مقاله” [تجاوز به محارم و عدالت کیفری->http://www.meydaan.org/Showarticle.aspx?arid=543]” نوشته محسن مالجو را که اخیرا در سایت میدان زنان خواندم به شدت تحت تاثیرم قرار داد. این ابیات را تقدیم میکنم به همه سمیه ها و مهدیه ها…
سر زنگ انشا طنین صدای معلم
کلاس را، حواس را، چه مرعوب می کرد
چه بی انقطاع ذهن خالی من را
پر از ذکر حرفهای خوب خوب می کرد
“پدر آب داد و پدر نان داد”
“پدر عشق داد و دل شیر داد”
“پدر امنیت داد و امید داد،
………………………………پدر امنیت داد و امید داد
………………………………………………………پدر امنیت داد و امید داد….”
صدایش چه بی انقطاع می درد حجم خالی ذهنم
پر از غربت درک این جمله ها باور من
من و عشق و سقفی ز امنیت و ضرب نام پدر
که دستش ندارد سر مهر و آرامش و اهلیت
که نیمه شبان می درد معنی امنیت
پدر آب داد و پدر آبرو برد
پدر نان نداد و به جایش شبان پر از ناله و درد داد
پدر دست بر روح معصوم من برد و رفت
پدر انتقام سیاهی فقر و نگون بختی از من گرفت
پدر سرد بود و “پدر” این نبود
پدر در کتاب و همه قصه ها…
پدر معنی مرگ معصومیت، نه! نبود
پدر در کتاب و سخنهای دوستان من
پر از شهوت و کین و توهین نبود
هنوزم صدای قدمهای بی انتهای معلم
چه سرد و تهی منعکس می کند روح تنها ترم را
“پدر امنیت داد و امید داد
………………………………..پدر امنیت داد و امید داد
……………………………………………………..پدر امنیت داد و امید داد….”
پدر سقف ننگین بالای سر را
به جای سکوت سیاه پر از چندشم داد
پدر بر خلاف همه قصه ها
فقط وقت خوابش مرا راه داد
من و درد و خشم و سکوتی ز عجز
به رغم همان لذت نکبتی داد
پدر کشت من را بدون سلاح
ندانست این بدترین ضربتی بود_
که بی رحم و سنگین بکوبید جان مرا
………………………………..که تعریف دق، بعد از آن بهتر از زیستن، این چنین بود.