چهار شنبه ۲۹ مه ۲۰۱۳
گفت: سوارشو . گفتم: نمی شم. گفت: می گم سوارشو کارت دارم. گفتم : به جون یه دونه پسرم اگه سوارشم. وسط خیابون زده بود رو ترمز. ماشینا بوق می زدن و بدو بی راه می گفتن. گفت: می خوام بهت بگم چی شد. گفتم :گذشته ها گذشته . دیگه حرفشو نزن. نمی دونم چرا هر چی سنگه واسه ی پای لنگه؟ شما که غریبه نیستین پنج سال از عمرمو ، از جوونیمو حرومش کردم. . . .خاک بر سرم که منتظرش موندم. تا سه صبح بیدار بودم و درس می خوندم. گفته بود من دکترم ، زنم هم باید دکتر باشه. شما که غریبه نیستین جورواجور خواستگار داشتم. به ریخت الانم نگاه نکنین. استاد دانشگاه، مهندس معدن، پروفسور از انگلیس. پسر عمه ی مامانم از آمریکا واسه خاطر من اومده بود.
مامانم گفت: طاقت دوری یه دونه دخترمو ندارم. . .برای من چای نریزید نمی خورم. چند روزه زخم معده م عود کرده. چیزی نمونده بود زیرمون بگیره.چه ماشینی زیر پاش بود. خواستم بگم مردیکه ی پفیوز حواست کجاس؟ که دیدم خودشه. سرشو از پنجره آورد بیرون و گفت: سوار شو. گفتم: نمی شم. ماشینو زد کنار خیابون و پیاده شد. پا به پای ما اومد. پرسید: مال خودته؟ گفتم : پس مال همسایه س مرد حسابی؟ بچه ی مردمو که دکتر نمی برم. پرسید بالای ابروش چی شده؟ زمین خورده؟ الکی گفتم : آره ، از پله پرت شده. گفت: اسمش چیه؟ گفتم: سهراب. گفت: حتمآ بباش رستم دستانه؟ گفتم: چه رستمی هم! حلقه ی دستشو دیدم. همون وقتا یه روز خاله ش تلفن کرد و گفت: دست از سر پسر مردم بردار، داره با دختر من نامزد می شه. گفتم: مبارکه!
پا به پای ما می اومد. گفتم: برو خجالت بکش. پرسید چه کاره س؟ گفتم : مهندسه. پرسید: خوشبختی؟ جوابشو ندادم. گفتم: اگه نری جیغ میزنم می گم این آقا مزاحم شده . باورکرد. ترسید. وایساد. شما که غریبه نیستین. برگشتم نگاش کردم. دوباره اومد. گفت: بیا ببریمش مطب خودم. گفتم: نه. گفت : پس منم با شما می آم. یک ساعت تو مطب نشست. گفتم: پاشو برو مرد حسابی مگه تو کاروزندگی نداری؟
صدای چی بود؟ انگار صدای در بود! شما هم شنیدید؟ لابد همسایه ی پایینی رفت بیرون.
گفت: سهراب عمو می خواد. گفتم : داره. بعد خیره شد به من پرسید: چرا زیر چشمت کبود شده؟ الکی گفتم: دیروز که اتاقو جارو می کردم، پام گرفت به سیم جارو برقی و خوردم زمین. باور کرد. پرسید: مرد خوبیه؟ گفتم : از خوبی لنگه نداره. اگه یه مرد واقعی توی دنیا باشه شوهرمنه. گفت: یه جوونمرد؟ گفتم: ازاون جوونمردا! متین، صبور، با شخصییت. باور کرد. گفتم : هنوز که هنوزه وقتی حرف می زنه مبهوت شخصییت و وقارش می شم. گفت: حسودیم شد. تو دلم خندیدم. از مطب اومدیم بیرون. رفتیم اون طرف خیابون تا از داروخانه چسب زخم و بتادین بگیرم. گفتم: برو اگه یه آشنا مارو ببینه چی فکر می کنه؟ گفت: هر چی می خواد فکر کنه. گفتم: خجالت بکش. گفت: هنوز روز تولدت یادمه. گفتم: فراموش . . .گفت: بمیرم برات، بدجوری زمین خوردی! آدرس مطبشو داد. گفت: اگه خدای نکرده دوباره زمین خوردی بیا پیش خودم. رسیده بودیم سر چهارراه. گفتم: برو. خوب نیس تو محله منو با یه مرد غریبه ببینن. گفت: من که غریبه نیستم. بالاخره رفت. توی راه سهراب سِؤال پیچم کرد. گفت: اون آگا کی بود؟ . . .تی می گفت؟ . . .تی می خواس؟ . . . گفتم: عمو بود. رفت. دیگه حرفشو نزن.
پاشم برم. دیدم ماشینتون دم در، گفتم بیام سلامی کنم. ببخش که سرتو دردآوردم. بیا بریم. . .سهراب؟ . . .سهراب؟ کجایی؟ . . .همین جا وایساده بود! خدا مرگم بده. . . کجا رفت؟ . . . ای وای در چرا بازه؟ نکنه رفته تو خیابون؟ . . . یا قمر بنی هاشم به دادم برس. . .بچه م؟ سهراب. . .سهراب؟
مهرماه ۱۳۷۷ تهران
از مجموعه ی آرامش شبانه
+++
فریده خردمند متولد ۱۳۳۶ از داستان نویسان دهه ی هفتاد ایران و عضو کانون نویسندگان است. او در رشته ی ادبیات نمایشی و نمایش نامه نویسی تحصیل کرده است. از وی تا کنون پنج مجمو عه داستان و سه کتاب برای کودکان منتشر شده است. فریده خردمند پس از مهاجرت به کانادا به فراگیری زبان انگلیسی و به نوشتن به دو زبان روی آورده است. داستان های کوتاه اوتا کنون به چندین زبان ترجمه و چاپ شده اند.
:آثار چاپ شده ی او عبارتند از
آرزوی سهره (کودکان) کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان۱۳۷۴ چاپ اول ۱۳۷۸ چاپ دوم
پرنده ای هست (مجموعه داستان) ۱۳۷۶
آرامش شبانه (مجموعه داستان) ۱۳۷۷
بادبادک (کودکان) ۱۳۷۷
سیلویا سیلویا (مجموعه داستان) ۱۳۷۹
عروسکم و رنگ ها (کودکان) ۱۳۸۰
آب حیات عشق (مجموعه داستان) ۱۳۸۱
فصل گمشده (مجموعه داستان) ۱۳۸۲
بوی خاک (مجموعه داستان) کانادا ۱۳۸۶