بخش اول تا سوم
قسمت اوّل: بدن و تن و کنترلِ مدرن
این نوشته جستاری فلسفی و اجتماعی در مورد بدن و تن در روند برآمدن عصر مدرن تا امروز است و در آن از ایدههای هانا آرنت در بهره جستهام. (۱۹۹۸/۱۹۵۸)شرایط انسانی کتابش
پیش از شروع لازم می دانم تن و بدن را برای طرح ایدههای این جستار از هم متمایز کنم، گرچه مترادف در نظر گرفته میشوند. و همچنین مترادف با پیکر و جسم و هیکل و کالبد. این تمایز از من است و در جای دیگری ندیدهام.
“بدن” واژهای است که در ادبیات سیاسی جهانی متاخر در مورد موضوعهای جنسیتی و با اطلاق به جنسیتهای مختلف با گرایشهای جنسی متفاوت به کار برده میشود در صورتی که “تن” در زبان فارسی بیشتر در ادبیات کلاسیک قدیم به کار رفته و کاربرد آن اغلب یا برای تفکیک تن از جان و روح بوده است (برای مثال تن خاکی که در این حالت تن ظرف جان است) و یا برای اشاره به جسمِ زن به طور اخص استفاده شده است.
بدن همچنین برای تفکیک انسانها از هم به کار میرود و در آن ایدهی فردیت به عنوان ایدهای مدرن نهفته است. از این منظر ابدان نمایه جمعیتی انسانی است.
در واژه “تن” نوعی سّر است. “بدن” به معمول چنین پژواک رازآلودی را به ذهن متبادر نمیکند. از این رو در سرودهها و ادبیات داستانی و همچنین در ادبیات کوچه بازار تن وبه طور اخص تنِ زن با زیبایی در ارتباط قرار داده شده است. پیکر که با پیکرتراشی ربط دارد نشانِ ثبوتِ این زیبایی رازآلود در سنگ یا یک اثر هنری یا در دید قابگرفتهی ناظر است به شکلی که حرکت از “تن” گرفته میشود. پیکر تجسم ثبوت یا انجماد زیبایی این تنِ شگفتانگیز است.
تن با حس و میل شناخته میشود. با لذت و درد آمیخته است. تن رویابین است و حدیثش حدیث آرزومندی است. تن بستر کامجویی و عشق است. در عشق تن همه جان میشود.
در روند عصر مدرن چنانچه نشان خواهم داد بدن و نیز تن تا حدی اجتماعی شدهاند.
از آن جا که زیبایی مفهومی تاریخی، اجتماعی و فرهنگی و نیز اقتصادی است، نه تنها با «تن» بلکه با «بدن» نیز در ارتباط قرار میگیرد. در مورد بدن آنچه مورد در اهمیت قرار میگیرد اما «رفتار» و «عمل» است. برای همین در فارسی میگوییم “تربیت بدنی” نه “تربیت تنی.”
بدن که با حقوقِ اجتماعی و قانون گره خورده است پیش از عصر مدرن شکل گرفت اما تنها ابدان خاصی از اجتماع دارای حق بودند. حقوق شهروندی برای مثال در آتن شامل بردگان، زنان و کودکان نمیشد. به بیان دیگر، اینان بدنی در آتن نداشتند اما تن داشتند چون نفس میکشیدند و زندگی میکردند. تن پس با زیست یا بیو شناخته میشود. به همین خاطر در فارسی تن به عنوان چیزی «پرورش یافتنی» تلقی میشود. پس می گوییم «تنپروری» نه «بدن پروری».
در عصر مدرن که صنعت بوجود آمد و زندگی هرچه بیشتر ماشینی و اتوماتیک شد و دولت-ملتها بوجود آمده یا با قهر در نقاطی از دنیا تعبیه شدند و دو جنگ جهانی اتفاق افتاد و طاعون فاشیسم درگرفت و جهان بین پیروزان جنگ تقسیم شد و حکومتهای کمونیستی شکل گرفتند و بسیار اتفاقهای دیگر که در حوصلهی این مقال نیست،در وهلهی اوّل بدن و تربیت و کنترل ابدان اجتماع بسیار مهم شد.
کنترل مدرن با موتور اقتصادی عصر مدرن که همان سرمایهداری است ارتباط دارد. در عصر مدرن، چنانچه در بخشهای بعد بر اساس تحلیل آرنتی نشان خواهم داد، در روند برقراری و پیشرفت سرمایهداری، حوزه اجتماعی قدرت گرفت و حوزه خصوصی و عمومی را زیرمجموعهی خود کرد. در حوزه اجتماعی بدن ابتدا به خاطرِ تولیدِ کار مهم شد. کارِ اجتماعی در جامعهی مدرن شامل کارِ کارگری و خدماتی و کارِ تولیدی و کارِ سیاستورزی (توسط سیاستمداران) است.
کاراجتماعی نوعی استخراج عمل اجتماعی از بدن است. نوعی بهرهکشی از بدن. ساز و کارِ اصلی سیستم سرمایهداری در جهت انباشت و افزایش سرمایه، چه در شکل سازوکار مدرن آن که سیستمهای کنترل متمرکز است و چه در شکل سازو کار پساصنعتی و پسامدرن آن که سیستم های کنترل نامتمرکز است، بهرهکشی از بدن و همچنین تنِ اجتماعیشده است.
سرمایه داری موجودی پویاست که موجودیتِ ارگانیکش به بهرهکشی است. بهرهکشی از ظرفیتهای بدن و نیز ظرفیتهای تن. در جریان تطور سرمایه داری تا امروز بهرهکشی از بدن و تن شکلهای متنوعتر و و پیچیدهتری پیدا کرده است.اگر روزی سرمایهداری نتواند نتواند به شکلی پویا بهره بکشد موجودیتش را از دست خواهد داد.
تا مراحل پایانی عصرِ مدرن که ایدئولوژیهای غالب حقیقت را مطلق و از آن خود میپنداشتند، ایدئولوژیهای مختلفی که مخرج مشترکشان تقسیم و تحلیل پدیدهها بر اساس دوگانهها برای مثال زن و مرد است، بدنها یا هنجارمند بودند یا از هنجار یا نُرم انحراف داشتند. آنانی که از هنجارهای تعیین شده زیاد “انحراف” داشتند، برای مثال دیوانگان، از بدن اجتماعی و در نتیجه از حقوق اجتماعی محروم بودند، ولی چون تن داشتند، تنشان در محیطهای بسته یا حاشیهی شهرها قرنطینه و کنترل میشد. آنها که به هنجارها «تن» نمیدادند یا به سختی «تن» میدادند، برای مثال خلافکاران یا شورشیان، تن یا زندگی از آنها گرفته شده و یا از ابدان دیگر اجتماع جدا و در زندانها نگه داشته میشدند.
قدرتها، چه خُرد و چه کلان، علم را به کار گماشتند تا آنجا که امکان دارد بدنهای دیگر که جزو اخراجیها نبودند و حقوقی داشتند (بدنهای اجتماع در ابتدا حقوق برابر نداشتند برای مثال زنان حق رای نداشتند) را به بدنِ هنجارمند نزدیک کرده تا آنها را در خدمت خود گرفته و از آنها سود استخراج کنند.
جنون مدرنیته یا میلِ قدرتهای مدرن یا میلِ سرمایهداری صنعتی در همسانسازی و کنترلِ مطلقِ ابدان اجتماع یعنی ساکنان دولت-ملّتها متجلی شد. برای این کار ساکن کردن یا یکجانشین کردن افراد حائز اهمیت بود تا ابدان در آمارها جا بگیرند. کنترل مدرن در نتیجه کولیها و عشایر را برنمیتابید. برای مثال در ایران، رضاشاه که برنامه کنترل مدرن را پیش میبرد دست به سرکوب و یکجانشین کردن ایلیاتیها زد. یا در آمریکای شمالی بومیها را در زمینهای لمیزرع یکجانشین کردند و بعد بچههایشان را از آنها جدا کرده و به مدارس شبانهروزی یا بهتر بگوییم تادیبخانههای مسیحی که توسط سفیدها اداره میشد فرستادند.
کشورهای کمونیستی هم از این میل مستثنی نبودند و دلیل فروپاشیشان ماندن در فازهای میانی سرمایهداری صنعتی و محصور کردن خود پشت سیم خاردارهای آهنین و عدم پویایی و در نتیجه عقبافتادگی از دوران بود، چنانچه کشورهای اروپای غربی و آمریکا وارد فازهای جدید سرمایهداری و دوران پسامدرن شدند و آنها نشدند.
در دوران مدرن، دانش و تولید دانش در خدمت دولتها و سرمایه در آمد و برای افزایش تولید و بهرهکشی از کارگران استفاده شد. همچنین علومی چون علمِ آمار برای سرشماری ابدان و رفتارهایشان و علمِ رفتارشناسی (برای مثال نظریه شرطی سازی کنشگر پاولف و اسکینر) برای کنترلِ ابدانِ اجتماع اهمیت پیدا کرد. سیستمهای متمرکز کنترل اجتماعی و فرهنگی از جمله آموزش و پرورش متمرکز و زندانها و سیستمِ درمانی متمرکز در بیمارستانها توسط برج های مرکزی مراقبت (فوکو ۱۹۹۵) برای اعمالِ کنترلِ مدرن بوجود آمدند. میشل فوکو از بهترین تاریخنگاران دوران مدرن در کتابهای متعدد خود همچون دیسیپلین و مجازات (۱۹۹۵) شکل کنترل مدرن اعمالِ قدرت بر ابدان را در جوامع مدرن را آشکار کرده است.
بدن در این جا شامل ذهن هم میشود. رفتار هنجار در معادله مدرن برآیند عملکرد به هنجار جسم و ذهن است—عملکردی در ارتباط با دیگر ابدان اجتماع.
بخشی از کنترلِ مدرن کنترلِ جنسیت و رفتارهای جنسی و جنسیتی و همچنین روابط جنسی و جنسیتی بین ابدان است. پیششرط این کنترل تعیین گونهها و گرایشهای مجاز جنسی و جنسیتی و رفتارهای مجاز یا هنجارها برای دو جنس زن و مرد است. ادعای شناختشناسانهی دانشِ مدرن در ابتدا این بود که جنسهای مجاز یعنی مرد و زن هر کدام طبیعتی خاص و ظرفیتی خاص برای تحقق این ظرفیت که موجب کمالشان که همان اجرای نقش جنسیتی به شکلی خاص و از پیشتعیینشده است دارند.
تربیت در جهت بههنجار یا طبیعی کردن این بدنها و کارکشیدن از آن ها در نقشهایی است که در اجتماع مدرن برایشان در نظر گرفته شده است. به بیان دیگر ابدان هر چه نقشهای متعیّن خود شامل کنترلِ ابدانِ دیگر را بهتر بازی کنند طبیعیترند. در روندِ پیشرفتِ مدرنیته و همچنین درنتیجهی مبارزه علیه هنجارهای تعیین شده، هنجارها و جایگاه جنسها و نقشها و مناسبات اجتماعی جنسیتی تغییر کرد. در دوران پسامدرن، ایدهها و شناختشناسی مدرن زیر سوال رفت. اگرچه معیارهای مدرن همچنان تا حد زیادی حتی در کشورهای پیشرفته صنعتی وجود داشته و اجرا میشوند. از طرف دیگر، از آنجا که این معیارهای در بازهی زمانی طولانی در ابدان اجتماع نهادینه شدهاند، بیشتر مردم دنیا مبتلا به شناخت و عمل دوگانهانگارانه و منطقِ خطی علت و معلولی هستند.
همانطور که فوکو نشان میدهد، کنترلِ مدرن در جامعه نهادینه شد و در نتیجه علاوه بر نهادهای دولتی با بازوهای سرکوب مانند پلیس و ارتش، ابدان تربیتشدهی اجتماع نیز (حتی اقلیتها مانند زنان، برای مثال در نقش آموزگار و پرستار و حتی نقشهای خانگی) عاملان، آمران، مجریان و ماموران اجرای این کنترل شدند. به عبارت دیگر، سیستم کنترل متمرکزی تعبیه شد که هر کدام از این ابدان میتوانستند در برجهای مراقبتش بنشینند و مجری بازیِ کنترل اجتماعی شوند.
در کشورهای کمونیستی نیز کنترل در همه ابعاد زندگی بر بدن اعمال میشد. سرمایهداری دولتی در این کشورها از بدنِ کارگران بهره تولیدی میکشید. چون شیوهها و ابزار تولید به طور نسبی از غربِ سرمایهداری عقب بود، در حالی که بلوک کمونیستی با غرب در رقابت بود، این بهرهکشی گاه صعبتر و خشونتآمیزتر میشد. از کارگران انتظار میرفت چون ماشین منظم کار کنند و بهرهوریِ درخواستی دولت را ایجاد کنند. بدنهایی که به این انتظارها “تن” در نمیدادند یا کمتر “تن” در میدادند یا به شکل خشونتآمیزی مثله یا اصلاح یا حتی حذفِ فیزیکی میشدند. چندین فیلمِ آندره وایدا۱ کارگردان فقید لهستانی این واقعیت را به نمایش میگذارند.
از طرف دیگر کشورهای کمونیستی با ناهنجارهای اجتماع مانند همجنسگرایان یا خلافکاران یا دیوانگان اگر بدتر از دنیای غرب رفتار نمیکردند بهتر هم رفتار نمیکردند.
بدن غیر از تولیدِ کار ارزشِ نمایشی و رقابتی هم میتواند ایجاد کند. برای استخراج این ارزش بدن باید به شیوههای خاصی تربیت شود. یکی ازعرصههایی که بدن به منظور نمایش و رقابت تربیت میشود ورزش است. کشورهای کمونیستی که در این عرصه در رقابت تنگاتنگ با دنیای سرمایهداری بودند، تربیت و دیسیپلین سخت و خشنی بر بسیاری از ورزشکاران خود اعمال میکردند. همچنین بر رقصندگان باله و نوازندگان و دیگرانی که در رقابتهای بینالمللی ظاهر میشدند. در این کشورها، همچنین از ابدان اجتماع از جمله کودکان و نوجوانان و جوانان در مارشها و نمایشهای دسته جمعی و مراسم دولتی بهرهکشی میشد تا ارزش نمایشی در رویارویی فرهنگی با غرب ایجاد کنند.
در حالی که در بیشترِ دنیای غرب (به غیر دورههایی دورهی رایش در آلمان و دوران مککارتی در آمریکا) ناهنجاریهای هنرمندان و فناوران و نوآوران و دانشمندان و اندیشمندان تا حد بالایی تحمل میشد، در کشورهای کمونیستی افراد ناهنجار اینچنینی که به معیارهای دولت کمونیستی”تن” در نمیدادند یا از آنها تخطّی کرده یا به آنها بیتوجه بودند، حذف و به آسایشگاهها و دارالمجانین فرستاده یا کشته میشدند.
قسمت دوّم: انواع کار و سه حوزه عمومی، خصوصی و اجتماعی
انواع کار از نظر آرنت
آرنت کار را در عصر مدرن به دو نوع تفکیک میکند—کارِ کارگری و کارِ تولیدی (ساخت و ساز) یا (فبریکیشن). او در کتاب خود شرایط انسانی (۱۹۵۸/۱۹۹۸) برای تبیینِ شرایطِ زندگی انسان، تغییر و تحول و همچنین رابطهی دو نوع کار را با هم در غرب، از عصر کلاسیک یا دوران آتن (سیصد سال قبل از میلاد مسیح) تا پایان دههی پنجاه میلادی (تاریخ انتشار کتاب) در جستاری فلسفی بررسی میکند.
نوع دیگری از کار نیز وجود دارد که کارِ سیاسی است و در مورد آن در قسمت ششم و هفتم این جستار به تفصیل سخن خواهیم گفت.
آرنت کارِ کارگری را رنج و زحمتی روزانه برای بقا میداند و اینطور تعریف میکند: «ماندگار» نیست و «چیزی غیر زندگی تولید نمیکند» (ص ۸۸ برگرفته از ایدهئولوژی آلمانی ص ۱۹ و “دستمزد، کار و سرمایه” ص ۷۷)، اگرچه برای ماندگاری چرخهی زندگی ضروری است. از این رو بهرهوری کارِ کارگری «با ایجابها و نیازهای چرخه زندگی برای بازسازی خود سنجیده و آزمایش میشود» (ص۹۳).
گرچه آرنت ارج و قربی که مارکس برای کارِ کارگری قائل است قائل نیست، برای تعیین مشخصه اصلی کارِ کارگری از او وام میگیرد و مینویسد: «بهرهوری کارِ کارگری …نهفته درظرفیتِ ارزش اضافهای است که ذاتی نیروی کارِ انسان است و وابسته به کیفیت و خصوصیت چیزهایی که تولید میکند نیست» (ص ۹۳). «گرچه کارِ کارگری جزئی کلیدی از چرخه زندگی است اما هیچگاه آن را تعالی نمیبخشد» (ص ۱۴۵).
اما بهرهوری کارِ تولیدی با ارزشِ تولیدهایش سنجیده میشود، تولیدهایی که به دنیای انسانی ماندگاری میدهند چون بعد از مرگ سازندهشان به جا میمانند.
ارزشِ کارِ تولیدی در بازار تعیین میشود.
آرنت کارِ هنری و نویسندگی را نیز نوعی کارِ تولیدی میداند گرچه نمیتوان برای محصولِ هنری ارزش تعیین کرد. از نظر او، تولیدکننده برای تولید به کارِ کارگری و ماده خام نیاز دارد. من به این لیست مواردی دیگر را اضافه میکنم: ایده تولیدی، فن تولید و ابزار تولید. بعضی صنعتگرانِ اولیه در دوران مدرن، خود نیروی کارِ کارگری را تامین میکردند. اما در روند پیشرفت مدرنیته به غیر از نیروی بدنی و مهارتهای خود نیازمند به کارِ کارگران دیگر شدند.
آرنت به درستی اشاره میکند که در روندِ تطورِ سرمایهداری و به طور اخص از مرحله سوم آن که به نظر او اتوماسیون است کارِ کارگری هر روز بیاهمیتتر میشود. اتوماسیون را آرنت اوجِ تحولِ مدرن و فراآورانه میداند و دلیل این امر را ماشینی شدن هرچه بیشتر پروسهی تولید تلقی میکند که به کارگر اجازه میدهد از کار آزاد شود. این آزادی اما مفهومی دوپهلو دارد چرا که منظور نیاز کمتر به کارِ کارگران و جایگزینی آن با کارِ ماشینی است.
آرنت زنده نیست تا تطور سرمایه داری را در شکل جهانیشدهی آن ببیند. او دیگر نیست تا روند تغییر کارِ کارگری و کارِ تولیدی را بعد این مرحله تا دوران ما معروف به عصر پساصنعتی و پسامدرن—در عصر جهانیسازی سرمایه— بررسی کند. او نیست تا به عینه آیندهای نه چندان دور را ببیند که در آن کارِ کامپیوترها /ماشینها / رباتهای هوشمند به تمامی جای کارِ کارگری را خواهد گرفت. در این زمان ، کارگران کارخانههای فراملّی که امروزه در کشورهای فقیر برپا هستند به لشکرِ بیکارانِ امروز غربی که بخشی از آنها کارگران کارخانههای تعطیلشده هستند خواهند پیوست.
در دنیای آینده، رباطها حتی جای بسیاری از متخصصان و کارآزمودگان پُردرآمد امروز مانند تکنسینها یا دکترهای رادیولوژی و پزشکان و وکلا را خواهند گرفت، یعنی جای کسانی که برپایه دانش نظری و دانش آماری منتج از تشخیص بیماری بر اساس نشانههای مشابه یا اقامه دعوای حقوقی بر اساس پروندههای مشابه کار میکنند. در این مورد خوانندگان را به مقالهی سیدرتا موخرجی در مجله نیویورکر مورخ سوم اپریل دوهزار و هفده رجوع میدهم۲.
امروزه حتی بیشتر خرید و فروشکنندگان بازار سهام و پول نیز رباط هستند.
به این ترتیب، در مراحلِ آتی رشدِ سرمایهداری جهانی، تنها شکلهای محدودی از کارِ کارگری و کارِ تولیدی باقی خواهند ماند که انسانها انجام دهند، شاید برنامهنویسان کامپیوتر و کارگرانی که در کارهای مراقبتی (مراقبت از سالمندان و غیره) هستند. گرچه با توجه به پیشرفتهای فناوری در هوش مصنوعی و علوم زیستی از جمله ژنتیک و نوروساینس، تصور موجوداتی انسان-رباط با توانایی بسیار بیشتر از شاغلان در این رشتهها، آینده کاری اینان نیز در پرده ابهام است.
با این حساب، در دنیای ما و در دنیای آینده، بیشتر از اکنون، بدن-مغز به عنوان منبعِ کارِ کارگری و کارِ تولیدی بیاهمیت میشود.
حوزه عمومی، خصوصی و اجتماعی
آرنت بین سه حوزهی عمومی، خصوصی و اجتماعی تمایز قائل میشود. او در کتاب خود تغییر و تحول و همچنین رابطهی این سه حوزه را در بازهی زمانی که در بالا اشاره کردم میبررسد.
حوزه عمومی حوزهی کارِ سیاسی است و کارِ سیاسی موضوعهایی را دربرمیگیرد که به همگان ربط دارند. یعنی به شهروندان. حوزه خصوصی حوزهای است که عمومی نیست. به نظر آرنت حوزه خصوصی چیزی منتاقضنماست چون فضایی را در نظر میگیرد که فرد در آن با دیگری در ارتباط نیست. حوزه خصوصی حوزهی مالکیت قلمداد میشود که خود نشان این تناقض بزرگ است چرا که «مایملک، هرچند در حوزه خصوصی گنجانده شود، به وضوح خصوصیاتی دارد که همیشه بیشترین اهمیت را برای دستگاه سیاسی و حکومتی ایجاد کرده است» (ص ۶۱).
مایملک دغدغهی اصلی حوزه عمومی است و در طول تاریخ پیششرط ورود به حوزه عمومی بوده است .
آرنت میگوید یونانیها هیچگاه حوزه عمومی را قربانی حوزه خصوصی نکردند بلکه حوزه عمومی و خصوصی را همزمان به رسمیت شناختند. این مسیحیت بود که فضای خصوصی را مهم کرد و با گسترش این فکرِ اخلاقی که هر کس فقط باید به امور شخصی خویش بپردازد، مشارکت سیاسی در حوزه عمومی را مردود دانست. او مینویسد: «ایدهال مسیحیت همچون ایدهآل مارکس الغاء حوزهی عمومی بود، مارکس به این دلیل که دولت /حکومت را شرّ قلمداد میکرد و در نهایت خواهان برچیدهشدش بود» (ص ۶۰).
چنانچه در قسمت بعد به تفصیل شرح خواهم داد، از نظر آرنت، استحالهی حوزه عمومی به هیچ از دوران مدرن به شکل گسترده شروع و همچنان در حال پیشرفت است. چنانچه در دورانهای اولیه سرمایهداری، حکومت به شکلِ مدیریتِ خانه و کاشانه و در دورانهای پیشرفتهتر به شکلِ مدیریتِ نظام دیوانسالاری فاقد چهره انسانی استحاله پیدا کرد و حکومتداری شکلِ آتنی آن که بر اساس دخالت مستقیم شهروندان و اجرای آنها در حوزه عمومی بود را به کل از دست داد. دیوانسالاری زاییدهی مدیریتِ حوزهی اجتماعی است.
نکتهی جالب این که با هیچ شدن حوزه عمومی حوزه خصوصی نیز که معنایش را از حوزه عمومی میگیرد هیچ میشود. این البته نشان هیچ شدن مالکیت نیست. برای درک این امر، درکِ تفکیکِ آرنت از مایملک (دارایی غیر منقول یا مستغلات) و سرمایه-ثروت-درآمد ضروری است، گرچه مدرنیته سعی میکند این تفاوت را مخدوش نشان دهد. برای فهم این تفاوت میتوانیم جامعهای را تصور کنیم بسیار ثروتمند که افرادش مالک چیزی نیستند، بلکه هر یک سهمی از درآمد یا ثروتِ سرشارِ عمومی دارد.
آرنت میگوید تا دوران مدرن مایملک و نه ثروت، چیزی مقدس محسوب میشد. مایملک در دنیای قدیم جایگاه فرد و خانوادهی او را را در حوزه عمومی تعیین میکرد. این فرد همیشه مرد یا رییس خانواده بود. حوزه عمومی با اجتماع این افراد در میدان شهر برای تصمیمگیری در موردِ امورِ جمعی ظهور پیدا میکرد. مایملک مابهازای خانواده ای بود که رییسش عضوی از شرکتکنندگان در بحث و تبادل نظر و تصمیمگیری در مورد امور عمومی بود. بنابراین غریبهای هر چقدر ثروتمند اگر وارد شهر میشد، چون مایملکی (زمین و خانه و خانواده و بردهگان) در آن شهر نداشت، حقِ مشارکت در حوزه عمومی را نیز نداشت. او با همه ثروت یا درآمد سالیانهاش هیچ حق قانونی در آن شهر نداشت (نمایشنامه تاجر ونیزی شکسپیر تصویرگر این امر است).
همچنین اگر کسی مایملکش یعنی جایگاهش را در شهر از دست میداد شهروندی او و خانوادهاش نیز از دست میرفت. در واقع نمای مایملکِ افراد چهرهی بیرونی شهر را میساخت و مرزهای افراد و مرزِ حوزهی خصوصی آنها از هم را تعیین میکرد. آرنت مینویسد: در شهرهای عصر عتیق، این مرزها «فضاهایی را تعیین میکردند بین حوزه عمومی و حوزه خصوصی که متعلق به هیچکس نبود و از هر دو حوزه همزمان حفاظت میکرد» (ص ۶۳).
قانون در واقع تجسم این دیوارها و پرچینها و مرزها بود که حوزه عمومی و خصوصی که حوزه امور زیستی خانواده است را محصور و از هم جدا میکرد.
نکتهی مهمتر این که مایملک خاطر نشان میکرد رییس خانواده آزاد است در حوزه عمومی فعالیت کند و لازم نیست وقتش را صرفِ تامین معاش و خورد و خوراک کند. آرنت مینویسد: « اگر مالکی تصمیم میگرفت وقتش را به جای فعالیتِ سیاسی صرفِ گسترشِ مایملکش کند نشان میداد چون بردگان آزاد نیست و خدمتگار ضرورت و نیاز شده است » (ص ۶۵).
در دوران عتیق که فئودالیسم نظام اقتصادی حاکم بود، مایملک با ثروت یا سرمایه تقارن داشت. در دوران مدرن که نظام سرمایهداری مستقر شد اما این دو به وضوح تفکیک شده و سنت قدیم که میگفت حوزه عمومی بدون وجود مایملک و حفاظت از آن نمیتواند به منصه ظهور برسد بیاعتبار شد. انباشت و افزایش سرمایه در دوران مدرن، از نظر آرنت، با غصبِ زمینِ دهقانان که نتیجهی صلبِ مالکیت از کلیسا وزمینهای وقف صومعهها بعد از اصلاحات ارضی بود شروع شد. سرمایهداری اما چون مایملک را قُدسی محسوب نمیکند ابایی ندارد آن را در مسیر استقرار و تثبیت خود و در جهت افزایش بیشتر سرمایه یا ثروت قربانی کند.
برای سرمایهداری، امر خصوصی مقدس نیست. پس هر جا امر خصوصی مانع تولید بیشتر و انباشت و افزایش و گردش سرمایه و شتاب دادن به گردش سرمایه و تولید ثروت بیشتر شود میتواند قربانی شود.
سوّمین حوزه مورد بحث ما حوزه اجتماعی است. حوزه اجتماعی در دوران قدیم حوزهی خانواده و مسائل خانوادگی از جمله تنظیم امور خانواده بود. در حوزه اجتماعی دغدغه اصلی منافع خانواده است نه منافع همهگان و شهر، از جمله دخل و خرج خانواده، تهیه آذوقه، خورد و خوراک و پوشش اعضای خانواده، شکل اداره خانواده که پدرسالارانه بود و روابط و وظایفِ اعضای دیگر در ارتباط با پدر و با یکدیگر یعنی روابط دگرجنسگرایانهی حاکم بر خانواده شامل آمیزش جنسی.
همانطور که گفتم افراد درون خانه تنهایی در مالکیتِ رییس خانواده بودند و ابدان اجتماع محسوب نمیشدند و حقّی نداشتند. از اینرو مالک آنها میتوانست هر لحظه که اراده کرد جان را از تنهایشان که در مالکیت خود داشت بگیرد و آنها را بیجان کند. از آنجا که در آتن بردهها در خانههای مالکین اسکان داشتند، تعیین جایگاه و خورد و خوراک و پوشش و کار یا به طور کلی زندگی بردگان در حوزه اجتماعی قرار میگرفت.
قسمت سوّم: اوجگیری حوزه اجتماعی و سلطه بر دیگر حوزهها
برآمدن حوزه اجتماعی در عصر مدرن و در انحصار گرفتن دیگر حوزهها
از نظر آرنت، در دوران مدرن، حوزه اجتماعی زمانی قدرت گرفت که تنظیم امور خانه و خانواده و مایملک خصوصی به دغدغهای عمومی تبدیل شد. « جامعه، در ابتدای ورود به حوزه عمومی، در قالبِ موسسهای متشکل از سرمایهدارانی در لباسِ مبدلِ مالکان ظاهر شد که مطالبهشان به جای عضویت در حوزه عمومی و فعالیت سیاسی به حکمِ ثروت یا سرمایهای که آنها را واجد شرایطِ این عضویت میکرد این بود که میخواستند دولت از سرمایهشان در مقابل دستبرد حوزه عمومی محافظت کند.» (ص ۶۸).
سرمایه در واقع ثروتی است که اگر برای انباشت، افزایش و گردش خود به کار نیافتد صرف شده و از دست میرود. در منطق مدرن، انسانها هیچ چیز مشترک ندارند جز منافعشان و افرادی جدا محسوب میشوند. نقش حکومت این است که منافع آنها را در مقابل یکدیگر حفظ کند. وقتی حوزه اجتماعی در دوران مدرن قدرت و اوج گرفت مرز بین حوزه عمومی و حوزه خصوصی ملغی و این دو حوزه در حوزه اجتماعی ادغام و به عنوان زیرمجموعههای آن در آمدند. این امر را میتوان در استحاله مستغلات (اموال غیرمنقول) به اموا منقول یا تبدیل دائم مایملک به سرمایه و بالعکس که به گردش و در نتیجه افزایش هرچه بیشتر سرمایه کمک میکند مشاهده کرد. این گردش را میتوان در گردش بازار واسطه این تبادل یعنی پول که با بازار خرید و فروشِ مواد خام و سهام نیز در ارتباط تنگاتنگ است به وضوح دید.
جلوه دیگر این ادغام را میتوان در زندگی روزمرهی انسانها دید که در آن محلِ کار و خلوت و محلِ مراوده با دیگران از هم جدا نیستند. بسیاری امروزه در خانه کار میکنند و در همان حال در شبکههای اجتماعی هستند. بسیاری که محلِ کار و خلوتشان جداست بخشی کار را به خانه میآورند و بسیاری زمانها در حین کار مشغول گپ و گفتگو در شبکههای اجتماعی با دیگران هستند یا از طریق ایمیل و تلفن به امور خصوصی خود میپردازند.
در دوران مدرن، در نتیجه انقلاب صنعتی که فاز اولش اختراع ماشین بخار، فاز دومش استفاده گسترده از الکتریسیته و فاز سومش اتوماسیون است، با در مرکز قرارگرفتن تولیدکنندگان و کارِ تولیدی، حوزه اجتماعی که برآمد آن دیوانسالاری مدرن است فراگستر شد و حوزه سیاسی در اغما رفت. در نتیجه تعریف انسان نیز در این عصر عوض شد.
تعریف انسان در آتن که مهد دموکراسی باستان بود تعریف ارسطویی) حیوان سیاسی بود چرا که در آن جا کارِ سیاسی که موجب صورتبندی حوزه عمومی میشد در درجهی اوّل اهمیت قرار داشت. آگورا یا میدان شهر تبلور حوزه عمومی بود، جایی که مالک-شهروندان یا ابدانِ اجتماع گردهم آمده و در مورد امور همگانی به بحث و تبادل نظر و تصمیمگیری جمعی برای اداره شهر میپرداختند. دقت کنید که آگورا مکانی از پیش تعیینشده و واقعی نیست بلکه هربار که این اجتماع و تعامل اتفاق میافتد ظهور میکند. در دوران مدرن اما تعریف انسان به حیوان ابزارساز (بنجامین فرانکلین۲) یا انسان تولید کننده (انسانی که ساخت و ساز می کند)۳ تبدیل شد.
در نتیجه تعریفِ حوزه عمومی نیزتغییر پیدا کرد. تعریفِ حوزه عمومی در دوران مدرن مکانی مشخص و بسته و از پیش تعیین شده مانند خانواده شد که نگهدارِ اعضایش (در این جا تولیدکنندهها) است. با این تعریفِ دوباره، اجتماع به خانوادهای بزرگ متشکل از تولیدکنندهها تبدیل می شود. همچنین کارِ سیاسی به جای مشارکت در امور همهگانی تبدیل به حرفهای به نام سیاستمداری و سیاستمدار به عنوان کارگرِ خانگی (معادلِ بردهی مالکانِ باستان) دوباره تعریف شد. آگورا نیز به محل تعامل تولید کنندهها یا بازار استحاله پیدا کرد. آرنت کنایهوار مینویسد: در یونان، «هدف نامتحقق مستبدان این بود که شهروندان را از فعالیت سیاسی یعنی دخالت در امور همهگانی بازدارند و به کارهای بیهوده غیرسیاسی مشغول کنند تا بتوانند آگورا را به مجموعهای از حجرهها و مغازهها در بازارهای استبدادهای شرقی تبدیل کنند» (ص ۱۶۰).
آدام اسمیت نظریهپرداز سرمایهداری وجه تمایز انسان از حیوان را در ظرفیت او برای محمولهکردن و انتقال کالا و عرضه و تبادل آن با دیگران و در خصلت معاملهگری و چانهزنی او میداند. بیجا نیست که در دوران مدرن عریضهنویسی و عرضهگری (شامل عرضهی عمل و گفتارِ کالاشده) و همچنین چانهزنی انقدر مهم و به وظایف اصلی سیاستمداران در دموکراسیهای غربی تبدیل شدهاند. دموکراسی آمریکایی امروز بهترین نماینده تبلور سیاستبازی مدرن است. به همین خاطر است که بیشتر افراد به کارِ سیاستمدارها بدگمانند و سیاست را شیادی و دروغسازی دانسته و میگویند سیاست پدر مادر ندارد یعنی مانند کالا ساخته و پرداخته و به نمایش درآمدنیست و اصل و اصالتی ندارد. سریالِ آمریکایی خانهی پوشالی۴ این نکته را در قالبی داستانی دراماتیک به تصویر میکشد.
با پیشرفت و تطور سرمایهداری در دوران مدرن، تولیدکنندهها یا صنعتگرانِ اولیه که محصولاتشان را در بازارها ارائه میدادند هرچه بیشتر از خود بیگانه شده تا جایی که در دوران ما به شکل ابرموسسات مالی یا تولیدی فراملّی یا کورپوریشنها یا به شکل بورسبازان بازار سهام و پول درآمدهاند. از طرف دیگر بیشمار شهروندان کرهی زمین به فروشنده و مصرفکننده تبدیل و تعریف انسان حیوان فروشنده و مصرفکننده شده است، در حالی که افعال فروختن و خریدن و مصرف کردن به هم قابل تبدیل هستند. این خرید و فروش و مصرف مدام اما انسانها و امیال و آروهایشان را هیچگاه به تمامی راضی و سیراب نمیکند. انسانها امروز در دایره بیهوده خرید-فروش-مصرف گرفتارند و از بیهودگی رنج میبرند. آنها هر چه بیشتر در این دایره سرگردانی چرخ میخورند به رنجشان افزوده میشود.
انسانِ غربی در زمان ما زمانی که حوزههای عمومی و خصوصی در حوزه اجتماعی حل شدهاند بیش از همیشه تنهاست. او در خانههای قوطی کبریتی زندگی میکند، خانواده هستهای دارد یا خانواده ندارد، بسیاری از ساعات روز را در ورزشگاهها و دیگر مکان ها با ارتباط باماشینها میگذراند، بیشتر دوستانش مجازیاند و فضای خصوصی ندارد و در شبکههای اجتماعی غوطه میخورد. به همین خاطر آمار افسردگی و اضطراب بسیار بالاست.
آرنت که تجزیه و تحلیل بالا در مورد غلبه حوزه اجتماعی بر حوزههای سیاسی و خصوصی در دوران مدرن را از او وام گرفتهام اگر زنده بود و دوران ما را می دید شاید دچار شوک میشد—دورانی که بازار هرچه بیشتر خصلت شبکهوار و مجازی پیدا کرده و حوزه اجتماعی با شکل سرطانیاش که همان شبکههای اجتماعی است ابدان اجتماع را در چنگ خویش گرفته ودارد جزئی از سلولهای هردم رشد یابنده خود میکند—سلولهایی که سازو کار رشدشان سازوکار بازار مجازی است که هیولایی بی شاخ و دم است که در هر ثانیه شکل و رنگ عوض میکند.
همانطور که گفتیم سرمایه برخلاف مایملک جا و مکان خاصی نباید داشته باشد و منقول و شناور است، بخصوص اکنون که شکل مجازی هم پیدا کرده و جهانی شده است. سرمایهداران و کمپانیها نیز فراملیتی هستند و در مرزهای خاصی جا نمیگیرند. دولتها که نماینده حوزه جغرافیایی خاصی به نام کشور هستند اما همچنان وظیفه حراست از منافع سرمایهدارانی را دارند که می توانند شهروند آن کشور باشند یا نباشند.
توماس پیکتی در کتاب خود سرمایه در سده بیستویکم (۲۰۱۴) با ارائه آمار و مدارک و دادهها و یافتههای فراوان به دقّت سازوکار سرمایهی جهانیشده که به شکل تصاعدی و فاجعهباری ایجاد نابرابری میکند توضیح داده است. مترجم این کتاب به فارسی آقای ناصر زرافشان بهتازگی در مصاحبهای منتشره در سایت اخبار روز ۲۵ تیر ۱۳۹۶ برابر با ۱۶ ژوئیه ۲۰۱۷ به زیبایی خلاصهای از بحث پیکتی ارائه کرده که بخشهایی از آن را در زیر میآورم۵.
«در آغاز دهه ١٩٧٠ در همه کشورهای ثروتمند و در تمامی قارهها، ارزش کل ثروتهای خصوصی (پس از کسر بدهیها) بین دو سال تا سه سالونیم درآمد ملی بود. ۴٠ سال بعد، در آغاز دهه ٢٠١٠، ثروتهای خصوصی در همه کشورهای تحت بررسی بین چهار تا هفت سال درآمد ملی بود» (ص ٢۴٩ کتاب). مولف بهعنوان مثال میگوید: «در ایالات متحده آخرین بررسی که از سوی فدرالرزرو انجام شده و سالهای ٢٠١٠ و ٢٠١١ را دربر میگیرد، نشان میدهد که دهک بالایی ٧٢ درصد ثروت آمریکا را تصاحب کرده درحالیکه نیمه پایینی جامعه فقط دو درصد آن را دارد. اما توجه داشته باشید که در این منبع مانند بیشتر بررسیهایی که در آنها میزان ثروت خوداظهاری است، مقدار ثروتهای کلان، کمتر از میزان واقعی آنها اعلام میشود» (ص ٣۶۵ کتاب). به ترتیبی که ملاحظه میشود ١٠ درصد بالایی جامعه ٧٢ درصد ثروت و ۵٠ درصد پایینی جامعه بر روی هم دو درصد ثروت جامعه را دارند و پیشبینی میشود اگر وضع بر همین منوال پیش رود، سهم این بالاترین دهک، تا سال ٢٠٣٠ از ٩٠ درصد هم تجاوز کند (جدول ٢-٧ کتاب) در سطح جهانی بالاترین هزارک درحالحاضر تقریبا مالک ٢٠ درصد کل ثروت جهانی و بالاترین صدک مالک حدود ۵٠ درصد آن است و بالاترین دهک جایی بین ٨٠ و ٩٠ درصد قرار میگیرد. نیمه پایینی جمعیت جهان بدون شک کمتر از پنج درصد کل ثروت جهانی را دارد. (ص ۶٢۵ کتاب).
این وضع عمدتا نتیجه خصوصیسازی و انتقال تدریجی ثروت عمومی به اشخاص خصوصی از دهههای ١٩٧٠ و ١٩٨٠ به بعد، مالیسازی جهانی و صعود دوباره و تاریخی قیمتهای داراییهاست. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم قیمت داراییهای غیرمنقول (مستغلات) و اوراق بهادار پایین بود، اما در سال ١٩۵٠ قیمت این داراییها دوباره بالا رفت و پس از ١٩٨٠ این افزایش شتاب بیسابقهای یافت.
تحولات پس از دهه ٧٠ سده بیستم به سود سرمایه و به زیان کار، به سود ارثیه و به زیان کار و تلاش، و به سود موقعیت خانوادگی در برابر استعداد و شایستگی صورت گرفته است که ارزشهای اجتماعی و فرهنگی (عدالت، دموکراسی و…) را هم زیر سوال میبرد. سیر تحول نسبت سرمایه به درآمد نشان میدهد که ثروتهای موروثی در آغاز سده بیستویکم بار دیگر همان اهمیتی را بازیافتهاند که در اواخر سده نوزدهم و اوائل سده بیستم داشتهاند.
پیکتی علاوهبر موارد بالا، به افزایش انفجاری حقوقها و پاداشهای نجومی مدیران شرکتها، بانکها و صندوقهای سرمایهگذاری هم در چارچوب افزایش درآمدها در آمریکا از دهه ١٩٨٠ به بعد پرداخته و دلائل این افزایش انفجاری و تأثیرات آن در مسئله عمومی نابرابری را هم مورد بحث قرار داده و معتقد است: «ظهور این ابرمدیران که درآمد آنها از افزایش متوسط درآمد هم بسیار سریعتر صورت گرفته یک پدیده انگلوساکسونی و یکی از دلائل نیرومند واگرایی و افزایش نابرابری درآمدهاست».
. . .
«برخلاف آنچه گاه تبلیغ و تصور میشود، ثروت ارتباط چندانی به استعداد و شایستگی فرد ندارد و وقتی حجم اولیه آن به هر دلیل – منجمله از طریق ارث – از آستانه معینی گذشت دیگر به اینکه صاحب آنچه خصوصیاتی داشته باشد بستگی ندارد و از دینامیسم خاص خود در گردش تبعیت میکند که غالبا بازده هنگفت دارد و انباشته میشود. به عبارت دیگر این ثروت است که ثروت میآورد نه شایستگی و تلاش. غالبا دانشمندان، مهندسان و پژوهشگرانی که عمر خود را در آزمایشگاهها میگذرانند و صاحبان اختراعات و نوآوریهایی که برخی دیگر را به ثروتهای نجومی میرساند، خود چیزی از نتایج کارشان به دست نمیآورند. . . . درحالیکه در میان این ثروتهای نجومی غلبه با کسانی است که با زدوبند یا از طریق موروثی به آن آستانه اولیه رسیدهاند که پس از آن خود این ثروت که مستقل از شایستگی یا عدمشایستگی صاحب آن و به تبعیت از دینامیسم خاص گردش سرمایه حرکت میکند، دائما بیشتر میشود که نمونه معرف کل آنها مثلا کارلوس اسلیم است نه بیل گیتس، یک مکزیکی لبنانیتبار که سالها در صدر جدول ثروتمندترین مردان جهان قرار داشت و سلطان مستغلات و مخابرات مکزیک به شمار میرود و به قول پیکتی «غالبا در مطبوعات غربی بهعنوان فردی توصیف میشود که ثروت نجومی خود را مدیون رانتخواریهای انحصاری است که از راه زدوبند با دولت (بهشدت فاسد و رشوهخوارمکزیک) به دست آورده است(ص ۶٣۵ کتاب)».
آرنت آن حقیقتی را که پیکتی امروز از راه بررسی و تحلیل شواهد و یافتهها از دهه پنجاه میلادی تا امروز میبیند نمیدید چرا که این شواهد هنوز به منصه ظهور نرسیده بودند. آن حقیقت شکلگیری ساختاری شکلِ فئودالی سرمایهداری انحصاری است با ثروتمندانی فراملیتی (اینها بسیار ملیت و پاسپورت دارند) که در بهشتهای امن زمین زندگی کرده و بیشتر ثروت کره زمین را از آن خود دارند. این افراد دولتناپذیر هستند و ساختارهای سیاسی مدرن از قبیل دولت-ملّت در مورد آنها صدق نمیکند. مقاله تد فرند۶ منتشره در مجله نیویورکر مورخه ۳ اپریل ۲۰۱۷ نشان میدهد که این افراد به دنبال نامیرایی و زندگی جاوید با استفاده از فنآوریهای آینده هستند. با ظهور این افراد از همین حالا تعریف انسان در حال تغییر است. یکی از اینها رابرت مرسر۷ از ابر ثروتمندان آمریکایی است که با حمایتِ مالی خود پیروزی ترامپ را تضمین کرد و چون ترامپ فجایع محیط زیستی را جدی نمیگیرد. وی که طرفدار فلسفهی آبژکتیوسم آین رند۸ است فکر میکند «انسان به خودی خود ارزش ذاتی ندارد و ارزش انسان تنها به این است که قدر پول درمیآورد یا درآمدش چیست» (نیویورکر، مارس۲۰۱۷ ، ص ۳۶)۹.
قابل پیشبینی است که این افراد یا صاحبان کره زمین در آینده در کرهی دیگری مسکن گزینند. کرهی زمین در واقع اندرونی خانه جهانگستر آنها خواهد شد و باقیماندگان آن بردههای اینان. به این افراد ماشین-انسانها را اضافه کنید. حال کارِ این بردگان به غیر خرید-فروش-مصرف چه خواهد بود و تا چه زمان حقِ حیات یا زندگی به عنوان برده در خانهی این ثروتمندان که همان زمین است را خواهند داشت و این که تعریف انسان در آن زمان چه خواهد بود از تصور این قلم خارج است.
در انتهای این بخش، لازم میدانم توضیح دهم که نگاه آرنت در کتابش انسانمحورانه یا انتروپومورفیک است و تحلیل محیط زیستی از زیست انسانی در دوران مدرن در کتابش ارائه نمیدهد. این تحلیل مهّم در این جستارِ من نیز غایب است و دلیل آن دانشِ اندکِ نگارنده در این زمینه است نه نگاه انسانمحورانهی او. امید است دیگران که در این زمینه کارشناس هستند چنین تحلیلی را به نوشتهی من اضافه کنند.
در قسمت بعدی این جستار به تعاریف بدن و تن برمیگردیم و به چگونهگی تحولات این دو از اوایل دوران مدرن یعنی برآمدن سلطه حوزه اجتماعی تا دوران حاضر که حوزه اجتماعی حوزههای عمومی و خصوصی را درخود حل کرده است میپردازیم.
…. ادامه دارد