روزی رستم به هوای شکار نزدیک مرز توران میتازد. گوری شکار و کباب میکند، آن را میخورد و میخوابد. در این میان کسانی اسبش رخش را میدزدند.
رستم که از خواب برمیخیزد، سراسیمه و پریشان به سوی سمنگان میشتابد. شاه سمنگان پذیرای او میشود و از او میخواهد که شب را مهمان او شود تا اسبش را برایش بیابند.
شب را با باده و ترانه و رقص زنان زیباروی میگذرانند. رستم که به خوابگاه میرود، پارهای از شب گذشته، ماهروی زیبایی بر بالین رستم میآید. رستم به زن مینگرد و بر او نام ایزد را میراند:
روانش خرد بود و تن جان پاک تو گفتی که بهره ندارد ز خاک
تهمینه دختر شاه سمنگان است که نادیده عاشق رستم شده است. این گونه که در این داستان به نظر میآید، رستم از پهلوانانی است که نه پس از مرگ، بلکه در طول زندگیاش به اسطوره تبدیل گشته و داستان پهلوانیهایش با دیوان و شیران و دشمنان ایران در افسانهها راه یافته و قصههایش از زبان هر کسی حکایت میشود.
البته تهمینه پیش از آنکه لب به ستایش رستم بگشاید، از پارسایی، زیبایی و شایستگی خود میگوید:
به گیتی ز خوبان مرا جفت نیست چو من زیر چرخ بلند اندکیست
تهمینه داستان دلاوری های رستم را شنیده و از غم عشق “دو نیمه” گشته و اختیار خود را از دست داده است. حال نیمهشبان به بستر رستم آمده تا از معشوقش کام بگیرد. معشوقی که تهمینه میداند همین یک شب را با اوست، چراکه وی از سرزمین ایران است و همین یک شب نیز واقعهی شگفت دزدیده شدن رخش او را بدین مکان کشانده است.
تهمینه اما تنها از رستم کام نمیخواهد، بلکه پسری میخواهد که جای معشوق را برای او پر کند، که یال و کوپالی چون پدر داشته باشد. پسری که همواره با او و در کنار او بماند و نه فقط یک شب.
یکی آنک بر تو چُنین گشتهام خرد را ز بهر هوا کُشتهام
وُدیگر که از تو مگر کردگار نشاند یکی پورم اندر کنار
مگر چون تو باشد به مردی و زور سپهرش دهد بهرِ کیوان و هور (ص۱۲۳)
تهمینه به رستم میگوید که پیش از این نه کسی رویش را دیده و نه آوایش را شنیده و بعد از این همآغوشی نیز کسی او را نخواهد دید.
پس از نه ماه تهمینه پسری به دنیا میآورد. سهراب دهساله از پدر و نژادش میپرسد و مادر را حتی تهدید به مرگ میکند، اگر اصل و نسب پدری او را آشکار نکند. مادر رازش را بر فرزند میگشاید، اما از او میخواهد که افراسیاب از این ماجرا بویی نبرد.
سهراب به ایران لشکر میکشد تا پدرش رستم را بر تخت سلطنت بنشاند، بر تخت سلطنت ایران و توران. یعنی هم کاوس و هم افراسیاب را سرنگون کند. اما به دست پدر کشته میشود. در برخی از دستنویسهای شاهنامه آمده است که تهمینه پس از یک سال مویه و زاری بر مرگ پسر دقمرگ میشود. صحنههای سوگواری تهمینه در شاهنامه بسیار رقتانگیزند، تا جایی که موها را میکند و چشمانش را درمیآورد و در آتش میافکند. اگر رودابه مادر رستم، با خبر مرگ رستم دیوانه میشود، تهمینه با شنیدن خبر مرگ سهراب، آنقدر تن و بدنش را زخمی میکند که جان به جانان میدهد.
شباهتهایی میان شخصیت رودابه و تهمینه به چشم میخورد. رودابه با شنیدن محسنات زال از زبان پدرش به او دلمیبازد و تهمینه با شنیدن جنگاوریها و سر نترس رستم عاشقش میشود. هر دو نادیده به معشوق دلمیبازند و در شوق وصل نخستین قدم را برمیدارند.
در رابطه با زنان ایرانی در شاهنامه ما چنین عشق و عاشقیها و پیمان بستنهایی را نمیبینیم، چراکه پهلوان در ماجراجویی به کشوری بیگانه میرود و این سبب آشنایی او با زنان بیگانه است. اما تنها ماجراجویی نیست. زن ایرانی نباید با بیگانه ازدواج کند. این را ما در برخورد گردیه با برادر خاقان و یا سخن گردآفرید به سهراب نیز میبینیم: “که ترکان ز ایران نیابند جفت”. ازدواج با زن بیگانه برای پهلوان کاری بزرگ محسوب میشود که در حماسه با جنگ با اژدها قابل مقایسه است.
بنابراین در شاهنامه تنها زنان بیگانه هستند که به شاهزادگان و پهلوانان ایرانی دل میبندند و اغلب به پدر و وطن پشت میکنند و به ایران میآیند. از این میان تهمینه جزء استثنا زنانی است که با اینکه از پهلوان ایرانی بار میگیرد و او را تنها مرد زندگیاش میشمارد، اما در وطنش میماند و رستم را در بازگشت به ایران همراهی نمیکند.
در رابطه با اصل قدیم این داستان، دکتر خالقی مطلق در مقالهای به نام “یکی داستانست پر آب چشم” به اصل اهریمنی این اسطوره و تحول بعدی این داستان در جنگ پدر و پسر در حماسههای جهان میپردازد. تهمینه در روایتِ قدیم اژدها ـ جادوزنی است که اسب پهلوان را میدزدد و به شرط همخوابگی با وی اسب را پس میدهد تا پسر مشترکشان قدرت پدر را بیابد و به جنگ پدر رود.**
زال در داستان “زال و رودابه” جان به کف عاشق رودابه است. اما با اینکه رستم مهمترین شخصیت شاهنامه است و بیشترین نقش را بر عهده دارد، ما نه عشق و عاشقیای از او میشنویم و نه حتی از همسرگزینی او چیزی میخوانیم. تنها میدانیم که فرزندانی دارد، همین و بس.
تنها ماجرای عاشقانهای که ما از قهرمان حماسی ایران میشنویم، همین همخوابگی یکشبه با تهمینه است. زنی که خود بر بستر رستم آمده و او را عاشق است، اما از عشق رستم سخنی در میان نیست. رستم از زیبایی، دانش و خرد تهمینه شگفتزده می شود و از آن شب بسیار یاد میکند، اما در طول ده سال فقط یک نامه و چند گوهر برای تهمینه فرستاده و میداند از او پسری دارد.
متأسفانه تاکنون در ادب و فرهنگ فارسی آنگونه که باید شخصیت ملی ـ حماسی رستم مورد بررسی قرار نگرفته است. رستمی که پسرش، سهراب را با ترفند میکشد و فردوسی در پایان این داستان به زیبایی خشم خود را از قهرمان داستانش به تصویر میکشد:
یکی داستانست پر آبِ چشم دلِ نازک از رستم آید به خشم
*ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، دفتر دوم، نیویورک ۱۳۶۹
**گل رنجهای کهن، جلال خالقی مطلق، تهران