با مادرم آمده‌ام، به او کمک کنید از پدرم جدا شود / کشور آمیغ

رابطه پدرو مادر با یکدیگر تاثیر زیادی بر نوع نگرش فرزندان آنها به رابطه زناشویی و کیفییت رابطه آنها با همسرانشان در زندگی آینده آنها دارد. جدا از نقش والدین به عنوان یک مدل و الگو، بسیاری از نصیحت ها، پیام ها و معیارهایی که در چهارچوب شیوه تربیت به فرزندان انتقال داده میشود هم مانند کوله باری آنها را در مسیر زندگی مشترک آینده همراهی میکند. برخی از محتویات این کوله بار برایشان خوشایند و برخی دیگر ناخوشایند هستند. گاهی اوقات نسل دوم و حتی نسل سوم آنچنان با نوع نگرش و عملکرد نسل قبلی خود مخالف است که شیوه ای کاملا متضاد با آنها را در پیش می گیرد. گاهی پدر و مادرها برای پیشگیری ازمبتلا شدن فرزندان به درد و رنجی که خود درزندگی مشترک متحمل شده اند, با دخالت بیش از حد مانع استقلال و رشد شخصیت فردی آنها شده د و فراموش می کنند که فرزندان از نسلی دیگر و در جامعه و شرایطی متفاوت بسر می برند . در بسیاری موارد این برخوردها ناخودآگاه صورت می گیرد . نگاه آگاهانه پدر, مادر و فرزندان به خواست قلبی شیوه نگرش و عملکرد خود, کمک میکند که ترس ,خشم ونگرانی سرچشمه قدم های آینده نباشد. بهتر است گاهی از حرکت ایستاد , کوله بارهای تربیتی –فرهنگی را از دوش برداشت, به زمین گذاشت وبا نگاهی دقیق به درون آنها , یک انتخاب آگاهانه و تازه کرد. شاید لازم نباشد برخی از محتویات سنگین را همچنان به دوش کشید . شاید بهتر باشد چیزهای دیگری را اضافه و یا جایگزین کرد. گاهی بهتر است هر دونسل کوله بارهاشان را کنار هم بگذارند با حس هم دردی, احترام متقابل به انتخاب یکدیگر, در کنار و نه درمقابل هم گام بردارند. گرچه به نظر مشکل می آید اما امکان پذیر است . در بسیاری موارد افراد خانواده خود قادر به پیمودن چنین راهی هستند , در صورتیکه نیاز به چنین سفری را احساس کنند.

آگاهی به ضرورت تغییر، توانایی در بکارگیری شکل سالم گفتمان، درک متقابل و احترام به خواست یکدیگر از توشه های لازم این سفر هستند. همراهی یک متخصص در بسیاری از موارد راه را هموارتر میکند.

در طی سالها روان درمانگری فردی و خانوادگی بارها فرزندی و یا پدر ومادری در مرحله ای از زندگی شان، خسته از کشمکش ها و گسستگی پبوندها , مرا دعوت به همراهی در سفری کرده اند که دورنمای آن امیدی باشد برای بهتر شدن رابطه ها , نزدیک شدن به یکدیگر ویا التیام بخشیدن به زخم ها. من درکنار آنها این راه را پیموده و شاهد گفتمان بین نسل ها بوده ام. کلماتی که دردها را بیان میکنند. دردهایی که به کلام نمی آیند ,دل سوزی هایی که زخم ایجاد میکنند و خشم هایی که نیاز به محبتت را فریاد می زنند. مورد زیرآغاز یکی از این سفرهاست و گفتمان زیر بخشی از مکالمه یک مادر و دختر.

****

با مادرم آمده ام , خواهش کنم بهش کمک کنید تا از پدرم جدا بشه . فقط چند دقیقه از وقتتون رو میگیرم بعد در اتاق انتظار منتظر میمونم تا مادرم با شما به تنهایی صحبت کنه .

جمله ای است که یک دختر خانم ۲۷ ساله می گوید. مادرش را از شهری دور به ملاقات من آورده و میخواهد بعد هم او را به خانه برگرداند تا مادر مجبور نباشد وقت و انرزی زیادی برای رفت و آمد صرف کند.

به چهره اش نگاه می کنم . طرز نشستن , حالت ظاهر , لحن بیان جمله اش قدرت وبرخورداری از اعتماد به نفس بالا را نشان میدهد . لبخندی بر لب دارد ولی در عین حال قطره اشکی در چشمان زیبایش می رقصد . میدانم با یک سوال یا حرکتی خاص میتوان آن اندوه پنهان شده در عمق آن چشمان زیبا را لمس کرد و آن دختر بچه معصومی را هم دید و دعوت به گفتمان کرد تا از خستگی اش بگوید از احساساتش , تجربیاتش , نارضایتی ها و دردهایش طی سالها زندگی در کانون خانواده گی که برایش فراهم شده و او را به جایی رسانده که دیگر نمی خواهد. اما ترجیح دادم همان دختر خانم شجاع وقوی و با اعتماد بنفس را در کنار مادرش ببینم .

می گویم : مادرت در آینده ضمن جلسات منظم و مکرر تراپی زمان کافی برای تنها صحبت کردن پیدا میکند و از او درخواست میکنم که در تمام مدت صحبت در کنار مادرش حضور داشته باشد.

به مادر نگاه میکنم . زنی حدود ۶۰ ساله . به نظر میرسد که جمله دخترش چندان برایش تازگی ندارد.
می گوید: فکرش رو بکنید یه عمر به خاطر بچه هات با هر بد بختی بسازی که کانون خانوادگی ات را حفط کنی و آخر سر ببینی که بچه هات ترجیح میدن پدر و مادر از هم جدا بشن . از اومدن به خونه فراری هستن چون فضای خونه براشون جا لب نیست. احترام سابق رودیگه برات ندارن ….احساس میکنم باختم. این همه سختی ها رو بیخود تحمل کردم . من چه سرمشقی بودم برای بچه هام ؟ من میدونم که اونا از رابطه ی من و باباشون خسته شدن ولی ایشون (اشاره به دخترش ) خودش هم مشکل داره . با هرکی رابطه اش به چایی میرسه که ازش درخواست ازدواج میکنه فوری رابطه رو بهم میرنه . به نظرم تاثیر رابطه من و پدرش بوده که دخترم از ازدواچ میترسه . تازه انتخابهاش همه اشتباه هستن. من مدام میترسم که انتخاب اشتباه بکنه و مثل من یه عمر گرفتار بشه .

دختر خانم که میتواند نمایانگری از نسل دوم زن ایرانی باشد و از دوران نوجوانی در اروپابرزگ شده معتقد هست که نگرانی مادرش بی مورد هست و او با دیدگاه مادرش به زندگی مشترک نگاه نمی کند. می گوید:من از ازدواچ نمی ترسم . من مثل شما فکر نمی کنم. به نظرم وقتی به این نتیجه میرسی که شخصی که باهاش هستی مناسب تو نیست و دیگه دوستش نداری باید به رابطه ات باهاش پایان بدی نه اینکه به خاطر ترس از حرف دیگران تظاهر کنی خوشبختی وبه یک زندگی سرد و بی روح ادامه بدی .

مادر می گوید: مگه میشه اینجوری . هر چند وقت یکبار با یکی باشی و وقتی متوجه میشی اونی نیست که تو میخوای دیگه نباشی ؟ خوب از همون اول سعی کن با دقت فکر کن و خوب انتخاب کن که اشتباه نکنی.

دخترجواب میدهد : حالا چی میشه اگه اشتباه کنم و متوجه بشم . تجربه ای میشه برای انتخاب بعدیم ؟ بالاخره یه روزی یه کسی رو پیدا میکنم که به من اون حسی رو بده که میخوام و بتونم باهاش ادامه بدم؟ تازه بر فرض هم که پیدا نکنم باز هم زندگی به آخرنمی رسه . کار میکنم . درآمد , دوستانم و سرگرمی های خودمو دارم. میتونم هم تنها باشم و خودمو خوشبخت حس کنم
مادرمی گوید: مگه میشه تنها بود و خوشبخت بود؟ تازه اون موقع دیگه خیلی دیر میشه .
دختر جواب میدهد: دیر برای چی میشه ؟ برای اینکه بچه داربشم . بعد هم یه جهنم برای خودم و بجه ها بسازم . اسمشو بذارم کانون خانواده . بعد هم برای اینکه حفظش کنم هر نوع توهین و تحقیری رو به همسرم بکنم یا از اون قبول کنم.؟
مادرمی گوید : این دیگه خیلی بی انصافیه . من همه این سالها از همه چیز خودم برای شماها گذشتم . حالا قدردانی که نمی کنین هیچ, احساس گناه هم بهم میدین ( گریه ).

دخترجواب میدهد : من نمی خوام احساس گناه بهت بدم . فقط میخوام بگم که لازم نیست بقیه عمر به خودتون ظلم کنین . میشه هم انتخاب کرد که جور دیگه ای زندگی کرد. ما دیگه خسته شدیم از رابطه ی شما. مدام باید نگرانتون باشیم . میایم پیشتون باید اون فضای سرد, قیافه های افسرده تون ,گوشه کنایه هاتون به همدیگه رو تحمل کنیم یا به شکایت هاتون از همدیگه گوش بدیم . نمی یاییم گله میکنیین چرا فراموشتون کردیم . لااقل اگه از هم جدا بشین ممکنه خودتون راحت تر باشین . ماهم اون موقع فقط نگرانی تنها بودنتون رو داریم و هردفعه پیش یکی تون میایم.

می پرسم: اگریک نسل قدیمی تر (مادرشما , مادر بزرگ دخترتان ) الان در این اتاق می بود فکر میکنید او راجع به این وضعیت چه می گفت؟

دختر سکوت میکند و مادر میگوید: مادرمن حتما میگفت : کاری نکنید آبرومون بره . مادر من فقط براش مهمه که دیگران چی میگن .من و همسرم همدیگه رو نمی شناختیم , می بایست حتما نامزد می کردیم تا بتونیم همدیگه رو بشناسیم وگرنه طبق گفته مادرم آبرویمان توی فامیل می رفت . همان هفته اول بعد از نامزدی متوجه شدم که همسرم تیپ من نیست و اونو دوست ندارم. به مادرم گفتم که نمی خوام ادامه بدم و میخوام نامزدی رو بهم بزنم .

مادرم گفت. حتی فکرش رو هم نکن. آبرومون تومردم و فامیل میره. حالاش هم بعد از این همه سال مرتب همینو میگه .

***

مورد فوق بیان تفاوت درنگاه نسل ها ست در ارتباط با زندگی مشرک . مادران و دخترانی که هرکدام از سر دلسوزی میخواهند دیگری را کمک کنند تا ” زندگی بهتری” داشته باشد. درک هر کدام ازاحساس دلسوزی، مشترک اما تفسیرشان از مفهوم” زندگی بهتر” متفاوت است . دیدگاه یکی مهر ونشان جامعه ای را در بر دارد که سیاست , فرهنگ گروهی وتربیت خانوادگی ناشی از آن تعیین کننده” بهتر و بدتر” است و دیدگاه دیگری متاثر از جامعه و فرهنگی است که احترام به حقوق فردی و فردگرایی در آن حرف اول را می زند. یکی در دامن مادری بزرگ شده که هنوز هم ترس از حرف دیگران و کنترل اجتماعی را برشانه هایش حمل میکند و دیگری مادری دارد که در کنار ترس ها , اهمیت احترام به خواست فردی را هم درک کرده اما نمی داند چگونه توازن ایجاد کند.

تفاوت در دیدگاه نسل ها درهر خانواده و جامعه ای وجود دارد. برای خانواده های مهاجر که کوله باری از مهر و نشان تربیتی – فرهنگی جامعه مبدا و جامعه میزبان را در یک زمان با خود حمل میکنند, رسیدن به یک توازن دیدگاهی در خیلی موارد بسیار مشکل است. آگاهی به این امر و تلاش در این زمینه , پیوند بین افراد خانواده را قوی ترو راه را هموارتر میکند.

www.amigh.nl

http://www.facebook.com/pages/Amigh/212360865451737

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *