شهلا عبقری : مهشید عزیز لطفا کمی از خودتان برایمان بگوئید

مهشید پگاهی : من روز ٢١ شهریور ١٣٢۴ ( ١٢ سپتامبر ١٩۴۵ ) در خانواده ای غیر سنّتی و غیر مذهبی در تهران به دنیا آمدم . مادرم قبل از ازدواج معلّم بود و بعد از آن خانه دار شد و پدرم افسر فنّی نیروی هوائی و فارغ التحصیل رشتۀ حقوق قضائی از دانشگاه تهران میباشد. دوران کودکی و نو جوانی من که فرزند اوّل خانواده و دارای یک برادر و یک خواهر هستم در آرامش و رفاه سپری شد.

در این دوران از تبعیضات کلان جنسیّتی در جامعه مرد سالار ایران بی خبر بوده و تنها تماس من با چنین بی عدالتی ها ، آگاهی از سرنوشت زنانی در خانواده و یا آشنایان بود که یا از نداشتن حقّ طلاق رنج میبردند ، یا بچّه هایشان را بخاطر جدائی از دست داده بودند و یا بخاطر وجود بچّه ها مجبور به ماندن وبقول خودشان سوختن و ساختن بودند.
در خانواده ما بین دختر و پسر تفاوتی وجود نداشت و مادر و پدرم به عقیده و ابراز وجود بچّه هایشان اهمیّت میدادند. بعدها پی بردم که در آن دوران و چنان اجتماعی چنین رفتاری ابدا رایج نبوده است . پدر من میگفت مسائل خانواده دور میز گرد مطرح میشوند و هر فرد فاصله اش تا مرکز میز یک اندازه است و بنابراین رأی و عقیده همه یک وزن هستند.
سالها طول کشید تا ارزش کامل چنین طرز تفکّری برایم روشن شد.

چنین بود که از اوان نوجوانی در من اتکا بنفس و استقلال رأی بوجود آمد.
تحصیلات متوسّطۀ خود را در رشتۀ ریاضی در دبیرستان رضاشاه کبیر (نوربخش ) و تحصیلات دانشگاهی ام را در دانشگاه مریلند آمریکا در رشتۀ شیمی به پایان رساندم .

شهلا عبقری : چگونه به فعّالیتهای اجتماعی و سیاسی علاقمند شدید و شرائط پیرامونی شما چه تأثیری در این مورد داشته اند؟

مهشید پگاهی : من از اوائل نو جوانی به سیاست علاقه داشتم و همیشه با علاقه جرّ و بحث های سیاسی در میهمانیها و دیدارهای خانوادگی و آشنایان را دنبال میکردم . در کودکی به شدّت تحت تأ ثیر وقایع بعد از بیشت و هشت مرداد واقع شدم . پدرم دفاع از چند افسر جوان توده ای در دادگاه نظامی را بر عهده داشت . من بخاطر دارم که با پشتکار دفاعیّه مینوشت و برای نجات جان موکلینش کوشش میکرد. وی که از نظر سیاسی طرفدار مصدّق و در حقیقت یک لیبرال محسوب میشد ، تحت تأثیر شجاعت و شهامت این افسران جوان واقع شده بود.من با علاقه زیاد آنچه را که او دربارۀ جلسات دادگاه و موکلینش برایم میگفت دنبال میکردم . کافی بود که آنها توبه نامه امضا میکردند تا از مجازات اعدام رهائی یافته و یا اینکه بجای حبس ابد و یا حبسهای طولانی به مجازاتهای کمتری محکوم شوند ، امّا آنها حاضر به نوشتن توبه نامه نمیشدند.

در سال ١٣۴١ خورشیدی محاکمۀ مهندس بازرگان ، آیت الله طالقانی و عدّه دیگری از سران نهضت آزادی در دادگاه نظامی شاه به اتّهام اقدام علیه امنیّت کشور و اهانت به مقام سلطنت آغاز شد. پدر من که در دانشکده فنّی شاگرد مهندس بازرگان بود ، به عنوان یکی از وکلای مدافع برگزیده شد. من چند بار با او به جلسه دادگاه رفتم . دادگاه که طبق قانون باید علنی برگزار میشد ، گنجایش محدودی داشت و علاقمندان به حضور در آن ساعتها در صف انتظار میکشیدند تا بتوانند از نفراتی که به دادگاه راه مییا فتند باشند.

وکلای مدافع بسیار کوشیدند و خوب دفاع کردند ، ولی هم در دادگاه بدوی و هم تجدید نظر حکم ها از پیش معلوم بودند . مهندس بازرگان و آیت الله طالقانی به اشد مجازات یعنی ده سال زندان محکوم شدند. محکومیّت دیگران بین ۴ تا ۶ سال حبس بود. این آخرین بار در حکومت شاه بود که متهمین در دادگاه نظامی حق آزاد انتخاب وکلای خود را داشتند. بعد از آن فقط وکلائی که در لیست مورد تأیید دادگاه نظامی بودند، میتوانستند برگزیده شوند.
عدم وجود آزادیهای سیاسی و نابرابریهای اجتماعی باعث شدند که از همان دوران نوجوانی مخالف سیستم استبدادی حکومت شاه شوم. جوانان مخالف حکومت در آن زمان اغلب جذب سازمانهای سیاسی یا چریکی چپ میشدند. من با وجودیکه قلبم به قول آلمانیها در سمت چپ می تپید ، به عضویت هیچ یک از آنها در نیامدم ، زیرا اید ئولوژی و سلسله مراتب سازمانی آنها مغایر استقلال فکری من بودند.

هنگام وقوع انقلاب مقیم آلمان بودم و در شهر محل اقامتمان برای دادن آگاهی به افکار عمومی آلمانیها در مورد ایران فعّالیت میکردم . با کمک عدّه ای از ایرانیان و آلمانیها ” ایران کمیته ” را تشکیل دادیم و مرتبا با برگزاری جلسات مختلف ، مصاحبه با مطبوعات و تلویزیون و نشر اعلامیه و پخش آن ، آلمانیها را در جریان اتفاقات ایران قرار میدادیم . شور انقلابی مرا هم مانند اکثر ایرانیان گرفته بود. مادرم در تماسهای تلفنی از سر کار آمدن آخوندها اظهار نگرانی کرده ، حرف پدربزرگم را بخاطرم می آورد که میگفت “بدترین حکومت آنست که مذهبیون قدرت را به دست گیرند.” [١]

در جواب او با بی تجربگی میگفتم ، وقتی شاه به این قدرت را ملّت سرنگون کند ، مسلما نخواهد گذاشت دیکتاتوری آخوندی جانشینش شود. چه تصّور خامی ! مادرم هنوز هم این برداشت مرا به خاطرم می آورد.
شور انقلابی من دیری نپائید و پس از اولّین اعدامهای بدون محاکمه و به نمایش گذاشتن اجساد اعدام شدگان بیدار شدم .
مطرح شدن مسئلۀ حجاب اجباری، تظاهرات زنان در اولّین هشت مارس بعد از انقلاب که با شعار یا روسری ، یا توسری مواجه شد و ممنوعیّت شغلی برای قضّات زن دادگستری ، من و شوهرم را به منتقدین انقلاب تبدیل کرد. دوستان آلمانی ما در “ایران کمیته ” با تعجب و نگرانی مسائل ایران را دنبال میکردند. آنها اختلاف و شکاف بین ما ایرانیانی که تا مقطع انقلاب همراه و هم رأی بودیم و اکنون کارمان به مجادله و محاوره کشیده شده بود را شاهد بودند. ما منتقدین در اقلیّت بودیم و طولی نکشید که” ایران کمیته” از هم پاشیده شد.

صبح روز ١۴ مارس ١٩٧٩ (٢٣ اسفند ١٣۵٧) همراه تعدادی از زنان هوادار کنفدراسیون دانشجویان ایرانی ، به عنوان اعتراض به حجاب اجباری وحمله به صفوف زنان تظاهرکننده هشت مارس در تهران، سفارت ایران در بن را اشغال کرده ، متحصّن شدیم.
تحصّن ما تا ساعت ده شب ادامه داشت . ما با استفاده از تلفن و تسهیلات سفارت با رادیو، تلویزیون و روزنامه های وقت ایران تماس گرفته، اعتراض خود را به سرکوب زنان اعلام کردیم وتا خوانده شدن بیانیه مان مبنی بر حمایت از خواستهای زنان و اعتراض به سرکوب آنها از رادیو دولتی ایران ، سفارت را ترک نکردیم . شرح کامل این تحصّن را در مصاحبه دیگری مفصلا بازگفته ام [٢].

به این ترتیب بود که شاهد گسترش قدرت یک حکومت تمامیّت خواه و واپس گرا در خانه مادری شدم .امید من برای بازگشت به ایران بر باد رفت و من که با دیکتاتوری سیاسی ولی رو به مدرنیته حکومت شاه مخالف بودم ، بجای آن خود را مواجه با یک حکومت توتالیتر مذهبی و واپس گرا که نه تنها خفقان سیاسی ، بلکه خفقان اجتماعی و فرهنگی را به سرزمین مادری ما تحمیل کرد ، دیدم .

شهلا عبقری : چگونه به مسائل حوزه زنان علاقمند شده و از چه زمانی شروع به فعّالیت در امور زنان کرده اید؟

مهشید پگاهی : مسائل زنان از نوجوانی مشغـلۀ فکری من بوده اند.در هفده سالگی با خوشوقتی شاهد بدست آوردن حقّ رأی زنان ایرانی شدم. در این رابطه اظهارنظرهای بدبینانه و اکثرا مردانه ای که با اشاره به نبودن دموکراسی و انتخابات آزاد در ایران ، به دست آوردن این حق را بی ارزش میدانستند ، تاثیری در شادی من نداشت . نفس بدست آوردن حقّ رأی جدا از سیستم حکومتی ، قدمی به جلو جهت برابری حقوقی زن و مرد بود.
خودآگاهی من از تبعیض جنسیّتی قانونی ، در طی ازدواج اوّل و بخصوص هنگام طلاق و مسئله حضانت دخترم صورت پذیرفت .

در زمان تحصیل در آمریکا با یک دانشجوی ایرانی آشنا شده و در تابستان ١٣۴۵ ازدواج کردیم . هنگام عقد ازدواج ، به کمک دانش حقوقی پدرم و با صرفنظر کردن از مهریه ، حقّ طلاق و همچنین حقّ حضانت از فرزندان احتمالی را در عقدنامه قید نمودیم . این زندگی مشترک ۵ سال پر تلاطم را سپری کرد. در طی آن برای اولّین بار شنیدم که مرد “من” است و زن “نیم من” ، استقلال فکری و اتکا به نفس زنانه نیست ، زن باید چنین باشد و چنان نباشد. پس از پایان تحصیلات ،در سال ١٣۴٩ از طرف شرکت ذوب آهن ایران دعوت به کار شده به ایران مراجعت کردیم و همان سال دخترم به دنیا آمد. یک سال بعد رسما از هم جدا شدیم . از ذوب آهن استعفا دادم و به استخدام شرکت IBM درآمدم .
هنگام طلاق متوجه شدم که بواسطه تصویب لایحه حمایت از خانواده در سال ١٣۴۶ ، شرائط ثبت شده در عقدنامه من باطل شده و طلاق وحضانت از کودک در اختیار دادگاه حمایت از خانواده قرار گرفته است .
برای طلاق مسئله ای نداشتم وحضانت دختر یکساله ام نیز به من واگذار شد. نقص قانون و بی حقّی زنانه من هنگامی مانند هوار بر سرم خراب شد ، که تصمیم به ازدواج دوباره گرفتم .

قوانین مدنی ما، از زمان تدوین ، مطابق با فقه اسلامی بوده است. قانون حمایت از خانواده زمان شاه نیز با وجود تغییراتی که در جهت بهبودی حقوق زنان در روابط خانوادگی بوجود آورده بود، همچنان بر پایه فقه اسلام قرار داشت. در صورت ازدواج مجدد، شوهر سابق من میتوانست حضانت بچّه را از من سلب نماید. و اینجا کلیشۀ همیشگی تکرار شد. مسئله ، انتقام گیری بود و اعمال قدرت . کسی که تا آن زمان بندرت از حقّ دیدار فرزندش استفاده کرده بود ، با پشتیبانی قانون، میخواست دخترکم را از آنچه برایش آشنا بود و از تمام محبّتی که برخوردار میشد و از تمام کسانی که به او عشق میورزیدند جدا کند. و اینها نه بخاطر عشق پدری بود و نه سرپرستی از فرزند، زیرا که خودش تصمیم به نگهداری از دخترم را نداشت و به تنهائی عازم بازگشت به آمریکا بود.
گفتگو با وی برای رسیدن به راه حلّی که در درجۀ نخست روی بچّه و خیر و صلاح او متمرکز باشد، به جائی نرسید. مسئله، قانون مرد سالاری بود، زور بود و اعمال قدرت بود. واو با استفاده از آن به دادگاه برای گرفتن حضانت شکایت برد.
تنها راهی که برایم باقی مانده بود، خروج از ایران قبل از تشکیل دادگاه بود. اینجا هم قانون مردسالاری که لایحۀ حمایت از خانواده هیچ تغییری در آن بوجود نیاورده بود، سدّ راه من بود. طبق فقه اسلامی که در زمان حکومت شاه نیز همچنان منشا قانون مدنی ما باقی مانده بود، ولایت فرزند همیشه با پدر یا جدّ پدری باقی میماند، حتّی در صورتی که حضانت با مادر باشد. برای گرفتن اجازۀ خروج برای دخترم اجازۀ پدرش لازم بود و اینکه پدر ایران را ترک گفته بود، تغییری در اصل ولایت او نمیداد. قانون مردسالاری، زور واعمال قدرت بود.

اینجا پدرم به کمکم آمد و مرا برای همیشه مدیون خویش کرد. با فعّالیت زیاد و با کمک دوستان و آشنایانی که داشت و با این استدلال که پدر بچّه خودش در ایران نبود، دادستان تهران شخصأ اجازۀ خروج دخترم را صادر کرد.
در شهریور ١٣۵٢ من و دخترم از ایران خارج شده، به شوهرم که در آلمان مشغول دیدن دورۀ تخصّصی اش بود پیوستیم .آینده نشان داد که این بهترین و شایسته ترین کاری بود که میتوانستم در مورد دخترم انجام دهم . شوهر دوّم من برای او و دختر دیگرم که در سال ١٣۵٣ به دنیا آمد، پدری واقعی به معنای کلمه بود و هست . آنچه که پدر بیولوژیکی او نبود و هیچگاه هم نتوانست بشود.

یک هفته پس از خروج ما دادگاه تشکیل شد وحضانت از من سلب و به نمایندۀ پدر اعطا گشت . آنچه که برای دادگاه مطرح نبود و در حکم خود اشاره ای نیز به آن نکرد، خود بچّه و در نظر داشتن خیر و صلاح او و صدماتی که در صورت اجرای این حکم به او وارد می آمد بود.
دادگاه با اطّلاع از اینکه پدر کودک در ایران نیست ، تأکید کرده بود که بچّه به نمایندۀ پدر تحویل داده شود. اینکه نمایندۀ پدر کیست؟ چه مشخّصاتی و چه صلاحیّتی دارد که بتواند جانشین مادر شود، اصلأ مدّ نظر نبود. از آن گذشته، اینهم که یک بچّۀ سه ساله احساس ودرک و وابستگی دارد و میز و صندلی نیست تا از این به آن تحویل داده شود، از نظر دادگاه اهمیّتی نداشت. قانون مردسالاری بود و زور بود و اعمال قدرت مردانه بود.
تنها نتیجۀ این حکم ممنوع الخروج شدن دخترم بود و اینکه در صورت سفر به ایران، گذرنامۀ او در کلیّه مرزهای هوائی، زمینی و دریائی ضبط میشد.
بدین ترتیب ما در آلمان ماندگار شدیم . اگر تا آن زمان مسائل زنان برایم اهمیّت داشتند، بعد از چنین تجربه ای، برایم محوری شدند.

شهلا عبقری : چگونه و از چه زمانی شروع به فعّالیت در امور زنان کرده اید و دامنۀ فعّالیت شما در این زمینه چگونه است؟

مهشید پگاهی : در آلمان با گروه های فمینیستی آلمانی ارتباط برقرار کردم و اواخر سالهای ٧٠ میلادی توانستیم اوّلین خانۀ امن برای زنان در شهر خود را برپا سازیم .در حال حاضر در اکثر شهرهای آلمان چنین خانه هائی برای زنان و کودکان وجود دارند و تعداد نه چندان کمی از زنان که به آنها مراجعه میکنند، از خانواده های مهاجر هستند.
تابستان ١٩٨١، سفارت جمهوری اسلامی ایران در بن، صدور گذرنامه برای زنان ایرانی را مشروط به ارائۀ عکس محجّبه کرد. بعد از آن بود که فکر ایجاد یک تشکّل مستقل زنان با فراخوان مسعوده آزاد شکل گرفت، وروز اوّل مه ١٩٨٢ رسمأ در نشستی در فرانکفورت اعلام وجود کرد. برای من، این واقعیّت که زنان بسیاری با وابستگی های گروهی و ایدئولوژی متفاوت، به ضرورت فعّالیت مشترک در جهت احقاق حقوق زنان ورای سازمانهای سیاسی خود واقف شده بودند، بسیار امّیدوارکننده بود. در این نشست شرکت داشتم و از آن به بعد در این جهت فعّالیت میکنم .البتّه دخالت ندادن ایدئولوژیها به آسانی میسّر نشد و و ما سالهای پر فراز و تشیبی را طی کرده، جدائیها و انشعاب را تجربه کردیم . من همیشه اعتقاد داشته ام که برابری زن و مرد با موانع فرهنگی و مذهبی حاکم بر جامعۀ ما، در گرو آزادی هیچ طبقه ای نیست و با عوض شدن سیستم ها و حکومت ها بخودی خود حاصل نخواهد شد.
در این رابطه سمینارهای سالیانۀ تشکّل های زنان ایرانی مقیم آلمان، رشدی قابل توجّه در راه استقلال فکری زنانه داشته و از نظر کیفیّت سازماندهی، برنامه ریزی و نظم اجرائی نیزپیشرفتشان درخشان میباشد. شرکت در این سمینارها و همچنین سمینارهای سالیانۀ بنیاد پژوهش های زنان ایرانی، برای ساخته شدن شخصیّت فمینیستی و بالابردن آگاهی اجتماعی من کمکی ارزنده بوده اند.
در سطح محلّی نیز، همراه با عدّه ای از فعّالین زنان مقیم منطقه ای که زندگی میکنم ، تشکّل ” پرتو ” را بنا نهادیم و چند سمینار موفّق محلّی نیز برگزار کردیم .
در حال حاضر، در شبکۀ بین المللی همبستگی با مبارزات زنان ایران فعّالیت دارم .

شهلا عبقری : نظر شما در مورد مبارزات زنان داخل ایران و کمپین یک میلیون امضا چیست؟

مهشید پگاهی : برداشتی که من از مبارزات زنان ایرانی از راه دور دارم ، حاکی از پیشرفت اجتماعی قابل توجّه کنشگران مسائل زنان با وجود شرائط سرکوب و اختناق میباشد. شهامت زنان ایران ، چه آنها که با آگاهی فمینیستی و همبستگی و همکاری با یکدیگر در کمپین ها و NGO ها مشغول به فعّالیت هستند، و چه آنهائی که همه روزه در کوجه و خیابان به دلیل عدم اطاعت از قوانین ارتجائی و ضدّ انسانی حاکمیت مورد اهانت و سرکوب قرار می گیرند، تحسین برانگیز است .

سیستم ساختاری افقی کمپین یک میلیون امضا، تجربه ای نوین است. چندگانگی عقاید و خاستگاههای کنشگران کمپین، تا آنجا که هدف اصلی، یعنی رسیدن به لغو تمامی قوانین تبعیض آمیز جنسیّتی مورد توافق باشد، اشکالی ندارد.
به نظر من نباید با استناد به قرائتی مترقّی تر از مذهب و جلب حمایت سر و پا شکسته از چند آیتالله، در درون حکومت ولایت فقیه ، به تغییر بعضی از موارد قانونی به نفع زنان دل خوش داشت .
اهمیّت کمپین از نظر من در جنبۀ آگاهی دهنده و در برخورد چهره به چهره با قشرهای متفاوت از زنان و مردان در راستای آن میباشد. تا زمانی که آگاهی از بی عدالتی و ناحقّی در جامعه ای همه گیر نشده باشد، کوشش برای رفع آن به جائی نخواهد رسید. کمپین میتواند در جهت گسترش آگاهی و حسّاسیت نسبت به قوانین زن ستیز، بین مردم موثر باشد.
موقعیّت حقوقی زنان ایران در تضّاد پایه ای با جایگاه اجتماعی آنها قرار دارد. معمولأ قوانین باید پیشرفته تر از جامعۀ خویش وضع شوند تا بتوانند تأثیر مثبت در روند آن داشته باشند. در سرزمین مادری ما، عکس آن حاکم است .
با وجود دست آوردهای بیشمار علمی،فرهنگی و حتّی اقتصادی زنان ، قوانین مدنی ما فرق چندانی با یکصد سال قبل نکرده اند. این مسئله، توأم با عقب گرد قوانین جزا به قرن دهم میلادی ، یعنی زمان پایه گزاری فقه اسلامی ، نمایانگر پارادوکس جامعۀ ایرانی و ناهمخوانی قانون با عرف است .

شهلا عبقری : چه پیشنهاداتی برای پیشبرد مبارزات و اهداف فمینیستی زنان ایرانی دارید؟

مهشید پگاهی : در حالیکه زنان ایرانی نه تنها در انقلاب ۵٧ خورشیدی و انقلاب مشروطه ، بلکه در جنبشهای اجتماعی قبل از آن نیز شرکت داشته اند، نتوانسته اند در بهبود قوانین مربوط به خویش قدمی به جلو بردارند.
دلائل پابرجائی قوانین زن ستیز را در درجۀ اوّل باید در ماهیّت ولایت مطلقۀ فقیه و دخالت دین در حکومت دانست .اشکال دیگر عدم آگاهی فمینیستی در مقطع انقلاب ۵٧ بوده است .سازمان زنان دولتی قبل از انقلاب ،تحت ریاست خواهر شاه بود و از طرف اکثر روشنفکران جدّی گرفته نمیشد. گروه ها و سازمانهای سیاسی آن زمان نیز توجّهی به مسائل زنان نداشتند. تشکّل مستقل زنانه ای هم که روی محور خواستهای فمینیستی کار کند،وجود نداشت. اینست که در مقطع انقلاب، اعتراضات و تظاهرات زنان نسبت به حجاب اجباری و محدودیّت شغلی و تحصیلی، با وجود گسترده بودن ، سازمان یافته نبود و به ثمر نرسید.
خوشبختانه امروز تشکّل های مستقل زنان چه در ایران و چه در خارج از کشور حول محور خواستهای برابرطلبی سازماندهی شده اند. از آن گذشته با وجودی که زنان ما از نظر قانونی وضع صد سال پیش را دارند، ولی بلحاظ اجتماعی و فرهنگی آنی نیستند که آن زمان بودند. در حالیکه در صد زنان باسواد در صدر مشروطیت بسیار پائین و نسبت به مردان بسیارناچیز بود، امروزه زنان ایرانی از سطح بالائی از تحصیلات برخوردار بوده، چیزی از مردان کم ندارند. اگر در صدر مشروطیّت ،تنها عدۀ کمی از روشنفکران خواهان کشف حجاب و رفع پرده نشینی و خانه نشینی زنان بودند، امروزه شاهد مقاومت خستگی ناپذیر زنان در مقابل حجاب اجباری هستیم .

به نظر من پیشبرد مبارزات فمینستی در گرو آگاهی هر چه بیشتر زنان ایرانی بر قوانین تبعیض آمیز جنسیّتی و انسجام هر چه گسترده تر آنها بر علیه این قوانین میباشد.
بطور قطع تا زمانی که جدائی دین از حکومت تحقّق نیافته، زنان ما به خواست برابری نخواهند رسید. اینجاست که تشکّلات فمینیستی در داخل و خارج از ایران باید با همبستگی و همکاری یکدیگر، به نیروئی تبدیل شوند که دیگر نادیده گرفتنی نباشد.
باشد که این بار هنگام تحوّلی دیگر در سرزمین مادری، این نیرو با خواست رادیکال رفع کامل تبعیض جنسیّتی، زنان ایرانی را در جایگاه واقعی خود در جامعه قرار دهد.

شهلا عبقری : سپاس فراوان از تو مهشید عزیز که ساعاتی از وقت ارزشمند ت را صرف این مصاحبه کردی

گروه کاری چهره ما، تاریخ ما

توضیحات

[١] – پدر بزرگ مادری من مرد روشنفکری بود که در آن زمان فرقی میان دختر و پسرش قائل نبود. وی اوائل سالهای چهل خورشیدی، وصیّت کرد که دختر و پسرش ارث یکسان ببرند و دائی من به این وصیّت احترام گذاشت .

[٢]- در اینمورد رجوع کنید به مصاحبه ای با من با عنوان “[گفتنی هایی از مبارزات زنان ایرانی خارج از کشور->https://www.iran-women-solidarity.net/?p=250 ]”

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *