تأملاتی هفت‌گانه بر دوران مدرن و پسامدرن/ نیلوفر شید مهر

بخش چهارم تا ششم

قسمت چهارم: بدن و تن در روند اوج گیری حوزه اجتماعی

در قسمت‌های پیشین این جستار خلاصه‌ای از تحولات سه حوزه عمومی، خصوصی و اجتماعی و انواعِ کار از نگاه هانا آرنت شامل کارِ کارگری و کارِ تولیدی از دوران مدرن تا امروز ارائه دادم. همچنین نشان دادم چرا و چطور در نتیجه تطور سرمایه‌داری و دیگر تحولات اجتماعی، حوزه اجتماعی بر دیگر حوزه‌ها غلبه پیدا کرد و آن‌ها را زیرمجموعه‌ی خود کرد.

در این بخش ابتدا به صورت‌بندی بدن و تن در همین بازه زمانی می‌پردازم و نشان می‌دهم این دو چطور در نتیجه اوج‌گیری حوزه اجتماعی و تسلطش بر دیگر حوزه‌ها به‌ کار گرفته شدند.

بدن و تن در دنیای مدرن و پسامدرن و خانه‌ای از آنِ خود

در دوران مدرن، آنطور که آرنت می‌گوید مفهوم مایملک توسعه می‌یابد ،به شکلی که مایملک شامل بدن که گفتیم سازه‌ای اجتماعی است و مهارت‌ها و توانایی‌های بدن هم می‌شود. این بدن اما دیگر به حوزه خصوصی تعلق ندارد بلکه در حوزه اجتماعی واقع می‌شود.

در مراحل پیشرفته‌تر دوران مدرن و در دوران پسامدرن این امر شامل تن نیز می‌شود و تن به انقیاد سرمایه در حوزه اجتماعی درمی‌آید. از این نظر، مدرنیته و پسامدرنیته به نوعی مالکیت خصوصی بدن و حتی تن را الغاء و سعی می‌کنند جایی خصوصی یا خانه‌ای از آن خود برای انسان—برای خود او تنش—باقی نگذارند.

در زمانه‌ی ما کار به جایی رسیده است که در لحظاتی نفس‌گیر و ناامید، به نظر می‌رسد انسان دیگر گریزگاه، خلوت و مکان امنی خارج حوزه اجتماعی که دنیا را در برگرفته ندارد—جایی که خودش باشد و تنش و اگر مایل نبود دیده و شنود نشود. حتی دیگر مردم سکس و دفع ادرار و مدفوع که کارهایی تنانه هستند را به رایگان در اینترنت در بازدید همگان قرار می‌دهند. این گفته مارک زوکربرگ موسس فیس بوک که خلوت و حوزه خصوصی بی‌معناست (نقل به مضمون) گواه این امر است.

در دنیای پسامدرن ما تعریف انسان چیز دیگر شده است. تعریف انسان سلولی است کارآمد در شبکه‌سازی، سلولی از شبکه هردم رشدیابنده‌ی شبکه‌های تودرتو و پیچ در پیچ انباشت، افزایش و گردش سرمایه که سرطان‌وار جهان را در چنگ خود گرفته است. این سلول باید بتواند بدنِ اجتماعی‌شده‌ی خود یعنی دانش، مهارت‌ها و توانایی‌های خود را چون فروشنده‌ای به شکل کالا (خیلی وقت‌ها کالایی که خصلت مجازی داشته و تصویری فریبنده بیش نیست) و همچنین تن (عضوهای تن بخصوص عضوهای جنسی و تن‌پوش خود شامل حجاب چنان که در قسمت بعدی این جستار نشان خواهم داد) به شکل کالا عرضه کند، و درنتیجه‌ی این ارائه، سلول‌های دیگری را زیرمجموعه شبکه‌ی خود کند در حالی که خود زیرمجموعه‌ی شبکه‌هایی قوی‌تر می‌شود (می‌خورد و خورده یا مصرف می‌شود و به این شکل بازار که صورت‌بندی سرطانی دارد را پیچیده تر و مقاوم‌تر می‌کند).

کارآمدی این سلول با ظرفیت عددی خوردن و لقمه شدن و سرعتش در این دو کار سنجیده می‌شود.

برای مثال در فیس بوک در جریان عرضه و فروش بدن و تن به شکل تصویر یا کلام (نوشته‌ی کالاشده) توسط هم خورده می‌شویم/ خود را به دیگران می‌خورانیم یا توسط دیگران خورده می شویم ،در حالی که در معده‌ی خوراننده‌ی فیس بوک و گوگول و دیگر محیط‌های اینترنتی هستیم. ارز این تبادل چیزی مانند “لایک” است. عصر پسامدرن ما را به آدم‌خورانی که خود را نیز می‌خورند و در جریان لذتی که به آن‌ها دست می‌دهد بیشتر گرسنه می‌شوند تبدیل کرده است. حضور درشبکه‌های اجتماعی و در شبکه‌های اینترنیتی کامجویی تنانه‌ی پسامدرن است.

بگذارید باز به بدن در دوران مدرن برگردیم.

همانطور که در قسمت‌ سوّم این جستار اشاره کردم، بدنِ کارگران از جمله زنان توسط سرمایه‌داری اولیه برای نیروی کارِ کارگری‌شان به کار گرفته شد. زنان در این زمان صاحب مایملک شدند چرا که بدنشان برای کار در کارگاه‌ها و کارخانه‌ها ارزش پیدا کرد. از این جهت بدن آن‌ها اجتماعی و از حوزه خصوصی یعنی حوزه‌ی مایملکِ مردِ رییس خانواده به حوزه عمومی که داشت زیرگروه حوزه اجتماعی می‌شد کشانده شد. سرمایه داری زنان را از پستوها و خانه‌ها بیرون آورد چون به کارِ کارگری آن‌ها نیاز داشت.

به این ترتیب زنان بخصوص در کارخانه‌های خاصی مانند صنایع ریسندگی و نساجی و پوشاک وارد بازار کار شدند و این امر سبب شد به حوزه اجتماعی که راه پیدا کرده و بدن اجتماعی پیدا کنند. اگرچه در این زمان هنوز تصور بر این بود که زنان از قابلیت‌های ذهنی و فکری شامل قابلیت‌های کلامی و هنری و اجرایی مردان برخوردار نیستند و بنابراین ادغام زنان در حوزه اجتماعی محدود بود. کتاب امیل (۱۷۶۲/ ۱۹۵۳) روسو۹ از فیلسوفان اولیه دوران مدرن نشان می‌دهد که حتی او زنان را دارای قابلیت‌های فکری برابر با مردان نمی‌دانست و آموزشی متفاوت برای دختران تجویز می‌کرد . تنها در مراحل پیشترفته‌تر دوران مدرن بود که کم‌کم قابلیت‌های مغزی زنان (مغز به عنوان بخشی از بدن) به رسمیت شناخته شد و از زنان در تولید دانش و فن استفاده شد.

امروزه که کارخانه ها و کارگاه‌‌ها یا به قول معروف دخمه‌های عرق‌ریزی به کشورهای فقیر (شرق و جنوب) منتقل شده، بخش بزرگی از کارگران زنان هستند. همچنین بیشتر کارگران کشاورزی در جهانِ امروز زنان هستند.

در جریان پیشرفت سرمایه داری در کشورهای صنعتی، مهارت های فنی و فناوری و نوآوری‌ها و کار فکری و کلامی زنان نیز به عنوانِ کاری که بدنِ اجتماعی‌شده تولید می‌کند به کار گرفته شد. شماری از حرفه‌های معمول که زنان در آن مشغول به کارند این‌ها هستند: پرستاری، آموزگاری و منشی‌گری. امروزه حضور زنان در سیستم دیوان‌سالاری غرب، به طور عمده در بخش‌های غیرمدیریتی، پررنگ است. همچنین شماری از اساتید دانشگاه‌ها و مراکزِ آموزش عالی زنان هستند. با این همه رشته‌های خاصی همچون ریاضیات و فلسفه هنوز در قرق مردان هستند. بیشتر الگوریتم‌نویسان نیز مرد هستند.

در مراحل پیشرفته‌تر سرمایه‌داری، شمار اندکی از زنان در کشورهای غربی نیز به جمع سازندگان (صنعتگران و کالاسازان خُرد) پیوستند. همچنین زنان در بخش‌های خدماتی و خرید و فروش به کار گرفته شدند. اما تنها شمار اندکی از زنان در مشاغل بالای مالی-اقتصادی که می‌گویند مردانه هستند، مانند بورس‌بازان وال استریت و مدیران مالی و خرید-و-فروشندگان سهام که برای بانک‌ها و موسسات اعتباری کار می‌کنند. همچنین درصد بسیار پایینی از ابرپولداران و سرمایه‌دارن جهان زنان هستند. این مورد در مورد سیاستمداران رده بالا نیز صدق می‌کند.

دردوران مدرن تن بالاخص تنِ زن نیز مورد بهره‌برداری در سطح وسیع قرار گرفت. قبل از شرح چگونگی آن، بگذارید به تعریف تن که در ابتدای قسمت اوّلِ این جستار مطرح کردم برگردیم.

تن چیزی است رازآلود آمیخته با حس و میل و با لذّت و درد که سرچشمه‌ی الهام، شهود و آرزو و رویاست. تن بخصوص با حس‌هایی در ارتباط است که فیلسوف آلمانی طلایه‌دارِ دورانِ مدرن امانوئل کانت۱۰ آن‌ها را خصوصیات ثانویه می‌نامید چرا که خصلت سیالیت دارند، حس‌ها و خصوصیاتی مانند رنگ و بو و طنین صدا که بر خلاف مسافت قابل رویت و تعیین دقیق حتی با چشم مسلح و به کمکِ ابزارهای تشخیص و اندازه‌گیری دقیق نیستند. به عبارتی، از تعیّن می‌گریزند.

از نظرگاه من، تن به خاطر رازآلودگی‌اش و گریزش از گنجانده‌شدن در مظروف‌‌های خاص، به خاطر مقاومتش در مقابل به تمامی عینی و ابژکتیو شدن، به خاطر سرزدن از اندازه‌مندی چون حس و درد و لذّت به اندازه نیایند، و همچنین به خاطر سرزدن از هنجارپذیریِ صرف—چرا که تن ذاتش میل است و چرا که تن رویابین و آرزومند است و ظرفیتِ شهادت دادن به حضور دیگری (شهود دیگری) دارد—هیچ‌گاه نمی‌تواند کاملن اجتماعی و به خدمت گرفته شود.

تن را می‌توان با در بند کشیدن در بدنی اجتماعی تا حدی رام کرده و از آن بهره کشید. ولی چون تن توانش تن ندادن دارد، می‌تواند از قالب‌ها و ساختارها و قلمروها بیرون بزند و ساختارها و صورت‌بندی‌های موجود را واسازی کند. تن شعوریا خِرَد خاص خود را دارد که همان شعر است. جان شعر زمان است. زمان در اصل چیزی نازمان‌مند، پس نامتعیّن و شهودی، است (زمانی که توسط ساعت یا تقویم تعیین می‌شود نوعی از مسافت یا مکان بُعدپذیر است. علاقه‌مندان می‌توانند برای مطالعه بیشتر در این زمینه به آثارهنری برگسون۱۱ و ژیل دلوز۱۲ مراجعه کنند).

‌گفتم که تن هیچ‌گاه نمی‌تواند کاملن اجتماعی شود چرا که بُعد نامتعیّن روحی / روحانی دارد. از این جاست که تن خاستگاه جان است. هستی که حضور فرا گستر جانداران است حضورفراگیر و درون‌ماندگار تنانگی در همه زمان-مکان‌هاست (دلوز متاثر از اسپینوزا۱۳ اصلاح «ایمننس»۱۴ را به‌کار برده است) . این حضور بی آغاز و پایانِ هَستن همان است که اسپینوزا آن را طبیعت (خدا) می‌نامد و همان است که در بعضی اشعار فارسی با واژه «جانان» از آن نام برده شده است. برای مثال آن‌جا که مولوی می گوید: «باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی».

از نظر نگارنده، طبیعتِ اسپینوزایی تنانگی فراگسترِ ظرفیت یا توانِ هستش است که جان نامیده میشود و تن به تعریف نمی‌دهد. تن تا جان دارد جاندار است :هست و هست و هست. بوده و هست …

جان همان توانِ جنبش، توانشِ هستیدنِ تن است. هستشِ تن آرزویی همواره در جریان که میل دارد تن را خالی از بدنِ اجتماعی کند—میلی که تنها از راهِ بدنِ خالی-از-ارگان یا عضو-شدن (دلوز و گاتاری (۱۹۸۷)) امکان‌پذیر می‌شود. تن با چنین میلی آرزو دارد جمله جان شود، جانان شود.

شاید تفکیکِ من از تن و بدن را بعضی خوانندگان به نوعی دوگانه انگاری تعبیر کنند. اما در این اندیشه‌گی دوگانه‌گی در کار نیست. بدن تنِ اجتماعی‌شده و در قالب و فرم خاصی ریخته و به بند کشیده شده است. بدن تنی است که در شکمِ مادر گستره‌ای از جنبش‌ها (با شدّت‌های متفاوت) بوده (دلوز و گاتاری (۱۹۸۷) ) و بعدِ تولّد ،در جریان اجتماعی‌شدن، صورت‌بندی و نظم ارگانیِ اجتماعی گرفته—نظمی که سعی دارد انرژی‌های تن، یا همان توانشِ تن که جان اوست را به بند بکشد و به شکلی سیستماتیک کنترل کند. هر چه در نتیجه‌ی این کنترل تن با نیروی جان کمتر از بدنِ اجتماعی خود بیرون بزند، از جنبش می‌افتد و ذره ذره می‌میرد.

بدن تنی است که در جریان تمدن‌ها به شکل‌های خاصی به خدمتِ نمایش درآمده است. بدن چیزی نمایشی است و حوزه اجتماعی حوزه نمایش است. در هر جا که این تن از مرزهای این قالبهای اجتماعی بیرون زده و به سمتِ خود‌شدن یا جانان شدن میل کند دست به واسازی صورت‌بندی‌های اجتماعی می‌زند. در جریان این واسازی جانِ تپینده‌‌ی تن همچون جرقه‌ای، همچون جنبشی مشّدد، پدید و بعد باز نا‌پدید می‌شود.

در دوران مدرن، تنِ بدن‌شده، بخصوص تنِ زنان، به شکل متمرکز، گسترده، برنامه ریزی‌شده و ساختارمند (سیستماتیک) برای تولیدِ لذت در کارگری جنسی به کار گرفته شد. ظهور و گسترش روسپی‌خانه ها در شهرهای اروپا گواه این امر است. امروزه تجارت سکس و بردگی جنسی از بزرگترین و سودمندترین تجارت‌های سرمایه‌داری جهانی است.

تن بخصوص از زمانی که رقابت بین سرمایه‌داران برای فروش محصولاتشان بالا گرفت و تلویزیون بوجود آمد و تبلیغات برای فروش کالاها مهم شد اهمیتِ خاصی پیدا کرد. همانطور که مارکس به درستی نشان داد و پیشتر گفتیم، مشخصه‌ی اصلی بدن که منبع کارِ کارگری است درظرفیتش برای تولید ارزش اضافه است. تن نیزچون به کارِ کارگری (کارگری جنسی) گماشته شود این ارزش اضافه را ایجاد می‌کند.

اما تن (دقت کنید که چیزهایی مانند صدا و بو و رنگ سایه‌روشن‌های تن هستند) می‌تواند ارزش اضافه‌ی دیگری نیز تولید کند و ارزشِ کالاها را بالا ببرد چرا که تن جُنبنده و پس انگیزش‌گر است. یکی از این ارزش‌های اضافی که تن تولید می‌کند ارزش نمایشی است. تن می‌تواند به کالا شکلی نمایشی داده و تنی دیگر را بجُنباند و در نتیجه در آن میل یا خواهش برانگیزد.

تن بخصوص تنِ زن‌ در تبلیغات برای کالا مشتری‌ساز می‌شود. به عبارتی مصرف‌کننده را مایل به مصرفِ کالا می‌کند. شکلِ بیرونی یا ظاهری تن (صورت و اندام) و آنچه از تن می‌تراود چون صدا و رنگ و بو می‌توانند به کالا در جریان تولیدش اضافه شوند و ارزشی نمایشی به شکل میل و آرزو و الهام ایجاد کنند و به این طریق ابدان اجتماع را انگیزش به خرید و مصرف کنند.

کالاهایی که ما هر روزه مصرف می‌کنیم تکه‌هایی بی‌جان یا از تپش‌افتاده در جریان نمایشی‌شدن از تنِ خودمان هستند. به همین خاطر،لحظه‌ای شاید، سرگشتگی ما را تسکین بخشند. ولی چندی پس از مصرف ما را ازخودبیگانه‌تر و گم‌گشته‌تر می‌کنند.

همین خصلتِ توانشِ تن در انگیزش خواهش و میل و رویا و آرزو در دوران مدرن در هنر بخصوص هنرهای تجسمی به کار گرفته شد. نقاشی مدرن پر از تصاویر تن عریان و رویایی زنان است. سینما که اوج هنرِ مدرن است نشان بارزِ استفاده از تن برای انگیزش تن‌های دیگر نشسته در ابدان اجتماعی‌شده است که به پرده‌ی جادویی نقره‌ای چشم دوخته‌اند. سینما با انگیزش میلِ تنانه چشم‌ها یا عین را در خود و حس‌هایی که برمی‌انگیزد غرق می‌کند و گویا به عالمی دیگر، به عالمِ غایبِ جانان، می‌برد.

در دورانِ مدرن، هنگفت‌ترین سرمایه‌ها اما با استفاده از بهره‌کشی از تن و توانشش برای جمع و ازدیاد و گردش و سرعت دادن به گردش سرمایه در صنعتِ پرنو که نمایشِ صرف است به کار افتاد. امروزه که با توّفق جهنمی حوزه اجتماعی ابدان اجتماع در چرخه‌ی خرید-فروش-مصرف یا خوردنِ تنِ بدن‌شده‌ی خود و خوراندنِ خود به دیگری افتاده‌اند، بسیاری به طور خود خواسته در تولید و فروش پرنو از طریق سرمایه‌گذاری و بهره‌کشی از تن خود به شکلِ صرفن نمایشی مشارکت دارند.

در این جا ذکر نکته‌ای مهّم ضروری است: برای سرمایه‌ی جهانی که از تن ارزشِ اضافه‌ی نمایشی استخراجِ می‌کند فرق ندارد اگر این تن همبسته با بدنی از اجتماع باشد که جزو اقلیت‌ها محسوب می‌شود، مانند تنِ سیاه‌پوستان و رنگین‌پوستان یا تنِ همجنس‌گرایان یا تنِ مسلمانان. چنانچه تنی به سرمایه و گردشش و افزایشِ سرعت این گردش سود برساند، بازار حذفش نمی‌کند بلکه پذیرایش نیز هست. برای مثال ویدیوهای پورنی وجود دارند که زنی با حجاب (روسری یا مقنعه) در آن بازی می‌کند.

اتفاقن یکی از عواملی که باعثِ سیالیت یا یا مخدوش‌کردنِ مرز هنجارهای اجتماعی قدیم و پیوندزدن تفاوت‌ها به هم شده همین استفاده‌ی سرمایه از تن است. از این رو، جهانی‌شدن سرمایه از جمله عواملی است که امکان بازنمایی‌های متکثر و متنوع و گسترده و رنگارنگ و گلچینی و تلفیقی از ابدانِ اقلیتِ اجتماع و بازشناسی آن‌ها را فراهم آورده است. ایده‌های ضد-ذات‌گرایانه تبلور این امکان هستند، ایده‌هایی که می‌گویند زن و مرد و مسلمان یا فمنیست یا سیاه یا شیعه یا چپ یا غیره یک چیز نیست و ما گونه‌های زیادی از این‌ها داریم که می‌توانند بسیار با هم متفاوت باشند و از جهاتی هم را نفی و نقض کنند. اکنون مرزهای بین هنجارها و جنس‌ها و گرایش‌های جنسی سیال و درون‌ و برونریز و متراوش و مخدوش شده‌اند. آثاری چون دردسر جنسیت (۱۹۹۰) از فیلسوف آمریکایی معاصر جودیت باتلر۱۵ بیان‌گر و تفسیرگر این امر است.

با عمومی شدن اینترنت و اوج گرفتن فناوری دیجیتالی و برآمدن شبکه‌های اجتماعی و کشاندن ابدان اجتماع به مشارکت روزمره در افزودنِ ارزشِ اضافه‌ی نمایشی تن به کالاهایی که می‌فروشند از جمله بدنِ خود یا نوشته و محصول هنری و عقیده و اظهارنظر و ایده‌ئولوژی که همه به نوعی شکل‌هایی از تن‌فروشی، تن‌خری و تن‌مصرفی (تنی اجتماعی و نمایشی) هستند، ابدان اجتماع بیشتر جان و وقت و زندگی خود را عملن صرفِ کمک به انباشت، افزایش، گردش و شتاب‌دادن به سرعت گردشِ سرمایه می‌کنند. کسانی که ایده‌هایی مبارزه با فقر را با به اشتراک‌گذاشتن تصویر دختر یا پسری در خاک و گل سر‌ و ‌رویی پریشان و گریان را تبلیغ می‌کنند از این قاعده مستثنی نیستند. یا کسانی که برای مثال تصویری از تنِ طبیعت یا چهره‌ای زیبا را به سروده‌ای اضافه می‌کنند تا ارزش سروده‌ی خود را در فیس بوک بالا برند.

این تولیدگری روزمره در شبکه‌های اجتماعی از جهتی از از میل انسان به جاودانگی می‌آید. اکنون که فناوری ساخت و ساز به شکل دیجیتالی همه‌گانی شده است، همه می‌خواهند به نوعی تولیدکننده باشند و از خود محصولاتی به جا بگذارند که در جهان ماندگار شوند. و در نتیجه خود در جهان ماندگار شوند. تناقض قضیه اما در این است که خصلتِ شبکه‌های اجتماعی ناماندگاری تولیدشده‌هاست چرا که قانون این شبکه‌ها تبدیل تولید به اطلاعات یا اخبار است که زمان کوتاهی اعتبار دارند. گردشِ سریع اطلاعات و اخبار به تولیدِ سریع و با حجم بالاتر اطلاعات و اخبار و در نتیجه به گردش سرمایه شتاب می‌دهد.

خودِ واژه‌ی فیس بوک گویای این بی‌اعتباری و ناماندگاری کالاهایی است که کاربران برای ماندگاریِ خود و کالایشان تولید و تبلیغ می‌کنند، چرا فیس یا چهره چیزی متغیر و ملّون و ناپایدار است. از طرف دیگر، هر آنچه تولید می‌شود زیر عنوان استتوس یا وضعیت حال می‌آید و حال چیزی موقّتی و درگذر است. استتوس ها در ستونی به نام نیوزفید یا صفحه اخبار لیست می‌شوند و اخبار مدام در حال تغییرند و خبرهای جدید جایگزین خبرهای قبلی شده و آن‌ها را از اعتبار و ماندگاری می‌اندازند.

بیشتر این که، وقتی محصولات به تنها تصویرِ محصولات تبدیل شوند خصلت ماندگاری خود را از دست می‌دهند. تصویر یک تابلوی هنری چهره‌ای و نقش و نگاری ناماندگار بیش نیست، در صورتی که خود تابلو می‌تواند ماندگار باشد.

گفتیم هرجا که تنی از نمایشِ اجتماعی بیرون بزند و توانش جانِ خود را عیان کند صورت‌بندی‌های اجتماعی را به هم می‌زند. این بیرون زدن همچون خود تن متعیّن‌نیست و به عینه نمی‌شود دید و گفت چقدر و کجا و چطور اتفاق می‌افتد. تنها می‌توان جرقه‌ای از آن را که پدید و ناپدید می‌شود حس کرد.

همچنین گفتیم جان چیزی ناشناخته و رازآلود و رویایی و «درون‌ماندگار» است و خصلتِ برجهندگی دارد. سرمایه امروزه به کمک ما کارگزاران تولیدی و تبلیغاتی‌اش موّفق شده است از تن ما که جانی انگیزاننده دارد ارزش اضافه‌ی نمایشی بکشد و این ارزش را در کالا برای مصرف ما بپیچد، کالاهای غیرمجازی و مجازی که مصرف می‌کنیم ‌و همه بیش و کم به مصرف آن معتادیم. رویای سوداگرانِ سرمایه اما از این بس فراتر می‌رود.

آن‌ها به دنبالِ تولید تن و آگاهیِ تنانه و همچنین به دنبالِ به‌دام‌انداختن جانِ انسان و دیگر جانداران و استخراج آن از تن و حلول آن در ماشین‌ها یا بدن‌های غیرجاندار هستند. موجودات مورد نظر اینان که به دنبال تولیدش هستند تنی زیبا و سراسر نمایشی برای سلایق مختلف و جانی مطیع و گوش‌به‌فرمان خواهد داشت. به عبارتی جانی قابل تعیّن و به انقیاد درآمده تولیدی آزمایشگاه‌‌ها. این سوداگران که رویایی انقیاد جان و هستی را در سر می‌پرورانند روی نوآوران عرصه های ژنتیک و هوش مصنوعی و علوم شناختی و اعصاب حساب باز کرده‌اند.

قسمت پنجم: بدن، تن، پوشش و دغدغه زیبایی و نمایش

بدن و تن و پوشش

اصطلاح زبانی تن‌پوش به ما می‌گوید پوشش چیزی برای پوشاندن به تن یا پوشاندنِ تن است. اما چنانچه گفتیم تن در ذاتِ خویش چیزی است رازآلود همبسته‌ی جان و دارای توانش خواهش و رویا و آرزو و همچنین دارای توانش “تن ندادن”. از آن‌جا که پوشش تولیدی تمدنی و امری اجتماعی است به نظر می‌رسد مراد از تن‌پوش پوششی است که برای تنِ اجتماعی شده یا تنِ بدن شده در اجتماع به‌کار می‌رود.

این اصطلاح زبانی اما نکته‌ی مهمی را روشن می‌کند و آن این که تن امری است خصوصی و برای همین باید از دیدِ حوزه‌ی عمومی پوشانده شود چنانچه کاربرد اولیه‌ی پوشش در مفهوم عام و گسترده‌ی خود این بود. در دوران مدرن اما، همانطور که نشان دادیم، تن به نفع بازار به حوزه اجتماعی آورده شد. امروز حوزه اجتماعی تبلور حوزه‌ای برای نمایش تنِ بدن‌شده است—تنی که در این نمایش برای خرید و فروش در بازار به عنوان چیزی تولید‌شده عرضه می‌شود.

این تنِ بدن‌شده در بازارهای مجازی و غیر مجازی امروز با پوشش‌های مختلف ظاهر می‌شود. یا به عباری بر آن تن‌پوش‌های متنوع و مختلف پوشانده می‌شود. در این بازارِ مکاره، برای مثال، همانطور که آرایش یا زیورآلات برای تنِ بدن‌شده یا اجتماعی یک زن نوعی پوشش محسوب می‌شود روسری یا چادر هم یک پوشش است. همانطور که چکمه‌های چرمی بلند و تن‌پوش چرمی تنگ که پستان‌ها از آن بیرون می‌زنند یک پوشش است تا هویتی خاص برای یک نوع خاص از زن بسازد، تی‌شرت ساده‌ای که رویش چاپ شده “من یک فمنیست هستم” نیز پوششی است برای اعلام و تبلیغ و فروشِ هویتی خاص که کالا شده است. با همین استدلال، حتی برهنگی نیز می‌تواند نوعی پوشش برای خرید و فروش و مصرف بدنی خاص با هویتی خاص باشد.

سرمایه حتی تن‌پوش ضدسرمایه‌داران را هم برای اعلام هویت اجتماعی‌شان و عرضه در بازار تولید می‌کند. بازار همه‌ی هویت‌های اجتماعی را تا آن‌جا که چوب لای چرخِ گردشش نگذارند می‌پذیرد.

برای بازارِ سرمایه داری فرقی ندارد ایده‌ئولوژی حجاب و بکارت و هویت زنِ مسلمان را در شکل کالاهایی چون بورگینی و پرده‌ی بکارتِ مصنوعی تبلیغ کند یا افسانه‌ی نیروی جاودانه‌ی مردانگی را در شکل قرص وایاگرا و یا دگرباشی را که به شکل پرچمی چندرنگ کالا شده است.

برای بازار فرقی ندارد کی چطور تنش را بدن کند و پوشش دهد و بفروشد یا کی چه بدن با چه پوششی را می‌خرد و مصرف می‌کند چنانچه این کارها به گردش سرمایه کمک کنند.

بدن و تن و دغدغه‌ی نمایش و زیبایی

همانطور که گفتم، زنان شهری در عهد عتیق تنانی متعلق به خانواده‌ی مردان بوده و محلِ زیستِ آن‌ها در اندرون مایلمکِ مرد یعنی در خانه که حوزه‌ خصوصی محسوب می شد بود. حجاب به معنی رایج آن به شهرنشینی ربط دارد و پدیده‌ای است که از خواص یا طبقه‌ی ممتاز شروع شده است. تا دوران مدرن، اغلب زنان از خود هویت مستقل نداشتند چرا که اصلن شهروند محسوب نمی‌شدند و جزو مایملک شهروندان بوده‌اند. زنان در آمریکای شمالی تا قرن نوزدهم در اغلب مناطق حتی حق مالکیت نداشته‌اند.

از آن‌جا که حجاب پدیده‌ای تاریخمند است، زنان محجبه امروز چه خود بخواهند و چه نه و چه شوهر داشته باشند چه نه و چه در اجتماع فعال باشند و چه نه، با حجاب خود در اماکن عمومی دارند اعلام می‌کنند: ما تن‌هایی در فضای خصوصی هستیم متعلق به مردی که رییس خانواده یعنی رییس حوزه‌ی خصوصی است، خانه‌ی ما در شهر واقع است و رییس خانواده ما از صاحب‌امتیازان اجتماع است. حجاب پس می‌تواند به‌رخ‌کشیدن امتیاز تنی باشد که متعلق به یک مردی ممتاز و شهری است. حجاب تاکید می‌کند که تنِ زیرِ پوشش زیباست و با امتیازِ زیبایی امتیازِ ملکِ مردی ممتاز بودن را به‌دست آورده است، مردی که وظیفه دارد قوتِ این تن را فراهم کند و از او محافظت کند. وظیفه‌ی “خصوصی” این تن این است که از آن به شکلی محافظت کند که همیشه زیبا و دلخواه بماند و برای صاحب خود به شیوه‌ای که او می‌خواهد ایجاد لذّت کند. برای انجام این وظیفه به نحو احسن می‌تواند از دستورالعمل‌ها، تجویزها، نسخه‌ها، رازها و پندهای دیگر تنانِ اجتماع بهره جوید.

این تن در صورتِ پیر و زشت شدن یا عدم تمکین می‌تواند توسط صاحب خود مانند دستمالی کثیف دورانداخته شده و تنی دیگر جایگزین او شود یا از حقوقِ تنِ خویش که برآوردنش بر ذمه‌ی مرد است محروم شود.

وظیفه‌ی”طبیعی” این تن این است که بچه تولید کند که متعلق به مالک او یعنی مردِ رییس خانواده است. وظیفه “اجتماعی” او این است که یکی کار خانه کند و خانه را محل آرامش مرد درآورد و دیگر این که کودکان را به شکلی مطیع و گوش‌به‌فرمانِ پدر پروش دهد و تربیت کند و هر جنس (دختر و پسر) را مناسبِ اجرای وظایفِ “طبیعی”، “خصوصی و “اجتماعی” خود بارآورد. چنانچه زن یا تن در وظیفه‌‌ی خویش قصور کند مالک او حق دارد او را مجازات کند، برای مثال قوت او را کم یا برای مدتی قطع کند و او را بزند، و حتی از زندگی که حق اصلی تن است محروم کند.

در حوزه‌ خصوصی یا زندانِ تن‌های متعلق به مردان صاحب امتیاز، دغدغه زنان زیبایی به معنای آرایش و پیرایش خود به شکلی که دلخواه مرد باشد بوده و هست. از آن‌جا که این دغدغه درطول تاریخ در اجتماعِ مرد-پدرسالارانه نهادینه شده است، هنوز هم در بیشتر کشورهای دنیا دغدغه‌ی اصلی بسیار دختران و زنان شهری که حتی با وجود تحصیلات عالی بیرون خانه کار نمی‌کنند و وابسته به مرد هستند زیبایی است. هویت آن‌ها گویی با زیبا بودن و جوان ماندن گره خورده است.

در دوران مدرن، حتی وقتی زنان وارد اجتماع شدند و در حرفه‌هایی چون منشی‌گری و بازیگری در فیلم‌های تبلیغاتی و فروشندگی شاغل شدند، زیبایی به مفهومِ تنِ خویش را دلخواهِ مرد یا مشتری کردن اهمیت زیادی داشت. مسلم است که پوشش تن برای زیباکردن تنِ اجتماعی شده نیز در جلبِ مردان یا خریداران اهمیت فراوانی داشت و همچنان دارد. به عبارتی دیگر، بسیاری زنان در گذشته و نیز در حال جایگاهِ هویتی خود را در اجتماع و به طور اخص در محیط کاری از طریق زیبایی پیدا کرده و می‌کنند. زیبایی چون پوششی اجتماعی و زیبا بر تن نشانده می‌شود تا بدنِ اجتماعی زن با تاکید بر جنسیتش به نمایش درآید. معیارهای زیباشناسی عتیق و مدرن، اگرچه متفاوت، هر دو مردانه و مردسالارانه هستند. این معیارها زن و نقش‌های او از مادری تا همسری را به اشکالِ دلخواهِ مردان یا حداقل طیفی از مردان و بر اساس فانتزی‌های آنان به شکلی رمانتیک می‌سازند. جمله معروف سیمون دوبوآر که زن به دنیا نمی‌آید و ساخته می‌شود موید این امر است.

به همین خاطر، با همه‌ی این که زنان به بخش‌های علمی، پژوهشی، فناوری، حقوقی و اجرایی در نتیجه پیشرفت مدرنیته و نیز با تلاش‌ها و مبارزات خود آن‌ها و دیگر اقلیت‌های جنسی و جنسیتی راه یافته‌اند، ولی هنوز هم زنان به اندازه مردان در حوزه اجتماعی حضور ندارند و جدی گرفته نمی‌شوند. هنوز باورِ بسیاری در این است که عقب‌افتادگی تاریخی زنان به دلیل عقب‌افتادگی طبیعی آن‌ها از جنس مرد است. این مسائل بخصوص در کشورهای جنوب و شرق کره زمین صدق می‌کند.

برای مثال، به همین رسانه‌های فارسی زبان که دقّت کنیم می‌بینیم حضور زنان مقاله‌نویس و اندیشمند فقط در بخش زنان و آن هم در حدی پررنگ است. بگذریم که در بسیاری رسانه‌ها، بخصوص رسانه‌های چپ، حتی سردبیر بخش زنان یک مرد است!

به زنان همچنین گاهی در زمینه‌های روانشناسی و علوم سلامت و پزشکی رجوع می‌شود. ولی زمانی که بحث فلسفه یا علوم اجتماعی بخصوص تئوری‌پردازی و تحلیل در میان باشد زنان را عددی حساب نمی‌کنند. در عرصه هنر و ادبیات هم باز مردان دست بالا را دارند. در عرصه سیاست که همچنان این مردان هستند که همه جا “عرض اندام” می‌کنند و میدان را گرفته‌اند.

گواه دیگر ناچیزشماری زنان با تقلیل آنان به نمایش تن و تن‌پوش زیبا این که بسیاری از زنانی که در شبکه‌های اجتماعی فارسی‌زبان به خاطر تولیدهای فرهنگی و هنری‌شان مطرح می‌شوند، ظاهری دلفریب برای مردان نیز دارند و برخی آرایش و پوشش و تصاویر خود را در جهت فروش کالاهایشان به‌کار می‌گیرند چرا که باور عمومی هنوز بر این منوال است که ارزشِ زن به زیبایی و نمایشِ تنِ بدن‌شده‌ی اوست و در اغلب موارد آنچه زنی را پرطرفدار می‌کند عکس‌های زیبای اوست. لازم به ذکر است که این فکر در سر بیشتر زنان نیز وجود دارد و زیبایی‌شناسی مردانه در وجود اینان رسوخ کرده است. به همین خاطر خود زنان بیشتر نقش حفظ و اجرا و نشر این باورها را دارند و خود زنان بیشتر پلیس یکدیگر بوده و آنان را که زیبا نیستند به حاشیه‌ها می‌رانند.

این موضوع منحصر به جامعه فارسی‌زبانان در ایران و خارج ایران نیست. باور نهادینه‌شده عمومی در بیشتر دنیا هنوز بر اساس ارزش دادن به زن به خاطر زیبایی نمایشی مردپسندِ تنِ اوست. به همین خاطر دغدغه زیبایی و جوانی همچنان به طور عمده متعلق به زنان است. از بزرگترین صنایع صنایعِ تولید لوازم آرایشی و پیرایشی و لاغری و پوشاک و تزیینی و جواهرآلات هستند.

خلاصه‌ی این بحث این که در حالی که دغدغه‌ی زنان پیشامدرن عرضه‌ی زیبایی نمایشی در حوزه خصوصی یعنی خانه برای مردی بود که تنِ زن در تملک او بود، با قدرت گرفتن حوزه اجتماعی و ارزش یافتن تن برای کسب موفقیت اجتماعی در دوران مدرن، دغدغه‌ی آنان به عرضه‌ی زیبایی نمایشی در حوزه اجتماعی تبدیل شد تا بتوانند جایی برای خود میان مردان در حوزه اجتماع دست وپا یا باز کنند. دلایل این امر چنانچه در بخش‌های پییشین این جستار آمد این است که در مراحل پیشترفته‌ی مدرن بعد از اتوماتیزه شدن تولید و از سکه‌افتادن کارِ کارگری که بدن مولّد آن است و بعد وارد شدن زنان در مشاغل دفتری و خدماتی و همزمان مهم شدنِ تبلیغات که نقش کلیدی در فروش کالاها و درنتیجه در رقابت سرمایه‌داران با هم در بازار داشت ، تن و طور اخص تنِ زنان اهمیت به‌سزایی پیدا کرد.

اهمیتِ تن اما در دوران پساصنعتی یعنی زمانی که دیگر طلا پشتوانه پول نیست و زمانی که نئولیبرالیسم و تفکرِ بگذار بازار کار خودش را بکند حاکم و سرمایه و فرهنگ جهانی سازی شد باز بیشتر شد تا آن‌جا که امروزه تن نقش اساسی در گردش فرهنگ-کالا و به تبع سرمایه و شتاب دادن به گردش سرمایه بازی می‌کند.

همانطور که گفتیم در زمانه‌ی ما حوزه‌های خصوصی و عمومی در حوزه اجتماعی ذوب شده‌اند. این موضوع تحولات عمده‌ای را ایجاد کرده است از جمله این که با ظهور هویت‌های جنسی و جنسیتی و همچنین گرایش‌های جنسی و جنسیتی متفاوت و با ظهور هویت‌های فرهنگی و اجتماعی متفاوت و همچنین درون‌ریز و برون‌ریز و مخدوش شدن مرزهای هویتی و در نتیجه ظهور بسیار اشکال تلفیقی و التقاطی—اشکال و هویت‌هایی که همه می‌توانند در تبلیغ خود به گردش سرمایه و شتاب دادن به این گردش سود برسانند، تن و زیبایی اشکال متکثری پیدا کرده است. همچنین دغدغه‌ی تن و زیبایی تن و و پوشش و آرایش به عنوان عواملی برای پیشرفت و جلو افتادن در رقابتِ تنگِ اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دغدغه بسیاری از ابدان اجتماع از جمله مردان نیز شده است.

به بیان دیگر، در کنارِ عرض‌اندامِ اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و عرضه‌ی بدن (عضله و مغز)، دغدغه‌ی زیبایی و پوشش و نمایشِ تن شامل مردان هم شده است.

همانطور که زنان با راه یافتن به حوزه عمومی که در قدیم متعلق به مردان بود و اکنون زیر گروهِ حوزه اجتماعی شده است دغدغه‌های به اصطلاح مردانه پیدا کرده‌اند، مردان نیز در دوران پسامدرن با راه یافتن به حوزه خصوصی که که در دوران پیشامدرن جایگاه تنان یعنی زنان و کودکان و بردگان و خواجگان و دیوانگان و عقب‌افتادگان و مطرودان از جمله همجنس‌گرایان بود و اکنون زیرگروهِ حوزه اجتماعی است، تا حدی دغدغه‌های تنانه‌ی زنان و این دیگر اقلیت‌ها را پیدا کرده‌اند.

وقتی در نتیجه‌ی ادغام حوزه خصوصی در حوزه اجتماعی در دوران پسامدرن، زیرحوزه‌های خصوصی از جمله اندرونی خانه و خانواده و همچنین درون زندان‌ها و دیوانه‌خانه‌ها و یتیم‌خانه‌ها و مراکز معلولان و عقب‌ماندگان ذهنی یعنی اماکنی که محل تن‌هایی بود که از انظار دور و پنهان نگه داشته می‌شدند رو به مردان یا هنجارمندانِ اجتماع باز شد، اینان به این مکان‌ها راه یافتند و دغدغه‌های این دیگران در آن‌ها سرایت کرده و حتی اجازه یافتند کارهای به اصطلاح زنانه / دگرباشانه انجام دهند.

در ادامه‌ی این سرایت دوطرفه حوزه‌های خصوصی و عمومی در هم که خود زیرمجموعه حوزه اجتماعی شده‌اند، می‌بینیم که تنِ مردان و پوشش و آرایش و پیرایش آنان نیز چه مهم شده است. همه حتمن اظهار عقیده‌های زیادی را در موهای کاشته‌ی ترامپ و زشتی آن‌ها به نشانه‌ی ناکارآمدی او در کنار اظهارنظرها در مورد همسرش ملینا و زیبایی او را شنیده‌ایم.

چند مثال‌ دیگر برای نشان دادن این سرایت دوطرفه (ادعا نمی‌کنم سرایتی برابر است) می‌آورم: ظهور مردان تن‌فروش؛ کامجویی بعضی زنان متموّل و ممتاز، بخصوص زنان سالمند، از مردان و بخصوص مردانِ جوان؛ ظهورِ پدیده‌ای به نام متروسکسوآل که برای مثال مردان (مردان شهری) زیرآبرو برمی‌دارند،مو بلند می‌کنند، ناخن مانیکور می‌کنند و شلوارک‌های صورتی و نارنجی می‌پوشند و زنان موهایشان را از ته می‌زنند یا کت و شلوار و کراوات می‌پوشند ، مرد بلند می‌کنند و با چند نفر به طور موازی رابطه جنسی برقرار می‌کنند.

در ایران که زن‌ حق بسیاری از این کارها را در بیرون خانه در اماکن عمومی ندارند، مردان از امکانات متروسکسوآل تا حد بالایی برخورداند و از آن‌ها استفاده کرده و خود را به شکل تنانه به نمایش می‌گذارند.برای مثال رقص پسرها و مردان در اماکن عمومی چیزی عادی شده است.

قسمت ششم: امکانات و مخاطرات دوران پسامدرن، تعریف کارِ سیاسی و آسیب‌شناسی گروه‌های هویتی

اثرات و امکاناتِ دوران پسامدرن و گروه‌های هویتی

در بخش قبل نشان دادم که سرایت دوطرفه حوزه‌های خصوصی و عمومی در نتیجه اوج‌گیری حوزه اجتماعی موجبِ هرچه بیشتر برهم‌زدن مرزهای در ارتباط با تن شامل مرزهای جنسی و جنسیتی و گرایش‌های جنسیتی و همچنین مرزهای در ارتباط با بدن شامل مرزهای حرفه‌ای و دانشی و مدیریتی شده است. این درهم‌ریزی مرزها باعث ظهور و قدرت گرفتن گروه‌‌های هویتی از اقلیّت‌های اجتماع و ظهور امکاناتِ فراوانی برای زندگی آزادانه‌تر به شیوه‌های متفاوت در جهان شده است.

همچنین، در نتیجه جهانی‌سازی مرزهای جغرافیایی و قوانین نیز تغییر کرده‌اند. تشکیل اتحادیه اروپا بهترین نمونه این تغییرات است. اینترنت فاصله مکانی بین افراد را برداشته و ارتباط و ادغام فرهنگ‌ها و زبان‌ها را در هم امکان‌پذیر کرده است.

با این وجود ساخت سیاسی جهان هنوز بر اساس صورت‌بندی دوران مدرن یعنی دولت-ملت‌ و قوانین مدنی آن است. قوانین کیفری در بسیاری از کشورهای دنیا نیز قوانین دوران مدرن و یا حتی پیشامدرن هستند. این تناقض پیچیدگی‌ها و مشکلات بسیاری را در سطح کلان و همچنین سطح خُرد مردمی ایجاد کرده است.

بزرگترین نشانه‌ی این تناقض بین ساخت سیاسی و ساخت اجتماعی دنیا در دوران ما در پوسیدگی، اختلال و افول دولت‌های بزرگ وحکومت‌ها برای مثال در ایالات متحده به چشم می‌خورد. این پوسیدگی که زنگِ خطرِ فروپاشی جهانی ساختارهای سیاسی را می زند دغدغه اصلی برخی از اندیشمندان غرب شده است. از جمله فیلسوف سیاسی فرانسیس فوکویاما۱۶ که در کتاب خود پوسیدگی سیاسی: از انقلاب صنعتی تا جهانی‌سازی دموکراسی (۲۰۱۴) این موضوع را مورد کنکاش قرار می‌دهد. فوکویاما چون وودرو ویلسون۱۷ (۱۸۸۷) از دلایل این پوسیدگی یکی این را می داند که سفیدهای مسلّط بردنیا از دوران مدرن تمام نیرویشان را بر دستیابی به آرایش سیاسی گذاشته‌اند که توان اجرایی‌اش صرف “کنترل” است و نه “تولیدِ توانشِ اجتماعی”.

بر هم خوردن مرزها و جهانی سازی غیر از امکان‌های نو مشکلات و خطرات زیادی را نیز بوجود آورده است. از بزرگترین خطرها ظهور گروه‌ها و شخصیت‌های افراطی‌ و اصول‌گرا در سراسر دنیاست که افراد زیادی را به خود جلب کرده‌اند. بعضی از این گروه‌ها مسلح و خشن و تروریستی نیز هستند. عده‌ای از آن‌ها چون ترامپ خواهان بازگشت به دوران صنعتی مدرن و عده‌ای مانند داعش خواهان بازگشت به دوران پیشامدرن یا قرون وسطی هستند.

از طرف دیگر، سرایت دو حوزه خصوصی و عمومی در هم زمینه‌ی آسیب‌های فراوانی برای افراد بخصوص در کشورهای شرق و جنوب ایجاد کرده است و زندگی‌های آن‌‌ها را در خطر فروپاشی قرار داده است. چرا که وضعیت پسامدرن چیزی نیست که منحصر به کشورهای پساصنعتی باشد. وضعیت پسامدرن وضعیتی است که در آن زمان‌های تاریخی مختلف از گذشته تا حال با مناسبات و هویت‌ها و ساختارهایشان هم‌زمان در کنار هم وجود دارند. امروزه در کشورهای شرق و جنوب ، ساختارها و مناسبات و طرز تفکرهای دوران‌های پیشین از جمله دوران‌های اولیه سرمایه‌داری همچنان مصرانه در روابط بین انسان‌ها پافشاری می‌کنند.

این مسئله از طرفی باعث شده است کنشگران عرصه‌های فرهنگی و مدنی و سیاسی در این کشورها با آزار و اذیت و زندان و اعدام روبرو شده یا امکان فعالیت از آن‌ها گرفته شود. از طرف دیگر، موجب تناقض در افراد و شکل‌های زندگی‌هایشان و آشوب اجتماعی گسترده شده است. و از این رو، بیماری‌های روحی بخصوص بین اقلیت‌های اجتماع و گروه‌های آسیب‌پذیر فراگیر شده‌اند. مردم امروزه به خاطر موقتی بودن همه چیز و گیجی در سبک زندگی رنج می برند. شمار بالایی از زنان و اقلیت‌های جنسی به دچار اختلال‌های اضطرابی و افسردگی هستند. در میان مردان بیماری‌هایی چون اسکیزوفرنی و شیزوفرنی شایع‌تر است و مردان به نسبت زنان بسیار بیشتر خودکشی می‌کنند.

اوج‌گیری حوزه اجتماعی همچنین موجب ظهور بی‌شمار هویت اجتماعی شده است که هر یک گروه خود را دارند، در حالی که مدام در خود این گروه‌ها با ظهور خُرده هویت‌هایی تازه انشعاب ایجاد و آن‌ها به گروه‌های هویتی کوچکتر تجزیه و گاه مخاصم می‌شوند. فیلسوف ارتباطات مارشال مک‌لوهان۱۸ که ایده دهکده جهانی۱۹ از اوست این وضعیت را در ابتدای عصر اینترنت پیش‌بینی کرده بود.

مک‌لوهان معتقد بود فناوری اینترنت تبلور گسترش سیستم عصبی انسان در جهان است، و با فراگیری اینترنت به عنوان زیست‌جهانِ اجتماعی دنیا، جهان دوباره قبیله‌ای می‌شود۲۰. گروه‌های هویتی امروز همان قبیله‌های مورد نظر مک‌لوهان هستند که در کشمکش، اختلاف و گاه تخاصم دائمی با هم قرار دارند و برای گرفتنِ امکاناتِ دولتی و غیردولتی در رقابت و جنگند. کار به جایی رسیده که بسیاری از آن‌‌ها به پلیس یکدیگر تبدیل شده ودر سرکوب یکدیگر مشارکت می‌کنند. این گروه‌ها از بدن و تن در نمایش و تبلیغ خود بهره می‌کشند و همانطور که در قسمت بعد این جستار توضیح خواهم داد این بهره‌کشی را کارِ سیاسی قلمداد می‌کنند که با تعبیر آرنتی این چنین نیست و کاری اجتماعی-تولیدی است که در نهایت در خدمت سرمایه قرار دارد.

آسیب دیگر ظهور و انشعاب هویت‌ها این است که امکانِ همبستگیِ مردمی را بسیار محدود می‌کند—همبستگی جمعی تنانه که از نظر آرنت از ملزمات کارِ سیاسی است.

دراین هنگامه، آنچه می‌تواند باعث ایجاد کارِ سیاسی شود تجلّی امکانِ تن برای “تن ‌ندادن” به “هویت‌بازی و این آلودگی عمومی مُسری به قبیله‌بازی” و همچنین “تن ‌ندادن” به ” نمایش هویت‌ و درگیر‌نشدن در “جنگ قبیله‌ای هویتی یا جنگِ همه-علیه-همه۲۱ (هابز ۱۶۵۱،۱۶۴۲ )” است.

بدن و تن و کارِ سیاسی

کارِ سیاسی از نظر آرنت متشکل از اجرا و گفتار است. زندگی انسان‌ها بدون این دو زندگی انسانی نیست. آرنت از دو معنای اجرا در زبان یونانی، ۱. “هدایت و حکمرانی کردن” و ۲. “آغاز کردن” دومی را برای تعریف خود برمی‌گزیند.

بنابراین کارِ سیاسی در مفهوم آرنتی چیزی مانند تولّد است—اجرایی که زندگی را آغاز می‌کند.

گفتار یعنی یکی از دو رکنِ کارِ سیاسی به تکینه بودن هر فرد و در نتیجه به تنوع و گوناگونی افراد و تفاوت‌هایشان در عالم انسانی و در تعامل با هم اشاره دارد. کار سیاسی موجب برجهیدن حوزه عمومی و ظهور آن می‌شود. کُننده یا کنش گر خود را نیز طریق کارِ سیاسی هویدار می‌کند. به عبارت دیگر، او با کارِ سیاسی متولّد می‌شود و با این تولّد “فلک را سقف شکافته و طرحی نو در می‌اندازد”.
آرنت می‌نویسد: « نو به رغمِ قوانینِ حاکمِ آماری و حسابِ احتمالات که از نظر عملی در زندگی روزمره قطعیت امور را تعیین می‌کنند رخ می‌دهد و از این نظر چون معجزه می‌نماید» (ص ۱۷۸).

این گفته آرنت جایگاه رفیع و ارج کارِ سیاسی را نزدِ او نشان می‌دهد. از این منظر نمی‌شود بسیاری کارها را که امروزه کارِ سیاسی خوانده یا نمایانده می‌شوند کارِ سیاسی خواند. گفتار و اجرای سیاسی که کارِ سیاسی را رقم می‌زنند هر نوع گفتار یا اجرایی نیستند. گفتارِ سیاسی از نظر آرنت حکمِ کلام پیامبران را دارد چرا که آشکارکننده حقیقت است. و اجرای سیاسی حکمِ اجرایی که انگیزاننده‌ی تولد و شروع راهی تازه است.

برخلافِ کُننده‌ی کارِ غیر سیاسی که نویسنده‌ی کارش است و با داستان زندگی‌اش شناخته می‌شود، کُننده و مُجری کارِ سیاسی نویسنده کارش نیست چرا که کارِ سیاسی مثل زندگی تا زمانی که زنده‌ایم نویسنده ندارد. ما در زندگی، خود را با نقشه‌ی قبلی اجرا نمی‌کنیم و زندگی را برای غایت معلومی نمی‌نویسیم. تنها زندگی سپری‌شده ما می‌تواند نوشته شود و خودمان یا دیگری ادعای نویسنده بودنش را کند.

بازیگر کارِ سیاسی نه نویسنده بلکه «بازیگر و یا حمّال و رنجبرِ» کارِ سیاسی است (ص ۱۸۴). او اثربخش کارِ سیاسی است.

کُننده کارِ سیاسی که در نگاهِ آرنت کاری هستی‌بخش است تنها با تولّد کارش ظهور پیدا کرده و نمایان می‌شود. این کُننده نه کسی است که کارهای خوب می‌کند و به خاطر کارهای نیکش مشهور است و نه متخلّفی که به خلاف‌کاری شُهره است.

کُننده‌ یا اثربخشِ کارِ سیاسی در فضای عمومی «با دیگران» ولی «نه به نمایندگی از دیگری و نه علیه دیگری» ظاهر می‌شود (ص ۱۸۰، تاکید از آرنت). در واقع این کارِ سیاسی است که اهمیت دارد نه کننده‌اش. در نتیجه، هدفِ کُننده کارِ سیاسی موفقیت در به‌دست‌‌آوردن چیزی خاص نیست تا بعد موفقیتش را به رُخِ دیگر ابدانِ اجتماع بکشد.

کُننده‌ی کارِ سیاسی پیش از اثربخشی به کارِ سیاسی اصلن وجود یا هستی ندارد که بخواهد قصدی یا غایتی پیشین داشته باشد تا با به مقصود خویش رسیدن خود را شخصیت بخشد. آرنت می‌نویسد: کارِ سیاسی کاری است که «غایت‌داشتن یا غایت‌پذیریِ عمل را زیر سوال می‌برد».

مهّم‌ترین نکته این که کارِ سیاسی کارِ هنری یا کارِ ساخت و ساز نیست چرا که محصولاتِ کارِ تولیدی بدون نامِ صنعتگر یا هنرمندِ خود معنایی ندارند. برخلاف چنین کارهایی که در ماهیت و همچنین با توجه به ارزشِ خود با نام‌ کُننده‌ی کار گره خورده‌‌اند، کارِ سیاسی غایتِ نام‌‌آوری ندارد و این خودِ کار است که اهمیت دارد نه نام کُننده‌ یا اثرآفرینش.

کارِ سیاسی کاری است که حقیقتی را آشکار ساخته و جلوی چشم همگان به دنیا می‌آورد. این حقیقت چنان مشعشع است که نورش چهره‌ی اثربخشِ خود را از نظر غایب می‌کند.

وقتی کسی در زمینه‌ی هنری یا صنعتی و فناوری کاری مهم و ماندگار انجام می‌دهد نامش پرآوازه می‌شود وداستان زندگی‌اش چنان اهمیتی پیدا می‌کند که اثر، تولید یا فناوری‌اش را تحت شعاع خود قرار می‌دهد. پس از آن همه می‌خواهند داستان زنندگی او را بدانند و کمتر کسی علاقه‌مند به دانستنِ داستانِ محصولِ کارِ اوست. برای مثال کامپیوتر اپل یا آیفون یا فیس‌بوک برای بسیاری از ما چیزی عادی است و پیگیرِ داستانِ آن‌ها نیستیم، ولی زندگی استیو جابز و مارک زوکربرگ فیلم می‌شوند و میلیون‌ها تماشاچی دارند.

گفتار و اجرا که از ظرفیت‌های بدن و تن هستند در زندگی روزمره مدام به کارگرفته می‌شوند. زندگی روزمره عرصه‌ای مادّی و بین-انسانی است که در آن گفتار و اجرا در جهت نفع شخصی یا خانوادگی و گروهی صرف می‌شوند.

نفع از نظر آرنت چیزی بین-انسانی است که آدم‌ها را به هم وصل یا از هم جدا می‌کند. عرصه میان-انسانی عرصه‌ی مادّی یا «واقعیتی» مادّی است که «”شبکه” روابط انسانی» خوانده می‌شود (ص ۱۸۳). کارِ سیاسی در این عرصه اتفاق می‌افتد و تنها بعد وقوع، نتایجش بر روابط و شبکه انسانی محسوس و موجب سازوکار یا شروعی تازه می‌شود و بر قراردادهای اجتماعی بین-انسانی اثر می‌گذارد، به شکلی که نه تنها باعث شکل‌گیری داستانی تازه برای کُننده‌ی خویش می‌شود (داستانِ یک تولّد)، بلکه داستانِ زندگی دیگران را نیز متحوّل کرده و باعث تولّد و برآمدن داستان‌های نو در زندگی آن‌ها می‌شود.

درست است که تاریخ به انسان‌ها ربط دارد ولی آرنت مخالف این ایده است که تاریخ را انسان‌ها می‌سازند. ‌او تاریخ را «داستانِ عمل و اجرا می‌داند و نه بازتاب یا نتیجه‌ی نیروها و ایده‌های افراد» (ص ۱۸۵). به نظر آرنت این که انسان قادر نیست هیچ وقت به تمامی کنشی کنترل شده انجام دهد به شکلی که عواقبش را به تمامی پیش بینی کند نه تنها ابزورد نیست، بلکه بیایانگرِ ایده‌ی آزادی انسان است.

کارِ سیاسی، برخلافِ کارِ تولیدی یا کارِ هنری، در خلوت یعنی محلی که هنرمند یا سازنده خود را به تنهایی و به طور موقت جدا از شبکه انسانی قرار داده رخ نمی‌دهد. بازیگر یا اثربخشِ کارِ سیاسی همواره در رابطه با دیگر بازیگران است و تنها اثربخش یا فاعلِ کارِ سیاسی نیست.

او حمّال کارِ سیاسی است. فاعلیت و حمّالی / رنجبری و اثربخشی از نظر آرنت دو روی سکه‌ی کارِ سیاسی هستند. کارِ سیاسی رابطه تنها بین دو فرد نیست بلکه شامل ارتباط و تاثیرگذاری بر همگان می‌شود.

از آن‌جا که کارِ سیاسی همیشه اثر خود را درعرصه‌ی رابطه‌ی بین-انسانی یا همان عرصه‌ی اجتماعی می‌گذارد و این عرصه محصور در قوانین و قراردادها و مرزها و قلمروهاست، کارِ سیاسی خصلت قلمروگشایی در سطح جهانی یعنی در شبکه‌ی بین-انسانی در همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها دارد و محدود به نسل یا زمان و مکانِ خاصی نمی‌شود.

قوانین که بدن سیاسی اجتماع را از درون و مرزها که این بدن را از بیرون محصور و محافظت می‌کنند در مقابل کارِ سیاسی که خصلتش غیرقابل پیش بینی بودنِ آن است و داستانی اثرگذار که در اثر اتفاقش پی می‌ریزد آسیب‌پذیرند. روایتِ داستانِ تولّدِ کارِ سیاسی را بعدتر داستان‌سرایان یا مورخین (نه اثربخش کارِ سیاسی در حین کنش‌) خواهند نوشت. البته خودِ اثربخش نیز می‌تواند یکی از این راویان باشد و در آینده روایت خود را از آن بنویسد.

آسیب‌شناسی کارِ برخی کنشگران طرفدار یا علیه حجاب در دنیا

موضوع پوشش و به طور اخص حجاب امروزه به یکی از کلیدی‌ترین موضوع‌های اجتماعی تبدیل شده است.

نمونه کُنش‌گری‌های موجود در رابطه با حجاب که به طور عمده از نمایش برای نشان دادن موضع خود استفاده می‌کند دچار آسیبی است که این نوع کُنش‌گری را مسئله‌دار می‌کند. آسیب‌پذیری مبارزه اجتماعی گروه‌های طرفدارِ حقوقِ زنان محجّبه مسلمان در غرب و گروه‌های ضد حجاب اسلامی در کشورهایی که حجاب در آن‌ها اجباری است در این است که با نمایش‌های خود، به طور ناخواسته، کلیشه‌ها و دغدغه زیبایی زن را ایجاد می‌کنند.

همانطور که در قسمت پنجم این جستار توضیح دادم، مشکل در این جاست که تنِ زن قرن‌هاست به اشکال مختلف بازنمایی شده با دغدغه زیبایی و پوشش گره خورده است و با این ایده که ارزش او به تنِ زیبا و مردپسند اوست چرا که زن توان ذهنی ندارد. دقّت کنید که معیارهای مردپسند کم و بیش معیارهای زیباشناسی همه‌گانی هستند. به بیان دیگر، این ایده که زن بدون تنِ زیبایش هیچ نیست. البته خود این تن زیبا با تمام قدرتش در اغوای مرد و بدبخت کردن او، در ادبیات مردسالارانه خوار پنداشته می‌شود.

این درست ایده‌ای است که هر دو گروه طرفدار یا علیه حجاب می‌خواهند زیر سوال ببرند. اما با حرکت‌های نمایشی مانند نمایش تنِ برهنه یا نمایش حجاب با پوششی مدرن و کاربردی و زیبا برای زن مانند بورگینی توجه را به تنِ زن و دغدغه‌های زیبایی که بلافاصله در ذهن عموم عمده می‌شوند سوق می‌دهند. به این ترتیب به جای این که توجه به زن به عنوان موجودی کامل و نه ابژه‌ای جنسی معطوف شود به زن به عنوان تنی کلیشه‌شده جلب می‌شود.

نمایشِ تن برهنه به معمول حرف و نقل و قضاوت و سُخره عموم در مورد فرم و زیبایی تنِ و عضوهای جنسی کنشگر یا کنشگران در اعتراض اجتماعی به حجاب اجباری را برمی‌انگیزد و در نتیجه به جای این که باعث تغییر باورها شود در بیشترِ موارد خودِ حرکتِ اعتراضی به ستم جنسیتی را به پشت صحنه می‌برد.

همچنین تبلیغِ حجاب مدرن در میان گروه‌های زن اسلامی در غرب توجه را بر تن زن می‌گذارد، درست بر عکس آنچه این گروه‌ها می‌گویند می‌خواهند که توجه به زن نه به خاطر تنش بلکه عزّت‌اش در اسلام است.

البته مواردی هم هست که در جریان برهنه شدن در مکانی عمومی به همراه اجرا و گفتار کارِ سیاسی جرقه می‌زند. برای مثال برهنه‌شدن چند نفر در جریان کنفرانس برلین که کاملن هماهنگ شده و به شکلی نمایشی نبود و در نتیجه غیرمتقربه بود. اجرا و گفتار این چند فرد باعث برآمدن فضای عمومی یا آگورا در سالن کنفرانس شد و همه را به گفتار و اجرا واداشت. این افراد هیچ‌وقت رسانه‌ای نشدند و بیشترکسانی که در مورد این حرکت شنیده یا خوانده‌اند نمی‌دانند این‌ افراد که هستند. به شخصه فقط یکی را می‌شناسم.منظور این که تمرکز نه بر کنشگران و داستان‌های آنان بلکه بر کنش آنان قرار گرفت. حتی اگر کسانی نتایج این کار را مطلوب ارزیابی نکنند، چون کارِ سیاسی را نمی‌توان با ارزیابی نتایجش سنجید، سیاسی بودن کار را زیر سوال نمی‌برد.

در کل، تقلیلِ کنش‌گری در حوزه زنان به کنش‌گری در ارتباط با پوشش، زن را به تنِ ابژه‌شده و کنشِ زنان را به فعل پوشیدن که از لحاظ تاریخی با دغدغه زیبایی گره خورده است تقلیل می‌دهد و خطر و آسیبِ ناچیز کردن توانمندی‌های بدن اجتماعی و توانشِ تن زنان برای تن ندادن به هنجارها را در پی دارد. از همه مهم‌تر اجرا و گفتار که دو مولفه‌ کارِ سیاسی هستند را در رابطه با زنان به پوشش و پوشیدن فرومی‌کاهد. انگار که فعل دیگری جز پوشیدن در مورد آنان صدق نمی‌کند.

در پایان این قسمتِ این جستار دوست دارم نمونه‌ای ارائه دهم که زن جوانی بدون قصد قبلی و نمایش دست به کارِ سیاسی با توجه به حجاب می‌زند:

https://www.facebook.com/BoroumandF…

در این ویدیو می‌بینید که او چطور با گفتار و اجرای سیاسی خود در جریان یک مصاحبه‌ی خیابانی در ایران باعث ظهور فضای عمومی شده بی آنکه در بحث خود در ارتباط با حجاب کاری نمایشی کند. او ابتدا یک تن است که در مقابل مصاحبه‌کننده صدا و سیما قرار می‌گیرد ولی به مرور دیگران از جمله زنی که دستیار مصاحبه‌کننده‌ی مرد است را به فضای آگورایی می‌کشاند و بیش از یک تن یعنی جنبشی از جمله تن‌ها راه می‌انداز. در نتیجه‌ی کارِ سیاسی این زن که کاری تولیدی یا هنری نیست، بی‌آنکه او و نامش یا داستان زندگی‌اش در مرکز قرار بگیرد چیزی نو جرقه زده و زاده می‌شود.
در قسمت‌های پیشین این جستار خلاصه‌ای از تحولات سه حوزه عمومی، خصوصی و اجتماعی و انواعِ کار از نگاه هانا آرنت شامل کارِ کارگری و کارِ تولیدی از دوران مدرن تا امروز ارائه دادم. همچنین نشان دادم چرا و چطور در نتیجه تطور سرمایه‌داری و دیگر تحولات اجتماعی، حوزه اجتماعی بر دیگر حوزه‌ها غلبه پیدا کرد و آن‌ها را زیرمجموعه‌ی خود کرد.

در این بخش ابتدا به صورت‌بندی بدن و تن در همین بازه زمانی می‌پردازم و نشان می‌دهم این دو چطور در نتیجه اوج‌گیری حوزه اجتماعی و تسلطش بر دیگر حوزه‌ها به‌ کار گرفته شدند.

بدن و تن در دنیای مدرن و پسامدرن و خانه‌ای از آنِ خود

در دوران مدرن، آنطور که آرنت می‌گوید مفهوم مایملک توسعه می‌یابد ،به شکلی که مایملک شامل بدن که گفتیم سازه‌ای اجتماعی است و مهارت‌ها و توانایی‌های بدن هم می‌شود. این بدن اما دیگر به حوزه خصوصی تعلق ندارد بلکه در حوزه اجتماعی واقع می‌شود.

در مراحل پیشرفته‌تر دوران مدرن و در دوران پسامدرن این امر شامل تن نیز می‌شود و تن به انقیاد سرمایه در حوزه اجتماعی درمی‌آید. از این نظر، مدرنیته و پسامدرنیته به نوعی مالکیت خصوصی بدن و حتی تن را الغاء و سعی می‌کنند جایی خصوصی یا خانه‌ای از آن خود برای انسان—برای خود او تنش—باقی نگذارند.

در زمانه‌ی ما کار به جایی رسیده است که در لحظاتی نفس‌گیر و ناامید، به نظر می‌رسد انسان دیگر گریزگاه، خلوت و مکان امنی خارج حوزه اجتماعی که دنیا را در برگرفته ندارد—جایی که خودش باشد و تنش و اگر مایل نبود دیده و شنود نشود. حتی دیگر مردم سکس و دفع ادرار و مدفوع که کارهایی تنانه هستند را به رایگان در اینترنت در بازدید همگان قرار می‌دهند. این گفته مارک زوکربرگ موسس فیس بوک که خلوت و حوزه خصوصی بی‌معناست (نقل به مضمون) گواه این امر است.

در دنیای پسامدرن ما تعریف انسان چیز دیگر شده است. تعریف انسان سلولی است کارآمد در شبکه‌سازی، سلولی از شبکه هردم رشدیابنده‌ی شبکه‌های تودرتو و پیچ در پیچ انباشت، افزایش و گردش سرمایه که سرطان‌وار جهان را در چنگ خود گرفته است. این سلول باید بتواند بدنِ اجتماعی‌شده‌ی خود یعنی دانش، مهارت‌ها و توانایی‌های خود را چون فروشنده‌ای به شکل کالا (خیلی وقت‌ها کالایی که خصلت مجازی داشته و تصویری فریبنده بیش نیست) و همچنین تن (عضوهای تن بخصوص عضوهای جنسی و تن‌پوش خود شامل حجاب چنان که در قسمت بعدی این جستار نشان خواهم داد) به شکل کالا عرضه کند، و درنتیجه‌ی این ارائه، سلول‌های دیگری را زیرمجموعه شبکه‌ی خود کند در حالی که خود زیرمجموعه‌ی شبکه‌هایی قوی‌تر می‌شود (می‌خورد و خورده یا مصرف می‌شود و به این شکل بازار که صورت‌بندی سرطانی دارد را پیچیده تر و مقاوم‌تر می‌کند).

کارآمدی این سلول با ظرفیت عددی خوردن و لقمه شدن و سرعتش در این دو کار سنجیده می‌شود.

برای مثال در فیس بوک در جریان عرضه و فروش بدن و تن به شکل تصویر یا کلام (نوشته‌ی کالاشده) توسط هم خورده می‌شویم/ خود را به دیگران می‌خورانیم یا توسط دیگران خورده می شویم ،در حالی که در معده‌ی خوراننده‌ی فیس بوک و گوگول و دیگر محیط‌های اینترنتی هستیم. ارز این تبادل چیزی مانند “لایک” است. عصر پسامدرن ما را به آدم‌خورانی که خود را نیز می‌خورند و در جریان لذتی که به آن‌ها دست می‌دهد بیشتر گرسنه می‌شوند تبدیل کرده است. حضور درشبکه‌های اجتماعی و در شبکه‌های اینترنیتی کامجویی تنانه‌ی پسامدرن است.

بگذارید باز به بدن در دوران مدرن برگردیم.

همانطور که در قسمت‌ سوّم این جستار اشاره کردم، بدنِ کارگران از جمله زنان توسط سرمایه‌داری اولیه برای نیروی کارِ کارگری‌شان به کار گرفته شد. زنان در این زمان صاحب مایملک شدند چرا که بدنشان برای کار در کارگاه‌ها و کارخانه‌ها ارزش پیدا کرد. از این جهت بدن آن‌ها اجتماعی و از حوزه خصوصی یعنی حوزه‌ی مایملکِ مردِ رییس خانواده به حوزه عمومی که داشت زیرگروه حوزه اجتماعی می‌شد کشانده شد. سرمایه داری زنان را از پستوها و خانه‌ها بیرون آورد چون به کارِ کارگری آن‌ها نیاز داشت.

به این ترتیب زنان بخصوص در کارخانه‌های خاصی مانند صنایع ریسندگی و نساجی و پوشاک وارد بازار کار شدند و این امر سبب شد به حوزه اجتماعی که راه پیدا کرده و بدن اجتماعی پیدا کنند. اگرچه در این زمان هنوز تصور بر این بود که زنان از قابلیت‌های ذهنی و فکری شامل قابلیت‌های کلامی و هنری و اجرایی مردان برخوردار نیستند و بنابراین ادغام زنان در حوزه اجتماعی محدود بود. کتاب امیل (۱۷۶۲/ ۱۹۵۳) روسو۹ از فیلسوفان اولیه دوران مدرن نشان می‌دهد که حتی او زنان را دارای قابلیت‌های فکری برابر با مردان نمی‌دانست و آموزشی متفاوت برای دختران تجویز می‌کرد . تنها در مراحل پیشترفته‌تر دوران مدرن بود که کم‌کم قابلیت‌های مغزی زنان (مغز به عنوان بخشی از بدن) به رسمیت شناخته شد و از زنان در تولید دانش و فن استفاده شد.

امروزه که کارخانه ها و کارگاه‌‌ها یا به قول معروف دخمه‌های عرق‌ریزی به کشورهای فقیر (شرق و جنوب) منتقل شده، بخش بزرگی از کارگران زنان هستند. همچنین بیشتر کارگران کشاورزی در جهانِ امروز زنان هستند.

در جریان پیشرفت سرمایه داری در کشورهای صنعتی، مهارت های فنی و فناوری و نوآوری‌ها و کار فکری و کلامی زنان نیز به عنوانِ کاری که بدنِ اجتماعی‌شده تولید می‌کند به کار گرفته شد. شماری از حرفه‌های معمول که زنان در آن مشغول به کارند این‌ها هستند: پرستاری، آموزگاری و منشی‌گری. امروزه حضور زنان در سیستم دیوان‌سالاری غرب، به طور عمده در بخش‌های غیرمدیریتی، پررنگ است. همچنین شماری از اساتید دانشگاه‌ها و مراکزِ آموزش عالی زنان هستند. با این همه رشته‌های خاصی همچون ریاضیات و فلسفه هنوز در قرق مردان هستند. بیشتر الگوریتم‌نویسان نیز مرد هستند.

در مراحل پیشرفته‌تر سرمایه‌داری، شمار اندکی از زنان در کشورهای غربی نیز به جمع سازندگان (صنعتگران و کالاسازان خُرد) پیوستند. همچنین زنان در بخش‌های خدماتی و خرید و فروش به کار گرفته شدند. اما تنها شمار اندکی از زنان در مشاغل بالای مالی-اقتصادی که می‌گویند مردانه هستند، مانند بورس‌بازان وال استریت و مدیران مالی و خرید-و-فروشندگان سهام که برای بانک‌ها و موسسات اعتباری کار می‌کنند. همچنین درصد بسیار پایینی از ابرپولداران و سرمایه‌دارن جهان زنان هستند. این مورد در مورد سیاستمداران رده بالا نیز صدق می‌کند.

دردوران مدرن تن بالاخص تنِ زن نیز مورد بهره‌برداری در سطح وسیع قرار گرفت. قبل از شرح چگونگی آن، بگذارید به تعریف تن که در ابتدای قسمت اوّلِ این جستار مطرح کردم برگردیم.

تن چیزی است رازآلود آمیخته با حس و میل و با لذّت و درد که سرچشمه‌ی الهام، شهود و آرزو و رویاست. تن بخصوص با حس‌هایی در ارتباط است که فیلسوف آلمانی طلایه‌دارِ دورانِ مدرن امانوئل کانت۱۰ آن‌ها را خصوصیات ثانویه می‌نامید چرا که خصلت سیالیت دارند، حس‌ها و خصوصیاتی مانند رنگ و بو و طنین صدا که بر خلاف مسافت قابل رویت و تعیین دقیق حتی با چشم مسلح و به کمکِ ابزارهای تشخیص و اندازه‌گیری دقیق نیستند. به عبارتی، از تعیّن می‌گریزند.

از نظرگاه من، تن به خاطر رازآلودگی‌اش و گریزش از گنجانده‌شدن در مظروف‌‌های خاص، به خاطر مقاومتش در مقابل به تمامی عینی و ابژکتیو شدن، به خاطر سرزدن از اندازه‌مندی چون حس و درد و لذّت به اندازه نیایند، و همچنین به خاطر سرزدن از هنجارپذیریِ صرف—چرا که تن ذاتش میل است و چرا که تن رویابین و آرزومند است و ظرفیتِ شهادت دادن به حضور دیگری (شهود دیگری) دارد—هیچ‌گاه نمی‌تواند کاملن اجتماعی و به خدمت گرفته شود.

تن را می‌توان با در بند کشیدن در بدنی اجتماعی تا حدی رام کرده و از آن بهره کشید. ولی چون تن توانش تن ندادن دارد، می‌تواند از قالب‌ها و ساختارها و قلمروها بیرون بزند و ساختارها و صورت‌بندی‌های موجود را واسازی کند. تن شعوریا خِرَد خاص خود را دارد که همان شعر است. جان شعر زمان است. زمان در اصل چیزی نازمان‌مند، پس نامتعیّن و شهودی، است (زمانی که توسط ساعت یا تقویم تعیین می‌شود نوعی از مسافت یا مکان بُعدپذیر است. علاقه‌مندان می‌توانند برای مطالعه بیشتر در این زمینه به آثارهنری برگسون۱۱ و ژیل دلوز۱۲ مراجعه کنند).

‌گفتم که تن هیچ‌گاه نمی‌تواند کاملن اجتماعی شود چرا که بُعد نامتعیّن روحی / روحانی دارد. از این جاست که تن خاستگاه جان است. هستی که حضور فرا گستر جانداران است حضورفراگیر و درون‌ماندگار تنانگی در همه زمان-مکان‌هاست (دلوز متاثر از اسپینوزا۱۳ اصلاح «ایمننس»۱۴ را به‌کار برده است) . این حضور بی آغاز و پایانِ هَستن همان است که اسپینوزا آن را طبیعت (خدا) می‌نامد و همان است که در بعضی اشعار فارسی با واژه «جانان» از آن نام برده شده است. برای مثال آن‌جا که مولوی می گوید: «باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی».

از نظر نگارنده، طبیعتِ اسپینوزایی تنانگی فراگسترِ ظرفیت یا توانِ هستش است که جان نامیده میشود و تن به تعریف نمی‌دهد. تن تا جان دارد جاندار است :هست و هست و هست. بوده و هست …

جان همان توانِ جنبش، توانشِ هستیدنِ تن است. هستشِ تن آرزویی همواره در جریان که میل دارد تن را خالی از بدنِ اجتماعی کند—میلی که تنها از راهِ بدنِ خالی-از-ارگان یا عضو-شدن (دلوز و گاتاری (۱۹۸۷)) امکان‌پذیر می‌شود. تن با چنین میلی آرزو دارد جمله جان شود، جانان شود.

شاید تفکیکِ من از تن و بدن را بعضی خوانندگان به نوعی دوگانه انگاری تعبیر کنند. اما در این اندیشه‌گی دوگانه‌گی در کار نیست. بدن تنِ اجتماعی‌شده و در قالب و فرم خاصی ریخته و به بند کشیده شده است. بدن تنی است که در شکمِ مادر گستره‌ای از جنبش‌ها (با شدّت‌های متفاوت) بوده (دلوز و گاتاری (۱۹۸۷) ) و بعدِ تولّد ،در جریان اجتماعی‌شدن، صورت‌بندی و نظم ارگانیِ اجتماعی گرفته—نظمی که سعی دارد انرژی‌های تن، یا همان توانشِ تن که جان اوست را به بند بکشد و به شکلی سیستماتیک کنترل کند. هر چه در نتیجه‌ی این کنترل تن با نیروی جان کمتر از بدنِ اجتماعی خود بیرون بزند، از جنبش می‌افتد و ذره ذره می‌میرد.

بدن تنی است که در جریان تمدن‌ها به شکل‌های خاصی به خدمتِ نمایش درآمده است. بدن چیزی نمایشی است و حوزه اجتماعی حوزه نمایش است. در هر جا که این تن از مرزهای این قالبهای اجتماعی بیرون زده و به سمتِ خود‌شدن یا جانان شدن میل کند دست به واسازی صورت‌بندی‌های اجتماعی می‌زند. در جریان این واسازی جانِ تپینده‌‌ی تن همچون جرقه‌ای، همچون جنبشی مشّدد، پدید و بعد باز نا‌پدید می‌شود.

در دوران مدرن، تنِ بدن‌شده، بخصوص تنِ زنان، به شکل متمرکز، گسترده، برنامه ریزی‌شده و ساختارمند (سیستماتیک) برای تولیدِ لذت در کارگری جنسی به کار گرفته شد. ظهور و گسترش روسپی‌خانه ها در شهرهای اروپا گواه این امر است. امروزه تجارت سکس و بردگی جنسی از بزرگترین و سودمندترین تجارت‌های سرمایه‌داری جهانی است.

تن بخصوص از زمانی که رقابت بین سرمایه‌داران برای فروش محصولاتشان بالا گرفت و تلویزیون بوجود آمد و تبلیغات برای فروش کالاها مهم شد اهمیتِ خاصی پیدا کرد. همانطور که مارکس به درستی نشان داد و پیشتر گفتیم، مشخصه‌ی اصلی بدن که منبع کارِ کارگری است درظرفیتش برای تولید ارزش اضافه است. تن نیزچون به کارِ کارگری (کارگری جنسی) گماشته شود این ارزش اضافه را ایجاد می‌کند.

اما تن (دقت کنید که چیزهایی مانند صدا و بو و رنگ سایه‌روشن‌های تن هستند) می‌تواند ارزش اضافه‌ی دیگری نیز تولید کند و ارزشِ کالاها را بالا ببرد چرا که تن جُنبنده و پس انگیزش‌گر است. یکی از این ارزش‌های اضافی که تن تولید می‌کند ارزش نمایشی است. تن می‌تواند به کالا شکلی نمایشی داده و تنی دیگر را بجُنباند و در نتیجه در آن میل یا خواهش برانگیزد.

تن بخصوص تنِ زن‌ در تبلیغات برای کالا مشتری‌ساز می‌شود. به عبارتی مصرف‌کننده را مایل به مصرفِ کالا می‌کند. شکلِ بیرونی یا ظاهری تن (صورت و اندام) و آنچه از تن می‌تراود چون صدا و رنگ و بو می‌توانند به کالا در جریان تولیدش اضافه شوند و ارزشی نمایشی به شکل میل و آرزو و الهام ایجاد کنند و به این طریق ابدان اجتماع را انگیزش به خرید و مصرف کنند.

کالاهایی که ما هر روزه مصرف می‌کنیم تکه‌هایی بی‌جان یا از تپش‌افتاده در جریان نمایشی‌شدن از تنِ خودمان هستند. به همین خاطر،لحظه‌ای شاید، سرگشتگی ما را تسکین بخشند. ولی چندی پس از مصرف ما را ازخودبیگانه‌تر و گم‌گشته‌تر می‌کنند.

همین خصلتِ توانشِ تن در انگیزش خواهش و میل و رویا و آرزو در دوران مدرن در هنر بخصوص هنرهای تجسمی به کار گرفته شد. نقاشی مدرن پر از تصاویر تن عریان و رویایی زنان است. سینما که اوج هنرِ مدرن است نشان بارزِ استفاده از تن برای انگیزش تن‌های دیگر نشسته در ابدان اجتماعی‌شده است که به پرده‌ی جادویی نقره‌ای چشم دوخته‌اند. سینما با انگیزش میلِ تنانه چشم‌ها یا عین را در خود و حس‌هایی که برمی‌انگیزد غرق می‌کند و گویا به عالمی دیگر، به عالمِ غایبِ جانان، می‌برد.

در دورانِ مدرن، هنگفت‌ترین سرمایه‌ها اما با استفاده از بهره‌کشی از تن و توانشش برای جمع و ازدیاد و گردش و سرعت دادن به گردش سرمایه در صنعتِ پرنو که نمایشِ صرف است به کار افتاد. امروزه که با توّفق جهنمی حوزه اجتماعی ابدان اجتماع در چرخه‌ی خرید-فروش-مصرف یا خوردنِ تنِ بدن‌شده‌ی خود و خوراندنِ خود به دیگری افتاده‌اند، بسیاری به طور خود خواسته در تولید و فروش پرنو از طریق سرمایه‌گذاری و بهره‌کشی از تن خود به شکلِ صرفن نمایشی مشارکت دارند.

در این جا ذکر نکته‌ای مهّم ضروری است: برای سرمایه‌ی جهانی که از تن ارزشِ اضافه‌ی نمایشی استخراجِ می‌کند فرق ندارد اگر این تن همبسته با بدنی از اجتماع باشد که جزو اقلیت‌ها محسوب می‌شود، مانند تنِ سیاه‌پوستان و رنگین‌پوستان یا تنِ همجنس‌گرایان یا تنِ مسلمانان. چنانچه تنی به سرمایه و گردشش و افزایشِ سرعت این گردش سود برساند، بازار حذفش نمی‌کند بلکه پذیرایش نیز هست. برای مثال ویدیوهای پورنی وجود دارند که زنی با حجاب (روسری یا مقنعه) در آن بازی می‌کند.

اتفاقن یکی از عواملی که باعثِ سیالیت یا یا مخدوش‌کردنِ مرز هنجارهای اجتماعی قدیم و پیوندزدن تفاوت‌ها به هم شده همین استفاده‌ی سرمایه از تن است. از این رو، جهانی‌شدن سرمایه از جمله عواملی است که امکان بازنمایی‌های متکثر و متنوع و گسترده و رنگارنگ و گلچینی و تلفیقی از ابدانِ اقلیتِ اجتماع و بازشناسی آن‌ها را فراهم آورده است. ایده‌های ضد-ذات‌گرایانه تبلور این امکان هستند، ایده‌هایی که می‌گویند زن و مرد و مسلمان یا فمنیست یا سیاه یا شیعه یا چپ یا غیره یک چیز نیست و ما گونه‌های زیادی از این‌ها داریم که می‌توانند بسیار با هم متفاوت باشند و از جهاتی هم را نفی و نقض کنند. اکنون مرزهای بین هنجارها و جنس‌ها و گرایش‌های جنسی سیال و درون‌ و برونریز و متراوش و مخدوش شده‌اند. آثاری چون دردسر جنسیت (۱۹۹۰) از فیلسوف آمریکایی معاصر جودیت باتلر۱۵ بیان‌گر و تفسیرگر این امر است.

با عمومی شدن اینترنت و اوج گرفتن فناوری دیجیتالی و برآمدن شبکه‌های اجتماعی و کشاندن ابدان اجتماع به مشارکت روزمره در افزودنِ ارزشِ اضافه‌ی نمایشی تن به کالاهایی که می‌فروشند از جمله بدنِ خود یا نوشته و محصول هنری و عقیده و اظهارنظر و ایده‌ئولوژی که همه به نوعی شکل‌هایی از تن‌فروشی، تن‌خری و تن‌مصرفی (تنی اجتماعی و نمایشی) هستند، ابدان اجتماع بیشتر جان و وقت و زندگی خود را عملن صرفِ کمک به انباشت، افزایش، گردش و شتاب‌دادن به سرعت گردشِ سرمایه می‌کنند. کسانی که ایده‌هایی مبارزه با فقر را با به اشتراک‌گذاشتن تصویر دختر یا پسری در خاک و گل سر‌ و ‌رویی پریشان و گریان را تبلیغ می‌کنند از این قاعده مستثنی نیستند. یا کسانی که برای مثال تصویری از تنِ طبیعت یا چهره‌ای زیبا را به سروده‌ای اضافه می‌کنند تا ارزش سروده‌ی خود را در فیس بوک بالا برند.

این تولیدگری روزمره در شبکه‌های اجتماعی از جهتی از از میل انسان به جاودانگی می‌آید. اکنون که فناوری ساخت و ساز به شکل دیجیتالی همه‌گانی شده است، همه می‌خواهند به نوعی تولیدکننده باشند و از خود محصولاتی به جا بگذارند که در جهان ماندگار شوند. و در نتیجه خود در جهان ماندگار شوند. تناقض قضیه اما در این است که خصلتِ شبکه‌های اجتماعی ناماندگاری تولیدشده‌هاست چرا که قانون این شبکه‌ها تبدیل تولید به اطلاعات یا اخبار است که زمان کوتاهی اعتبار دارند. گردشِ سریع اطلاعات و اخبار به تولیدِ سریع و با حجم بالاتر اطلاعات و اخبار و در نتیجه به گردش سرمایه شتاب می‌دهد.

خودِ واژه‌ی فیس بوک گویای این بی‌اعتباری و ناماندگاری کالاهایی است که کاربران برای ماندگاریِ خود و کالایشان تولید و تبلیغ می‌کنند، چرا فیس یا چهره چیزی متغیر و ملّون و ناپایدار است. از طرف دیگر، هر آنچه تولید می‌شود زیر عنوان استتوس یا وضعیت حال می‌آید و حال چیزی موقّتی و درگذر است. استتوس ها در ستونی به نام نیوزفید یا صفحه اخبار لیست می‌شوند و اخبار مدام در حال تغییرند و خبرهای جدید جایگزین خبرهای قبلی شده و آن‌ها را از اعتبار و ماندگاری می‌اندازند.

بیشتر این که، وقتی محصولات به تنها تصویرِ محصولات تبدیل شوند خصلت ماندگاری خود را از دست می‌دهند. تصویر یک تابلوی هنری چهره‌ای و نقش و نگاری ناماندگار بیش نیست، در صورتی که خود تابلو می‌تواند ماندگار باشد.

گفتیم هرجا که تنی از نمایشِ اجتماعی بیرون بزند و توانش جانِ خود را عیان کند صورت‌بندی‌های اجتماعی را به هم می‌زند. این بیرون زدن همچون خود تن متعیّن‌نیست و به عینه نمی‌شود دید و گفت چقدر و کجا و چطور اتفاق می‌افتد. تنها می‌توان جرقه‌ای از آن را که پدید و ناپدید می‌شود حس کرد.

همچنین گفتیم جان چیزی ناشناخته و رازآلود و رویایی و «درون‌ماندگار» است و خصلتِ برجهندگی دارد. سرمایه امروزه به کمک ما کارگزاران تولیدی و تبلیغاتی‌اش موّفق شده است از تن ما که جانی انگیزاننده دارد ارزش اضافه‌ی نمایشی بکشد و این ارزش را در کالا برای مصرف ما بپیچد، کالاهای غیرمجازی و مجازی که مصرف می‌کنیم ‌و همه بیش و کم به مصرف آن معتادیم. رویای سوداگرانِ سرمایه اما از این بس فراتر می‌رود.

آن‌ها به دنبالِ تولید تن و آگاهیِ تنانه و همچنین به دنبالِ به‌دام‌انداختن جانِ انسان و دیگر جانداران و استخراج آن از تن و حلول آن در ماشین‌ها یا بدن‌های غیرجاندار هستند. موجودات مورد نظر اینان که به دنبال تولیدش هستند تنی زیبا و سراسر نمایشی برای سلایق مختلف و جانی مطیع و گوش‌به‌فرمان خواهد داشت. به عبارتی جانی قابل تعیّن و به انقیاد درآمده تولیدی آزمایشگاه‌‌ها. این سوداگران که رویایی انقیاد جان و هستی را در سر می‌پرورانند روی نوآوران عرصه های ژنتیک و هوش مصنوعی و علوم شناختی و اعصاب حساب باز کرده‌اند.

قسمت پنجم: بدن، تن، پوشش و دغدغه زیبایی و نمایش

بدن و تن و پوشش

اصطلاح زبانی تن‌پوش به ما می‌گوید پوشش چیزی برای پوشاندن به تن یا پوشاندنِ تن است. اما چنانچه گفتیم تن در ذاتِ خویش چیزی است رازآلود همبسته‌ی جان و دارای توانش خواهش و رویا و آرزو و همچنین دارای توانش “تن ندادن”. از آن‌جا که پوشش تولیدی تمدنی و امری اجتماعی است به نظر می‌رسد مراد از تن‌پوش پوششی است که برای تنِ اجتماعی شده یا تنِ بدن شده در اجتماع به‌کار می‌رود.

این اصطلاح زبانی اما نکته‌ی مهمی را روشن می‌کند و آن این که تن امری است خصوصی و برای همین باید از دیدِ حوزه‌ی عمومی پوشانده شود چنانچه کاربرد اولیه‌ی پوشش در مفهوم عام و گسترده‌ی خود این بود. در دوران مدرن اما، همانطور که نشان دادیم، تن به نفع بازار به حوزه اجتماعی آورده شد. امروز حوزه اجتماعی تبلور حوزه‌ای برای نمایش تنِ بدن‌شده است—تنی که در این نمایش برای خرید و فروش در بازار به عنوان چیزی تولید‌شده عرضه می‌شود.

این تنِ بدن‌شده در بازارهای مجازی و غیر مجازی امروز با پوشش‌های مختلف ظاهر می‌شود. یا به عباری بر آن تن‌پوش‌های متنوع و مختلف پوشانده می‌شود. در این بازارِ مکاره، برای مثال، همانطور که آرایش یا زیورآلات برای تنِ بدن‌شده یا اجتماعی یک زن نوعی پوشش محسوب می‌شود روسری یا چادر هم یک پوشش است. همانطور که چکمه‌های چرمی بلند و تن‌پوش چرمی تنگ که پستان‌ها از آن بیرون می‌زنند یک پوشش است تا هویتی خاص برای یک نوع خاص از زن بسازد، تی‌شرت ساده‌ای که رویش چاپ شده “من یک فمنیست هستم” نیز پوششی است برای اعلام و تبلیغ و فروشِ هویتی خاص که کالا شده است. با همین استدلال، حتی برهنگی نیز می‌تواند نوعی پوشش برای خرید و فروش و مصرف بدنی خاص با هویتی خاص باشد.

سرمایه حتی تن‌پوش ضدسرمایه‌داران را هم برای اعلام هویت اجتماعی‌شان و عرضه در بازار تولید می‌کند. بازار همه‌ی هویت‌های اجتماعی را تا آن‌جا که چوب لای چرخِ گردشش نگذارند می‌پذیرد.

برای بازارِ سرمایه داری فرقی ندارد ایده‌ئولوژی حجاب و بکارت و هویت زنِ مسلمان را در شکل کالاهایی چون بورگینی و پرده‌ی بکارتِ مصنوعی تبلیغ کند یا افسانه‌ی نیروی جاودانه‌ی مردانگی را در شکل قرص وایاگرا و یا دگرباشی را که به شکل پرچمی چندرنگ کالا شده است.

برای بازار فرقی ندارد کی چطور تنش را بدن کند و پوشش دهد و بفروشد یا کی چه بدن با چه پوششی را می‌خرد و مصرف می‌کند چنانچه این کارها به گردش سرمایه کمک کنند.

بدن و تن و دغدغه‌ی نمایش و زیبایی

همانطور که گفتم، زنان شهری در عهد عتیق تنانی متعلق به خانواده‌ی مردان بوده و محلِ زیستِ آن‌ها در اندرون مایلمکِ مرد یعنی در خانه که حوزه‌ خصوصی محسوب می شد بود. حجاب به معنی رایج آن به شهرنشینی ربط دارد و پدیده‌ای است که از خواص یا طبقه‌ی ممتاز شروع شده است. تا دوران مدرن، اغلب زنان از خود هویت مستقل نداشتند چرا که اصلن شهروند محسوب نمی‌شدند و جزو مایملک شهروندان بوده‌اند. زنان در آمریکای شمالی تا قرن نوزدهم در اغلب مناطق حتی حق مالکیت نداشته‌اند.

از آن‌جا که حجاب پدیده‌ای تاریخمند است، زنان محجبه امروز چه خود بخواهند و چه نه و چه شوهر داشته باشند چه نه و چه در اجتماع فعال باشند و چه نه، با حجاب خود در اماکن عمومی دارند اعلام می‌کنند: ما تن‌هایی در فضای خصوصی هستیم متعلق به مردی که رییس خانواده یعنی رییس حوزه‌ی خصوصی است، خانه‌ی ما در شهر واقع است و رییس خانواده ما از صاحب‌امتیازان اجتماع است. حجاب پس می‌تواند به‌رخ‌کشیدن امتیاز تنی باشد که متعلق به یک مردی ممتاز و شهری است. حجاب تاکید می‌کند که تنِ زیرِ پوشش زیباست و با امتیازِ زیبایی امتیازِ ملکِ مردی ممتاز بودن را به‌دست آورده است، مردی که وظیفه دارد قوتِ این تن را فراهم کند و از او محافظت کند. وظیفه‌ی “خصوصی” این تن این است که از آن به شکلی محافظت کند که همیشه زیبا و دلخواه بماند و برای صاحب خود به شیوه‌ای که او می‌خواهد ایجاد لذّت کند. برای انجام این وظیفه به نحو احسن می‌تواند از دستورالعمل‌ها، تجویزها، نسخه‌ها، رازها و پندهای دیگر تنانِ اجتماع بهره جوید.

این تن در صورتِ پیر و زشت شدن یا عدم تمکین می‌تواند توسط صاحب خود مانند دستمالی کثیف دورانداخته شده و تنی دیگر جایگزین او شود یا از حقوقِ تنِ خویش که برآوردنش بر ذمه‌ی مرد است محروم شود.

وظیفه‌ی”طبیعی” این تن این است که بچه تولید کند که متعلق به مالک او یعنی مردِ رییس خانواده است. وظیفه “اجتماعی” او این است که یکی کار خانه کند و خانه را محل آرامش مرد درآورد و دیگر این که کودکان را به شکلی مطیع و گوش‌به‌فرمانِ پدر پروش دهد و تربیت کند و هر جنس (دختر و پسر) را مناسبِ اجرای وظایفِ “طبیعی”، “خصوصی و “اجتماعی” خود بارآورد. چنانچه زن یا تن در وظیفه‌‌ی خویش قصور کند مالک او حق دارد او را مجازات کند، برای مثال قوت او را کم یا برای مدتی قطع کند و او را بزند، و حتی از زندگی که حق اصلی تن است محروم کند.

در حوزه‌ خصوصی یا زندانِ تن‌های متعلق به مردان صاحب امتیاز، دغدغه زنان زیبایی به معنای آرایش و پیرایش خود به شکلی که دلخواه مرد باشد بوده و هست. از آن‌جا که این دغدغه درطول تاریخ در اجتماعِ مرد-پدرسالارانه نهادینه شده است، هنوز هم در بیشتر کشورهای دنیا دغدغه‌ی اصلی بسیار دختران و زنان شهری که حتی با وجود تحصیلات عالی بیرون خانه کار نمی‌کنند و وابسته به مرد هستند زیبایی است. هویت آن‌ها گویی با زیبا بودن و جوان ماندن گره خورده است.

در دوران مدرن، حتی وقتی زنان وارد اجتماع شدند و در حرفه‌هایی چون منشی‌گری و بازیگری در فیلم‌های تبلیغاتی و فروشندگی شاغل شدند، زیبایی به مفهومِ تنِ خویش را دلخواهِ مرد یا مشتری کردن اهمیت زیادی داشت. مسلم است که پوشش تن برای زیباکردن تنِ اجتماعی شده نیز در جلبِ مردان یا خریداران اهمیت فراوانی داشت و همچنان دارد. به عبارتی دیگر، بسیاری زنان در گذشته و نیز در حال جایگاهِ هویتی خود را در اجتماع و به طور اخص در محیط کاری از طریق زیبایی پیدا کرده و می‌کنند. زیبایی چون پوششی اجتماعی و زیبا بر تن نشانده می‌شود تا بدنِ اجتماعی زن با تاکید بر جنسیتش به نمایش درآید. معیارهای زیباشناسی عتیق و مدرن، اگرچه متفاوت، هر دو مردانه و مردسالارانه هستند. این معیارها زن و نقش‌های او از مادری تا همسری را به اشکالِ دلخواهِ مردان یا حداقل طیفی از مردان و بر اساس فانتزی‌های آنان به شکلی رمانتیک می‌سازند. جمله معروف سیمون دوبوآر که زن به دنیا نمی‌آید و ساخته می‌شود موید این امر است.

به همین خاطر، با همه‌ی این که زنان به بخش‌های علمی، پژوهشی، فناوری، حقوقی و اجرایی در نتیجه پیشرفت مدرنیته و نیز با تلاش‌ها و مبارزات خود آن‌ها و دیگر اقلیت‌های جنسی و جنسیتی راه یافته‌اند، ولی هنوز هم زنان به اندازه مردان در حوزه اجتماعی حضور ندارند و جدی گرفته نمی‌شوند. هنوز باورِ بسیاری در این است که عقب‌افتادگی تاریخی زنان به دلیل عقب‌افتادگی طبیعی آن‌ها از جنس مرد است. این مسائل بخصوص در کشورهای جنوب و شرق کره زمین صدق می‌کند.

برای مثال، به همین رسانه‌های فارسی زبان که دقّت کنیم می‌بینیم حضور زنان مقاله‌نویس و اندیشمند فقط در بخش زنان و آن هم در حدی پررنگ است. بگذریم که در بسیاری رسانه‌ها، بخصوص رسانه‌های چپ، حتی سردبیر بخش زنان یک مرد است!

به زنان همچنین گاهی در زمینه‌های روانشناسی و علوم سلامت و پزشکی رجوع می‌شود. ولی زمانی که بحث فلسفه یا علوم اجتماعی بخصوص تئوری‌پردازی و تحلیل در میان باشد زنان را عددی حساب نمی‌کنند. در عرصه هنر و ادبیات هم باز مردان دست بالا را دارند. در عرصه سیاست که همچنان این مردان هستند که همه جا “عرض اندام” می‌کنند و میدان را گرفته‌اند.

گواه دیگر ناچیزشماری زنان با تقلیل آنان به نمایش تن و تن‌پوش زیبا این که بسیاری از زنانی که در شبکه‌های اجتماعی فارسی‌زبان به خاطر تولیدهای فرهنگی و هنری‌شان مطرح می‌شوند، ظاهری دلفریب برای مردان نیز دارند و برخی آرایش و پوشش و تصاویر خود را در جهت فروش کالاهایشان به‌کار می‌گیرند چرا که باور عمومی هنوز بر این منوال است که ارزشِ زن به زیبایی و نمایشِ تنِ بدن‌شده‌ی اوست و در اغلب موارد آنچه زنی را پرطرفدار می‌کند عکس‌های زیبای اوست. لازم به ذکر است که این فکر در سر بیشتر زنان نیز وجود دارد و زیبایی‌شناسی مردانه در وجود اینان رسوخ کرده است. به همین خاطر خود زنان بیشتر نقش حفظ و اجرا و نشر این باورها را دارند و خود زنان بیشتر پلیس یکدیگر بوده و آنان را که زیبا نیستند به حاشیه‌ها می‌رانند.

این موضوع منحصر به جامعه فارسی‌زبانان در ایران و خارج ایران نیست. باور نهادینه‌شده عمومی در بیشتر دنیا هنوز بر اساس ارزش دادن به زن به خاطر زیبایی نمایشی مردپسندِ تنِ اوست. به همین خاطر دغدغه زیبایی و جوانی همچنان به طور عمده متعلق به زنان است. از بزرگترین صنایع صنایعِ تولید لوازم آرایشی و پیرایشی و لاغری و پوشاک و تزیینی و جواهرآلات هستند.

خلاصه‌ی این بحث این که در حالی که دغدغه‌ی زنان پیشامدرن عرضه‌ی زیبایی نمایشی در حوزه خصوصی یعنی خانه برای مردی بود که تنِ زن در تملک او بود، با قدرت گرفتن حوزه اجتماعی و ارزش یافتن تن برای کسب موفقیت اجتماعی در دوران مدرن، دغدغه‌ی آنان به عرضه‌ی زیبایی نمایشی در حوزه اجتماعی تبدیل شد تا بتوانند جایی برای خود میان مردان در حوزه اجتماع دست وپا یا باز کنند. دلایل این امر چنانچه در بخش‌های پییشین این جستار آمد این است که در مراحل پیشترفته‌ی مدرن بعد از اتوماتیزه شدن تولید و از سکه‌افتادن کارِ کارگری که بدن مولّد آن است و بعد وارد شدن زنان در مشاغل دفتری و خدماتی و همزمان مهم شدنِ تبلیغات که نقش کلیدی در فروش کالاها و درنتیجه در رقابت سرمایه‌داران با هم در بازار داشت ، تن و طور اخص تنِ زنان اهمیت به‌سزایی پیدا کرد.

اهمیتِ تن اما در دوران پساصنعتی یعنی زمانی که دیگر طلا پشتوانه پول نیست و زمانی که نئولیبرالیسم و تفکرِ بگذار بازار کار خودش را بکند حاکم و سرمایه و فرهنگ جهانی سازی شد باز بیشتر شد تا آن‌جا که امروزه تن نقش اساسی در گردش فرهنگ-کالا و به تبع سرمایه و شتاب دادن به گردش سرمایه بازی می‌کند.

همانطور که گفتیم در زمانه‌ی ما حوزه‌های خصوصی و عمومی در حوزه اجتماعی ذوب شده‌اند. این موضوع تحولات عمده‌ای را ایجاد کرده است از جمله این که با ظهور هویت‌های جنسی و جنسیتی و همچنین گرایش‌های جنسی و جنسیتی متفاوت و با ظهور هویت‌های فرهنگی و اجتماعی متفاوت و همچنین درون‌ریز و برون‌ریز و مخدوش شدن مرزهای هویتی و در نتیجه ظهور بسیار اشکال تلفیقی و التقاطی—اشکال و هویت‌هایی که همه می‌توانند در تبلیغ خود به گردش سرمایه و شتاب دادن به این گردش سود برسانند، تن و زیبایی اشکال متکثری پیدا کرده است. همچنین دغدغه‌ی تن و زیبایی تن و و پوشش و آرایش به عنوان عواملی برای پیشرفت و جلو افتادن در رقابتِ تنگِ اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دغدغه بسیاری از ابدان اجتماع از جمله مردان نیز شده است.

به بیان دیگر، در کنارِ عرض‌اندامِ اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و عرضه‌ی بدن (عضله و مغز)، دغدغه‌ی زیبایی و پوشش و نمایشِ تن شامل مردان هم شده است.

همانطور که زنان با راه یافتن به حوزه عمومی که در قدیم متعلق به مردان بود و اکنون زیر گروهِ حوزه اجتماعی شده است دغدغه‌های به اصطلاح مردانه پیدا کرده‌اند، مردان نیز در دوران پسامدرن با راه یافتن به حوزه خصوصی که که در دوران پیشامدرن جایگاه تنان یعنی زنان و کودکان و بردگان و خواجگان و دیوانگان و عقب‌افتادگان و مطرودان از جمله همجنس‌گرایان بود و اکنون زیرگروهِ حوزه اجتماعی است، تا حدی دغدغه‌های تنانه‌ی زنان و این دیگر اقلیت‌ها را پیدا کرده‌اند.

وقتی در نتیجه‌ی ادغام حوزه خصوصی در حوزه اجتماعی در دوران پسامدرن، زیرحوزه‌های خصوصی از جمله اندرونی خانه و خانواده و همچنین درون زندان‌ها و دیوانه‌خانه‌ها و یتیم‌خانه‌ها و مراکز معلولان و عقب‌ماندگان ذهنی یعنی اماکنی که محل تن‌هایی بود که از انظار دور و پنهان نگه داشته می‌شدند رو به مردان یا هنجارمندانِ اجتماع باز شد، اینان به این مکان‌ها راه یافتند و دغدغه‌های این دیگران در آن‌ها سرایت کرده و حتی اجازه یافتند کارهای به اصطلاح زنانه / دگرباشانه انجام دهند.

در ادامه‌ی این سرایت دوطرفه حوزه‌های خصوصی و عمومی در هم که خود زیرمجموعه حوزه اجتماعی شده‌اند، می‌بینیم که تنِ مردان و پوشش و آرایش و پیرایش آنان نیز چه مهم شده است. همه حتمن اظهار عقیده‌های زیادی را در موهای کاشته‌ی ترامپ و زشتی آن‌ها به نشانه‌ی ناکارآمدی او در کنار اظهارنظرها در مورد همسرش ملینا و زیبایی او را شنیده‌ایم.

چند مثال‌ دیگر برای نشان دادن این سرایت دوطرفه (ادعا نمی‌کنم سرایتی برابر است) می‌آورم: ظهور مردان تن‌فروش؛ کامجویی بعضی زنان متموّل و ممتاز، بخصوص زنان سالمند، از مردان و بخصوص مردانِ جوان؛ ظهورِ پدیده‌ای به نام متروسکسوآل که برای مثال مردان (مردان شهری) زیرآبرو برمی‌دارند،مو بلند می‌کنند، ناخن مانیکور می‌کنند و شلوارک‌های صورتی و نارنجی می‌پوشند و زنان موهایشان را از ته می‌زنند یا کت و شلوار و کراوات می‌پوشند ، مرد بلند می‌کنند و با چند نفر به طور موازی رابطه جنسی برقرار می‌کنند.

در ایران که زن‌ حق بسیاری از این کارها را در بیرون خانه در اماکن عمومی ندارند، مردان از امکانات متروسکسوآل تا حد بالایی برخورداند و از آن‌ها استفاده کرده و خود را به شکل تنانه به نمایش می‌گذارند.برای مثال رقص پسرها و مردان در اماکن عمومی چیزی عادی شده است.

قسمت ششم: امکانات و مخاطرات دوران پسامدرن، تعریف کارِ سیاسی و آسیب‌شناسی گروه‌های هویتی

اثرات و امکاناتِ دوران پسامدرن و گروه‌های هویتی

در بخش قبل نشان دادم که سرایت دوطرفه حوزه‌های خصوصی و عمومی در نتیجه اوج‌گیری حوزه اجتماعی موجبِ هرچه بیشتر برهم‌زدن مرزهای در ارتباط با تن شامل مرزهای جنسی و جنسیتی و گرایش‌های جنسیتی و همچنین مرزهای در ارتباط با بدن شامل مرزهای حرفه‌ای و دانشی و مدیریتی شده است. این درهم‌ریزی مرزها باعث ظهور و قدرت گرفتن گروه‌‌های هویتی از اقلیّت‌های اجتماع و ظهور امکاناتِ فراوانی برای زندگی آزادانه‌تر به شیوه‌های متفاوت در جهان شده است.

همچنین، در نتیجه جهانی‌سازی مرزهای جغرافیایی و قوانین نیز تغییر کرده‌اند. تشکیل اتحادیه اروپا بهترین نمونه این تغییرات است. اینترنت فاصله مکانی بین افراد را برداشته و ارتباط و ادغام فرهنگ‌ها و زبان‌ها را در هم امکان‌پذیر کرده است.

با این وجود ساخت سیاسی جهان هنوز بر اساس صورت‌بندی دوران مدرن یعنی دولت-ملت‌ و قوانین مدنی آن است. قوانین کیفری در بسیاری از کشورهای دنیا نیز قوانین دوران مدرن و یا حتی پیشامدرن هستند. این تناقض پیچیدگی‌ها و مشکلات بسیاری را در سطح کلان و همچنین سطح خُرد مردمی ایجاد کرده است.

بزرگترین نشانه‌ی این تناقض بین ساخت سیاسی و ساخت اجتماعی دنیا در دوران ما در پوسیدگی، اختلال و افول دولت‌های بزرگ وحکومت‌ها برای مثال در ایالات متحده به چشم می‌خورد. این پوسیدگی که زنگِ خطرِ فروپاشی جهانی ساختارهای سیاسی را می زند دغدغه اصلی برخی از اندیشمندان غرب شده است. از جمله فیلسوف سیاسی فرانسیس فوکویاما۱۶ که در کتاب خود پوسیدگی سیاسی: از انقلاب صنعتی تا جهانی‌سازی دموکراسی (۲۰۱۴) این موضوع را مورد کنکاش قرار می‌دهد. فوکویاما چون وودرو ویلسون۱۷ (۱۸۸۷) از دلایل این پوسیدگی یکی این را می داند که سفیدهای مسلّط بردنیا از دوران مدرن تمام نیرویشان را بر دستیابی به آرایش سیاسی گذاشته‌اند که توان اجرایی‌اش صرف “کنترل” است و نه “تولیدِ توانشِ اجتماعی”.

بر هم خوردن مرزها و جهانی سازی غیر از امکان‌های نو مشکلات و خطرات زیادی را نیز بوجود آورده است. از بزرگترین خطرها ظهور گروه‌ها و شخصیت‌های افراطی‌ و اصول‌گرا در سراسر دنیاست که افراد زیادی را به خود جلب کرده‌اند. بعضی از این گروه‌ها مسلح و خشن و تروریستی نیز هستند. عده‌ای از آن‌ها چون ترامپ خواهان بازگشت به دوران صنعتی مدرن و عده‌ای مانند داعش خواهان بازگشت به دوران پیشامدرن یا قرون وسطی هستند.

از طرف دیگر، سرایت دو حوزه خصوصی و عمومی در هم زمینه‌ی آسیب‌های فراوانی برای افراد بخصوص در کشورهای شرق و جنوب ایجاد کرده است و زندگی‌های آن‌‌ها را در خطر فروپاشی قرار داده است. چرا که وضعیت پسامدرن چیزی نیست که منحصر به کشورهای پساصنعتی باشد. وضعیت پسامدرن وضعیتی است که در آن زمان‌های تاریخی مختلف از گذشته تا حال با مناسبات و هویت‌ها و ساختارهایشان هم‌زمان در کنار هم وجود دارند. امروزه در کشورهای شرق و جنوب ، ساختارها و مناسبات و طرز تفکرهای دوران‌های پیشین از جمله دوران‌های اولیه سرمایه‌داری همچنان مصرانه در روابط بین انسان‌ها پافشاری می‌کنند.

این مسئله از طرفی باعث شده است کنشگران عرصه‌های فرهنگی و مدنی و سیاسی در این کشورها با آزار و اذیت و زندان و اعدام روبرو شده یا امکان فعالیت از آن‌ها گرفته شود. از طرف دیگر، موجب تناقض در افراد و شکل‌های زندگی‌هایشان و آشوب اجتماعی گسترده شده است. و از این رو، بیماری‌های روحی بخصوص بین اقلیت‌های اجتماع و گروه‌های آسیب‌پذیر فراگیر شده‌اند. مردم امروزه به خاطر موقتی بودن همه چیز و گیجی در سبک زندگی رنج می برند. شمار بالایی از زنان و اقلیت‌های جنسی به دچار اختلال‌های اضطرابی و افسردگی هستند. در میان مردان بیماری‌هایی چون اسکیزوفرنی و شیزوفرنی شایع‌تر است و مردان به نسبت زنان بسیار بیشتر خودکشی می‌کنند.

اوج‌گیری حوزه اجتماعی همچنین موجب ظهور بی‌شمار هویت اجتماعی شده است که هر یک گروه خود را دارند، در حالی که مدام در خود این گروه‌ها با ظهور خُرده هویت‌هایی تازه انشعاب ایجاد و آن‌ها به گروه‌های هویتی کوچکتر تجزیه و گاه مخاصم می‌شوند. فیلسوف ارتباطات مارشال مک‌لوهان۱۸ که ایده دهکده جهانی۱۹ از اوست این وضعیت را در ابتدای عصر اینترنت پیش‌بینی کرده بود.

مک‌لوهان معتقد بود فناوری اینترنت تبلور گسترش سیستم عصبی انسان در جهان است، و با فراگیری اینترنت به عنوان زیست‌جهانِ اجتماعی دنیا، جهان دوباره قبیله‌ای می‌شود۲۰. گروه‌های هویتی امروز همان قبیله‌های مورد نظر مک‌لوهان هستند که در کشمکش، اختلاف و گاه تخاصم دائمی با هم قرار دارند و برای گرفتنِ امکاناتِ دولتی و غیردولتی در رقابت و جنگند. کار به جایی رسیده که بسیاری از آن‌‌ها به پلیس یکدیگر تبدیل شده ودر سرکوب یکدیگر مشارکت می‌کنند. این گروه‌ها از بدن و تن در نمایش و تبلیغ خود بهره می‌کشند و همانطور که در قسمت بعد این جستار توضیح خواهم داد این بهره‌کشی را کارِ سیاسی قلمداد می‌کنند که با تعبیر آرنتی این چنین نیست و کاری اجتماعی-تولیدی است که در نهایت در خدمت سرمایه قرار دارد.

آسیب دیگر ظهور و انشعاب هویت‌ها این است که امکانِ همبستگیِ مردمی را بسیار محدود می‌کند—همبستگی جمعی تنانه که از نظر آرنت از ملزمات کارِ سیاسی است.

دراین هنگامه، آنچه می‌تواند باعث ایجاد کارِ سیاسی شود تجلّی امکانِ تن برای “تن ‌ندادن” به “هویت‌بازی و این آلودگی عمومی مُسری به قبیله‌بازی” و همچنین “تن ‌ندادن” به ” نمایش هویت‌ و درگیر‌نشدن در “جنگ قبیله‌ای هویتی یا جنگِ همه-علیه-همه۲۱ (هابز ۱۶۵۱،۱۶۴۲ )” است.

بدن و تن و کارِ سیاسی

کارِ سیاسی از نظر آرنت متشکل از اجرا و گفتار است. زندگی انسان‌ها بدون این دو زندگی انسانی نیست. آرنت از دو معنای اجرا در زبان یونانی، ۱. “هدایت و حکمرانی کردن” و ۲. “آغاز کردن” دومی را برای تعریف خود برمی‌گزیند.

بنابراین کارِ سیاسی در مفهوم آرنتی چیزی مانند تولّد است—اجرایی که زندگی را آغاز می‌کند.

گفتار یعنی یکی از دو رکنِ کارِ سیاسی به تکینه بودن هر فرد و در نتیجه به تنوع و گوناگونی افراد و تفاوت‌هایشان در عالم انسانی و در تعامل با هم اشاره دارد. کار سیاسی موجب برجهیدن حوزه عمومی و ظهور آن می‌شود. کُننده یا کنش گر خود را نیز طریق کارِ سیاسی هویدار می‌کند. به عبارت دیگر، او با کارِ سیاسی متولّد می‌شود و با این تولّد “فلک را سقف شکافته و طرحی نو در می‌اندازد”.
آرنت می‌نویسد: « نو به رغمِ قوانینِ حاکمِ آماری و حسابِ احتمالات که از نظر عملی در زندگی روزمره قطعیت امور را تعیین می‌کنند رخ می‌دهد و از این نظر چون معجزه می‌نماید» (ص ۱۷۸).

این گفته آرنت جایگاه رفیع و ارج کارِ سیاسی را نزدِ او نشان می‌دهد. از این منظر نمی‌شود بسیاری کارها را که امروزه کارِ سیاسی خوانده یا نمایانده می‌شوند کارِ سیاسی خواند. گفتار و اجرای سیاسی که کارِ سیاسی را رقم می‌زنند هر نوع گفتار یا اجرایی نیستند. گفتارِ سیاسی از نظر آرنت حکمِ کلام پیامبران را دارد چرا که آشکارکننده حقیقت است. و اجرای سیاسی حکمِ اجرایی که انگیزاننده‌ی تولد و شروع راهی تازه است.

برخلافِ کُننده‌ی کارِ غیر سیاسی که نویسنده‌ی کارش است و با داستان زندگی‌اش شناخته می‌شود، کُننده و مُجری کارِ سیاسی نویسنده کارش نیست چرا که کارِ سیاسی مثل زندگی تا زمانی که زنده‌ایم نویسنده ندارد. ما در زندگی، خود را با نقشه‌ی قبلی اجرا نمی‌کنیم و زندگی را برای غایت معلومی نمی‌نویسیم. تنها زندگی سپری‌شده ما می‌تواند نوشته شود و خودمان یا دیگری ادعای نویسنده بودنش را کند.

بازیگر کارِ سیاسی نه نویسنده بلکه «بازیگر و یا حمّال و رنجبرِ» کارِ سیاسی است (ص ۱۸۴). او اثربخش کارِ سیاسی است.

کُننده کارِ سیاسی که در نگاهِ آرنت کاری هستی‌بخش است تنها با تولّد کارش ظهور پیدا کرده و نمایان می‌شود. این کُننده نه کسی است که کارهای خوب می‌کند و به خاطر کارهای نیکش مشهور است و نه متخلّفی که به خلاف‌کاری شُهره است.

کُننده‌ یا اثربخشِ کارِ سیاسی در فضای عمومی «با دیگران» ولی «نه به نمایندگی از دیگری و نه علیه دیگری» ظاهر می‌شود (ص ۱۸۰، تاکید از آرنت). در واقع این کارِ سیاسی است که اهمیت دارد نه کننده‌اش. در نتیجه، هدفِ کُننده کارِ سیاسی موفقیت در به‌دست‌‌آوردن چیزی خاص نیست تا بعد موفقیتش را به رُخِ دیگر ابدانِ اجتماع بکشد.

کُننده‌ی کارِ سیاسی پیش از اثربخشی به کارِ سیاسی اصلن وجود یا هستی ندارد که بخواهد قصدی یا غایتی پیشین داشته باشد تا با به مقصود خویش رسیدن خود را شخصیت بخشد. آرنت می‌نویسد: کارِ سیاسی کاری است که «غایت‌داشتن یا غایت‌پذیریِ عمل را زیر سوال می‌برد».

مهّم‌ترین نکته این که کارِ سیاسی کارِ هنری یا کارِ ساخت و ساز نیست چرا که محصولاتِ کارِ تولیدی بدون نامِ صنعتگر یا هنرمندِ خود معنایی ندارند. برخلاف چنین کارهایی که در ماهیت و همچنین با توجه به ارزشِ خود با نام‌ کُننده‌ی کار گره خورده‌‌اند، کارِ سیاسی غایتِ نام‌‌آوری ندارد و این خودِ کار است که اهمیت دارد نه نام کُننده‌ یا اثرآفرینش.

کارِ سیاسی کاری است که حقیقتی را آشکار ساخته و جلوی چشم همگان به دنیا می‌آورد. این حقیقت چنان مشعشع است که نورش چهره‌ی اثربخشِ خود را از نظر غایب می‌کند.

وقتی کسی در زمینه‌ی هنری یا صنعتی و فناوری کاری مهم و ماندگار انجام می‌دهد نامش پرآوازه می‌شود وداستان زندگی‌اش چنان اهمیتی پیدا می‌کند که اثر، تولید یا فناوری‌اش را تحت شعاع خود قرار می‌دهد. پس از آن همه می‌خواهند داستان زنندگی او را بدانند و کمتر کسی علاقه‌مند به دانستنِ داستانِ محصولِ کارِ اوست. برای مثال کامپیوتر اپل یا آیفون یا فیس‌بوک برای بسیاری از ما چیزی عادی است و پیگیرِ داستانِ آن‌ها نیستیم، ولی زندگی استیو جابز و مارک زوکربرگ فیلم می‌شوند و میلیون‌ها تماشاچی دارند.

گفتار و اجرا که از ظرفیت‌های بدن و تن هستند در زندگی روزمره مدام به کارگرفته می‌شوند. زندگی روزمره عرصه‌ای مادّی و بین-انسانی است که در آن گفتار و اجرا در جهت نفع شخصی یا خانوادگی و گروهی صرف می‌شوند.

نفع از نظر آرنت چیزی بین-انسانی است که آدم‌ها را به هم وصل یا از هم جدا می‌کند. عرصه میان-انسانی عرصه‌ی مادّی یا «واقعیتی» مادّی است که «”شبکه” روابط انسانی» خوانده می‌شود (ص ۱۸۳). کارِ سیاسی در این عرصه اتفاق می‌افتد و تنها بعد وقوع، نتایجش بر روابط و شبکه انسانی محسوس و موجب سازوکار یا شروعی تازه می‌شود و بر قراردادهای اجتماعی بین-انسانی اثر می‌گذارد، به شکلی که نه تنها باعث شکل‌گیری داستانی تازه برای کُننده‌ی خویش می‌شود (داستانِ یک تولّد)، بلکه داستانِ زندگی دیگران را نیز متحوّل کرده و باعث تولّد و برآمدن داستان‌های نو در زندگی آن‌ها می‌شود.

درست است که تاریخ به انسان‌ها ربط دارد ولی آرنت مخالف این ایده است که تاریخ را انسان‌ها می‌سازند. ‌او تاریخ را «داستانِ عمل و اجرا می‌داند و نه بازتاب یا نتیجه‌ی نیروها و ایده‌های افراد» (ص ۱۸۵). به نظر آرنت این که انسان قادر نیست هیچ وقت به تمامی کنشی کنترل شده انجام دهد به شکلی که عواقبش را به تمامی پیش بینی کند نه تنها ابزورد نیست، بلکه بیایانگرِ ایده‌ی آزادی انسان است.

کارِ سیاسی، برخلافِ کارِ تولیدی یا کارِ هنری، در خلوت یعنی محلی که هنرمند یا سازنده خود را به تنهایی و به طور موقت جدا از شبکه انسانی قرار داده رخ نمی‌دهد. بازیگر یا اثربخشِ کارِ سیاسی همواره در رابطه با دیگر بازیگران است و تنها اثربخش یا فاعلِ کارِ سیاسی نیست.

او حمّال کارِ سیاسی است. فاعلیت و حمّالی / رنجبری و اثربخشی از نظر آرنت دو روی سکه‌ی کارِ سیاسی هستند. کارِ سیاسی رابطه تنها بین دو فرد نیست بلکه شامل ارتباط و تاثیرگذاری بر همگان می‌شود.

از آن‌جا که کارِ سیاسی همیشه اثر خود را درعرصه‌ی رابطه‌ی بین-انسانی یا همان عرصه‌ی اجتماعی می‌گذارد و این عرصه محصور در قوانین و قراردادها و مرزها و قلمروهاست، کارِ سیاسی خصلت قلمروگشایی در سطح جهانی یعنی در شبکه‌ی بین-انسانی در همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها دارد و محدود به نسل یا زمان و مکانِ خاصی نمی‌شود.

قوانین که بدن سیاسی اجتماع را از درون و مرزها که این بدن را از بیرون محصور و محافظت می‌کنند در مقابل کارِ سیاسی که خصلتش غیرقابل پیش بینی بودنِ آن است و داستانی اثرگذار که در اثر اتفاقش پی می‌ریزد آسیب‌پذیرند. روایتِ داستانِ تولّدِ کارِ سیاسی را بعدتر داستان‌سرایان یا مورخین (نه اثربخش کارِ سیاسی در حین کنش‌) خواهند نوشت. البته خودِ اثربخش نیز می‌تواند یکی از این راویان باشد و در آینده روایت خود را از آن بنویسد.

آسیب‌شناسی کارِ برخی کنشگران طرفدار یا علیه حجاب در دنیا

موضوع پوشش و به طور اخص حجاب امروزه به یکی از کلیدی‌ترین موضوع‌های اجتماعی تبدیل شده است.

نمونه کُنش‌گری‌های موجود در رابطه با حجاب که به طور عمده از نمایش برای نشان دادن موضع خود استفاده می‌کند دچار آسیبی است که این نوع کُنش‌گری را مسئله‌دار می‌کند. آسیب‌پذیری مبارزه اجتماعی گروه‌های طرفدارِ حقوقِ زنان محجّبه مسلمان در غرب و گروه‌های ضد حجاب اسلامی در کشورهایی که حجاب در آن‌ها اجباری است در این است که با نمایش‌های خود، به طور ناخواسته، کلیشه‌ها و دغدغه زیبایی زن را ایجاد می‌کنند.

همانطور که در قسمت پنجم این جستار توضیح دادم، مشکل در این جاست که تنِ زن قرن‌هاست به اشکال مختلف بازنمایی شده با دغدغه زیبایی و پوشش گره خورده است و با این ایده که ارزش او به تنِ زیبا و مردپسند اوست چرا که زن توان ذهنی ندارد. دقّت کنید که معیارهای مردپسند کم و بیش معیارهای زیباشناسی همه‌گانی هستند. به بیان دیگر، این ایده که زن بدون تنِ زیبایش هیچ نیست. البته خود این تن زیبا با تمام قدرتش در اغوای مرد و بدبخت کردن او، در ادبیات مردسالارانه خوار پنداشته می‌شود.

این درست ایده‌ای است که هر دو گروه طرفدار یا علیه حجاب می‌خواهند زیر سوال ببرند. اما با حرکت‌های نمایشی مانند نمایش تنِ برهنه یا نمایش حجاب با پوششی مدرن و کاربردی و زیبا برای زن مانند بورگینی توجه را به تنِ زن و دغدغه‌های زیبایی که بلافاصله در ذهن عموم عمده می‌شوند سوق می‌دهند. به این ترتیب به جای این که توجه به زن به عنوان موجودی کامل و نه ابژه‌ای جنسی معطوف شود به زن به عنوان تنی کلیشه‌شده جلب می‌شود.

نمایشِ تن برهنه به معمول حرف و نقل و قضاوت و سُخره عموم در مورد فرم و زیبایی تنِ و عضوهای جنسی کنشگر یا کنشگران در اعتراض اجتماعی به حجاب اجباری را برمی‌انگیزد و در نتیجه به جای این که باعث تغییر باورها شود در بیشترِ موارد خودِ حرکتِ اعتراضی به ستم جنسیتی را به پشت صحنه می‌برد.

همچنین تبلیغِ حجاب مدرن در میان گروه‌های زن اسلامی در غرب توجه را بر تن زن می‌گذارد، درست بر عکس آنچه این گروه‌ها می‌گویند می‌خواهند که توجه به زن نه به خاطر تنش بلکه عزّت‌اش در اسلام است.

البته مواردی هم هست که در جریان برهنه شدن در مکانی عمومی به همراه اجرا و گفتار کارِ سیاسی جرقه می‌زند. برای مثال برهنه‌شدن چند نفر در جریان کنفرانس برلین که کاملن هماهنگ شده و به شکلی نمایشی نبود و در نتیجه غیرمتقربه بود. اجرا و گفتار این چند فرد باعث برآمدن فضای عمومی یا آگورا در سالن کنفرانس شد و همه را به گفتار و اجرا واداشت. این افراد هیچ‌وقت رسانه‌ای نشدند و بیشترکسانی که در مورد این حرکت شنیده یا خوانده‌اند نمی‌دانند این‌ افراد که هستند. به شخصه فقط یکی را می‌شناسم.منظور این که تمرکز نه بر کنشگران و داستان‌های آنان بلکه بر کنش آنان قرار گرفت. حتی اگر کسانی نتایج این کار را مطلوب ارزیابی نکنند، چون کارِ سیاسی را نمی‌توان با ارزیابی نتایجش سنجید، سیاسی بودن کار را زیر سوال نمی‌برد.

در کل، تقلیلِ کنش‌گری در حوزه زنان به کنش‌گری در ارتباط با پوشش، زن را به تنِ ابژه‌شده و کنشِ زنان را به فعل پوشیدن که از لحاظ تاریخی با دغدغه زیبایی گره خورده است تقلیل می‌دهد و خطر و آسیبِ ناچیز کردن توانمندی‌های بدن اجتماعی و توانشِ تن زنان برای تن ندادن به هنجارها را در پی دارد. از همه مهم‌تر اجرا و گفتار که دو مولفه‌ کارِ سیاسی هستند را در رابطه با زنان به پوشش و پوشیدن فرومی‌کاهد. انگار که فعل دیگری جز پوشیدن در مورد آنان صدق نمی‌کند.

در پایان این قسمتِ این جستار دوست دارم نمونه‌ای ارائه دهم که زن جوانی بدون قصد قبلی و نمایش دست به کارِ سیاسی با توجه به حجاب می‌زند:

https://www.facebook.com/BoroumandF…

در این ویدیو می‌بینید که او چطور با گفتار و اجرای سیاسی خود در جریان یک مصاحبه‌ی خیابانی در ایران باعث ظهور فضای عمومی شده بی آنکه در بحث خود در ارتباط با حجاب کاری نمایشی کند. او ابتدا یک تن است که در مقابل مصاحبه‌کننده صدا و سیما قرار می‌گیرد ولی به مرور دیگران از جمله زنی که دستیار مصاحبه‌کننده‌ی مرد است را به فضای آگورایی می‌کشاند و بیش از یک تن یعنی جنبشی از جمله تن‌ها راه می‌انداز. در نتیجه‌ی کارِ سیاسی این زن که کاری تولیدی یا هنری نیست، بی‌آنکه او و نامش یا داستان زندگی‌اش در مرکز قرار بگیرد چیزی نو جرقه زده و زاده می‌شود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *