[تغییر برای برابری->http://www.wechange.info/]: در طی سالهای شکلگیری جنبش آزادی زنان، بر آنچه به گروههای بیرهبر و بیساختار ۱ موسوم است، به عنوان شکل اصلی این جنبش تاکید زیادی میشد. بر ضد جامعه ساختارزدهای که بیشترمان خود را در آن مییافتیم، بر ضد امکان غیرقابلاجتناب تسلطی که این جامعه به دیگران میداد تا بر زندگیمان داشته باشند و بر ضد نخبهگرایی مداومی که در جبهه چپ و گروهای مشابهی که قرار بود علیه این ساختارزدگی بجنگند، واکنشی طبیعی وجود داشت و اعتقاد به گروههای بیرهبر و بیساختار از همین واکنش طبیعی برخاسته بود.۶
اما این ایده “ساختار نداشتن” از مخالفتی موجه با این گرایشات سلطهگر، به مطلقی آسمانی تبدیل شد. هماقدر که این واژه خیلی زیاد تکرار شده، خیلی کم مورد بررسی قرار گرفته؛ در عین حال بدل به عنصر ماهوی و مورد سوال واقع نشده ایدئولوژی آزادی زنان شده است. در مراحل اولیه تکامل این جنبش، این موضوع، مهم نبود. در بدو امر، جنبش زنان، روش اصلیاش را ارتقای آگاهی تعریف میکرد و برای رسیدن به این هدف، “گروه فاقد ساختار بحث و گفتگو”، ابزاری عالی بود. سیالیت و غیررسمی بودن گروههای این چنینی، افراد را به مشارکت در بحثها برمیانگیخت و جو غالباً حمایتگر این گروهها، محرک خلاقیت فردی بود. اگر تا ابد هم ثمره این گروهها چیزی ملموستر ازخلاقیت فردی نبود اهمیتی نداشت، چون واقعاً هدف این گروهها فراتر از این هم نبود. اشکالات اساسی گروههای منفردِ بحث، تا زمانی که از تمام ظرفیتهای ارتقای آگاهی استفاده نکرده و تصمیم نگرفته بودند که کارهای دیگر و خاصتری انجام دهند، آشکار نشده بود. در این نقطه، آنها معمولاً دچار مشکل میشدند، چرا که بیشتر این گروهها نمیخواستند همراه با تغییر وظایفشان، ساختار خود را هم تغییر دهند. زنان ایده “ساختار نداشتن” را بدون درک محدودیتهای کاربردش، کاملاً پذیرفته بودند. به خاطر عقیده کورکورانه که هر چیزی جز گروههای فاقد ساختار و گردهمآییهای غیررسمی، احتمالاً نتیجهای جز سرکوب ندارد، مردم سعی کردند این گروهها و گردهمآییها را برای اهدافی به کار برند که برای رسیدن به آنها مناسب نبودند.
اگر این جنبش قرار است از این مراحل اولیه تکاملش گذر کند، باید خودش را از دست بعضی پیشداوریها در مورد سازمان و ساختار رها کند. در ساختار و سازمان، هیچ چیز ذاتاً بدی وجود ندارد. از آنها میتوان بد استفاده کرد و اغلب هم همینگونه میشود، اما کنار گذشتن یکسرهشان به این دلیل که از آنها بد استفاده شده، محروم کردن خود از این ابزارهای ضروری پیشرفت است. باید بدانیم که چرا “ساختار نداشتن” به کار نمیآید.
ساختارهای رسمی و غیررسمی
برعکس آنچه دوست داریم بپذیریم، چیزی به نام گروه “فاقد ساختار” وجود ندارد. یک گروه، صرفنظر از ویژگیهای اعضاء، مدت زمانی که آنها دور هم جمع شوند و هدف آن گروه، بی بر و برگرد، ساختار خاصی به خود میگیرد. این ساختار میتواند منعطف باشد، در طی زمان تغییر کند و به شکل برابر یا نابرابری، وظایف، قدرت و منابع را بین اعضایش تقسیم کند. اما فارغ از تواناییها، خصوصیات شخصی و نیات افراد درگیر، این گروه شکل خاصی به خود میگیرد. صِرف این واقعیت که ما انسانهایی با استعدادها، علائق و پیشزمینههای مختلفی هستیم، این موضوع را ناگزیر میکند. تنها در صورتی میتوانیم به این ایده “ساختار نداشتن” برسیم که از هر گونه ارتباط و تعاملی با دیگران دست بکشیم و این هم در تضاد با طبیعت هر گروه انسانی است.
این بدان معناست که تلاش برای گروهی “بدون ساختار” همانند هدف رسیدن به روایتی “عینی”، دانش اجتماعی “رها از ارزش” یا اقتصاد “آزاد”، هم مفید و هم فریبنده است. گروه “بیحد و حصر ” ۲ همانقدر واقعگرایانه است که جامعهای “با اقتصاد بیحد و حصر”؛ ایدهای که پوششی است برای آدمهای قدرتمند یا خوششانس تا بر دیگران هژمونی و تسلط بدون چون و چرایی اعمال کنند. بدینترتیب که این هژمونی میتواند خیلی راحت و بیدردسر اعمال شود، چون این ایده “ساختار نداشتن” مانع تشکیل ساختارهای غیررسمی نیشود، بلکه تنها جلوی ایجاد ساختارهای رسمی را میگیرد. به همین شکل، فلسفه “اقتصاد بیحد و حصر” مانع تسلط افراد قدرتمند اقتصادی بر دستمزدها، قیمتها و توزیع کالاها نمیشود، بلکه صرفاً مانع تاثیرگذاری دولت بر این فاکتورها میشود. بنابراین “ساختار نداشتن” روشی برای پنهان کردن قدرت است و در جنبش زنان اغلب از سوی کسانی با شدت و حدت تبلیغ میشود که بیشترین قدرت را دارند (فارغ از اینکه از قدرتشان آگاه باشند یا نباشند). بدینترتیب تنها تعداد اندکی از قواعد چگونگی تصمیمگیری مطلعند و تا جایی که ساختار گروه، غیررسمی است، آنهایی که این قواعد را میدانند، آگاهی از فرایند قدرت را برای دیگران محدود میکنند. آنهایی که این قواعد را نمیدانند و برای تصمیمگیریها انتخاب نشدند، باید در ابهام باقی بمانند یا دچار توهمی پارانویایی باشند که دور و برشان اتفاقاتی میافتد که از آن کاملاً بیاطلاعندد.
برای هر کسی که امکان درگیر شدن در گروه خاصی و مشارکت در فعالیتهایش را دارد، ساختار آن گروه باید روشن باشد نه پنهان. قواعد تصمیمگیری باید شفاف و در دسترس همه باشد و تمام اینها هنگامی میسر است که این قواعد رسمی شده باشد. منظور این نیست که رسمیتبخشی به ساختار گروه، ساختار غیررسمی را حتماً از بین میبرد. اغلب اینگونه نمیشود. اما رسمیتبخشی به ساختار گروه، مانع تسلط کامل ساختار غیررسمی میشود و ابزارهایی را برای حمله به آن در اختیار افراد میگذارد.
“ساختار نداشتن” از نظر سازمانی و تشکیلاتی ناممکن است. نمیتوان بین داشتن گروهی ساختارمند یا بیساختار تصمیم گرفت؛ تنها میتوان ساختاری رسمی داشت یا از آن صرفنظر کرد. بنابراین، در این مقاله از واژه ساختار نداشتن تنها برای ارجاع به واقعیتی که نمایندگی میکند، استفاده خواهد شد. “فاقد ساختار” برای گروههایی مورد استفاده قرار میگیرد که به شکل آگاهانهای، ساختار خاصی به خود نگرفتهاند. “ساختارمند” هم برای گروههای استفاده خواهد شد که چنین کردهاند. گروهی ساختارمند همواره ساختاری رسمی دارد، درکنارش میتواند ساختاری غیررسمی هم داشته باشد. گروه بیساختار همواره ساختاری غیررسمی و مخفی دارد. این ساختار غیررسمی است که به خصوص در گروههای بیساختار، ابزار اِعمال قدرت نخبگان میشود.
ماهیت نخبهگرایی
احتمالاً “نخبهگرا” ۳، اصطلاحی است که در جنبش آزادی زنان بیشتر از هر اصطلاح دیگری از آن سوءاستفاده شده است. این واژه را همانقدر زیاد و به همان دلایل که در دهه پنجاه از “چپول “۴ استفاده میشد، به کار میبرند؛ اما هیچگاه درست به کار نرفته است. در جنبش زنان اغلب به افراد اطلاق میشود، گرچه خصوصیات فردی و فعالیتهای آنهایی که این اصطلاح در موردشان به کار میرود، بسیار متفاوت است. اما فرد به عنوان فرد هیچگاه نمیتواند “اِلیت “۵ باشد چرا که تنها کاربرد درست “اِلیت”، اطلاق آن به گروههاست. فرد هر چه قدر هم که مشهور باشد نمیتواند اِلیت باشد.
در کاربرد صحیحش، اِلیت به گروه کوچکی از افراد اطلاق میشود که بر گروه بزرگتری از افرادی که خود آن الیت بخشی از آنان هستند، سلطه دارند، بدون آنکه اغلب مسئولیت مستقیمی در قبال آن بخش بزرگتر داشته باشند؛ در بیشتر موارد نیز، بدون اطلاع یا رضایت آنها تصمیمات را میگیرند. فرد، فارغ از معروفیت یا عدم معروفیتش، با عضویت در چنین گروه کوچکی یا تبلیغ به نفع سلطه آن گروه، نخبهگرا خواهد بود. فرد نخبهگرا لزوماً بدنام نیست. خطرناکترین نخبگان اغلب توسط افرادی هدایت میشود که اصلاً برای توده شناخته شده نیستند. نخبهگرایان باهوش اینقدر تیز هستند که جلوی معروف شدنشان را بگیرند. با معروف شدن فرد نخبهگرا، او زیر ذرهبین قرار میگیرد و دیگر نمیتواند قدرتش را به خوبی پنهان کند.
معنای غیررسمی بودن الیتها، غیرقابلمشاهده بودنشان نیست. در هر دور هم جمع شدن گروهی کوچک، هر کسی که چشم و گوشی تیز داشته باشد، میتواند بگوید چه کسی است چه کسی را تحتتاثیر قرار میدهد. اعضای گروه دوستان با همدیگر بیش از دیگران ارتباط دارند. آنها با دقت بیشتری به یکدیگر گوش میدهند و کمتر حرف هم را قطع میکنند. آنها نقطهنظرات همدیگر را تکرار میکنند و نظرات همدیگر را راحتتر قبول میکنند. آنها تمایل دارند “دیگران” را در نظر نگیرند یا با آنها مخالفت بورزند؛ در حالیکه “دیگران” مجبورند با “خودیها” خوب تا کنند. البته خطکشیها، اینطور که ترسیم کردم، مشخص نیست. اینها ظرایف قواعد روابط افرادند، نه اسنادی مشخص و از پیشنوشتهشده.
اما این مسائل قابل تشخیص است و اثرات خودش را دارد. با اطلاع از اینکه قبل از اتخاذ هر تصمیمی، باید با چه کسی مشورت کرد و تایید چه کسی، مُهر قبول جمع را دارد، متوجه این هم میشویم که چه کسی جریانات را پیش میبرد. الیتها گروههایی سِری نیستند. به ندرت پیش میآید که تعداد کمی آدم جمع بشوند و برای رسیدن به اهداف خودشان تلاش کنند بر گروه بیشتری سلطه داشته باشند. الیتها نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر از گروهی از دوستانند که اتفاقاً در فعالیتهایی سیاسی هم مشارکت دارند. احتمالاً، فارغ از اینکه کار سیاسی بکنند یا نکنند، دوستیشان را حفظ خواهند کرد. احتمالاً، فارغ از اینکه دوستیشان را حفظ بکنند یا نه، کار سیاسیشان را ادامه خواهند داد. همزمانی این دو پدیده است که در هر گروهی، اِلیت را شکل میدهد و از بین بردنش را اینقدر دشوار میسازد.
این گروههای دوستی به عنوان شبکههایی ارتباطی، جدا از کانالهای معمولی که گروه شکل داده، عمل میکنند. اگر گروه هیچ کانالی را شکل نداده باشد، آنها تنها شبکههای ارتباطی خواهند بود. از آنجا که افراد درگیر در این شبکهها با هم دوستند، معمولاً ارزشها و جهتگیریهای یکسانی دارند و چون با یکدیگر گفتگوهای جمعی دارند و مشورت میکنند، هنگام تصمیمگیریهای عمومی، نسبت به اعضایی که چنین ارتباطات و دوستیهایی ندارند، قدرت بیشتری دارند. در کمتر گروهی، دوستیهایی که در آن گروه پدید آمده، شبکههای غیررسمی ارتباطی را ایجاد نمیکند.
ممکن است بعضی از گروها، بسته به اندازهشان، بیش از یکی از این شبکه های غیررسمی ارتباطی داشته باشند. شبکهها ممکن است با هم تداخل داشته باشند. اگر در گروهی فاقد ساختار، تنها یکی از این شبکههای غیررسمی وجود داشته باشد، چه اعضایش بخواهند نخبهگرا باشند و چه نخواهند، آن شبکه، اِلیت آن گروه بیساختار خواهد بود. اگر این شبکه تنها شبکه موجود در گروهی ساختارمند باشد، بسته به ترکیب و طبیعت آن ساختار رسمی، این شبکه میتواند الیت باشد یا نباشد. اگر دو یا تعداد بیشتری شبکه دوستان وجود داشته باشد، یا آن شبکهها درون گروه برای قدرت مبارزه کنند و بدین صورت جناحهای مختلفی را شکل دهند یا یک گروه، عامدانه صحنه رقابت را ترک کرده و بدینترتیب گروه دیگر، اِلیت را تشکیل میدهد. در گروهی ساختارمند، معمولاً دو یا چند گروه دوستی برای تصاحب قدرت رسمی با یکدیگر مبارزه میکنند. اغلب این سالمترین شکل ممکن است، چرا که بقیه اعضاء این امکان را دارند که بین این دو گروه رقیبِ قدرت، انتخاب کنند و بدینترتیب بتوانند از گروهی که به طور موقت با آن متحد شدهاند، امتیازاتی بگیرند.
از آنجا که گروههای مختلف جنبش زنان، درباره اینکه چه کسی بتواند موثر باشد و اعمال قدرت کند، هیچ تصمیم مشخصی نگرفتهاند، در کل کشور، معیارهای مختلفی مورد استفاده قرار میگیرد. در طی زمان با رشد جنبش، تاهل کمتر و کمتر معیاری برای عضویت فعال شده، اما الیتهای غیررسمی هنوز استانداردهایی دارند و زنانی با ویژگیهای خاص مادی یا شخصی میتوانند عضوشان شوند. این استانداردها اغلب شامل: پیشینه طبقه متوسطی (علیرغم تمام آن نطقهای غراء درباره پیوند با طبقه کارگر)، تاهل، متاهل نبودن ولی زندگی کردن با یک نفر، لزبین بودن یا تمایل به آن، سنی میان ۲۰ و ۳۰، فارغالتحصیل دانشگاه بودن یا حداقل داشتن پیشینهای از تحصیلات دانشگاهی، “به روز بودن” البته نه بیش از حد “به روز بودن”، داشتن موضع یا خط سیاسیای به عنوان “رادیکال”، داشتن ویژگیهای “زنانه” خاصی مثل “خوشبرخورد” بودن، خوشلباس بودن (چه به شکل رسمی و چه به شکلی علیه آن) و غیره. همچنین ویژگیهایی وجود دارد که تقریباً همیشه برچسب “انحرافی” میخورَد و نباید آنها را داشت که شامل اینها هستند: زیادی مسن بودن، کار تمام وقت (به خصوص اگر فرد فعالانه خود را مشغول هویت شغلیاش کند)، “خوشبرخورد نبودن” و اظهار علنی اینکه فرد، تنها زندگی میکند (یعنی نه دگرجنسخواه است و نه همجنسخواه). معیارهای دیگری هم میتوان اضافه کرد ولی تمامشان مضمون مشترکی دارند. این خصلتهای لازم برای عضویت در هر اِلیت غیررسمی و نتیجتاً برای اعمال قدرت، به پیشینه فرد، ویژگی شخصی یا میزان صرف وقت توسط او مربوط میشود. این پیشنیازها ربطی به توانایی فرد و میزان تعلق خاطرش به فمینیسم، استعداد یا سهم بالقوهاش در این جنبش ندارد. معیارهای دسته اول، معیارهایی هستند که معمولاً به درد پیدا کردن دوست میخورند. اما معیارهای اخیر، آنهایی هستند که یک جنبش یا سازمانی که میخواهد از نظر سیاسی اثرگذار باشد، باید در نظر داشته باشد.
هرچند این بررسی و موشکافی فرایند تشکیل اِلیت درون گروهای کوچک در چشماندازش مهم و حیاتی است، معنایش این نیست که این ساختارهای غیررسمی ضرورتاً بد هستند، بلکه منظور این است که حتماً شکل خواهند گرفت. به واسطه الگوهای خاص تعامل میان اعضاء، هر گروهی ساختارهای غیررسمی خود را خلق میکنند. این ساختارهای غیررسمی میتوانند کارهای بسیار مفیدی انجام دهند. اما تنها گروههای فاقد ساختار است که کاملاً توسط این ساختارهای غیررسمی اداره میشوند. وقتی الیتهای غیررسمی و اسطوره “ساختار نداشتن،” با هم ترکیب شود، هیچ تلاشی هم برای محدود کردن استفاده از قدرت توسط این الیتهای غیررسمی نخواهد شد و استفاده از قدرت، تابع بلهوسی میشود.
این وضعیت، دو نتیجه بالقوه منفی دارد که باید از آن آگاه باشیم. نتیجه اول این است که یک ساختار غیررسمی تصمیمگیری مانند آنچه در گروههای دانشجویی دختران دیده میشود، شکل میگیرد: گروههایی که در آن فرد به دیگران گوش میکند، چون آنها را دوست دارد، نه به خاطر اینکه حرفهای مهمی میزنند. تا وقتی که جنبش زنان کارهای مهمی انجام نمیدهد، این موضوع اهمیت زیادی ندارد. اما اگر قرار است این جنبش در مراحل اولیه رشدش متوقف نشود، باید این گرایشش را عوض کند. دومین نتیجه منفی این است که ساختارهای غیررسمی هیچ الزامی به مسئولیتپذیری در مقابل کل گروه ندارند. قدرت به آنها تفویض نشده و نمیتوان آن را از ایشان گرفت. نفوذشان بر پایه کاری که برای گروه انجام میدهند، بنا نشده؛ بنابراین گروه نمیتواند مستقیماً تاثیری روی آنها داشته باشد. این موضوع الزاماً منجر به این نمیشود که ساختارهای غیررسمی مسئولیتپذیر نباشند. آنهایی که برایشان حفظ تاثیرگذاری مهم است، معمولاً سعی میکنند مسئولیتپذیر باشند. مسئله تنها این است که گروه نمیتواند مسئولیتپذیری را به آنها تحمیل کند، مسئولیتپذیر بودن یا نبودن، تنها بسته به میل و خواسته اِلیت دارد.
نظام “ستارگان”
“ایده ساختار نداشتن”، نظام “ستارگان” را خلق کرده است . در جامعهای زندگی میکنیم که از گروههای سیاسی انتظار میرود تصمیمات بگیرند و افرادی را برگزینند تا آنها را به عموم مردم اعلام کنند. مطبوعات و عامه نمیدانند چگونه باید حرف یک زن را به عنوان زن جدی بگیرند؛ بلکه میخواهند ببیند گروه چه احساسی دارد. تا به حال تنها سه تکنیک برای شناخت عقیده گروهی پرجمعیت پیدا شده است: رایگیری یا رفراندوم، پرسشنامههای ارزیابی عقیده جمعی و انتخاب گروهی از سخنگویان در گردهمآییهای خاص خود. جنبش آزادی زنان برای ارتباط با مردم از هیچیک از این تکنیکها استفاده نکرده است. نه جنبش به طور کلی و نه اغلب گروههای متعددِ این جنبش، روشی برای توضیح مواضعشان نسبت به مسائل مختلف نداشتهاند. اما مردم نسبت به دنبال سخنگو گشتن شرطی شدهاند.
در حالی که جنبش زنان آگاهانه سخنگویان خود را انتخاب نکرده، از دل خود، زنان زیادی را بیرون داده که به دلایل مختلفی در معرض دید عموم قرار دارند. این افراد نماینده هیچ گروه خاص یا عقیده پرطرفداری نیستند؛ خودشان هم این موضوع را میدانند و معمولاً همین مسئله را هم ابراز میکنند. اما چون نه سخنگویان رسمی داریم و نه گروهی تصمیمگیرنده، هنگامی که مطبوعات میخواهند عقیده جنبش را درباره موضوع خاصی بدانند، این زنان به عنوان سخنگویان جنبش زنان شناخته میشوند. بنابراین، چه بخواهند و چه نخواهند، چه جنبش دوست داشته باشد و چه دوست نداشته باشد، خودبهخود به این زنان مورد توجه عموم، نقش سخنگو اعطاء میشود.
این مسئله یکی از دلایل اصلی خشمی است که اغلب نسبت به زنانی که برچسب “ستاره” خوردهاند، حس میشود. از آنجا که آنها را زنان جنبش انتخاب نکردهاند تا بازگوکننده نقطه نظرات جنبش باشند، وقتی که رسانههای گروهی فرض را بر این میگیرند که آنها از طرف جنبش حرف می زنند، زنان فعالِ جنبش دلگیر میشوند. اما تا وقتی که جنبش سخنگویان خودش را انتخاب نکرده، مطبوعات و مردم، بدون توجه به خواسته خود این ستارگان، نقش سخنگو را به ایشان میدهند. این مسئله، هم برای جنبش و هم برای زنانی که برچسب “ستاره” خوردهاند، عواقبی منفی دارد. اولاً، برای جنبش مضر است، چون این جنبش نبوده که نقش سخنگو را به آنها داده و به همین دلیل نمیتواند آنها را بردارد. مطبوعات به آنها نقش سخنگو را دادهاند و تنها مطبوعاتند که میتوانند تصمیم بگیرند دیگر به آنها توجه نکنند. تا زمانی که هیچ جایگزین رسمی برای بیان اظهارات رسمی جنبش وجود ندارد، مطبوعات همچنان به “ستارهها” نگاه خواهد کرد. تا وقتی که جنبش تصور کند نباید هیچ نمایندهای داشته باشد، کنترلی هم روی انتخاب نمایندگانش در پیشگاه افکار عمومی نخواهد داشت. ثانیاً، این مسئله برای خود زنانی که به آنها نقش سخنگو اعطاء شده، مضر است. آنها اغلب خود را در موقعیتی مییابند که از سوی خواهرانش به طرز بیرحمانهای مورد حمله قرار میگیرند. این امر هیچ دستاوردی برای جنبش ندارد و به طرز دردناکی به حال افرادی که درگیر آن هستند، مضر است. نتیچه چنین حملاتی تنها این است که یا این زنان کلاً جنبش را ترک کنند –و اغلب به طرز بدی منزوی شوند- یا اینکه دیگر خود را در قبال “خواهرانشان” مسئول ندانند. ممکن است همچنان تا اندازهای به جنبش متعهد بمانند –تعهدی که به طرز مبهمی تعریف شده- ولی دیگر فشارهای باقی زنان فعال در جنبش روی آنها تاثیری نخواهد داشت. هیچکس نمیتواند به افرادی که برایش موجبات چنین مشکلات زیادی بودهاند، احساس مسئولیت کند؛ مگر آنکه خودآزاری داشته باشد. اغلب هم، این زنان به اندازه کافی قوی هستند که در مقابل چنین فشارهای شخصیای تسلیم نشوند. بنابراین این واکنش منفی نظام “ستارگان”، متعاقباً همان نوعی از مسئولیت ناپذیری فردی را دامن میزند که خود این جنبش محکوم میکند. با اخراج یک خواهر به اتهام “ستاره” بودن، جنبش زنان هر کنترلی را که ممکن بود بر او داشته باشد، از دست میدهد و وی آزاد خواهد بود تا مرتکب گناهان فردگرایانهای شود که متهم به انجامش بود.
ناتوانی سیاسی
گروههای فاقد ساختار میتوانند خیلی خوب زنان را تشویق کنند تا درباره زندگیشان حرف بزنند؛ اما قادر نیستند کارهای عملی را درست انجام دهند. اگر این گروهها شیوه عملکردشان را تغییر ندهند، در لحظهای که افراد از “حرف زدن خالی” خسته میشوند و میخواهند کار بیشتری انجام دهند، دچارسردرگمی میشوند. گاهی، ساختار غیررسمی ولی قوامگرفته یک گروه با نیازی موجود به گونهای همزمان میشود که گروه میتواند پاسخگوی آن نیاز بوده و این تصویر را بسازد که گروه ساختارنیافته “کار میکند”. اما حقیقت ماجرا این بوده که گروه به شکلی اتفاقی دقیقاً همان نوع ساختار را شکل داده بوده که برای آن پروژه خاص مناسب است.
با وجود اینکه کار کردن در این نوع گروهها تجربه هیجانانگیزی است، خیلی کم و سخت پیش میآید که بشود چنین تجاربی را تکرار کرد. تقریباً به شکلی اجتنابناپذیر؛ در چنین گروههایی چهار شرط زیر برقرار است؛
۱) معطوف به وظیفه و کارکرد خاصی هستند. کارکرد این گروهها خیلی محدود و بسیار خاص است، مثلاً برگزاری کنفرانسی یا انتشار روزنامهای. این کارکرد است که اساساً ساختار گروه را تعیین میکند. این کارکرد است که معین میکند چه کاری باید انجام شود و چه وقت انجام شود. این کارکرد، راهنمایی را میسازد که با آن افراد میتوانند اعمالشان را ارزیابی کنند و برای فعالیت آینده برنامهریزی کنند.
۲) گروه به نسبه کوچک و همگن است. همگنی برای تضمین اینکه افراد مشارکتکننده، “زبان مشترکی” برای تعامل داشته باشند، لازم است. افراد با پیشینههای بسیار متفاوت میتوانند گروه ارتقاء آگاهی را غنی کنند و هر فرد از تجربه فرد دیگر بیاموزد، ولی گوناگونی بیش از حد میان اعضای گروهی معطوف به وظیفه و کارکردی خاص بدین معناست که افراد مدام دچار سوءتفاهم شوند. چنین افراد متفاوتی، رفتار و گفتار را به طرق گوناگونی تفسیر میکنند. انتظاراتشان نسبت به یکدیگر فرق دارد و نتایج را با معیارهای متفاوتی ارزیابی میکنند. اگر هر فرد دیگری را به اندازه کافی درست درک کند تا ظرایف امر را بفهمد، میتوان این مشکل را حل کرد. اما معمولاً، این وضعیت منجر به سرگردانی و ساعات بیپایان حل و فصل کردن درگیریهایی میشود که از آن هیچ فکر و اندیشه مثبتی برنمیخیزد.
۳) ارتباطات وسیعی وجود دارد. اطلاعات باید به همه افراد برسد، افکار مختلف بازبینی شود، کارها تقسیم شود و مشارکت افراد در تصمیمات مربوطه تضمین شود. این مسئله تنها وقتی ممکن است که گروه کوچک باشد و در طی مراحل حساس انجام کارکرد، افراد عملاً با هم زندگی کنند. نیازی به گقتن ندارد که با افزایش اعضاء، تعداد تعاملاتی که برای درگیر کردن هر فرد لازم است به طور هندسی افزایش مییابد. این امر ناچاراً مشارکتکنندگان در گروه را به حدود ۵ نفر محدود میکند یا اینکه موجب میشود برخی افراد از بعضی تصمیمگیریها خارج میکند. گروههای موفق میتوانند از ۱۰ یا ۱۵ نفر هم تشکیل شده باشند، اما این امر تنها در صورتی ممکن است که آن گروه از چند زیرگروه کوچکتر تشکیل شده باشد و هر زیرگروه بخشهای خاصی از آن وظیفه را انجام دهد؛ همچنین اعضای زیرگروهها با هم به گونهای همپوشانی داشته باشند که همه افراد از اینکه هر زیرگروه چه کار کردهاند، مطلع شوند.
۴) درجه پایینی از تخصصی شدن مهارتها وجود دارد. هیچ فردی نمیتواند همه کارها را انجام دهد، ولی هر کاری را بیش از یک نفر باید بتوانند انجام دهد. بنابراین وجود هیچکس حیاتی نیست. تا میزان مشخصی، افراد اعضایی قابل تعویض میشوند.
ممکن است با خوشاقبالی تمام این شرایط در گروههای کوچک جمع شود، اما در گروههای بزرگتر این امر ممکن نیست. نتیجتاً، از آنجا که در بیشتر شهرها، جنبش در سطح وسیعترش همانقدر ساختارنیافته است که گروهای بحث مجزا، در انجام وظایف خاص نسبت به گروههای جدا ازهم چندان بهتر عمل نمیکند. به ندرت، ساختارهای غیررسمی به اندازه کافی با یکدیگر یا با مردم در تماسند تا بتوانند عملکرد موثری داشته باشد. از این رو، از جنبش بیشتر احساسات و عواطف و کمتر، نتیجه درمیآید. متاسفانه، عاقبت تمام این حرکات تنها این نیست که نتیجهای حاصل نشود، بلکه خود جنبش هم قربانی میشود.
برخی گروههایی که افراد زیادی را درگیر نکردهاند و در سطح کوچک کار میکنند، خودشان را مناسب با پروژههای عملی محلی شکل میدهند. اما این شکل از فعالیت، جنبش را در سطح محلی محدود میکند و نمیتواند در سطح منطقهای یا ملی پیش برود. همچنین این گروهها ، برای اینکه کارکرد خوبی داشته باشند، اغلب مجبور میشوند خودشان را به همان گروههای غیررسمی دوستان که در ابتدا، کار را با آن شروع کرده بودند، کوچک کنند. این مسئله موجب میشود زنان بسیاری از جنبش بیرون رانده شوند. تا زمانی که تنها راه مشارکت زنان در جنبش، عضویت در گروهی کوچک باشد، آدمهای غیراجتماعی، مشخصاً ضرر میکنند. تا وقتی که گروههای دوستی ابزارهای اصلی فعالیت سازمانی هستند، نخبهگرایی نهادینه میشود.
برای آن گروههای که پروژهای محلی برای پرداختن به آن پیدا نکردهاند، صرفِ با هم بودن دلیل با هم ماندن میشود. هنگامی که گروه هیچ وظیفه مشخصی ندارد (ارتقای آگاهی هم وظیفهای است)، هم و غم افراد، کنترل افراد دیگر گروه میشود. این موضوع بیشتر از تمایل خبیثانه کنترل دیگران، از این موضوع سرچشمه میگیرد که افراد کار بهتری برای انجام ندارند. افراد توانا که زمان لازم را دارند و نیاز به توجیه جمع شدنشان را حس میکنند، تلاششان را معطوف کنترل شخصی افراد و زمانشان را صرف انتقاد از ویژگیهای فردی اعضای دیگر میکنند. بدینترتیب، رقابت داخلی و بازیهای شخصی قدرت بر فضای گروه مسلط میشود. هنگامی که گروه معطوف انجام وظیفهای خاص است، آدمها یاد میگیرند به خاطر اهداف مهمتر با دیگران، آنطور که هستند، کنار بیایند و اختلافاتشان را کنترل کنند. اینها، شوق عوض کردن دیگران طبق تصورات و توقعات خود را محدود میکنند.
با به پایان رسیدن روند ارتقای آگاهی، هدفی برای افراد نمیماند و فقدان ساختار هم راهی برای رسیدن به اهداف بعدی در اختیار آنها نمیگذارد. زنان فعال در جنبش یا باید تنها به خود و خواهرانش بپردازند یا در پی گزینههای عملی دیگری باشند. گزینههای کمی در دسترس است. بعضی از زنان تنها “کار خودشان را میکنند.” این امر منجر به مقدار زیادی خلاقیت فردی شده که بیشترشان برای جنبش مفیدند، اما جایگزین ممکنی برای بیشتر زنان نیست و بدون شک مشوق روحیه تلاش جمعی گروهی نخواهد بود. به مرور، برخی از زنان به طور کامل از جنبش خارج میشوند، چرا که قصد ندارند پروژهای فردی را پیش ببرند و هیچ راهی برای کشف، راه انداختن یا عضویت در پروژههای گروهی مورد علاقهشان، پیدا نمیکنند. بسیاری به تشکلات سیاسی دیگر روی میآورند تا به آنها نوعی فعالیت ساختاریافته و موثر ارائه دهد که در جنبش زنان نتوانسته بودند بیابند. از این رو، برای این گروههای سیاسی که آزادی زنان را تنها یک مسئله در میان خیل مسائل دیگر میبینند، جنبش آزادی زنان میدان وسیعی برای یارگیری اعضای جدید است. چنین تشکلهای سیاسی نیازی به “فرستادن آدمهای نفوذی” در جنبش زنان ندارند (هرچند این امر منع نشده است). هنگامی که این جنبش برای ایدهها و انرژیهای جدید خودش، مفری تدارک نمیبیند، گرایش به فعالیت به درد بخور سیاسی که به واسطه عضویت در جنبش آزادی زنان ایجاد شده، زنان را به سوی دیگر نشکلات میکشاند.
نتیجتاً آن زنانی که در عین اینکه در جنبش آزادی زنان باقی مانده اند، به تشکلهای دیگر سیاسی پیوستهاند یا آنهایی که در حالی که در تشکلات دیگر سیاسی باقی ماندهاند، به جنبش آزادی زنان پیوستهاند، پایه و اساس تشکیل ساختارهای غیررسمی جدید میشوند. شبکههای دوستی آنها بر پایه سیاستهای عمومی غیرفمینیستیشان بنا شده، نه مشخصاتی که پیشتر بحث شد؛ اما به شیوههای بسیار مشابهی عمل میکند. از آنجا که ارزشها، ایدهها و جهتگیریهای سیاسی مشترکی دارند، آنها هم الیتهای غیررسمی، برنامهریزینشده، انتخابنشده و مسئولیتناپذیری خواهند ساخت – حال چه تصمیم داشته باشند که چنین عمل کنند و چه تصمیم نداشته باشند.
در بیشتر موارد، این الیتهای غیررسمی جدید از سوی الیتهای غیررسمی قدیمیتر که پیشتر در گروههای مختلف جنبش زنان شکل گرفته، تهدید تلقی میشوند. این تلقی، تلقی درستی است. کم پیش میآید که چنین شبکههای از نظر سیاسی جهتداری تنها بخواهند مثل بسیاری از گروههای قدیمی صرفاً “گروههای رفاقتی” باشند، بلکه دوست دارند همانطور که دیدگاههای فمینیستیشان را تبلیغ میکنند، دیدگاههای سیاسیشان را هم ترویج کنند. این مسئله، امری طبیعی است اما هیچگاه عواقبش برای جنبش آزادی زنان به اندازه کافی مورد بحث قرار نگرفته است. الیتهای قدیمی به ندرت تمایل دارند که چنین اختلاف عقایدی را علنی کنند، چرا که این کار مستلزم نمایش ساختار غیررسمی گروهشان هم هست.
بسیاری از این الیتهای غیررسمی خود را تحت لوای شعارهای “علیه نخبهگرایی” و “ساختار نداشتن” پنهان کردهاند. اگر این الیتها، برای مقابله موثر با ساختارهای غیررسمی دیگر “علنی” شوند، عواقب خطرناکی در انتظارشان خواهد بود. بنابراین راه سادهتر برای حفظ قدرت، توجیه اخراج اعضای ساختارهای غیررسمی دیگر با انگهایی مثل “توطئه سرخها”، “توطئه لزبینها” یا “توطئه دگرجنسخواهان” است ۷. جز این تنها راه، ساختارمند کردن گروه به شکلی است که ساختار اصلی قدرت، نهادینه شود. این کار، همیشه ممکن نیست. اگر الیتهای غیررسمی به خوبی شکل و ساختار پیدا کرده باشند و به اندازه کافی، در گذشته اعمال قدرت کرده باشند، چنین امری ممکن است. چنین گروههایی، در گذشته، از نظر سیاسی تا اندازهای تاثیرگذار بودهاند، چرا که ساختار غیررسمیشان آن قدر مستحکم و قدرتمند بوده که نشان داده برای ساختاری رسمی جایگزین کافی است. ساختارمند شدن، کارکرد چنین گروههایی را چندان تغییر نمیدهد، اما این نهادینه شدن ساختار قدرت، آن را در معرض چالشهای رسمی و علنی قرار میدهد. اما مسئله مهم این است که آن گروههایی بیش از همه نیازمند ساختارند که از همه کمتر امکان ایجادش را دارند. در این گروهها، ساختارهای غیررسمی، خوب شکل نگرفته و پایبندی به ایدئولوژی “ساختار نداشتن”، آنها را به تغییر تاکتیکهایشان بیمیل کرده است. هر چه قدر گروهی کمتر ساختاریافته باشد، ساختارهای غیررسمیاش ضعیفتر است و هر چه قدر بیشتر به ایدئولوژی “ساختار نداشتن” پایبند باشد، بیشتر مستعد این خواهد بود که توسط گروهی از همفکران سیاسی مصادره شود.
از آنجا که جنبش زنان در سطح وسیع، به همان اندازه بیشتر گروههای تشکیلدهندهاش ساختارنیافته است، به طرز مشابهی مستعد تاثیرپذیری غیرمستقیم است. اما اینجا، این پدیده خودش را به شکل متفاوتی نشان میدهد. در سطح محلی، بیشتر گروهها میتوانند خودمختارانه عمل کنند، اما در سطح ملی، تنها گروههای میتوانند فعالیتی را برنامهریزی کنند که در سطح ملی ساختاریافته باشند. بنابراین، در بیشتر موارد، این تشکلات ساختاریافته فمینیستیاند که جهتگیریهای ملی را برای فعالیتهای فمینیستی مشخص میکنند و خب طبیعی است که این جهتگیریها را اولویتهای این تشکلها تعیین کُنَد. بدینترتیب خیلی ساده، گروههایی مثل تشکل ملی زنان ۸ و جبهه عمل برابر زنان ۹ و برخی تشکلهای سیاسی زنان چپ تنها تشکلهایی هستند که توانایی پیشبرد کمپینی ملی را دارند. انبوه گروههای ساختارنیافته جنبش رهایی زنان مختارند از این کمپینهای ملی حمایت کنند یا نکنند، اما قادر نخواهند بود کمپین خودشان را راه بیندازند. بدین ترتیب، اعضای این تشکلها در واقع پیادهنظامی تحت رهبری تشکلهای ساختاریافته هستند. برای پیش بردن اولویتهایشان، گروههای موسوم به فاقد ساختار هیچ راهی در اختیار ندارد تا از منابع و امکانات گوناگون جنبش زنان بهرهمند شوند. آنها حتی این امکان را ندارند که اولویتهایشان را تعیین کنند.
هر چه قدر جنبشی کمتر ساختاریافته باشد، بر جهتگیریهایی که در آنها رشد میکند و بر فعالیتهای سیاسیای که درگیر آن است، تسلط کمتری خواهد داشت. معنای این حرف این نیست که ایدههای چنین جنبشی گسترش نمییابد. با فرض میزان کافی علاقهمندی رسانهها و مناسب بودن شرایط اجتماعی، این ایدهها در سطح گستردهای پخش میشوند. اما نشر و گسترش ایدهها به معنای اجراییشدنشان هم نیست، بلکه تنها بدینمعناست که دربارهشان صحبت میشود.۱۰ تا آنجا که این ایدهها میتوانند به شکلی انفرادی اجرایی شوند، امکان عملی شدن دارند؛ اما اگر اجرایی شدنشان نیازمند نیروی هماهنگ سیاسی باشد، عملی نخواهند شد.
تا هنگامی که جنبش آزادی زنان همچنان به شکلی از سازماندهی که بر گروههای کوچک و غیرفعال بحث در میان دوستان اتکاء دارد، پا میفشارد، بدترین عیوب ساختار نداشتن حس نخواهد شد. اما این نوع سازماندهی محدودیتهای خودش را دارد؛ از نظر سیاسی ناکارا، انحصارطلبانه و علیه آن زنانی که در این شبکههای دوستی نیستند یا نمیتوانند باشند، تبعیضآمیز است. آنهایی که به خاطر طبقه، نژاد، شغل، تحصیلات، وضعیت خانوادگی یا تاهل یا خصوصیات شخصیشان در گروههای موجود شرکت ندارند، ناچاراً از تلاش برای مشارکت کردن مایوس میشوند.۱۱ در مقابل، آنهایی که در گروههای موجود حاضرند، گروههای ذینفعی را شکل خواهند داد تا شرایط را آنطور که هست، حفظ کنند.
منافع خصوصی گروههای غیررسمی با تداوم ساختارهای غیررسمی حفظ خواهد شد و جنبش هیچ راهی برای تعیین اینکه چه کسانی در جنبش اِعمال قدرت کنند، ندارد. اگر جنبش زنان همچنان نخواهد اِعمالکنندگان قدرت را انتخاب کنند، با این کار پدیده قدرت از بین نخواهد رفت. تنها نتیجه، این خواهد بود که از حق پاسخ خواستن از آنهایی که قدرت دارند و موثرند، چشمپوشی شود. اگر جنبش زنان که میداند قادر نیست خواهان مسئولیتپذیری از آنهایی باشد که قدرت دارند، همچنان سعی کند قدرت را در حد امکان میان همه پخش کند، با این کار مانع سلطه کامل گروه و شخصی خاص خواهد شد. اما در عین حال، جنبش را تا حد ممکن، بیتاثیر و ناکارا میکند. میان سلطه و ناکارایی، باید راه میانهای پیدا کرد.
در حال حاضر، این مشکلات به چشم میآید، چرا که طبیعت جنبش به ناچار در حال تغییر است. ارتقای آگاهی به عنوان تنها کارکرد جنبش آزادی زنان منسوخ میشود. به واسطه تبلیغات شدید رسانهای دو سال اخیر و کتابها و مقالات علنی بیشماری که در حال حاضر به شکل وسیعی منتشر میشوند، جنبش آزادی زنان بحث روز شده است. مسائلش مورد بحث قرار میگیرد و گروههای غیررسمی بحث را افرادی شکل میدهند که هیچ ارتباط مشخصی با گروههای این جنبش ندارند. کار صرفاً مطالعاتی دیگر نیاز روز نیست. جنبش باید وظایف دیگری را پیش رویش بگذارد و دیگر زمان آن رسیده که اولویتها تعیین شده، خواستهها بیان گشته و اهداف به شکلی هماهنگ پیگیری شوند. برای انجام این کارها، جنبش باید در سطح محلی، منطقهای و ملی سازماندهی شود.
اصول ساختاردهی دموکراتیک
از زمانی که جنبش آزادی زنان دیگر به ایدئولوژی “ساختار نداشتن” سفت و سخت نچسبد، آزاد خواهد بود که آن اشکالی از سازمان را که برای کارکرد سالمش مناسب است، شکل دهد. معنای این حرف این نیست که باید از آن سوی بام بیفتیم و کورکورانه، اشکال سنتی سازمان را بازتولید کنیم. در عین حال نباید کلاً آنها را هم نفی کنیم، بعضی از تکنیکهای سنتی نشان دادهاند که هرچند کامل نیستند، اما مفیدند؛ بعضیهایشان به ما ایدههایی میدهند که چه کارهایی را باید انجام دهیم و چه کارهایی را نباید انجام دهیم تا با کمترین هزینه برای افراد درگیر در جنبش به اهداف خاصی برسیم. در بیشتر موارد، مجبوریم انواع مختلف ساختاردهی را آزمایش کنیم و از تکنیکهای متنوعی را برای موقعیتهای مختلف استفاده کنیم. “سیستم انتخاباتی بر اساس قرعه” ۱۲ یکی از این ایدههاست که از دل جنبش بیرون آمده و البته در همه موارد عملی نیست، اما در بعضی موقعیتها به درد میخورد. برای ساختاردهی، ایدههای دیگری مورد نیاز است. اما پیش از آنکه هوشمندانه شروع به تجربه ایدههای مختلف کنیم، باید بپذیریم که هیچ چیز ذاتاً بدی در خود ساختار نیست –بلکه در استفاده افراطی از آن است که مشکل وجود دارد.
در ضمن این فرایند آزمون و خطا، اصولی وجود دارد که لازمه ساختاردهی دموکراتیک و همچنین کارایی سیاسی است و همواره باید آنها را به یاد داشت:
واگذاری قدرتی مشخص به افرادی مشخص برای وظایفی مشخص به واسطه فرایندهایی دموکراتیک. اینکه به افراد کارها و وظایف را به گونهای بسپاریم که گویی کار همیشگیشان است، تنها معنیاش این است که آن کارها و وظایف به شکل قابل اطمینانی انجام نخواهند شد. اگر افراد برای انجام وظیفهای انتخاب شوند و ترجیحاً این انتخاب پس از این صورت پذیرد که به انجام آن علاقه و تمایل نشان دادهاند، تعهدی دارند که نمیتوان به سادگی آن را فراموش کرد.
از آنهایی که قدرتی به آنها تفویض شده، خواسته شود در مقابل آنهایی که انتخابشان کردهاند، مسئولیتپذیر باشند. بدینترتیب است که گروه بر افراد عهدهدار مسئولیت، کنترل دارد. ممکن است افراد خاصی باشند که اعمال قدرت کنند، ولی این گروه است که درباره اینکه قدرت چگونه اعمال شود، حرف نهایی را میزند.
توزیع قدرت در میان تعداد هر چه بیشتری از افراد به شکل معقولی که امکانش باشد. این کار از انحصار قدرت جلوگیری میکند و افراد عهدهدار قدرت را وادار میسازد تا در فرایند اعمال قدرت با افراد زیادی مشورت کنند. این کار همچنین به تعداد زیادی اجازه میدهد مسئولیت انجام وظایف خاصی را به عهده بگیرند و بدینترتیب مهارتهای مشخصی را بیاموزند.
چرخش وظایف میان افراد: مسئولیتهایی که برای مدت طولانی به فرد خاصی سپرده شود، چه به شکل رسمی و چه غیررسمی، بدل به “ملک طلق” آن فرد میشود و دیگر گروه نخواهد توانست به راحتی آن مسئولیت را از وی بگیرد یا بر او کنترل داشته باشد. برعکس، اگر وظایف مکرر در مکرر میان افراد بچرخد، فرد زمان لازم را در اختیار نخواهد داشت که کارش را یاد بگیرد و لذتِ انجام درست کاری را بچشد.
اختصاص وظایف بر مبنایی معقول: انتخاب فرد برای مسئولیتی خاص بر اساس علاقه گروه به آن فرد یا سپردن کاری سخت به کسی، چون گروه از او خوشش نمیآید، در درازمدت نه به نفع گروه است، نه به نفع آن فرد. توانایی، علاقه و مسئولیتپذیری باید مسائل اصلی مورد توجه در انتخاب افراد باشد. باید به افراد فرصت داد تا مهارتهایی را بیاموزند که فاقد آن هستند، اما این کار وقتی به بهترین شکل صورت میپذیرد که در ضمن برنامهی “کارآموزی” انجام پذیرد و نه به شیوه “یا شنا یاد بگیر یا غرق شو”. بر عهده گرفتن مسئولیتی که از پسش برنمیآییم، موجب کاهش اعتماد به نفس میشود. در مقابل، کنار گذاشتن فرد از کاری که میتواند خوب انجام دهد، او را به افزایش مهارتهایش تشویق نمیکند. در قسمت اعظم تاریخ بشریت، زنان به خاطر شایستگیشان مجازات شدند –نیازی نیست که جنبش آزادی زنان ادامهدهنده این راه باشد.
توزیع اطلاعات میان همه افراد تا آنجا که ممکن باشد: اطلاعات، قدرت است. دسترسی به اطلاعات، قدرت فرد را بالا میبرد. هنگامی که در گروهی، شبکهای غیررسمی، بدون آنکه کل گروه مشارکت داشته باشد، ایدهها و اطلاعات جدید را میان آنهایی که خارج از گروهند پخش میکند، عملاً درگیر شکل دادن عقاید میشود. هر چه فرد درباره اینکه چیزها چگونه کار میکنند، اطلاعات بیشتری داشته باشد، آن فرد از نظر سیاسی موثرتر است.
دسترسی برابر به منابع موردنیاز گروه: این امر همیشه به طور کامل ممکن نیست، اما برای رسیدن به آن باید تلاش کرد. عضوی که بر منبع مورد نیازی دسترسی انحصاری دارد (مثل ماشی چاپ یا اتاق تاریک عکاسی که متعلق به شوهر فرد مورد نظر است)، میتواند به شکلی فوقالعادهای، استفاده از آن منبع را دست خودش بگیرد. مهارتها و اطلاعات هم جزء منابع هستند. در صورتی مهارتها و اطلاعات اعضاء به شکل برابری در اختیار همه خواهد بود که آن اعضاء تمایل داشته باشند چیزهایی را که میدانند به دیگران بیاموزند.
هنگامی که این اصول اجرایی شوند، تضمین خواهند کرد که هر ساختاری که توسط گروههای مختلف جنبش شکل بگیرد، توسط آن گروه کنترل شود و در مقابل آن گروه پاسخگو باشد. گروه متشکل از افراد صاحب قدرت، پخش، منعطف، باز و موقتی خواهد بود. آنها در موقعیتهای سهل و راحتی نخواهند بود تا بتوانند قدرتشان را نهادینه کنند، چرا که تصمیمات نهایی را گروه در مقیاس وسیعش خواهد گرفت. گروه قدرت این را دارد که تعیین کند چه کسی اِعمال قدرت کند.
———————————–
پی نوشت ها:
* Jo Freeman؛ متولد ۱۹۴۵، استاد علوم سیاسی، نویسنده و وکیل آمریکایی با گرایشات رادیکالفمینیستی. برای اطلاعات بیشتر ر.ک. سایت رسمی ایشان، [http://www.jofreeman.com->http://www.jofreeman.com]
1- مسئله ساختار در جنبشهای اجتماعی و به طور خاص کمپین یک میلیون امضاء از مسائلی است که بنا به نتایج بلاواسطه عملیاش اهمیت فوقالعادهای دارد و نظرات مختلفی دربارهاش مطرح میشود، برای مثال خانم شیرین عبادی در پاسخ این سوال که “آیا کمپین دارای ساختار است یا اساساً بحث ساختار در آن مطرح است یا خیر”، پاسخ میدهد: “مساله ساختار را به شدت رد میکنم. کمپین جنبه حزبی ندارد و حزب نیست بلکه یک جنبش است و برای اولین بار یک جنبش واقعی شکل گرفته است. من همواره گفتهام جنبش زنان ایران، رهبر ندارد. اداره مرکزی و شعب ندارد بنابراین ساختار ندارد و جایگاه آن منازل هر ایرانی است که معتقد به آزادی و برابری انسانهاست.” امید است ترجمه این مقاله بتواند برای فعالینی که مجبور بوده و هستند با ساختارهای غیررسمی و پنهان قدرت دست و پنجه نرم کنند، مفید باشد.اصل مقاله به زبان انگلیسی را میتوان در این آدرس پیدا کرد.
۲- laissez-faire
3- Elitism
4- Pinko؛ اصطلاحی تحقیرآمیز برای اشاره به کمونیستها و گرایشات چپ. اشاره نویسنده به دوران مککارتیسم و سرکوب چپها در دهه پنجاه در آمریکاست.
۵- Elite. واژه انگلیسی اِلیت به گروهی متشکل از افراد اطلاق میشود که به علت بهرهمندی از منابع مختلف قدرت، بر دیگران نفوذ زیادی دارد. در اینجا، اشاره نویسنده به این واقعیت است که در آن دوره، از این واژه به اشتباه برای اشاره به فرد خاص استفاده میشده نه گروهی از افراد. از آنجا که در معادلهای فارسی این واژه و از جمله “گروه نخبگان” چنین ابهامی وجود ندارد، در ترجمه از همان واژه انگلیسی یعنی اِلیت استفاده شده است.
۶- اولین نسخه این مقاله طی سخنرانیای در طی کنفرانسی در ایالت میسیسیپی در سال ۱۹۷۰ ارائه شده و مخاطب اصلیاش جنبش رهایی زنان ایالات متحده آمریکا در آن سالهاست.
۷ -ظاهراً در سالهای اخیر در ایران، از ابزارهای مشابهی مانند انگ “سیاسی بودن” به کرات استفاده شده است.
۸- National Organisation of Women
9- Women’s Equality Action League
10- ظاهرا ما در ایران، درستی این حرف فریمن را با پوست و گوشتمان حس میکنیم!
۱۱- همانطور که فریمن اشاره میکند انحصاری بودن یک جنبش به یک طبقه، قشر یا گروه خاص تنها در شعارها و خواستههای آن جنبش خود را بروز نمیدهد، این انحصاری بودن میتواند خود را به این شکل نشان دهد که میزان دسترسی گروههای مختلف به آن جنبش کاملا متفاوت باشد.
۱۲- The Lot System