت است. مثلا حقوق انسانی کسانی که در عراق یا افغانستان یا بنگلادش به دنیا می آیند با حقوق آمریکایی ها و اروپایی ها متفاوت است. در حالی که در زمینه حقوق بشر، ما ارزش های جهان شمول داریم که هیچ رویکردی نمی تواند این ارزش ها را زیر پا بگذارد و اگر هم بگذارد قابل توجیه و پسندیده نیست. ما حقوق بشری به نام «حقوق بشر ما» و «حقوق بشر آنها» نداریم؛ حقوق بشر، حقوق بشر است، حقوقی است که هر بشری به محض به دنیا آمدن در هر کجای دنیا، باید از آن منتفع شود. این حقوق به مدد تلاش های جهانی باید گسترش یابد نه آنکه در تنگناهای جوامع کوچک، تنگ و محدود شود. با چنین تعبیری، به هر اندیشه ای که مربوط باشد مخالفم چرا که با توجیه نسبی بودن فرهنگ ها برای برخی جوامع، تجویزهای خطرناکی را هم چون همین تجویزی که به گفته شما حزب سبزی ها می کنند، ارائه می دهند.
برای توجه به حاشیه ها یا جوامع کوچک باید بر حقوق آن جوامع توجه ویژه تری شود تا به دلیل آن که صدایی ندارند فراموش نشوند، نه اینکه بگوییم آنها چون در حاشیه هستند باید سنت های خودشان را حفظ کنند حتا اگر خشونت آمیز و آسیب زا باشد. آنها لازم است آزدی این را داشته باشند که از عمومیت سازه های فرهنگی شان حراست کنند اما حراست از سنتی خشونت آمیز، به کل جامعه آسیب خواهد زد. برخی از فمینیست ها در این زمینه روش کارآمد تری دارند. آنها در ارتباط با حقوق بشر، جنسیت را عمده کرده و «حقوق بشر زنان» را مطرح می کنند. آنها با این جداسازی قصد ندارند بگویند که زنان حقوق متفاوتی از مردان دارند بلکه می گویند در جامعه ای که نگاه ضد زن و یا کورجنسیتی نسبت به مسائل زنان وجود دارد باید بر حقوق بشر زنان تاکید کرد طوری که مسائل آنان به حاشیه ای در کنار مسائل دیگر تبدیل نشود. در چنین نگاهی به جای آنکه بیاییم در جوامع کوچک بگوییم زنان از سنتی مانند تعدد زوجات ناراضی نیستند، علل بیان نکردن این نارضایتی را ریشه یابی می کنیم. یعنی می رویم و رفتار آن زن در آن جامعه را بر اساس رفتارهای اجتماعی آن جامعه ریشه یابی می کنیم. اعتراض زنان در جوامع مختلف شکل یکسانی ندارد و آن زنان هم ممکن است شیوه های دیگری را برای اعتراض خود برگزیده باشند. بنابراین بهتر است به جای تعبیر سکوت آنها به رضایت و نادیده انگاشتن وضعیت دردناک آنها، سعی کنیم به شیوه های محلی مبارزه آنها توجه کنیم و همان شیوه ها را با پیوند به شیوه های سرزمین های دیگر، قدرتمند سازیم. در این مثال هایی که شما زدید، اگر فمینیست های عمل گرای مورد نظر شما بر این تاکید می کردند که زنان جوامع کوچک تر معمولا بیشتر اسیر سنت ها هستند به نتیجه بهتری می رسیدند تا آن که بگویند آنها فرهنگ متفاوتی دارند.
این گونه نگاه چندان ربطی به این نظریه ها ندارد بلکه غالبا از یک درد بزرگ بر می خیزد و آن اینکه هم چنان حقوق زنان در اولویت نیست. گویی هنوز نوعی نگاه کورجنسیتی بر جهان تسلط دارد و این مساله بسیار دردآور است. در واقع نکته دردآور این جاست که هنوز مساله زنان و خشونتی که بر آنان روا می شود به مساله ای جدی در ذهن بسیاری از مدافعان حقوق زنان نیز تبدیل نشده است. مثلا چه زمانی یک مدافع حقوق کارگران جرات می کند بگوید که کارگران از شلاقی که به واسطه مسائل طبقاتی می خورند راضی هستند، و یا یک مدافع برابری نژادی بگوید سیاهان خوشنود هستند که مورد ستم سفیدان قرار می گیرند؟ اما در مورد زنان همیشه یک خوشنودی قابل تصوری از خشونت هایی که می بینند وجود دارد، از نگاه برخی روانکاوان گرفته تا حتا برخی فمینیست ها! آیا جایی در تحلیل های فمینیستی در ارتباط با تبعیض زنان می بینیم که بگوید زنان جهان سومی و یا طبقات محروم تر با زنان جهان اول و یا طبقات مرفه تر تفاوت ذاتی دارند و می خواهند فرودست باشند؟ آیا فمینیست ها در زمانی که می گفتند و می گویند تبعیض در همه جوامع هست و باید رفع شود، در جایی عنوان کرده اند که در خانه های طبقات محروم تر استثنایی وجود دارد و در آنجا تبعیض رواست و زنان این خانه ها خوشنود هستند که فرودست هستند و از خشونت استقبال می کنند؟ بنابراین چنین نگاهی بیش از آن که وامدار نظریه ای خاص باشد بر می گردد به رویکرد ما نسبت به مسائل زنان، یعنی متاسفانه هنوز مساله زنان زمانی که کنار مسائل دیگر قرار می گیرد به حاشیه رانده می شود به طوری که حتا به تعبیر شما زنانی که خود را فمینیست عمل گرا می نامند به جای آنکه خشونت تحمیل شده بر زنان مهاجر را پر رنگ کنند به مدد رئیس خانواده و فرهنگ ساخته و پرداخته او می آیند؟ حل مسائل زنان در جوامع کوچک برای جوامع بزرگ تری که در کنار هم، هم زیستی دارند یا بی اهمیت است و یا دشوار به طوری که به چنین تجویزهای سطحی می انجامد. اگر ما از حل مسائل زنان در جوامع کوچک ترمان در ایران عاجزیم بهتر است حرفی نزنیم تا آنکه با جدا کردن آن ها از دیگران و با این توجیه که در فرهنگ دیگری به سر می برند بار بزرگی را بر روی دوش زنان آن جوامع بگذاریم. اگر در جوامع اروپایی، اروپاییان از حل مسائل زنان مهاجر جهان سومی عاجزند بهتر است خاموش بگیرند تا آن که بار به این سنگینی بر دوش آنان بگذارند و آنها را با توجیه فرهنگی به پذیرابودن خشونت متهم کنند و سالها به عقب برنانند. در صورتی که اگر به داستان های زندگی این زنان نگاهی بیندازیم می بینیم که آنها در همان جوامع سعی دارند که از حصاری که دور آنها ایجاد شده رها شوند و به نوبه خود از تلاش بازنایستاده اند.
در این زمینه اتفاقا در بین فمینیست های عمل گرا نیز بحث هایی وجود داشته است. در فلسفه ی عمل گراییِ دیویی که بیش از همه بر فمینیست های عمل گرا تاثیر گذاشته است، جامعه آرمانی در اجتماعات کوچک و متکثر تبلور دارد، اجتماعی که از طریق فعالیت و تکامل خود، حداکثر رشد و توامندی را برای هر فرد تامین می کند. مضرات تاکید بیش از حد دیویی بر ارزش های اجتماعات تکثرگرا از دید برخی از فمینیست های عملگرا پنهان نمانده و خطرات آن را برای مسائل جنسیتی گوشزد کرده اند. به خصوص زمانی که بازگشت به ارزش های اجتماعات به معنای بازگشت به سوی ارزش هایی باشد که نقش های جنسیتی و یا تنوع و تفاوت را محدود کند. به دلیل نگاه فارغ از جنسیت دیویی به اجتماعات تکثرگرا، ممکن است این تصور در برخی ایجاد شود که به دلیل استقلال اجتماعات تکثرگرا هم چون یک نهاد مستقل از دولت مرکزی، این اجتماع می تواند قوانین خود را داشته باشد. بنابراین با چنین نگاهی اگر در این اجتماعات خشونت مردان بر زنان امری هنجاری است، مورد تردید قرار نمی گیرد. به همین دلیل بسیاری از فمینیست های عمل گرا هم چون گیلمن بسیار هوشمندانه این نکته را در می یابند و تذکری آیین نامه ای در ارتباط با نظرات دیویی مطرح می کنند به این معنا که نباید محدودیت های زنان را در جوامع کوچک از نظر دور نگه داشت. در واقع فمینیست های پراگماتیست معتقدند که ما می توانیم نوعی دموکراسی مشارکتی را تصور کنیم که در آن همه اعضای جامعه در ایجاد اجتماع مشارکت کنند و دستیابی به این امر را در اجتماعات کوچک آسان تر می دانند به همین دلیل هم چون دیویی نقش نهادسازی و ایجاد چنین اجتماعاتی را پر رنگ می بینند، اما معتقدند که باید در زمینه مسائل زنان در جوامع کوچک تر آگاهانه تر عمل کرد. آنها معتقدند که اتفاقا در اجتماعات کوچکتر زنان به نوعی مورد خشونت بیشتری قرار دارند و درون سنتی بسته تر قرار می گیرند که سخت تر و دشوارتر می توانند از آن رهایی یابند. علت اینکه آنها در مقابل مواجهه با خشونت برخورد متفاوتی دارند به این معنا نیست که از این سنت های خشونت زا خوشنودند بلکه به دلیل پیچیده بودن موقعیت آنها و دشوارتر بودن رهایی از چنین موقعیتی است. از این نظر همتای عملگرای دیویی، یعنی جین آدامز برخورد مشخص تری نسبت به او در این زمینه دارد. آدامز در کتاب «دموکراسی و اخلاق اجتماعی»، بر نوعی اخلاق اجتماعی دموکرات تاکید می کند که با اجتماع بزرگ تر درگیر است. به اعتقاد او بین جوامع ارتباطی برقرار است که بر اساس آن ارزش ها از جوامعی به جوامع دیگر منتقل می شوند. به همین دلیل او گستره فعالیتش را از حوزه محلی به ملی و بین المللی تغییر می داد. به این ترتیب جوامع بزرگ تر با اجتماع کوچک تر رابطه ای دوسویه دارند نه یک جانبه و بسته. هم چنان که جوامع کوچک می توانند زندگی اجتماعی و جمع گرایانه خود را به جوامع بزرگ تر منتقل کنند، تحت تاثیر ارزش های فردگرایانه جوامع بزرگ تر قرار می گیرند.
۴- در آستانه سی امین سالگرد هشت مارس ۱۳۵۷ هستیم. از نگاه تو، به عنوان یک فمینیست عملگرا، نسل آن دوران چه باید میکرد (و یا چه میتوانست بکند) تا نسل کنونی سرزمینمان گرفتار مسائل مادربزرگهایش نبوده و همچنان مطالباتش تکرار خواسته های مادر مادربزرگهایش نباشد؟
سوال سختی است به خصوص که در موقعیت گذشتگان مان نیستیم و داوری واقعا در این زمینه برای من سخت است، پس من با اطلاعات بسیار محدود و درکی که در شرایط کنونی دارم به این سوال پاسخ می دهم. به نظرم ذکر چند نکته در ارزیابی عملکرد جنبش زنان ایران در گذشته که بی ربط به مسائل امروز جنبش زنان هم نیست، شاید مهم باشد.
به اعتقاد بسیاری از فعالان جنبش زنان که من هم با آن موافقم، در شرایطی جنبش زنان در ایران توانسته به موفقیت هایی دست پیدا کند که کنشگران آن بر اساس موقعیت و جایگاه خود، به تدریج و گام به گام اما محکم و استوار و مداوم عمل کرده اند. مانند دوره مشروطه که عمده تلاش طیف گسترده ای از فعالان جنبش زنان در ایران تمرکز بر «حق آموزش» بود، در حالی که در همان زمان به دلیل فرصت مشروطه خواهی، خواسته های سیاسی زنان از جمله «حق انتخاب شدن و انتخاب کردن» پتانسیل بسیاری داشت که بتواند کنار «حق آموزش» گسترده شود. اما بسیاری از فعالان زنان گویی به توافقی ضمنی می رسند که تا «حق آموزش» را به دست نیاورده اند نمی توانند در ذهن مردان و حتا بسیاری از زنان، مشروعیت به دست آوردن «حق رای» را داشته باشند، چون اغلب مخالفان حق رای زنان، نداشتن سواد زنان را دستاوزیزی قرار می دادند تا آنها را از حق رای محروم کنند. به این ترتیب، با وجود خواسته های متنوع که از نشریات آن دوره نمایان است توافقی بین الاذهانی میان کنشگران جنبش زنان در آن دوره به وجود می آید [[- برخی از زنان نیز خواسته خود را آگاهانه به «حق آموزش» محدود کردند مانند فخر آفاق پارسا که حقوق برابر برای زنان و مردان را در نشریه خود که «جهان زنان» نام داشت موکول به پس از به دست آوردن «حق آموزش» می کند و آن را به اخلاف خود وامی گذارد.]]
از طرف دیگر این زنان در پیگیری خواسته شان، استمرار و استحکام دارند، تا حدی که با وجود مخالفت های برخی از شوهران و پدران آنها، به احداث مدارسی کوچک دست می زنند. این مدارس تا مدت ها سنگباران می شدند اما «حق آموزش»، خواسته ای است که هیچ گاه رها نمی شود تا زمانی که رضاشاه مدارس دولتی را تاسیس می کند. آن گاه نیز برخی از کنشگران جنبش زنان همچنان این خواسته را با تاسیس کلاس های اکابر پی می گیرند. مدارس در تعداد محدود باقی نمی ماند یعنی با زدن چند مدرسه فعالان زنان کوتاه نمی آیند و کار خود را پایان یافته نمی پندارد، به طوری که اگر به آمار مدارس نگاه کنیم در طی کمتر از ۵ سال تعداد مدارس در شهر تهران به تنهایی به حدود ۶۰ مدرسه می رسد، این یعنی استمرار، پیگیریِ مداوم و کوتاه نیامدن از یک خواسته. به نظر من پیگیری و تداوم در رسیدن به همین خواسته بود که زنان ایران را به گونه ای عجیب با آموزش عجین کرده و تا امروز هم می بینیم که پاشنه آشیل حکومت جمهوری اسلامی در مورد زنان با وجود همه تبلیغات مثبت آن بر روی حق آموزش زنان، پیگیری مداوم زنان در پیوستن به صفوف دانشگاهیان است به طوری که با انواع و اقسام طرح ها و لوایح و تهدیدها سعی دارند زنان را از این رزم مداوم، دلسرد کنند.
به نظر می رسد جنبش زنان در ایران جز در سال های اخیر، نتوانسته پس از «حق آموزش» هیچ خواسته ای را – حتا خواست برابری در قوانین که از همان ابتدای شکل گیری جنبش زنان، خواست مطرحِ بسیاری از کنشگران جنبش زنان ایران بوده- عمومی کند. یعنی جنبش زنان نتوانسته در طول این سال ها پس از به دست آمدن «حق آموزش»، هیچ خواسته ای را مستمر و مداوم پی بگیرد تا به خواستی عمومی تبدیل شود و فشار اجتماعی ناشی از آن نهایتا تغییرات نهادی ایجاد کند. تغییراتی که در تار و پود جامعه رسوخ کند به طوری که با تحولات حکومتی، به عقب باز نگردد. این ناتوانی اما تنها به جنبش زنان ایران برنمی گردد و آسیبی است که دامن جنبش های اجتماعی در ایران را در طول این سال ها گرفته است، آسیبی که هم ناشی از ضعف های درونی و هم ناشی از فشارهای بیرونی بر این جنبش ها است.
ضعف درونی جنبش زنان، نداشتن تداوم در عمل است. دو ویژگی عمده، یکی در سطح ساختاری که نهادسازی است و دیگری در سطح گفتمانی که مطالبه محوری است، سازنده این تداوم است. منظور از «مطالبه محوری» در جنبش زنان یعنی تاکید بر مطالبات خاص زنان و فراروی از ایدئولوژی هاست و نهادسازی یعنی شکل گیری نهادهایی بر اساس روابط و مناسبات انسانی کنشگران جنبش زنان و در نتیجه ایجاد بسترهایی برای تداوم عمل. این نهادها محمل هایی هستند برای اجرایی کردن گفتمان ها و این دو با هم ساخته می شوند و در ارتباط با هم، جنبش را پیش می برند. همان طور که روابط و ساختارها بر هم تاثیر متقابل دارند، این دونیز بر هم تاثیر دارند و نمی توان با خط پررنگی آنها را از هم متمایز کرد و تاثیر و تاثر آن را بر یکدیگر نادیده گرفت. اگر نهادهای قدرتمندی بر حول محورهای مشخص عمل شکل نگیرد، بسیار محتمل است که در شرایطی که فضای سیاسی باز می شود، به ورطه گفتمان ها و از پی آن خواسته های سیاسی غیر فمینیستی بیفتیم و درون نهادهای سیاسی غیر جنبش زنانی حل بشویم، شبیه آنچه در سال های ابتدای انقلاب پیش آمد که هم گروه های اسلامی و هم گروه های سکولار زنان به ورطه گفتمان های سیاسی روز در غلطیدند و آن چه به حاشیه داغ گفتمان های رایج آن دوره رانده شد، مطالبات زنان بود. باز هم اگر مطالبه های مشخص در دل نهادهای قدرتمند نداشته باشیم، در زمان هایی که فضای سیاسی تنگ و محدود می شود، ذره ذره توانایی ها به خاموشی می گراید. مانند سال های سرکوب دهه ۶۰ که عملا نهادهای بسیار حداقلی از جنبش زنان باقی ماندند.
البته، اگر منصفانه بنگریم ضعف نهادسازی جنبش زنان به شدت متاثر از سرکوب حاکمیت یعنی مهمترین فشار بیرونی بر جنبش زنان در ایران است. بنابراین با وجود چنین فشار و مقاومتی از بالا، در هر شرایطی که به سر می بریم اگر بخواهیم منشاء اثر باشیم باید هرگونه فرصتی را شکار کنیم. یعنی در زمان هایی که فرصت فراهم می شود نه باید هیچ چون و چرایی برای توافق های حداقلی ایجاد شود. نمی گویم از خواسته های دیگرمان کوتاه بیاییم و آنها را کنار بگذاریم، بلکه منظور من آن است که برای قدرتمند کردن جنبش زنان در مقابل حکومتی که هیچ نهاد به واقع غیر حکومتی را بر نمی تابد، چاره ای جز این نداریم که کنار پیگیری خواسته های متنوع خود، به توافق هایی دست یابیم و حول آن توافق ها بسترسازی کنیم. اگر به جنبش زنانی قوی نایل شویم سرعت رسیدن به خواسته های مان، بیشتر از زمانی خواهد بود که پراکنده عمل می کنیم. همین چند سال اخیر وقتی عمده گروه های زنان در ایران حول کمپین یک میلیون امضاء و حرکت های دیگر، نهایتا توانستنند بر سر مطالبه «رسیدن به قوانین برابر» به صورت عملی توافق کنند شاهد نتایج آن هستیم. منظورم از نتایج، رسیدن به حقوق برابر نیست که برای رسیدن به چنین هدفی با وجود مقاومت های موجود، راهی دراز در پیش داریم. بلکه منظور من قدرتمند شدن جنبش زنان حول محورهای مبارزاتی، آن هم در دوره سرکوب است. حال به صبوری احتباج داریم یعنی ضمن نهادسازی بر بستر خواسته ای که بر آن تاکید داریم، برای نهادینه کردن آن خواسته درون تار و پود جامعه، باید به طور مداوم و مستمر عمل کنیم و هرگز فراموش نکنیم که جنبش زنان در بسیاری از کشورها، راه های بسیار دشوار و طولانی را طی کرده است و هزینه های بسیاری پرداخته است، اما کنشگران این جنبش ها هرچه پیش رفتند راه شان در ادامه هموارتر می شد. گرچه هنوز جنبش فمینیستی در دنیا تا رسیدن به خواسته های خود راه درازی دارد اما به یک جنبش قدرتمند در تمام جهان بدل شده به طوری که با تمام مقاومتی که حکومت هایی نظیر ایران در مقابل تابویی به نام فمینیسم داشته اند نتوانسته اند در مقابل ورود آن حتا درون دانشگاه های حکومت ساخته نیز مقاومت کنند.
۵- می دانیم که مساله ساختار در جنبش زنان همیشه مطرح بوده است. اینجا و آنجا هم میشنویم که جنبش زنان ایران ساختار شکن است و یا ساختارش افقی است و غیره …
از این بگذریم که این نوع اظهار نظرها شاید بتوانند قسمتی از واقعیت را انعکاس دهند، میخواستم نظر ترا به عنوان یک فمینیسم عملگرا در این مورد (ساختار جنبش زنان به طور کل و جنبش زنان ایران به طور خاص) بدانم.
به طور کل می توان به این سوال از دو سطح «عینی- فرآیندی» و «هنجاری- ارزشی» پاسخ گفت. در سطح عینی و در فرآیند عمل، نه تنها ساختار جنبش زنان بلکه ساختار جنبش های اجتماعی به سمت افقی بودن میل می کند. این به این معنا نیست که درون یک جنبش اجتماعی، ساخت های غیر افقی وجود ندارد. بلکه درون هر جنبش، گروه ها؛ افراد؛ سازمان های دولتی و غیر دولتی؛ شبکه ها؛ و حرکت های متفاوتی وجود دارد که هر یک دارای ساختاری افقی و یا سلسله مراتبی و یا ترکیبی هستند. اما برآیند ساختی که از دل این مجموعه های متکثر و متنوع بر می آید، به سمت افقی بودن در حرکت است. البته در هر شرایط زمانی و مکانی ممکن است یکی از حرکت های درون جنبش، تفوق پیدا کند و ساختی که آن حرکت دارد بر جنبش تاثیر گذار باشد، با این وجود، جنبش های اجتماعی چندان دربند ساختار سلسله مراتبی باقی نمی مانند بلکه، بیشتر تابع حرکت های خودجوش و متکثر هستند و نتیجه چنین حرکت هایی کمتر تابع ساختاری منسجم و یک شکل و سلسله مراتبی است. به این ترتیب، جنبش های اجتماعی در یک فرآیند و به صورت عینی از ساختی پویا و منعطف بهره مند بوده و به سمت افقی شدن در حال حرکت هستند. در واقع این شاید بیشتر از آنکه یک ارزش درون جنبشی باشد یک امر ناگزیر است.
اما به نظر من تاکید بر ساختارشکنی و یا ساختار گریزی و یا ساختار افقی در جنبش های زنان بیشتر در سطح هنجاری و ارزشی مطرح است. حتا گروه های درون جنبش های زنان به طور کل (در مورد جزئیات به هر صورت ممکن است این طور نباشد) حساسیت های بسیاری بر روی مفاهیمی چون روابط خواهری و مدیریت زنانه دارند، مفاهیمی که بازتاب ارزش هایی هم چون غیر مردانه و غیر سالارانه هدایت کردن گروه هاست. به همین دلیل شاید بر افقی بودن این حرکت ها تاکید بسیاری می شود. این بحث شاید به بحثی که پیش از این کردیم نیز باز گردد، به این معنا که فمینیسم با رد دوآلیسم های سخت و غیرمنعطف، پویاتر از نظریه های کلاسیک برخورد می کند و توجه آن به زندگی روزمره باعث می شود تا زوایایی را در نظر بگیرد که در نظریه هایی پیشین کمتر مورد توجه بود. اگر به پیش از طرح نظریه های فمینیستی برگردیم و فمینیسم را زاییده حرکت های زنان بدانیم و یا حتا به پیش تر از آن یعنی زمانی که زنان در جنبش های دیگر فعال بودند، می بینیم که چگونه آنها به دلیل مواجهه با تبعیض جنسی در ساختار گروه های جنبشی، نگرش های نوینی را پی ریزی کردند. به ویژه درامریکا، زنانی که در جنبش الغاء برده داری گاهی حتا فعال تر از مردان در عرصه عمل ظاهر می شدند، می دیدند که در سلسله مراتب مردانه ای که وجود دارد کمتر در تصمیم گیری ها قرار گرفته و به حاشیه گروه ها رانده می شوند. همین در حاشیه ماندن و درک تبعیض در روابط گروهی و جنبشی آنها را به نوعی برای نسل های پیاپی، مقابل روابط سلسله مراتبی قرار داد و نوعی روابط خواهری را در میان آنها ایجاد کرد؛ روابطی که شاید در عمل بسیاری از مواقع به دور از ارزش های خواهرانه بود، اما در هر صورت ارزشی مهم تلقی می شد.
درواقع هدفی که در دل جنبش های زنان مستتر بود یعنی از بین بردن تبعیض و رسیدن به برابری، روابط برابرتری را نیز می طلبید. در فضاهایی که انسان ها برابر تر دیده می شوند و بحث از برابری به یک ارزش و هدف تبدیل می شود، چرا مسیر حرکت و وسیله ابزار ما، برابر نباشد؟ یعنی چرا در مسیر حرکتی که به سمت برابری پیش می رویم و در گروه هایی که برای رسیدن به این هدف بنا می کنیم، برابری را مد نظر قرار ندهیم؟ این ابزارِ برابر است که مدیریت ها و رهبری های متفاوتی هم چون رهبری مشارکتی را می آفریند و حاشیه ها را به متن دعوت می کند. چنین ارزشی به قدری در حرکت های زنان آویزه گوش ها قرار گرفته و می گیرد که همواره به قول شما یکی از مسائل زنان، ایجاد و حفظ ساختار غیرسلسله مراتبی در گروه ها و حرکت های زنان است. هر گاه از آن تخطی می کنی هشدارها و اخطارهای فراوانی دریافت می کنی. در واقع نوعی بازبینی مداوم در چنین حرکت هایی به چشم می خورد. این به معنای آن نیست که حرکت های درون جنبش زنان به کل افقی هستند بلکه منظور این است که برابری و عدم تبعیض که در نهایت ساختاری افقی می طلبد، به عنوان یک ارزش همواره در گروه های زنان بیشتر به چشم می خورد به طوری که کمتر گروه های زنان تمایل به ساختار حزبی یا تشکیل احزاب در دوره های مختلف تاریخی دارند. در وقع مفهوم افقی بودن یک مفهوم صرف نیست بلکه بیشتر تلاش در جهت چنین ارزشی را می توان درون حرکت های زنان مشاهده کرد. به این ترتیب، اگر تلاش درجهت ارزشی در گروه ها وجود داشته باشد نتیجه آن هم متفاوت تر خواهد بود.
نمونه آن را در جنبش زنان ایران کاملا می توانیم مشاهده کنیم. در سال های گذشته هربار که حرکتی در زمانی خاص تمایل به مرکزی بودن و یا سلسله مراتبی بودن داشته، با انتقادهای فراوانی روبرو شده است. به طور مثال در جمع هم اندیشی زنان زمانی که به تصمیم گیری های آن به شکل غیرافقی انتقادهایی مطرح شد، وجود چنین دغدغه ای را می توان مشاهده کرد. هم چنین در کمپین یک میلیون امضاء اگر به چالش های درون آن نگاه کنیم می بینیم که یکی از این چالش ها از همان ابتدا ساختار آن بوده است. شهرهای مختلف همیشه گوشزد کرده اند که نباید تمرکز کمپین و فعالیت های آن در تهران باشد و در تهران هم چنین بحث هایی وجود دارد چه در داخل گروه ها و چه در روابط میان گروه ها. اگر به انتقادهای داخلی که درون کمپین وجود دارد نگاهی بکنیم تاکید این انتقادها بر این مسئله بوده که باید افقی حرکت کرد و همه در تصمیم گیری ها برابر باشند. البته ممکن است تصورات از ساختار افقی متفاوت باشد اما این ارزش همیشه مدنظر بوده. این که چگونه می توانیم هم ساختار افقی داشته باشیم و دموکرات باشیم و هم پیش برویم، یعنی بتوانیم تصمیم بگیریم. در واقع ساختار افقی داشتن ممکن است سرعت پیش روی را کندتر کند و همین کند شدن سرعت حرکت، از سوی برخی کمتر تحمل شود اما به دلیل اینکه چنین چیزی همچون ارزشی درون این حرکت همواره مدنظر بوده ناچار به صبر و حوصله بسیار نیاز دارد و اگر این صبوری و فرآیند محوری پیشه راه شود به نتایج ارزشمندتر و مورد توافق تری هم خواهد رسید.
با سپاس از لطف تو جلوه عزیز