اخبار روز: علی رغم تاریخ طولانی مبارزات زنان در ایران برای احقاق حقوق مدنی و انسانی خود که عمری به قدمت جنبش دموکراسی خواهی در ایران دارد, این مبارزات آن چنان که باید و شاید به ثمر ننشسته است ودر سال ۱٣۵۷ هر آنچه که زنان مبارز تا به آن زمان درو کرده بودند با طوفان انقلاب به یکباره از بین رفت. از آن تاریخ سایه سنگین حکومت انسان ستیز و زن ستیز جمهوری اسلامی شرایط مساعدی را پدید آورد تا قانون به کمک جامعه مردسالار و سنت زده ایران بشتابد و اوضاع به آن حد برسد که زن و حقوقش نه هیچ جایگاهی در گفتمان سیاسی حاکم بیابد و نه حال و روز بهتری در فرهنگ عامه پیدا کند. این است که مبارزات و مطالبات زنان در ایران هیچ گاه در حد یک چالش مدنی و سیاسی جدی گرفته نشده است و توجه جز طیف محدودی از اپوزوسیون را به خود جلب نکرده است.
در این میان کار زنان ملل به حاشیه رانده شده در ایران بسی سخت تر است. مجموعه عرب و ترک و کرد و بلوچ و ترکمن و… بیش از نیمی از جمعیت ایران امروز را تشکیل می دهند و این نصف ایران تماما به حواشی فقر فرهنگی و اقتصادی رانده شده اند.
تفاوت ها و چندگونگی فرهنگی و زبانی و تاریخی این مردمان را به شکلی ویژه از هموطنان فارسشان متمایز می کند. تمایزی که نه نظام انسان ستیز جمهوری اسلامی پذیرای آن است و نه اپوزیسیون “انسان محور” ایرانی چه در داخل و چه در خارج از ایران به آن ارجی می نهد.
در نتیجه این تفاوت های فرهنگی و اجتماعی زنان ملت های غیرفارس در ایران شرایطی را تجربه می کنند که بسیار متفاوت است از آنچه که فعالان حقوق زن تصور می کنند و برای تغییرش به مبارزه مشغولند.
البته که نویسنده این سخن از همه خوانندگانش انتظار درک این مفاهیم و شرایط “انتزاعی” را ندارد اما حداقل انتظار از آنان است که طعم تلخ تبعیض و نابرابری را چشیده اند و برای “رفع همه اشکال” آن مبارزه می کنند.
در اساسنامه ها و بیانیه ها و تلویزیون های این مبارزان آن چه که به وفور یافت می شود حرف هایی شنیدنی و زیبا از حقوق انسان و برابری و محکومیت تبعیض و ستم جنسی و نژادی است. اما آنگاه که درد تبعیض را برای این دوستان باز گو می کنیم و از تفاوتهایمان می گوییم و از شرایط سخت مردمانمان, در بهترین حالت شاید کلماتی از باب همدردی و پاره ای حرف های قشنگ نصیبمان می شود و وعده نشست های بیشتر و فرصت های بهتر برای مطرح کردن قضیه زنانمان. وعده هایی که محقق نمی شوند و نشست هایی که هیچ وقت برگزار نمی گردند. گویا که قرار است امتیاز درک معنای والای انسانیت در انحصار خانم شادی صدر بماند.
مبارزین آزادی و حق و برابری, برای توجیه این دوگانگی حرف و عمل همیشه حرف هایی را آماده گفتن دارند که شاید خود نیز به پاسخ آن کم و بیش واقف باشند اما در اینجا من باب روشنگری و و رفع هرگونه شبه به برخی از این حرف ها می پردازم.
به اعتقاد نویسنده بزرگترین چالش رو در روی هر زن غیرفارس تعامل با زبانی است بیگانه از زبان مادر و قوم و تبارش. شیوه فعلی آموزش زبان فارسی به این زن و به ملتی که این زن به آن تعلق دارد از نامعمول ترین و بی ثمر ترین روش های آموزش یک زبان خارجی به غیرمتکلمان به آن است. دختری ۶ ساله را از دامان پدر و مادری عرب به مدرسه می کشانند و از او می خواهند که بخواند و بنویسد “بابا آب داد” حال انکه این کودک تا نفهمد که این یعنی “البابا اعطانی الماء” هرگز نمی تواند نه بخواند و نه بنویسد “بابا آب داد”.
همین کودک در حالیکه هنوز در صفحات اول کتاب فارسی اول دبستان دست و پا می زند باید پا به پای همکلاسی فارسش به حساب یک و دو و سه مسلط شود در حالیکه شاید تا اخر سال هم نفهمد که یک و دو و سه یعنی همان “واحد واثنان و ثلاثه”.
دختر عرب روستایی چندسالی را در دبستان درجا می زند تا بالاخره به دیگر خواهران و برادران ناموفق خود بپیوندد و عطای درس خواندن به یک زبان خارجی را به لقایش ببخشد و خانه نشین فقر و تبعیض فرهنگی شود.
ما از زنانمان می گوییم که دخترانی بوده اند با چنین تجربه ای. و وقتی که از چنین تجربه ای سخن می گوییم به طور حتم در جستجوی مترجمی برای کارهای دوا و درمانشان و مراجعاتشان به بازار و دادگاه و … نیستیم که این ساده انگاری و بی اهمیت جلوه دادن مساله ایست که در حال حاضر بزرگترین مشکل کل جامعه غیرفارس در ایران است. و این مشکل یکی از مهمترین چالش های پیش روی مدافعان حقوق بشر و حقوق زن است و این مساله همانا برداشتن اولین قدم برای رفع همه اشکال تبعیض نژادی در ایران است.
نویسنده اعتقاد دارد که هویت جنسی زن هویتی مستقل و متمایز از مرد و جامعه و فرهنگ است به این معنا که چیزی جز جنسیت زن او را از مرد متمایز نمی کند و لذا مستحق تمام حقوقی است که یک مرد در جامعه و قانون دارد. به این معنا که نه مرد و نه سیستم و جامعه مردسالار هیچگونه حق تعیین تکلیف و “آقایی” بر او را ندارد. با این حال, هویت زن در عین استقلال و تمایز وابسته به فاکتورهای فرهنگی و محیطی است که زن در سایه آنها پرورش یافته است. این است که نمی توان با این هویت مستقل از فرهنگ و محیط پیرامونش تعامل کرد. و در عمل نیز چنین کاری ممکن نیست زیرا که هر فرد آیینه فرهنگ مادری خویش است. یک زن قبل از آنکه زن شود در سال های اولیه زندگی خود کودکی است که شخصیت و هویت فردی و اجتماعی خود را از دامان خانواده می گیرد. این چنین می شود که نگرش ورفتار و عادات یک زن مدرن اروپایی تفاوتی عمیق دارد با همجنسش از روستایی در اصفهان. و این است که زن عرب اهوازی برخاسته از فرهنگ و جامعه ای است کاملا متفاوت با فرهنگ فارسی, ترکی و… . مشکلات این زن به دلیل همین تفاوت های بسیار، ریشه هایی کاملا متفاوت دارد. به این تفاوت های فرهنگی که تعاملی متفاوت را از سوی فعالان حقوق زن می طلبد باید تفاوت های آسیب زده و بیمار ناشی از تبعیض نژادی دولت مرکزی را نیز افزود.
گاهی زن روشنفکر عرب و ترک را به انتقاد می گیرند که برای زنان ملتش کاری نمی کند و به جای آن به نزاع های ناسیونالیستی مشغول است. همه آنچه که تا به اینجا در این نوشتار آمده خود مقدمه ایست بر دفاع از روش زن روشنفکر عرب اهوازی برای مبارزه برای احقاق حقوق هم جنس و همزبانش.
سیاست های جنسیتی رژیم ایران و مواد زن ستیز قانون اساسی جمهوری اسلامی دست در دست بافت اجتماعی مردسالار همه زنان را فارغ از پیشینه فرهنگی و اجتماعیشان مورد هجوم و تبعیض جنسی قرار داده است. در این میان آنچه که از دید مبارزان حقوق زن پنهان می ماند و یا نادیده انگاشته می شود تبعیض مضاعفی است که زنان ملل غیرفارس از ان رنج می برند. تبعیض مضاعف جنسی و نژادی این زنان را بیش از همه اقشار جامعه رنگارنگ ایران مورد ستم و ظلم قرار داده است. این تبعیض مضاعف نتیجه بی توجهی به تفاوت های فرهنگی و تاریخی این ملل است. پرداختن به این تفاوت ها مجالی جداگانه می طلبد و امیدوارم که بتوانم در فرصتی دیگر به تفاوت های زنان عرب با همجنسانشان از دیگر ملل بپردازم. به هر حال مجموعه این تفاوت هاست که به فعالیت های زنان غیر فارس رنگی دیگر می دهد و اینجاست که چرایی گرایشات هویت خواهانه زنان غیرفارس در چارچوب ملی گرایی واضح تر می شود.
زن فارس پس از آنکه حق تحصیل و به تبع آن امتیاز و حق کارکردن و معلم و پزشک و وکیل شدن را گرفته است در پی آن است که استقلال تام و کامل خود را از مفهومی سنتی به اسم “ولی امر” بگیرد و از یوغ بردگی جنسی رها شود و از زیر فشار خشونت خانگی کمر راست کند تا اختیار روان و جسمش را به تمام و کمال در دستان خود گیرد همانگونه که لایق هر انسان آزاد است.
قصه زن عرب اما طنز تلخی است که عمق آن را کسی نمی داند جز خود او و همدردان او. آنجا که زن فارس به دنبال استقلال از شوهر و پدر است, زن عرب در آرزوی خلاصی از وضعیتی است که هم خود او را در بر گرفته است و هم شوهر و پدرش را.
وقتی که شوهر بی کار است و پدر بی پول و مادر و خواهر و برادر گرسنه و بی لباس و بی امید و بی آینده بی گمان صحبت از خشونت جنسی و حق سقط جنین و… در حد لطیفه ای نامفهوم برای زن عرب باقی می ماند.
بی پرده بگویم، هم زبان و هم فرهنگ و هم جنس من از ابتدایی ترین حقوق حقه هر انسان محروم است, بر دریایی از نفت زندگی می کند اما فرصت های عادلانه اجتماعی و فرهنگی از او سلب شده و راه به جایی ندارد و نمی داند فردا برایش چه می آورد. بخش بزرگی از زنان ملت عرب اهواز به همراه مردانشان در شرایطی که حتی در خور چارپایان نیست زندگی می کنند. تبعیض سیستماتیک نژادی مثل خوره جان و مال و کودکان این ملت را نشانه رفته است. در خانه امنیت اقتصادی و آرامش روان ندارند و خارج از خانه با سیستمی انسان ستیز و فاشیست در تعاملند. در چنین شرایطی زن عرب نه استقلال از شوهر می خواهد و نه حق طلاق چرا که به گونه ای طنزآلود حتی زیستن نیز حقی شده است که باید برای به دست آوردنش بجنگد.
تبعیض نژادی علیه مردمان غیر فارس با چراغ سبز دولت مرکزی به صورت سیستماتیک در سرزمین های مادری شان علیه ایشان اعمال می شود. در خوزستان – که تا سال ۱۹٣۶ میلادی رسما عربستان خوانده می شد- مردم عرب طی بیش از ٨۰ سال همواره از به دست گرفتن امور مدیریتی سرزمین مادری خود محروم بوده اند. در سرزمین مادری خویش به دلیل عدم فهم زبان فارسی که ظالمانه توسط رژیم های مرکزی بر آنها تحمیل شده است همواره مورد تمسخر و تحقیر مرکزنشینان مهاجر بوده اند. این رفتارهای نژادپرستانه و سیاست های انسان ستیز مرکز با گفتمان نژادپرستانه تاریخ و ادبیات فارسی ترکیبی عالی شده است برای عقب نگاه داشتن مردم عرب و ماندن بی گریزشان در پس مدرنیته. پر واضح است که در این میان سهم زن عرب به دلیل جنسیتش و نژادش محرومیت و فقر چند برابر است.
این فقر که در وهله اول سیاسی است زن عرب را – در کنار همجنسش از ملل ترک و بلوچ و کرد و…- از تحصیل به زبان مادری محروم می کند. فرهنگ عقب نگاه داشته شده بومی نیز – به کمک سیاست های زن ستیز دولت مرکزی- بی فایده بودن تحصیل زن را ترویج می کند. در این میان نباید تجربه های تلخ کودکان غیرفارس را در محیط مدرسه از یاد برد. نگرش و رفتار تحقیرآمیزی که از سوی معلم و مدیر و همکلاسی فارس متوجه دختران و پسران عرب است – و خود نویسنده نیز از آن بی نصیب نمانده است- خود مایه دلسردی و بی میلی این کودکان به مدرسه و درس است. درس به زبانی که نماینده فرهنگی است که فرهنگ و زبان مادری این کودکان را به باد تحقیر گرفته است.
تحصیل شاید ضامن کار نباشد اما یک زن بدون تحصیلات در ایران شانس کمی برای کار دارد. و البته که زن عرب تقریبا هیچ شانسی ندارد. مقوله وضعیت اقتصادی زنان غیرفارس خود مجالی جدا می طلبد و من به همین نکته اکتفا می کنم که تحت تاثیر شرایط عمدتا سیاسی حاکم بر جامعه غیرفارس در ایران زنان این ملل از لحاظ اقتصادی همواره متکی بر مردان هستند و فقر اقتصادی گسترده که دست و پای این ملل عقب نگاه داشته شده را بسته است تاثیری دو چندان بر وضعیت زن غیرفارس دارد.
طیف های مختلف جنبش زنان در ایران و خارج از کشور از زنان ملل غیرفارس هم راهی و هم خوانی اهداف و سطح مطالبات را طلب می کنند و مبارزه برای حقوق ملل به حاشیه رانده شده را امری خارج از حیطه اهتمامات زن به صورت عام می دانند. در همین راستا فعالیت های هویت طلبانه زنان این ملل را دونی می پندارند و ارزش آن را زیر سوال می برند. گویا این نکته واضح تر از روز را نادیده می انگارند که در مبارزات حق خواهانه, همخوانی اهداف و مطالبات گروه های مبارز فقط در صورت همگونی بستر و خاستگاه آنها میسر است. آنگاه که بستر و شرایط از گروهی به گروه دیگر متفاوت باشد توقع این همخوانی نا بجا و دور از منطق است. زن غیر فارس دقیقا در نتیجه خاستگاه ویژه اش, شرایطی متفاوت از زن فارس را تجربه می کند. این تجربه متفاوت به تنهایی دلیل لازم و کافی است تا مبارزه زن روشنفکر غیرفارس برای احقاق حقوق هم جنس و هم تبارش در جریانی به ظاهر متفاوت ریشه گیرد. اینجا من از کلمه “به ظاهر” استفاده می کنم تا یادآور حرفی شوم که عمدتا فعالان حقوق زن تحویل من و همفکرانم می دهند. این که ما فریب افکار “ناسیونالیستها” و “پانها” را خورده ایم و به جبهه ای کشیده شده ایم که رزم ما نیست! این حرفها در عین سادگی فکر و اندیشه زن غیرفارس را به استهزاء می گیرد و امثال نویسنده را بازیچه دست این جهت و آن حزب می شمارد.
مرد غیرفارس اگر از حقوق ملتش حرف بزند به تندروی و خیانت متهم می شود و زن غیرفارس اگر حقش را بخواهد توسط این زنان “برابری خواه” دنباله رو و طفیلی خوانده می شود. اینجاست که دوگانگی حرف و عمل مبارزان راه “برابری” به شکل غم انگیزی نمایان می شود. این خانمها یا حقیقت را نمی بینند (که از پیشکسوتان و مجربانی چون ایشان بعید است) و یا به مانند اکثریت اپوزیسیون ایرانی هنوز آنقدر بالغ نشده اند تا بتوانند از خط قرمز “نژادگرایی” خود عبور کرده, آزادی و برابری را از شکل شعار خارج کنند و آن را از انحصار یک گروه خاص در آورده و برای آحاد مردمان ساکن ایران آن را طلب کنند.
زن عرب برای اینکه منزلت انسانی خود را همتراز با یک زن فارس به دست آورد در ابتدا نیاز دارد تا به همترازی هویتی دست یابد. به این معنا که هویت وی در چارچوب فرهنگ و زبان مستقلش به رسمیت شناخته شود و اجازه یابد تا در این چارچوب که تعریفگر شخصیت و شان انسانی ویژه اوست حرکت کند. زنی که هویت او را از او سلب کرده باشند و مجبور به سانسور فرهنگی خود شود هرگز نمی تواند با همجنسش که زبان و فرهنگ خود را با افتخار و بی هیچ مانع علم می کند برابری کند. چنین زنی, چنین انسانی همواره با خلائی زندگی می کند که مانع رشد و تکامل روان و روح او می شود و او را از پیش روی سالم باز می دارد.
آنچه که زن عرب به دنبال آن است در ابتدا اعتراف به هویت مادری او توسط سیستم حاکم و پذیرش همه تفاوت های فرهنگی اوست. آنگاه که حاکمیت و اپوزیسیون این هویت را پذیرفته و به آن ارج نهند شرایطی مساوی برای زن عرب فراهم می شود تا در ادامه مبارزاتش به مطالباتی بپردازد که هم اکنون همه هم و غم فعالان حقوق زن است. با تاکید بر این نکته که از ابتداء تا انتها این مبارزه تلاش برای احقاق حقوق بشر است و فعالیت های زن غیرفارس برای احقاق حقوق ملتش هرگز نمی تواند و نباید جریانی انحرافی محسوب شود, چرا که این جز تقلیل شان این زن و مبارزات انسان گرای وی و شکستن حرمت انسانیت و حقوق انسانی نیست.
به زعم اغلب گروه های مخالف دولت ایران در خارج و داخل, مبارزات هویت طلبانه زن غیرفارس گرایشی نژادی و دنباله رو دارد و این البته از اوهام خام و تفسیرهای توجیه گرانه این گروه هاست که در پی نفی و نادیده انگاشتن هر وجود و هویتی غیر از هویت “خودی” هستند. گرایش فعالان حقوق ملت ها اما گرایشی کاملا انسانی است و مبارزات هدفمند ایشان در جهت احقاق حقوق انسانی مللی است که بی صدا و بی منبر مانده اند و کسی نیست تا دردهایشان را فریاد کند.
آنجا که زن فارس به دنبال استقلال از شوهر و پدر است, زن عرب در آرزوی خلاصی از وضعیتی است که هم خود او را در بر گرفته است و هم شوهر و پدرش را. این است که زن روشنفکر عرب اعتراف به هویت عربی اش را طلب می کند و در همین راستا حق تحصیل به زبان عربی را- در عین بدیهی و ابتدایی بودنش- برا ی همجنس هم زبانش فریاد می کند شاید که پس از آن امیدی باشد به استقلال اقتصادی او و … و شاید بعد از آن نوبت همه آن حرف های قشنگ و مدرن هم برسد و برای زن عرب تک همسری و حق حضانت فرزند و … تبدیل شود به مساله روزش.