ما فمینیست ها تلاش کرده و می کنیم فضایی غیر از آن چه تاکنون درجنبش سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران مرسوم بوده است، بسازیم. فضای ارعاب، برخوردهای شخصی و انگ زدن به مخالفین و سکوت در مقابل کجروی ها و اشتباهات همراهانمان و یا مماشات با نظراتی که به آن نقد داریم از ترس این که مبادا آب به آسیاب دشمن بریزیم. به نظر من سکوت از ترس دشمن در دراز مدت همواره به ضرر مبارزین خواهد بود و صداقت از تمامی محاسبات و توجیهات برتر است.
ما فمینیست ها می توانیم با نظرات متفاوت و احترام به فردیت و اعتقاد دیگری بدون اینکه صدایمان از فرط عصبیت به لرزش بیفتد و یا برای دفاع از نظر خود طرف مقابل را به انواع و اقسام برچسب های شخصی و فردی مزین کنیم ، با هم دیالوگ داشته باشیم. و این نه روش مماشات بلکه تمرین دموکراسی است. مماشات آن جایی است که به یکدیگر نقد داشته باشیم و از ترس دشمن و یا به سبک و سیاق آن چه که در جنبش مردسالارانه و پدرسالارانه ی همواره موجود در جامعه امان بوده از ترس انگ های متفاوت مرعوب شده و سکوت کنیم. ما حرفمان را میزنیم حتی اگر خیلی تلخ باشد. چرا که اعتقاد داریم نقد یکدیگر نه در جهت تخریب جنبش بلکه فقط و فقط باعث ارتقا آن شده، مرزبندی ها را روشن کرده و تکلیف مخاطبین ما را روشن تر خواهد کرد. ما کسانی را که به قصد تخریب به انگ زدن می پردازند و یا با برخوردهای شخصی سعی در ارعاب منتقدین دارند پشت سرخواهیم گذاشت. ما روشی دیگر برای برخورد با یکدیگر برگزیده ایم.
این که این نقد درکجا و کی صورت می گیرد ثانوی است. اصل نیست. و باورم براین است تمامی کسانی که به گونه ای در جنبش زنان حضور دارند و یا حتی ندارند، حق و وظیفه نقد جنبش را دارند و کسی را محق تر از دیگری نمی دانم.
این متن چند خطی را در مقدمهی نقدی نوشته بودم که هرگز چاپ نشد.
در کنفرانس بنیاد پژوهش ها (۲۰۰۸) متاسفانه نتوانستم حضورا شرکت داشته باشم اما تلفنی بخشی از مطالبم را ارائه دادم. در آن جا یکی از مدعوین سوال کرد که مگر شما قبلا با کمپین همکاری نمی کرده اید؟ جوابم به سوال قاطعانه منفی است. گرچه به تلاش های این دوستان ارج فراوان می گذارم و معتقدم در این دو سال نقش بسیار مهمی در طرح مسائل جنسیتی در سطح جنبش داشته اند. به همین دلیل به رغم کناره گیری از مرکز فرهنگی همواره از مبارزات و تلاش های این گروه به طرق مختلف حمایت می کردم.
اما زمانی که به نظرم رسید که این دوستان مطالبات جنبش زنان را تقلیل داده اند بدون اینکه حمایت خود را از آنان دریغ کنم سعی کردم به نقد این حرکت نیز بپردازم. به هر حال معتقدم مطالباتی را که آنها طرح می کنند بخشی از مطالبات زنان است و اگر دست نیافتنی هم نباشد در حد طرح آن را مثبت ارزیابی می کنم و معتقدم باعث ارتقای آگاهی جنسیتی بخشی از زنان خواهد شد.
در اولین حرکت ها برای حضور بیرونی زنان و خارج شدن از محافل شرکت داشتم. در نشست هایی که برای برگزاری دومین هشت مارس پس از انقلاب اسلامی برگزار می شد. هشت مارسی که در شهر کتاب برگزار شد. کسانی که در آن نشست ها و جلسات شرکت داشتند همه زنان سکولار و عمدتا چپ بودند. کسانی که پیشینه ی مبارزات سیاسی در جبهه چپ داشتند و بندرت کسانی که تازه وارد عرصه سیاست شده بودند. اگر هم بودند ظاهرا سکولار بودند. قطعنامه ایی که در دومین هشت مارس در شهر کتاب ارائه دادیم مواضعی بسیار رادیکال و عمدتا با رویکردی سکولار بود. حتی تا قبل از عنوان شدن مبحث ان. جی. او ها واصرار عده ایی برای ثبت مرکز فرهنگی به عنوان ان. جی. او هنوز اکثر کسانی که در مرکز فرهنگی کار می کردند با رویکردی سکولار مطالبات زنان را طرح می کردند.
واقعیت این است که در آن دوره ما شرایط خاصی را از سر می گذراندیم. نادیده گرفتن حقوق زنان و حتی بازپس گرفتن آنچه که داشتند در پروسه ی تثبیت حاکمیت باعث به صحنه آمدن دوبارهی آنان شد. گرچه برخی دستاوردهای زنان در طی ۵٠ سال حاکمیت خانواده پهلوی اعطایی بود و ضرورت مدرنیزاسیون مورد نظر حاکمیت پهلوی و نیاز بازار سرمایه به وارد کردن زنان به بازار کار، ولی خود برای زنان مفری بود. عدم حضور جنبش مستقل زنان و هدف قرار گرفتن منافع تمامی گروه ها و طبقات در آن سال ها مسائل و خواست های زنان را به حاشیه راند و توسط جریانات و نیروهای فعال سیاسی توجه کافی به آن نشد.
آن گروه از زنان که با روی کار آمدن نظام سیاسی جدید خانه نشین شدند، تصفیه شدند و یا در جامعه و خانواده محدودیت های جدیدی به آنان تحمیل شد، پس از سرکوبی اساسی، مدتی را در شوک فقدان ها، سرکوب ها و محرومیت ها به سر بردند ولی به تدریج از لاک خود بیرون آمدند و ابتدا با ایجاد محافل و تشکل های غیررسمی به طرح ضرورت دمکراسی و ضرورت جنش مستقل زنان پرداخته و تجربه کار مستقل و زنانه را به آزمایش گذاشتند.
با پایان یافتن جنگ ایران و عراق که همواره توجیه کننده تمامی کاستی ها، سرکوب ها و خفقان موجود بود و گذشت یک دهه از آن و عدم پاسخگویی حاکمیت اسلامی به منافع گروه ها و طبقات به ویژه زنان، در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، اعتراضات مردم علیه شرایط حاکم به اوج خود رسید. در این دوره شاهد رشد گروه ها، محافل و تشکلات علنی هستیم. درست در همین زمان است که ما آماده شدیم محافل خانگی را ترک کنیم، حضور خود را علنی کرده و مطالبات خود را مطرح کنیم. تعدادی از محافل گرد هم آمدند و همان طور که گفتم پس از سال ها غیبت بار دیگر هشت مارس را علنی برگزار کردیم. و درست در همان زمان، پس از یک یورش و ترور وحشیانه علیه مخالفین سرسخت و ایجاد فضای رعب و وحشت علیه آنان به ناگهان – و به ناچار- مبحث سازمان های غیردولتی توسط دولتمردان وقت مطرح می شود. محافل و گروه ها ملزم به ثبت خود به شکل ان. جی. او بودند. گرچه بودند گروه های بسیاری که به این دام نیفتادند و حاضر نشدند فعالیت خود را «قانون مند» کنند. در باره ان. جی. او ها صحبت زیاد شده و من در سخنرانی دوسال قبلم در پاریس به آن اشاراتی کردم:
«وبه این ترتیب دولت حاکم تلاش می کند جنبشی را که می رفت از دستش خارج شود مهار کرده و در اختیار خود بگیرد. دولت جدید که شعار جامعه مدنی و گفتگوی تمدن ها را می داد برای مهار کردن جنبش اعتراضی مردم و کانالیزه کردن آن درجهت اهداف خود راهکار ان. جی. او را مناسب می یابد. شعار این سازمان ها عمدتا برخی اصلاحات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و یا قانونی است. این سازمان ها از اواخر قرن نوزده کم کم شکل گرفتند در عصر جهانی سازی اهمیت بسیار یافتند و با بودجه های کلانی از جانب نهادهای بین المللی، از جمله بانک جهانی اداره می شوند. هدف و رسالت این سازمان ها در کاهش نقش حکومت و برجسته شدن نقش بازار، ظاهرا تقویت دمکراسی است . اما در اصل هدف آن ها میانجیگری بین دولت و مردم است و احتمالا رسیدن به راه حلی میانه، کنترل و یا کانالیزه کردن اعتراضات مردمی در مسیری کم دردسر تر و غیررادیکال. بنابراین، سازمان های غیردولتی نهادهایی هستند که به موازات و برمتن جنبش های اجتماعی موجود و جایی شکل می گیرند که جنبشی وجود داشته باشد و هدف همان طور که گفته شد کنترل و کانالیزه کردن پتانسیل جنبش است. در دو دهه اخیر این نهادها در جنبش زنان ایران نقش بسیار مهمی یافته اند. و جنبش زنان که می توانست بالقوه نیروی رادیکالی باشد تبدیل شد به یک سری “سازمان های غیردولتی” که در روند تثبیت و کنترل دوباره اوضاع، فعالیت و اختیارشان روزبروز محدودتر شد تا جایی که امروز صحبت از ممنوعیت آنها می شود. و در این روند نیروهای معترض محصور در این نهادها هرچه بیشتر و بیشتر از محتوای رادیکال خود تهی شدند تا جایی که امروزه به قرائتی «مترقی» از اسلام رضایت داده اند.»
واقعیت این است که حاکمیت نه از سر لطف بلکه به خاطر فشار روزافزون جنبش های اجتماعی مجبور به عقب نشینی شد و حداقل بخشی از لایه های سربراهتر جنبش های اجتماعی را به رسمیت شناخت و سعی کرد آن ها را در ان.جی .او ها تحت کنترل قوانین سفت و سختی که مختص ان.جی.او های وطنی بود در بیاورد.
و شاهد بودیم که با همین قوانین سفت و سخت و اما و اگرها هشت سال بعد در دولت احمدی نژاد، آنانی که پاهای پرتحرک خود را در قوانین چپ وراست و بوروکراسی ان. جی. اوها به بند کشیده بودند، بالاخره با تیر خلاص این دولت کلا از حرکت بازماندند. بنابراین حاکمیت به محض اینکه بار دیگر بر اوضاع مسلط شد حتی حضور ان.جی.او ها را هم تاب نیاورد.
آن چه که به غلط دستاوردهای دولت اصلاح طلب تصور می شود در واقع نتیجه پافشاری و مبارزات مردم و عقب نشینی حاکمیت بود که به تدریج پس گرفته شد تا به امروز که دیگر چیزی از آن ها باقی نمانده است.
اما تلاش های حاکمیت اصلاح طلبی در آن دوره، برای سربه راه کردن جنبش فقط به ان. جی .او ها محدود نشد. می دید که به رغم تمامی این ترفندها و دام ها جنبش های مستقل شکل می گیرند. جنبش دانشجویی، کارگری و جنبش زنان. جنبش مستقل زنان. و برای هرکدام از این جنبش ها بدیل های خود را ابداع کرد. و ما این جا فقط به جنبش زنان می پردازیم. جنبش زنان برای حاکمیت اسلامی یک خطر بود گرچه ممکن بود در آن زمان واقعی نباشد اما می دانست بالقوه خطر است به همین دلیل به فکر ارائه بدیلی برای جنبش نوپای زنان افتاد. و با همین هدف بود که ایدئولوگ های اسلامی داخل و خارج مقوله فمنیسم اسلامی را با الگوبرداری از اسلام گرایان منطقه و توجیه آن با برداشت های ابتری که از پست مدرنیسم کرده بودند- که در آن زمان برای محکوم کردن علم و توجیه نسبی گرایی فرهنگی بدجوری مد شده بود- علم کردند و کمکم در جنبش نوپا و سکولار زنان نفوذ کردند و هر روز به مناسبت دولتی که برسرکار آمد رنگی به آن زدند.
مطمئنا زنان مسلمان بسیاری هم بودند که به خاطر تضاد اساسی که با سکولاریسم داشتند و پای بندی به مذهب شان دور این پرچم ساخته شده گرد آمدند. بسیاری از این زنان، زنان مسلمانی بودند که تا دیروز حتی اجازه رفتن به دانشگاه را نداشتند، معتقدات مذهبی خانواده اجازه کار و تحصیل به آن ها نمی داد و در پروسه ی حضور در اجتماع با آن چه که به عنوان حق و حقوق زن در اسلام ترویج می شد تضاد پیدا کرده بودند، در عین حال به واسطه وابستگی به مذهب شان می خواستند رهایی خود را در اسلام بجویند. بسیاری از آن ها با صداقت فمینیستی اشان بالاخره متوجه شدند که در چارچوب اسلام نمی توان حرف از حق و حقوق زنان زد. بنابراین بتدریج از فمینیسم حکومتی و ایدئولوگ های آن فاصله گرفتند و برخی سکولاریسم و حقوق بشر را برگزیدند و برخی حتی فراتر رفتند و به آموزه های مارکس و انگلس استناد می کنند. و عده ای هنوز در چالش بین مذهب و سکولاریسم دست و پا می زنند.
در این پروسه بود که جنبش زنان که با رویکردی سکولار آغازیده بود با عناصر و عوامل مذهبی مخلوط و درگیر شد، طوری که گاه نمی شد مرز بین سکولارها و مذهب گرایان را مشخص کرد. عده ای از زنان سکولار فریب مشروعیتی را خوردند که حمایت از مسلمانان برایشان به ارمغان آورد. مشروعیتی که از جانب مسلمانان در قدرت و توده ی زنان مسلمان برای آنان فراهم شد. بنابراین پیشقراولی خود به عنوان زنان سکولار را وانهادند و به دنبال فمینیست های مذهبی افتادند که آن ها نیز در این پروسه تا حدی از اسلام در قدرت فاصله گرفته بودند. در واقع هر دو در یک جا به هم رسیدند. در این به هم رسیدن فمینیست های سکولار، سکولاریسم خود را رها کردند و فمینیست های مسلمان بنیادگرایی خود را. اگر فمینیست های مسلمان به واسطه شرایط واقعی و زمینی بنیادگرایی را رها کردند، فمینیست های سکولار مجذوب شور جذب توده ها شدند و خواست های واقعی خود را تقلیل دادند. یکی پیشرفت کرد و دیگری عقب گرد.
تظاهرات زنان سکولار جلوی دانشگاه تهران در اعتراض به قانون اساسی و پس از آن تظاهرات آن ها در پارک دانشجو هنوز ظاهرا رویکردی سکولار داشت. پس از آن تظاهرات به ناگهان عده قلیلی از آن جمع کثیر جدا شدند تا مبارزه را ادامه دهند. انگار که بقیه جا زده بودند. این طور به نظر می رسید. و من که خواستار پیگیری مبارزه بودم خواست آن ها برای ادامه مبارزه را امضا کردم که قرار بود امضا کنندگان را برای شور و پیدا کردن راهکار دعوت کنند. از آن جمع که نمی دانم چند نفرشان دعوت شده بودند به ناگهان خواست تغییر قانون اساسی تبدیل شد به دفترچه های کمپین یک میلیون امضا برای تغییر چند بند از قانون مدنی و قانون مجازات با استفتا از مراجع عظام دینی. آن جا بود که فهمیدم جنبش زنان سکولار تکه پاره شده است و خواهد شد. و اینکه تکه هایی از آن عقب گرد کرده اند.
و اما :
نقد من به کمپین
من در سخنرانی یی دو سال پیش در پاریس کمپین را از دو زاویه مورد نقد قرار دادم یکی از زاویه چپ و یکی از زاویه ی موضعی که خود کمپین اتخاذ کرده است.
از زاویه ی دید چپ و با اشاره به نقش سرمایه جهانی. با اشاره به این که سرمایه جهانی دیگر مرز ندارد و ارزان ترین و منعطف ترین کارگران را در هرجای دنیا می تواند به مزدوری بگیرد. و این زنان هستند که به کارهای موقت و نیمه وقت و قطعه کاری برگزیده می شوند. سرمایه جهانی برای جذب این زنان به بازار کار نیاز به تغییر ساختارهای جامعه سنتی میزبان دارد. زنان نیز که همواره و به درستی استقلال اقتصادی و حضور در بازار کار را قدمی درجهت رهایی خود میدانسته اند از این تغییرات استقبال می کنند و به تناسب سنت های موجود درجوامع خود و در ضدیت با ساختارهای سنتی جامعه اشکال متفاوتی از فمینیسم را عرضه می کنند و یا به گرد نسخه های پیچیده شده توسط حامیان سرمایه گرد می آیند.
بنابراین پیدایش جریاناتی مثل “فمینیست های اسلامی” یا “فمینیست های مسلمان” و یا حتی جریاناتی جدیدتر و محلی تر غیرقابل تصور نیست. به ویژه که این جریانات جدید از یک طرف با مبانی نظری پست مدرنیسم و موج سوم فمینیسم که شدیدا تحت تاثیر این مبانی نظری است، توجیه می شوند و از طرف دیگر به هرحال ریشه در سنت های جامعه میزبان دارد و همان طور که قبلا اشاره کردم بدیهی است که زنان این جامعه در ابتدا جذب بدیلی شوند که با اعتقاد مذهبی و یا سنت هایشان سازگاری بیشتری دارد.
اما باز از دیدگاه چپ اعلام کردم: « اما مدرنیزاسیون مورد نیاز سرمایه تا جایی فرهنگ و سنت های جوامع جهان سوم را مورد حمله و نقد قرار می دهد که راه زنان به بازار کار را هموار کند و پس از آن دقیقا به اتکا همان سنت هاست که مردسالاری در خانه و محل اشتغال، کار خانگی، کار نیمه وقت، کار درحاشیه و کار با دستمزد کم توجیه می شود.»
به نظر من کمپین در چالش بین دو پارادایم فلسفی – سیاسی لیبرالیسم /مدرنیته و اسلام تکلیفش مشخص نیست. دو پارادایمی که به رغم توافقشان با سرمایه- هرکدام سعی دارند برتری های پارادایم خود را در حوزه حقوق و حقوق زنان و سایر مسائل نشان دهند. با سنت و مذهب بسیار محافظه کارانه برخورد می کنند و به مدرنیسم حتی به حد خواسته ی رفع کلیه تبعیضات علیه زنان هم نرسیدند. و برای توجیه خواسته هایشان دست به دامان پست مدرنیسم شدند آن هم درحدی که خودشان از آن برداشت کرده اند: بومی کردن مفاهیم فمینیستی و نادیده گرفتن نیازهای اساسی انسان از جمله آزادی پوشش، آزادی بیان، آزادی مذهب و غیره.
اما آموزه های پست مدرنیستی وجهی مترقی هم دارد: این که انسان ها متفاوتند: طبقات، نژادها، اقوام، ملیت ها و … بنابراین کسی که داعیه ی تعیین حداقل مطالبات زنان را در یک محدوده زمانی و مکانی دارد باید این تفاوت ها و نیازها و مطالبات متفاوت را نیز در نظر بگیرد.
روابط جنسیتی به تنهایی نمی تواند تبیین کننده شرایط و وضعیت زنان باشد. فاکتورهای دیگری همچون طبقه، قومیت، نژاد، وضعیت فیزیکی و روانی، ملیت و غیره به ستم های جنسیتی محتوا و رنگ ویژه ای می دهند. یکی از اشکالات اساسی کمپین نادیده گرفتن این تفاوت ها و تبیین حداقل ها بر اساس مطالبات بخشی از زنان مسلمان طبقه متوسط ایران است.
علاوه براین حتی اگر بپذیریم کمپین خود را سخنگوی حداقل مطالبات زنان طبقه متوسط می داند حتی در طبقه ی متوسط هم گرایش ها و مطالبات متفاوتی مطرح است، هم در میان زنان مسلمان طبقه متوسط و هم در میان زنان طبقه متوسط ایران.
مطالباتی همچون : حق پوشش، حق بر بدن، آزادی بیان، مطالبات زنان شاغل همچون شرایط برابر کار، امنیت شغلی و اقتصادی، تبعیض در احراز مشاغل، انحصاری بودن مشاغل تصمیم گیری و سیاستگزاری، استثمار خانگی ، مشکلات زنان سرپرست خانواده که بواسطه افزایش طلاق روزبروز بیشتر می شود، حق تشکل برای زنان و بالاخره رفع تبعیضاتی که درمورد سایر زنان در حوزه آموزش به کار گرفته می شود، مثل سهمیه بندی جنسیتی در رشته های درسی، تبعیض دراعزام دانشجویان دختر و… این مطالبات با زندگی روزمره بسیاری از زنان از جمله ۶۴ درصد فارغ التحصیلان دانشگاه و تمامی زنان شاغل ارتباط دارد که بسیاری از آنان به هرحال جزو طبقات میانی و متوسط هستند…
بنابرآن چه گفته شد من به طور کلی از دو منظر کمپین و تقریبا می توانم بگویم تمامی گرایش هایی را که با محتوای اصلاح طلبی فعالیت می کنند مورد نقد قرار می دهم. یکی از منظر چپ که این مبارزات را انقلابی نمی داند. انقلابی به معنای این که به ریشه های ستمدیدگی زنان بی توجه است و تمام هم و غم خود را برای تغییر برخی قوانین گذاشته است، آنهم درچارچوب مناسبات موجود. و دوم از منظر مدرنیته: که آن ها را به اندازه کافی مدرن نمی دانم چرا که هنوز تکلیف خودشان را با مذهب روشن نکرده اند. و درچارچوب برنامه یی که برا ی خود تعیین کرده اند، یعنی نمایندگی طبقه متوسط ، مطالباتشان بسیار محدود است.
همان طور که همواره تاکید کرده ام حتی تلاش های شخصی زنان و دختران جوان را در زیر سوال بردن فرهنگ و نگاه مردسالارانه درعرصه های مختلف خانوادگی، اجتماعی، فرهنگی و .. بخشی از جنبش زنان می دانم. بنابراین هرگونه تحرکی در این رابطه در جهت زدودن نگاه مردسالارانه جامعه و حاکمیت و ایجاد فضایی بازتر برای فعالیت و گفتگو در جهت منافع زنان را مثبت می دانم. اما زنان برای رهایی کامل اولا نباید خود را به این حد محدود کنند و درثانی یک نیروی دموکراتیک و ضد مردسالاری همواره باید در نقد حاکمیت مردسالاری در تمامی عرصه ها باقی بماند. و حاکمیت فقط به معنای قدرت حاکمه نیست بلکه به معنای ایدئولوژی و سنت های مردسالار موجود در جامعه نیز هست. بدیهی است که پروسه ارتباط چهره به چهره با مردم روشی رادیکال و مردمی است اما محتوی این ارتباط به مراتب از شکل آن مهم تر است. اینکه ما دراین ارتباط چهره به چهره به توهم آنان دامن بزنیم و زنان و آرمان های آنان را در حد آگاهی بخشی از زنان تقلیل دهیم و یا تلاش کنیم توهمی جدید ایجاد کنیم، می تواند کل پروسه ارتباط چهره به چهره را به عکس خود تبدیل کرده و کل حرکت را که شکلی مردمی و از پایین دارد درخدمت بخش هایی از نگاه مردسالارانه حاکم در جامعه گسترش دهد.
ما باید برای زنان توضیح دهیم که در این جامعه کسان دیگری هم زندگی میکنند با مذاهب و نظراتی متفاوت از آن ها. و این که هرکس حق دارد دین و مذهب خودش را داشته باشد و هیچ دولتی نمی تواند دین و مذهب و راه و روش زندگی خود را به آنها تحمیل کند. این یعنی تبلیغ جدایی دین از دولت. و این دولت از دین جدایی ناپذیر است چرا که حکومتش دینی است.
بعد از سخنرانی پاریس یکی از دوستان پرسید برای چی به پاریس آمدی؟ چرا به این سفر آمدی؟ متاسفانه اکثر کسانی که سخنرانی من را در پاریس شنیدند متوجه نکته و هدف من از آن سخنرانی نشدند وآن چه در همه جا شایع شد و دهان به دهان گشت این بود که من رفته بودم زیرآب کمپین را بزنم. و بعضی ها که فکر می کردند همه جنبش فقط کمپین است مرا متهم کردند که رفته بودم تا جنبش زنان را تخریب کنم. برخی حتی آن قدر لطف کردند که مرا فرستاده ی رژیم نامیدند.
به هرحال آن چه که من قصد تاکید و اشاره به آن را داشتم نه فقط کمبودهای کمپین که بیش از آن بی عملی و سردرگمی چپ در رابطه با جنبش زنان بود. این که کمپین یک میلیون امضا خاستگاهش کجاست و محدوهی مبارزهاش چیست فقط و فقط برای نشان دادن این امر بود که چب نباید به آن بسنده کند. این که کمپین در عین حال که در حد خود و در محدوده یی که اختیار کرده کاستی هایی دارد و در آن تردیدی نیست، اما مشکل اصلی ما به عنوان چپ این است که یا آن را آمال و آرزو می دانیم و محدودیت های آن را در نظر نمی گیریم و یا به کل آن را نفی می کنیم. بنابراین یا شده ایم عمله و اکره کمپین و سایر اصلاح طلبان یا کارمان درجنبش زنان شده است نفی و انکار هرگونه مبارزه مستقل زنان. و این مهم را نادیده می گیریم که تا حضور فعال خود را اثبات نکنیم، چشم اندازمان را روشن نکنیم، راهکارهای مان را مشخص نکنیم، نقدهای ما فقط جنبه سلبی خواهد داشت. محول کردن حل مسئله زنان به برقراری جامعه سوسیالیستی بخش زیادی از طیف چپ را در مورد زنان دچار بی عملی کرده است. نمی خواهم بگویم نقدهایی که برکمپین شده بی فایده بوده، کمپین هم مثل بقیه اعضای جنبش در حرکت بوده تاثیر پذیرفته و تاثیر گذاشته و به هرحال تغییراتی نیز کرده است، گاه مثبت و گاه منفی. جنبش یعنی حرکت. بنابراین ما با گروه های ایستا با خط کشی ها و چارچوب های مشخص سروکار نداریم. این گروه ها مدام پیش می روند، درهم ادغام می شوند، به یکدیگر تبدیل می شوند، از بین می روند و… اما همواره در حرکتند.
ما به عنوان چپ باید جایگاه خود را در جنبش زنان پیدا کنیم، آنرا تبیین کنیم، چشم انداز خود را روشن کنیم و برنامه عملی مشخص خود را ارائه دهیم وگرنه همواره آن هایی که اصرار دارند در چارچوب نظام حاکم فعالیت کنند و همواره اصرار دارند بگویند فقط همین ها «شدنی» است، برجنبش زنان غالب خواهند بود و آن نفرات سومی که دیالوگ ما دو طرف را گوش می کنند آن ها را انتخاب خواهند کرد، چرا که برنامه ی عملی مشخص دارند. انقلابی نیستند اما عمل می کنند. قصد تقدیس عمل را ندارم و اساسا آن را جدااز نظر نمی دانم. به نظر من تلاش برای نزدیکی فکری، گردهمآیی و نشست در جهت تبیین نظرات و نزدیکی نظری نیز خودش کار عملی است. گرچه نهایت عمل نیست اما حتما آغاز آن است.
جمع بندی من در سخنرانی پاریس به شرح زیر بود:
« متاسفانه عدم وجود جریانی- ونه افراد- رادیکال در جنبش زنان ایران از یک طرف و کم خطر بودن حرکات اعتراضی زنان اصلاح طلب از طرف دیگر، باعث پیوستن بسیاری از زنان رادیکال به جنبش های اصلاح طلبی و لیبرالی شده است. این امر در عین حال که نشانگر نبود یک جریان – نه افراد- رادیکال است، نشانگر ضروری بودن مبارزات صرفا زنانه نیز هست. بنابراین برای جلوگیری از به هرز رفتن نیروهای رادیکال موجود در جنبش زنان ایجاد یک جریان مستقل و چپ بسیار ضروری و فوری است. اتحاد این زنان (روشنفکر) با زنان شاغل و زنان کارکن نیرویی قابل ملاحظه خواهد شد. باید توجه داشت که زنان کارکن که همواره مورد ستمی مضاعف واقع می شوند در حاکمیت جهانی سرمایه به مراتب تحت فشار بیشتری نسبت به گذشته قرار خواهند گرفت. مهاجرت زنان جویای کار، تجارت سکس ، اشتغال موقت و ارزان از جمله پیامدهای حاکمیت جهانی سرمایه برای زنان بوده است. در حاکمیت جهانی سرمایه این زنان کشورهای پیرامونی هستند که ارزان ترین نیروی کار را تشکیل می دهند، این نیروی ارزان به علت نداشتن سنت های مبارزاتی و نداشتن تشکل کم خطرتر نیز هست. بنابراین جریانی که خود را مترقی و مخالف با سرمایه جهانی می داند باید این نیروی بالقوه را نیز به جنبش زنان جذب کرده و خواسته های آنان را در جنبش زنان ترویج کند. و لازمه ی این امر این است که اکثریت جریانات چپ که همواره حل مسائل و مشکلات زنان را به برقراری سوسیالیسم محول کرده اند، و یا نهایت به یارگیری از تشکل های زنانه فکر می کنند و استقلال آن ها را نادیده می گیرند، ارزش های فمینیستی و نیازهای زنان را درونی کرده، آ نها را جدی بگیرند و در جهت تشویق و تشکیل جریانات فمینیستی چپ همراهی و همکاری کنند. در آن صورت نیروهای چپ می توانند به عنوان نیرویی مستقل و با مرزبندی های مشخص برای رسیدن به مطالبات حداقلی درتمامی عرصه ها از جمله کسب حقوق برابر، با گروه های دیگر موجود در جنبش زنان وارد اتحاد عمل موقت شوند و در پروسه فعالیت و حرکتشان علاوه برتمرین سازماندهی و کسب هویت مستقل، به جذب نیروهای دیگر و تعمیق خواسته های آنان بپردازند. بدیهی است که مبارزات رادیکالتر خطر بیشتری هم خواهد داشت. اما غیرممکن نیست.»
و اما برای رسیدن به یک برنامه عملی مشخص درک از ریشه های ستمدیدگی زنان اصل است
برای اینکه بدون درک این ریشه ها هیچ برنامه عملی چه در سطح کلان و چه در سطح جزء نمی توان داد. عدم درک این ریشه ها ما را به بیراهه هایی سوق می دهد که یا اساسا نفی جنبش مستقل زنان است و یا هدفش در خودش است: عمل. عملی بدون هدف و چشم انداز و یا دنباله روی از جنبش های اصلاح طلبانه.
چپ های ایرانی در مورد ریشه های ستمدیدگی زنان حداقل سه نظر متفاوت دارند: یا آن را به جامعه طبقاتی منسوب می کنند و بنابراین اساسا جنبش مستقل زنان را انحرافی می دانند و هرز دادن نیروهایی که می توانند همراه طبقه کارگر به مبارزه برای برقراری جامعه سوسیالیستی بپردازند.
عده ای معتقدند که مطالبات زنان در جامعه سرمایه داری متحقق می شود و دنباله روی فمینیست های اصلاح طلب شده اند.
و اما نظر سوم که در چند سال اخیرا هواداران بیشتری در جنبش زنان باز کرده است نگاهی دیگر به ریشه های ستمدیدگی زنان دارد: این گروه از چپ ها با استناد به منتقدین معاصر، تقسیم کار برای تولید مثل را مقدم برخانواده تک همسری و مالکیت خصوصی می دانند. به نظر این منتقدین در واقع مالکیت خصوصی و جامعه طبقاتی به این تبعیض استمرار بخشیده و نهادهایی همچون خانواده تک همسری، مذهب، سنت و دولت حافظین این فرودستی هستند. با این تحلیل این بخش از چپ حداقل سه ویژگی اساسی کسب می کند که آن را از دوبخش قبلی متفاوت می کند:
١. اینکه تمامی زنان جدا از منشا یا موضع طبقاتی اشان مورد ستم جنسی قرار می گیرند، بنابراین وجود جنبش مستقل زنان، و صرفا براساس منافع زنان، ضروری است- گرچه براساس منافع طبقاتی و یا ویژگی های دیگرش می تواند سازمان ها و مطالبات متفاوتی داشته باشد؛ و
٢. ستم جنسی قدیمی تر از ستم طبقاتی است، بنابراین با برقراری سوسیالیسم مسئله زنان حل نمی شود، مبارزه ادامه دارد و این امر باز هم تاکید بیشتری است بر جنبش مستقل زنان؛ و
٣. مبارزه برای جدایی دین – به عنوان حامی جامعه طبقاتی و مردسالاری- از دولت کف مطالبات آن هاست، درحالی که سوسیالیسم نهایت مبارزه آن ها نیست در عین حال که مبارزه آن ها نیز هست، بنابراین مبارزات حقوق برابر، مبارزه برای جدایی دین از دولت و مبارزه برای برقراری سوسیالیسم نیز مبارزه آن ها هم هست و از مبارزان در این راه حمایت می کنند.
این گروه بدون این که مبارزات زنان در عرصه های گوناگون را نفی کند، پیگیرترین زنان در مبارزه را زنان کارکن می دانند، چرا که معتقدند ستم دوگانه (اقتصادی- جنسیتی) در نهایت درجه و شدت متوجه آن هاست و در این مبارزه هیچ چیز از دست نمی دهند. اما این زنان ابتدا باید آگاهی درخود را به آگاهی برای خود تبدیل کنند و به سازماندهی و تشکیل یک صف مستقل در جنبش زنان بپردازند. ترغیب این زنان به ایجاد تشکل های صنفی می تواند اولین گام در جهت این هدف باشد. تشکل های صنفی، محله ای، قومی، فرهنگی و… می تواند زنان مشترک المنافع را گرد منافعشان به عنوان یک گروه اجتماعی- طبقاتی- فرهنگی و به عنوان زنانی که در شرایطی ویژه، به عنوان زن، ستم های ویژه ایی را متحمل می شوند به یگانگی و وحدت برساند. تنها در یافتن برآیند خواست تمامی این گروه هاست که می توان دم از حداقل یا حداکثر مطالبات زنان زد.