یادواره ای برای یارانمان / شادی امین

چه شکوهی دارد

جان نامیرای دریاها

هر چه از آبش می نوشند

هر چه از ماهیش می گیرند

باز دریا آبی ست

باز دریا لبریز ماهی ست*

در روز جمعه سوم اکتبر ۲۰۰۸ شهر فرانکفورت شاهد برگزاری مراسم باشکوه یادواره ی جانباختگان دهه ی ۶۰ و بیستمین سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بود.

در این مراسم که در سالن “اوکوهاوس” برگزار شد سخنرانانی از شهرهای مختلف آلمان و سوئد در آن به بازگویی تجربیات خویش پرداختند. در ساعت ۶ عصرسالن مملو از جمعیتی بود که به دعوت “فعالین سیاسی چپ شهر فرانکفورت” پاسخ گفته و برای ابراز همبستگی با خانواده ی جانباختگان و اعلام ادعا نامه علیه رژیم جمهوری اسلامی در رابطه با این جنایات، در آنجا حضور به هم رسانده بودند.
در محوطه ی ورودی سالن، نمایشگاه عکسی از جنایات رژیم جمهوری اسلامی توجه حاضرین را به ابعاد این فجایع جلب می کرد و در گوشه ای مقداری خاک که روی آن با گل و شمع تزئین شده بود و عکسهایی از خاوران در کنار آن به طور سمبلیک تصویر خاوران را در اذهان زنده می کرد و ستاره ی بزرگی از گل رزسرخ نشان از مقاومت و ادامه ی مبارزه داشت. در داخل سالن نیز توماری از اسامی جانباختگان که با گل و نور زیبایی تزئین شده بود ، حکایت از وسعت این کشتارها داشت.
حضور بسیاری از زندانیان سیاسی سابق و بازماندگان کشتار ۶۷ در بین سازمان دهندگان برنامه و شرکت کنندگان جای خوشحالی بود که این دوستان را در جمع خود داریم.
ترکیب جمعیت حاضر در سالن با جلسات دیگر متفاوت بود. عده زیادی از جوانان مقیم فرانکفورت و شهرهای اطراف با علاقه راهی برنامه شده بودند. برنامه گزاران با درایت لازم با تهیه ی دعوت نامه ای ویژه به زبان آلمانی و خطاب به جوانان شهر به اهمیت شرکت آنها در چنین جلساتی تاکید کرده و یادآور شده بودند که:” در این برنامه سه تن از سخنرانان ما جوانانی هستند که شاهدین و شاکیان جنایات این رژیم اند، شنیدن حرفهای آنان برای شما که هم نسلان ایشان هستید اهمیت بسزایی دارد چرا که نسل شما از دست اندرکاران ساختن جامعه ای عادلانه خواهد بود. برای چنین امری شناخت تاریخ ما لازم است”. این دعوت پاسخ گرفته بود و بسیاری که در هیچ برنامه ای تا کنون شرکت نکرده بودند با دوستان خود و بعضا دوستان آلمانی خود در این جلسه حضور یافته بودند. علیرغم اینکه اعلام شده بود که برنامه به زبان فارسی است، اما تدارکات لازم برای ترجمه و ارائه ی هم زمان آن به صورت مکتوب بر پرده ی سینمایی در سالن دیده شده بود. این امر در کنار بقیه ی تدارکات فنی در سالن، همچنین تزئین و گل آرایی با محتوای صحنه، نشان از سازماندهی خوب و منظم برنامه داشت.

برنامه با نظم قابل توجهی کار خود را با نمایش فیلم “نهراسیدند از مرگ” ساخته ی شهرزاد ارشدی و امین ضرغام آغاز کرد. در طی دوازده دقیقه نمایش تصاویر زنان جانباخته و ذکر اسامی آنان جمعیت حاضر در سالن، در سکوت و ناباوری در پس هر کدام از این تصاویر و اسامی زندگی انسانی را تصور می کرد که به حکم جلادان جانش را از دست داده بود و پدر و مادر و خواهر و برادری را که در غم از دست دادن عزیزشان حتی اجازه ی برگزاری مراسم تدفین و بزرگداشت نیز ندارند. تصور این همه سبعیت و به خون افتادن این همه جانهای جوان اندوه سنگینی را در فضای سالن ایجاد کرده بود.

پس از نمایش فیلم، “شادی امین” به نمایندگی از برگزار کنندگان با قرائت متنی به حاضران خوش آمد گفت و عنوان کرد: “امسال ما نیز چون سالهای گذشته همراه با خانواده ی جانباتگان این کشتارها، وظیفه ی خود می دانیم که برای مقابله با فراموشی ” و حفظ حافظه ی تاریخی مان یادمان این عزیزان را برگزار کنیم تا بار دیگر اعلام کنیم: . . . تا جان در بدن داریم از یادشان نمی کاهیم و تا روزی که عاملان و آمران این جنایت ضد بشری افشا و عدالت در مورد آنها اجرا نشود به راه خود ادامه خواهیم داد”.

و سپس گفت :”مراسم بزرگداشت جانباختگان و یادمان این کشتارها تنها ادای دین به آنانی که از زندگی خود گذشتند تا نوید بخش آینده ای زیبا باشند نیست، این مراسم و مراسم مشابه در سراسر جهان در عین حال ادعا نامه ایست علیه جنایتکاران جمهوری اسلامی که همچنان کمر به دریدن هر گلوی فریادگری بسته اند.”
آنگاه به یاد تمام جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم یک دقیقه سکوت اعلام شد و پس از آن “نازلی پرتویی” که در رابطه با “اتحاد مبارزان کمونیست” دستگیر و مدت هشت سال را در زندانهای رژیم گذرانده است به ارائه ی سخنرانی پرداخت.** وی در سخنرانی خود که به زبان شیوا و صریح بیان شد تحلیل کوتاهی در مورد اثبات برنامه ریزی شده بودن طرح کشتار ۶۷ ارائه داد و گفت که چگونه دسته دسته زنان مجاهد برای اعدام برده می شدند و همه در ابتدا فکر می کردند که آنها به سلولهای انفرادی برده می شوند و به این دلیل است که دیگر باز نمی گردند.از شلاق در وعده های نماز برای زنان چپ گفت و … او سپس در مورد بند مردان با اتکا به خاطراتش از برادرش “محمدعلی پرتویی” که از زندانیان دو رژیم بوده و در زمان شاه در رابطه با قیام سیاهکل دستگیر شده بود و در سال ۵۷ آزاد می شود و سپس مجددا در زمان جمهوری اسلامی دستگیر و در سال ۶۷ اعدام می شود، توضیحاتی داده وسپس برای جمعیت حاضر تعدادی از کارهای دستی زندان را که با شیوه های جالب به بیرون زندان انتقال داده بودند نشان داد.از آن جمله کتابی که توسط هم بندی هایش در ساک برادرش جاسازی شده و همراه با وسایل او به خانواده شان تحویل داده شده بود. این کتاب دست نویس کتاب “بنیاد مسیحیت” بود که به گفته ی “نازلی” نود در صد کسانی که در تهیه ی آن دست داشته اند اعدام شده اند.

در پایان نازلی چادر زندان خود را به سر کرد و چشم بند آن دوره را هم که با خود به بیرون آورده بود به چشم زد تا تصویری از شمایل زندانیان زن آن دوره به جمعیت نشان دهد. این صحنه به حدی تکان دهنده بود که عده ی زیادی چشمان خود را بستند تا از درد ناشی ازدیدن چنین صحنه ای در امان باشند. اما این چند لحظه به خوبی نمایانگر شکنجه ی روحی ای که در هر لحظه بر زندانیان زن با اجبار چادر و چشم بند می رفته بود.
پس از نازلی پرتویی، “علی” که خود زندانی سیاسی رژیم بوده شعری از شاملو را دکلمه کرد و سخنران بعدی “سهراب خوشبویی” را معرفی کرد.

“سهراب خوشبویی” متولد شیراز و ۳۱ ساله می باشد که مدت سه سال است در نتیجه ی وضعیت خانوادگی و فعالیت سیاسی اش در جنبش دانشجویی مجبور به ترک کشور شده و در آلمان به عنوان پناهنده ی سیاسی اقامت دارد.

سهراب در دو سال گذشته در سمینارهای متعدد به تشریح جنایاتی که بر مجموعه ی اعضای خانواده اش توسط رژیم جمهوری اسلامی روا شده پرداخته و به عنوان شاهد و شاکی تلاش دارد تا با طرح نمونه ی “خانواده ی خوشبویی” نگذارد تا این گوشه ی تاریک تاریخ ما به فراموشی سپرده شود. سهراب زمانی که چهار ساله بوده همراه با مادر خود و خواهر یازده ماهه اش (سارا) و خواهر دیگر سیزده ساله اش (سعیده) در خانه دستگیر شده و به زندان زنان شیراز منتقل می شود. روایت سهراب از کودکی در بند زنان و هواخوری های روزانه همراه با خواهرش در حیاط زندان خود داستان تکان دهنده ایست که نیرویی برای شنیدن بقیه ی فاجعه باقی نمی گذارد. کشته شدن برادر۲۰ ساله (سیروس) توسط مزدوران رژیم در یک درگیری خیابانی. کشته شدن برادر ۲۳ ساله (غلامعلی) در جلوی چشمان برادر دیگر یازده ساله اش (سیاوش) که خود مدت کوتاهی پس از آن دستگیر و مدت ۶ سال از بهترین سالهای عمر خود را در زندان و تحت شکنجه می گذراند. تیرباران برادر دیگر ۱۷ ساله (ساسان) در زندان اوین در سال ۶۱، اعدام عروس خانواده (اعظم صیادی) در سن ۱۹ سالگی و دستگیری خواهر بزرگترش (سوسن) در سن ۱۵ سالگی و دستگیری عروس دیگر خانواده (سحر) و مصادره ی تمامی دارایی های خانواده و . . .

زمانی که سهراب خوشبویی با چهره ای گشاده رنج خود را با حاضران قسمت می کرد و با استواری شکوائیه ی خود علیه رژیم جمهوری اسلامی را قرائت می کرد جمعیت حاضر در سالن بهت زده نظاره گر تاریخی پر از رنج، سرکوب، کشتار و شکنجه بود.
بودند کسانی که چندمین بار بود به سخنرانی سهراب گوش می دادند اما گویا هنوز باید برای عده ای این نمونه ها را نشان داد تا بتوان جنایت پیشگی جمهوری اسلامی را از بدو به قدرت رسیدنش تا امروز اثبات کرد و سهراب و سهراب ها با هموار کردن رنج تکرار سرگذشت شخصی خود چه شکوه مند در این راه گام بر می دارند. سهراب خوشبویی در پایان ذکر سرگذشت خانواده ی خود به ارائه ی تحلیلی کوتاه در مورد نگرش بسیاری از ایرانیان به جمهوری اسلامی پرداخت و گفت: “هیچیک از ما نیست که نداند جمهوری اسلامی با تکیه بر اسلام، قیام مردم ایران را به یغما برد، با وضو شکنجه کرد و الله و اکبر گویان جوانان را به جوخه های مرگ سپرد. کافیست ترس را کنار بگذاریم و با خود صادق باشیم تا دریابیم که تمامی این جنایات نه به نام اسلام صورت گرفته است بلکه برای اسلام.”

پس از سخنرانی سهراب، استراحت اعلام شد. در سالن جمعیت مشغول بحث بر سر موضوعاتی بود که تا آن لحظه شنیده بودند. به سراغ جوانان حاضر که تعدادشان چشمگیر بود رفتم و از تک تک آنان نظراتشان را جویا شدم. همه ی آنها از اینکه این شانس را داشتند که این صحبتها را بشنوند، راضی بودند. دختر جوانی می گفت:” برای من که تازه از ایران آمده ام همه چیز تازه است. تا به حال از وجود چنین جنایاتی چیزی نشنیده بودم.” دختر دانشجویی می گفت :”خوشحالم که افتخار حضور در این جمع را یافته ام. من وقتی به این برنامه می آمدم اصلا فکر نمی کردم اینقدر با سخنرانان احساس نزدیکی کنم.” دختر جوانی دیگر که چشمانش اشک آلود بود به زبان آلمانی می گفت: “واقعا سخت است حتی شنیدن این اتفاقات، واقعا حالا می فهمم که چرا شماها علیه رژیم فعالیت می کنید” …پسر جوانی میگفت:” من نمی خواستم بیایم چون همیشه راجع به برنامه های شما (چپ ها) بد شنیده بودم اما خوشحالم که آمدم” او آدرس ای – میل خود را داد تا در جریان برنامه های آتی قرار گیرد.

در قسمت بعدی برنامه، قرار بود “پژاره حیدری” به بیان خاطراتش از دوران فقدان پدر و زندانی بودن مادر و برادرش بپردازد اما “توران ناظمی” مجری برنامه ضمن معرفی پژاره اعلام کرد که از آنجایی که پژاره به همراه سهراب و سعید در کنفرانس مطبوعاتی روز قبل شرکت کرده بود و در آنجا نیز این موضوعات را بیان کرده بود، حال و روحیه ی خوشی ندارد و ترجیح می دهد که متنی که آماده کرده بود توسط “شادی امین” قرائت شود.
پژاره که دانشجوی مهندسی مکانیک است و با گروه های چپ آلمانی فعالیت دارد نوشته ی خود را با شعر “پریا” از شاملو که جزو خاطرات کودکی اش بود شروع کرده و در ادامه نوشته بود: “وقتی که هفت سالم شد و به مدرسه رفتم تازه جای خالی پدرم را احساس کردم و دلیلش این بود که برای اولین بار از من پرسیدند که پدرم چه کاره است. و من در جواب گفتم که پدرم در جنگ جهانی دوم در آلمان کشته شده. وقتی فهمیدم که جنگ جهانی دوم ۵۰ سال پیش بوده و من با این حساب می بایست ۶۰ ساله باشم، تصمیم گرفتم که پدرم تصادف کرده باشد، بعضی وقتها هم سکته ی قلبی کرده بود و یا سرطان داشت . . . ”

و در جای دیگری گفته بود ” پانزده ساله که بودم، یکی از رفقای پدرم را پیدا کردیم، او آخرین شخصی بود که پدرم را دیده بود و گفت که مطمئن است که پدرم در طی درگیریهایی در سال ۱۳۶۵ کشته شده. و اینطور بود که سالها انتظار برای ما به سر رسید.” پژاره در پایان گفت: “ولی هنوز هم هر وقت می شنوم که در خاوران مراسمی هست و بازماندگان جانباختگان به آنجا می روند حسادت می کنم چونکه ما حتی یک قبر جمعی هم نداریم که به سراغش برویم” او در پایان ضمن تشکر از مادر و خاله اش گفت که: “خیلی خوشحالم که در خانواده ای به دنیا آمدم که برای ایجاد دنیایی که همه ی انسانها با هم برابر باشند مبارزه کرده اند و امروز من هم همین اهداف را دارم و برایش مبارزه می کنم. زبان ساده ی پژاره و صراحت او حاضرین را تحت تاثیر قرار داده و بار دیگر از پس نامی از شمار جانباختگان یک زندگی را در مقابل چشمان ما قرار داد تا یاد بگیریم که در پس هریک از این نامها زندگی انسانی را با آرزو ها، دلبستگی ها و شادی ها و امیدهایش ببینیم. زندگی ای که به حکم جلادان برای همیشه متوقف گشت.
سخنران بعدی برنامه “سعید عصمتی” بود. سعید متولد تهران، ۲۷ ساله و دانشجوی دانشگاه فنی برلین است. وی چند سالی است که در پی دادخواهی و کشف حقیقت در رابطه با جنایتی که بر پدرش (رضا عصمتی) و دیگر جانباختگان روا شده با ارائه ی سخنرانی و مصاحبه تلاش دارد که نگذارد تا این جنایات به فراموشی سپرده شود.

سعید در سخنرانی خود به بیست سال خشم فروخورده، بیست سال رنج و درد و بیست سال بی عدالتی اشاره کرده و گفت:” همیشه فکر می کردم که “یک خانواده چگونه است؟” به یاد نمی آورم که چه هنگام مادرم به من گفت که “پدرت زندانی است”. گویی که از آن لحظه ای که چشم به جهان گشودم این را می دانستم.” او سپس ادامه داد:” امروز من بیست و هفت ساله ام و از پدرم جز چند عکس و یک ژاکت چیز دیگری ندارم. ژاکتی که اندازه ی من نیست. برایش مراسم خاکسپاری ای برگزار نشد. هیچ سند رسمی ای دال بر مرگش موجود نیست و بدتر از آن هیچ خاطره ای از او ندارم.” و در جایی دیگر می گوید:” زیباست که انسان اسپارتاکوس شخصی خودش را داشته باشد. اسپارتاکوسی که علیه رم جنگید. یک قهرمان شخصی. شاید این کافی بود که یک پدر معمولی داشته باشم. پدری که برای مسایل کوچک زندگی در کنارم باشد و همراهیم کند. . . نه. چنین چیزی در رویاهای من نمی گنجد.” سعید با چهره ای صمیمی از شباهت خود با پدرش می گوید و از دیدار با عموهایی که با پدرش هم بند بوده اند. سعید زمانی که موضوع دادخواهی و عدالت می پردازد می گوید:” خواسته من اعدام یا شکنجه ی عاملین و آمرین این جنایات نیست. چنین انتقامی نه مورد انتظار من است و نه دردی را از من تسکین خواهد داد. تنها عدالت!”
مجموعه ی سخنرانی های ایراد شده با استقبال شرکت کنندگان روبه رو شد و در وقت تنظیم شده نیز ارائه شد. تنوع سخنرانان و سرنوشت های گوناگون شان توانست گوشه ای از ابعاد این جنایات را بازگو کند. سخنرانان قربانیانی نبودند که تنها به روایت آنچه بر آنان گذشته بپردازند، بلکه شاکیانی بودند که استوار و برافراشته بر علیه نظام موجود اعلام جنگ می دادند. این برجستگی در تمام سخنرانی ها خود را نشان می داد و به همین دلیل نیز علیرغم اندوهی که بر سالن حاکم بود روحیه ی مثبت مبارزه جویانه را نیز ایجاد می کرد.


پس از پایان سخنرانی ها، گروه “موزیک لولی”*** به اجرای ترانه هایی از مجموعه ی “یاران من” پرداخت.
گروه موزیک لولی متشکل از گلرخ جهانگیری (آواز) اوا وبر (ویولن) و شادی امین (ارتباطات و تکنیک) با اجرای ترانه – سروده های زندان (برگرفته از کتاب ” بر ساقه ی تابیده کنف ” گرد آوری ایرج مصداقی) تلاش دارند همانطور که گلرخ می گوید با فراموشی این تاریخ سراسر کشتار و شکنجه مقابله کنند. برنامه ی گروه موزیک “لولی” با کیفیتی بسیار عالی ارائه شد و توانست با شعر و موسیقی تصویرگر راهروهای مرگ و مقاومت زندانیان باشد. سرود “جان نامیرا” که سخن از سرسبزی ما و ایستادگی مان می کند در پایان برنامه پیامی بود برای ادامه ی مبارزه و رزم مشترک.

در پایان برنامه بار دیگر سخنرانان به همراه برگزار کنندگان به روی صحنه آمده و از آنان قدردانی شد، در این زمان جمعیت حاضر با کف زدن های ممتد رضایت خود را از محتوا و شکل برنامه و زحمات برگزار کنندگان ابراز کردند. در سالن برنامه عده ی بسیاری مانده بودند تا شخصا از برگزار کنندگان تشکر کنند. به شهادت بسیاری از شرکت کنندگان (که نزدیک به ۲۰۰ نفر بودند) این برنامه در سطح و کیفیتی بی نظیر برگزار شد و توانست هرقدر کوچک اما به راستی قدردان جانهای به خون و خاک خفته ی عزیزانمان باشد. و نشان داد:

هر چه خزان سبزمان را می گیرد

باز سر سبزیم

هر چه تاریکی از ما ستاره می چیند

باز هر شب

بر شاخه گل داریم*

شادی امین / اکتبر ۲۰۰۸/ ShadiAmin@web.de

توضیحات:

* ترانه “جان نامیرا”

** سخنرانی ها را در آینده منتشر خواهیم کرد.

www.looli-music.org ***

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *