روزهای ماه مه شصت و هشت را به یاد می آورم در کلینیک کوچک پدرم در شهرستان. ما در همان محلی که درمانگاه مخصوص زنان و زایمان بود خانه داشتیم. در عنفوان بلوغ ، به سیر رویدادها و تحولاتی که در فرانسه دوردست جریان داشت چشم دوخته بودم: تظاهرات جوانان در خیابانها، فریادهای آزادی، آغوش های گشوده و بوسه ها در ملاء عام. با ذهنی آکنده از پرسش در باره جهان و در باره خودم، درگیرودار کشف جسمم که داشت شکل عوض کرد، در جستجوی پاسخ در پیرامون خود بودم. هیچ رخدادی در کلینیک از چشمان کنجکاوم پنهان نمیماند: زنها می زاییدند، سقط میکردند و گاه در شب زفاف، وقتی ملحفه سفید از خون رنگ نمی گرفت، آنان را به درمانگاه میآوردند.
اتفاق می افتاد نیمه شب با شنیدن داد و فریاد از تختخوابم جست بزنم، و از پله ها سرازیر شوم تا یک بار دیگر شاهد همان صحنه همیشگی باشم: مرد و زن سر هم فریاد می کشیدند و در گوشه ای زن جوانی لرزان می گریست. خانوده های دو طرف، بر سر بیگناهی عروس دعوا می کردند و از پزشک متخصص می خواستند کلام آخر را بگوید. صدای خشمگین پدر را به یاد می آورم و سخنان او را که پس از بارها شنیدن حفظ شده بودم: “از این وحشی گری که راه انداخته اید خجالت نمی کشید؟ من پزشکم! به نام علم حرف می زنم و به شما میگویم بعضی زنها با آنکه باکره هستند خون ریزی ندارند! و تازه، بکارت زن می تواند در اثر یک حادثه از بین برود. دنبال اثبات چه هستید شما؟ شرم کنید!”
صحنه با گفتگویی خصوصی میان پدر و عروس و داماد به پایان می رسید. نگاه پدر را به یاد می آورم وقتی به من می گفت “می بینی دخترم! زن بودن در این مرز و بوم کارآسانی نیست!” گیجی و آشفته حالی خانواده ها، یادم هست و صورت های باد کرده از گریه عروسهای جوان که همه شان را به هم شبیه می کرد. همه آن ها گوئی تنی واحد بودند : پیکری مچاله شده از تحقیر، خرد و لرزان. زمانی به طول انجامید تا دریابم سبب همه این صحنه ها همین است که در نظام پدرسالار، تن زن ویژگی شخصیاش را از دست می دهد تا مکان آبروی قوم و گروه گردد.
چند دهه پس از ماه مه شصت و هشت و شکوفایی بعدی جنبش زنان درفرانسه که به دستاوردهای بزرگی در کسب حقوق آنان انجامید، در سالهای تبعید در فرانسه، کار و تحقیق در زمینه مسائل مهاجران مرا به مشاهداتی از همین دست راه برد. شاهد همین گونه رویدادها شدم که آفریننده کشمکش در خانوادههاست و خردکننده زنان. آنجه در شهر لیل گذشته تنها نمونه ای از این رویدادها ست و اهمیت آن در توجه دادن به واقعیاتی است که ابعادش از این واقعه مشخص بسیار فراتر می رود. رأی دادگاه در لغو ازدواج به دلیل باکره نبودن عروس، مسئله مهم تضاد میان اصول دمکراتیک با ارزشهای پدرسالار را مطرح می کند که تحت عنوان “فرهنگ” و “مذهب” مداوما بازتولید می شوند.
“دروغ” زن جوان در باره بکارتش که قاضی رأی خود را بر پایه آن صادر کرده، برملا کننده حقیقت رودرویی رنج آور جمع کثیری از زنان با مدرنیت مثله شده است، هرگاه پذیرش مدرنیزاسیون با جذب ارزش های مدرن برابری، آزادی و اختیار فردی همراه نباشد. این چنین، در بسیاری کشورها و در بسیاری موقعیت ها، روند تحول مدرن به رغم تغییرات مهم در وضعیت زنان، از جمله دستیابی به آموزش و شغل، لزوما به از میان برداشتن قواعد و رسومی نظیر لزوم حفظ بکارت پیش از ازدواج نمی انجامد. این قاعده بیانگر اراده تسلط بر پیکر زنان است و مهار آن در جهت حفظ قدرت پدرسالار. در مدرنیت مثله شده، زنان با وجود دست یابی به درجاتی از آزادی و اختیار، همچنان زندانی استراتژیهای هویتی پدرسالارانه باقی میمانند که مداوما بازتولید شده و تداوم مییابند. این استراتژی ها بدن زنان را پایگاه “آبروی” مردان، فامیل و گروه قرار میدهد و این چنین “بکارت” زنان ضامن “حیثیت ” گروه و قوم میشود. سالهاست کنشگران و فعالان حیطه های متفاوت اجتماعی شاهد این حوادث غم انگیز هستند. پیشرفت جنبشهای سیاسی ـ مذهبی در بازتولید و گسترش این واقعیات نقش دارند. “منحرف” جلوه دادن “آزادی زنان” که در تبلیغات اینان موجد “فساد اخلاقی و اجتماعی” قلمداد می شود، از موضوعات تکراری گفتار آن هاست. و محرومیت های اجتماعی، اقتصادی ، فرهنگی و جنسی به پیشروی این تبلیغات پا می دهند.
اینگونه، زنان در مرکز کشمکشهای فرهنگی ـاجتماعی ـ سیاسی قرار دارند که درنهایت مسئله دمکراسی را مطرح می سازد. درفرانسه، این مسائل ما را با ضرورت پیشبرد اصول آزادی و برابری زنان رودرو میکند که خود با اهمیت تعمیق ارزش های دمکراتیک گره خورده است . این موضوعات از یکسو به لزوم بازبینی مواد قانون در جهت تثبیت هر چه بیشتر اصول آزادی زنان و برابری حقوق آنان توجه می دهد و از سوی دیگر بیانگر ضرورت کار دائم برای تحول شرایط پیچیده ای است که خانواده ها و افراد را درگیر میکند.
شهلا شفیق ، نویسنده و پژوهشگر ، مدیر انجمن “گسترش روابط بین فرهنگی برای توسعه شهروندی”