با درود و سلام خدمت دوستان گرامی
ما امروزه در جامعهای زندگی می کنیم که از ویژگی های خاصی برخوردار است. این ویژگی ها روندهای غالب در جهان ما می باشند:
۱- رشد بنیادگرایی در مذهب، هویت و سیاست
۲- جهانی شدن سرمایه و سیاست های نئولیبرالیسم و نظامیگری قدرت های بزرگ
۳- رشد شکاف فقر و ثروت بین آن چه که اصلاحاً به آن ها کشورهای شمال و جنوب اطلاق می شود
۴- رشد شکاف فقر و ثروت در هر یک از کشورهای سرمایه داری.
در واقع ما در دنیایی به سر می بریم که لایه های مختلف قدرت و مقاومت آن را تعریف کرده، دنیایی که تقسیمبندی ها، تفکیک ها و تفاوت های جغرافیایی، قومیت، ملیت، مذهب، جنسیت و سکسوآلیته بدنه ی جامعه ی بشری را دچار شکاف های چشم گیری کرده است. سرمایه با نیت حداکثر کردن سود و استثمار، زنان و جوانان را در Maquiladora که یکی از مناطق تجارت آزاد در مکزیک می باشد، به کار می کشد و هر روزه میلیون ها نفر از افراد جهان سوم به سبب جنگ، فقر، دیکتاتوری و بی خانمانی آواره ی سرزمین های دیگر می گردند. سرمایه ی جهانی می کوشد تا نیروی کار زنان را به مثابه ی ارزان ترین نیروی کار موجود به استثمار بکشد. در حالی که افراطیان و بنیادگرایان مذهبی می کوشند تا موقعیت زنان را در خانه و جامعه بازتعریف کنند، ارابه ی تاریخ را به عقب باز گردانند و دستاوردهایی را که زنان به یمن مبارزات خود در صحنه ی ملی و بین المللی کسب کرده اند، از آنان پس بگیرند.
در دنیایی که بمب باران و اشغال نظامی را به طور زنده بر صفحه ی تلویزیون ها می بینیم. دنیایی که «ستم بر زنان» مجوز اشغال نظامی افغانستان می شود و اشغال عراق موجی از زنان آواره که از فقر به روسپیگری روی آورده اند در کنار صدها هزار کشته به بار می آورد. دنیایی که فقر چهره ای زنانه دارد و زنان سرپرست خانواده به طرزی شدید زیرخط فقر قرار دارند. در آمریکا که برای هر زندانی «گوآنتامو» سالانه ۸۰۰ هزار دلار هزینه می پردازد، از هر ۶ نفر یک نفر زیر خط فقر قرار دارد. این در حالی ست که ثروت ۴۰۰ نفر از سرمایهداران بزرگ در سال ۲۰۱۱، ۱۲% از سال ۲۰۱۰ بیش تر ثبت گردیده است.
لازم به تذکر است که خط فقر در آمریکا برای خانواده ۴ نفره در سال ۲۰۱۱ برابر با درآمد ۲۲ هزار دلار در سال می باشد و ۴۶,۲ میلیون نفر را در بر می گیرد.
در آن سوی کره زمین ۴،۵ میلیون آوارهی عراقی، که بیشتر از نصف آنها آوارهی جنگی هستند (از هر ۶ نفر یکی نفر آواره است) با مصایب رانده شدن از خانه و کاشانهی خود دست به گریبان هستند. به راستی که آمارها گویای واقیعت تلخ و شکافهای عظیم دوران ما میباشند. فقر شکننده در جامعهی مثل آمریکا در کنار این واقعیت که آمریکا به طور متوسط در دو جنگ عراق و افغانستان در هر دقیقه ۳۰۰ هزار دلار هزینه کرده است، گویای شکافهای عظیم جامعه ی بشری دوران ما میباشد.
در چنین فضایی از روندها و تضادهایی که هر لحظه قطبیتر میگردد است که جنبش زنان از دو سوی بنیادگرایی مذهبی، سرمایهداری جهانی و نظامیگری به طور مداوم در چالش میباشد. چه وظایفی در برابر ما است؟ چه وظایفی در برابر بخش آوانگارد جنبش زنان، جنبش فمینیستی وجود دارد؟
آیا فمینیسم و تعریفی که از آن در دست داریم، همبستگی و هماندیشی فمینیستی نیاز به دقیقتر شدن دارد؟
تعریف فمینیسم
فمینیسم هم یک تعهد روشنفکرانه و هم یک جنبش سیاسی است که خواهان برابری و عدالت برای زنان و پایان بخشیدن به تبعیض جنسیتی در تمام اشکال آن میباشد (http://plato.stanford.edu/entries/feminism-topies/).
فمینیسم یک جنبش سیاسی واحد نمیباشد زیرا نقطه نظرهای گوناگون در آن وجود دارد و و پدیدهای چندگانه میباشد.
فمینیستها و یا آنها که هویت فمینیستی اتخاذ میکنند بر این امر که تبعیض جنسیتی شامل چه میباشد، توافق ندارند و طبیعتاً در ساز و کارهای زدودن آن نیز توافقی وجود ندارد.
از آن فراتر فمینیستها دیدگاههای متفاوتی در این زمینه دارند که اساسن زن بودن و یا مرد بودن به چه مفهومی است و در این که جنسیت چه فرایندهای اجتماعی ، سیاسی میتواند داشته باشد، هم همگونی، هماندیشی ندارند.
اما به هر صورت با نیت عدالت و برابری اجتماعی، فمینیسم طیف متنوع و وسیعی از دیدگاههای جنسی، جنسیتی، سیاسی و اجتماعی را ارایه میدهد. موضوعها و مبحثهای مهم برای تئوری فمینیستی و جنبش سیاسی فمینیستی شامل بدن، طبقات اجتماعی و اساسن مفهوم کار و خانواده و تعریف آن، جهانی شدن سرمایه و اثرات آن بر شرایط و موقعیت زنان، حقوق بشر، فرهنگ، نژاد و نژادپرستی، تولید مثل و کنترل بر بدن خود، تنفروشی و قاچاق زنان برای بهره برداری جنسی و اساساً مسالهی جنسیت میباشد.
برخی فمینیسم را به یک جنبش سیاسی خاص در یک برههی تاریخی در آمریکا و اروپا اطلاق میکنند و برخی دیگر بر این باور هستند که فمینیسم به مفهوم اعتقاد به بیعدالتی علیه نیمی از جامهی بشری میباشد و این در حالی است که نسبت این بی عدالتیها از منظرهای مختلف نیز مشترک نمیباشد.
اگر چه واژهی «فمینیسم» تاریخی دارد که آن را به فعالیتها و کنشگری زنان از قرن نوزدهم تا کنون پیوند میزند، اما به نظر میرسد که مهم است که ایده و باورهای فمینیستی را از جنبشهای سیاسی فمینیستی جدا سازیم. زیرا حتا در دورههایی که فعالیتهای سیاسی پیرامون مسالهی فرودست بودن زنان در جامعه وجود نداشته است، افرادی از جامعه، دغدغهها و نگرانیهایی در زمینهی فرودست بودن زنان در جامعه و بی عدالتیهایی که زنان تجربه میکردند، داشته است و همواره سعی میشده است که برای آن پاسخی بیابند و تئوریهایی را شکل بخشند.
به طور اجمال در اواسط ۱۸۰۰ واژهی فمینیسم در رابطه با «خصوصیات زنان» به کار گرفته میشد و تنها بعد از اولین کنفرانس بینالمللی زنان در پاریس در سال ۱۸۹۲ است که واژهی فرانسوی Feministe به کار گرفته میشود. واژهی فمینیسم در زبان انگلیسی هم به سلسله باورهایی که خواهان حقوق برابر برای زنان میباشد اطلاق میگردد.
اگر چه ریشهی فمینیسم در سازماندهی زنان برای اخذ حق رای و حقوق شهروندی در خلال قرن نوزدهم و بیستم در اروپا و آمریکا دارد، فعالیت برای عدالت جنسیتی برای زنان نه با این دوره آغاز و نه به آن پایان یافت. از این روی میباشد که کاربرد واژهی «موجهای فمینیستی» به ادبیات فمینیستی راه میبرد.
برخی از پژوهشگران و تئوریسینهای فمینیستی رابطهی فمینیسم را با این جنبشهای فمینیستی خاص را مشکلزا تصور میکنند. این برداشت بر این فرض است که در طی تاریخ همواره مقاومت و مبارزه بر علیه سلطهی مردان وجود داشته است که طبیعتاً باید آنها را هم به نوعی «فمینیست» تلقی کرد. فمینیسم به کنشگری زنان عمدتاً سفید پوست در غرب و در خلال قرنهای ۱۹ و ۲۰ محدود نمیباشد.
از آن فراتر تاکید روی برهههایی که جنبش فمینیستی در آن اوج گرفته بود و کاربرد مفهوم «موجهای فمینیستی» در واقع بیانگر مقاومت مستمر در برابر موقعیت فرودست زنان میباشد و بها دادن به مقاومتی که خارج از گفتمان سیاسی غالب، به ویژه توسط زنان کارگر، زنانی که به دلایل مختلف نژادی، قومی، مذهبی و غیره در حاشیهی جامعه قرار داشتند.(Cott 1987)
یکی از استراتژیهایی که میتواند پاسخگوی این سوالها باشد آن است که فمینیسم را به مثابهی یک سلسله باورها و اعتقادات تصور کنیم و نه یک جنبش سیاسی خاص. این استراتژی بر این امر یاری میرساند که ما تلاشهای فمینیستهایی که در حاشیهی جامعه قرار داشتهاند و بخشی از گفتمان غالب نبودهاند را به رسمیت بشناسیم. این زنان که هیرارشی قدرت را به چالش کشیدهاند، به ندرت در زمان خود درک شدهاند. این در واقع دینی تاریخی است که جنبش فمینیستی کنونی نسبت به این تلاشهای فردی و یا گروهی دارد.
اما ارزشهای کلیدی جنبش فمینیستی چیست؟ این باورها شامل چه میباشد؟
برخی از کسانی که هویت فمینیستی اتخاذ میکنند بر این باور هستند که باید روی ایدههای سیاسی که در اساس این واژه بر مبنای آن شکل گرفته است تمرکز بدهیم، و آن اعتقاد به حقوق زنان میباشد.
این امر بر این موضوع تاکید دارد که کنشگری بر روی مساله و حقوق زنان به جنبشهای رهاییبخش زنان در غرب محدود نمیباشد. نقطهی ضعف این نگرش آن است که فمینیسم را در یک چشمانداز لیبرالی محدود به حقوق و آزادیهای سیاسی و اقتصادی محدود میکند. گر چه درک عمومی آن است که برای این که ایدههای فمینیستی تحقق یابد مستلزم آن است که زمینههای سیاسی و اقتصادی برابری در زمینهی حقوق برای زنان مهیا باشد و این پیش شرط آن میباشد. اما بیشتر فمینیستها معتقدند که اگر چه این شرط لازم میباشد اما به هیچ وجه کافی نمیباشد. زیرا ستم بر زنان تنها به نقض حقوق و آزادیهای سیاسی آنان و محرومیتشان از این حقوق محدود نمیگردد، بلکه در بر گیرندهی «ساختار جامعه و محتوای فرهنگ ما است که در جایجای هوشیاری ما نفوذ میکند». (Bartky 1990)
با توجه به آن چه که در بالا آمد، فمینیسم چیست؟
فمینیسم بر پایهی این اعتقاد استوار است که زنان در مقایسه با مردان تحت ستم قرار دارند و در جامعه از موقعیت فرودست برخوردارند. این ستم غیرمحقانه و غیرقانونی میباشد. در پرتو این مختصات ترجمانی متنوع از ریشههای ستم بر زنان وجود دارد و از این رو به نظر میرسد که نباید از فمینیسم یک دکترین و یا اصول فلسفی واحد یا یک برنامه ی خاص سیاسی مورد توافقی را تصور کنیم.
آیا دلیل اصلی فرودستی زنان در جامعه را باید در نقش زن در خانواده جست (انگلس ۱۸۴۵، Okin 1989) و یا در نقش زنان در بازار کار(Bergmann 2002)، یا ریشهی این فرودستی در تمایل مردان به خشونت جنسی میباشد؟ (Brownmiller 1975, Mackinnon 1987) و یا نقش زنان در تولید مثل و ریشههای بیولوژیکی متفاوت زنان و مردان؟ (Firestone 1970)
بازتعریف واژهی فمینیسم، بازتعریفی است که نه تنها تکیه بر زدودن تمام اشکال ستم و استثماری است که زنان در جامعه کنونی به درجات مختلف تجربه میکنند، نه تنها بر به چالش کشیدن مناسبات قدرت و هیرارشی در جامعه و فرهنگ مرد- پدرسالاری میباشد، بلکه فمینیسم به مثابهی بخش آوانگارد جنبش زنان میبایست بر سرمایهداری جهانی، سیاستهای نیولیبرال، بنیادگرایی و افراطگرایی مذهبی، که یک جنبش سیاسی میباشد، در کنار مبارزه و مقابله با نظامیگری به زدودن کلیهی مناسبات قدرت، همیاری و هماندیشی تمام زنان و مردانی را در بر گیرد، که بر این ارزشها استوار هستند.
همبستگی فمینیستی به چه مفهوم است؟ چگونه میتوان در سطوح ملی و بینالمللی، منطقهای و جهانی زنان را حول محوری مشترک بسیج کرد؟
زنان یک گروه اجتماعی همگون نیستند، هویتهای متنوع هم چالشهای تئوریک و هم عملی در مسیر جنبش زنان در زمینهی همبستگی فمینیستی قرار داده است.
تعریف همبستگی
همبستگی به چه مفهوم است و تحت چه شرایطی امکانپذیر میباشد؟ پیوند و هماندیشی افراد و یا گروههایی در سطوح ملی، منطقهای و جهانی، افراد و گروههایی که آمالهایی همسو دارند و مختصات و شرایط آنها چالشها و فرصتهای آنها این امکان را فراهم میآورد که از تجربیات هم بیاموزند و با تکیه بر نقاط قوت یکدیگر شتاب تحقق خواستهایشان را بیشتر کنند.
ساختارهای جهان کنونی زمینهها و پتانسیل همبستگی از پایین را نیز به وجود آورده است. در این جا شاید مثبت باشد که به انواع همبستگی اشاره شود:
همبستگی ارگانیک و طبیعی: این نوع همبستگی، همبستگی زنان کارگری است که در کارخانهای به کار اشتغال دارند و خواهان بهبود شرایط کار میباشند و یا کارمندان زنی که خواهان مزد برابر در مقابل کار برابر هستند و یا زنانی که در حرفهای عمدتاً زنانهای به کار اشتغال دارند که ارزش مبادلهی آن در بازار کار کمتر از حرفههایی است که در آن مردان از موفقیت بیشتری برخوردار هستند. این نوع همبستگیها، پیوندی است که بین افراد گروه به دلیل منافع مشترک و سرنوشت مشترک افراد شکل میگیرد.
همبستگی نرماتیو (Normative)
همبستگی نرماتیو در زمینهی منافع گروهی به مفهوم آن است که گروه این امر را میپذیرد که یک فرد تعهد اخلاقی و سیاسی دارد که از حقوق گروه به دفاع برخیزد و یا از منافع گروهی که آن فرد به آن تعلق دارد. این مفهوم هم شامل دفاع از منافع به خطر افتاده فردی و گروهی در مقابل یک فرد یا حتا یک نماد اجتماعی با قدرت میباشد .
مثال در این مورد میتواند کمپانیهایی باشند که شرایط ناسالم و به غایت استثمار کننده (Sweatshop) برای کارمندان و کارگران به وجود میآورند.
همبستگی سیاسی
این نوع همبستگی از منافع مشترک افراد یا گروهها در برخود با بیعدالتی و ستم شکل میگیرد. این نوع همبستگی به آن معنی است که گروه زمینههای سیاسی و اخلاقی مشترکی داشته است که سبب اتحاد آنان میگردد. این اتحاد میتواند بر علیه ستم، ظلم و بیعدالتی باشد.
تفاوت همبستگی سیاسی و همبستگی گروهی آن است که همبستگی گروهی میتواند الزامن بنمایهی مترقی و مبارزاتی نداشته باشد در حالی که همبستگی سیاسی از ویژهگی مبارزه بر علیه ستم، استثمار و بیعدالتی برخوردار است.
همبستگی سیاسی به عبارتی نمادی ویژه از همبستگی جهانی اومانیستی میباشد زیرا که در این تعریف، گروهی که همبستگی سیاسی دارد در واقع بر علیه نیرویی است که قدرتمدار میباشد و حقوق گروهی را که همبستگی آنها برای به چالش کشیدن گروه حاکم است، تحت ستم قرار داده است.
همبستگی سیاسی میتواند در بر گیرندهی گروها و افرادی باشد که از موقعیت اجتماعی و گروهی مشترک برخوردار نباشند. برای مثال زنان فمینیستی که خواهان پایان بخشیدن به خشونت جنسی جسیتی هستند و یا فعالان اتحادیههای کارگری که خواهان دستمزد عادلانه میباشند. این امر همچنین شامل افرادی نیز میگردد که پشتیبانان یک جنبش اجتماعی هستند اما خود هویت آن را اتخاذ نمیکنند، از جمله مردانی که فمینیست هستند و یا به اتحاد کارگری تعلق ندارند. از جمله موارد جدیدی که میتوان در زمینهی همبستگی سیاسی اشاره کرد، افرادی چه زن و چه مرد که از برابری جنسیتی همجنسگرایان و انسانهای ترانسسکسول به دفاع سیاسی بر میخیزند اما خود به جامعهی انسانهای همجنسگرا و ترانسسکسوال (LGBT) تعلق ندارند.
در مبارزات اجتماعی آنچه که بیشتر مفهوم همبستگی را القا میکند همان همبستگی سیاسی میباشد. همبستگی سفیدپوستان با مبارزات ضد نژادپرستی، دفاع دگرجنسگرایان از تنوع جنسی، دفاع فارسها از حقوق اقلیتهای قومی و دفاع مسلمانان از حقوق پایمال شدهی اقلیتهای مذهبی یهودیان، بهائیان در ایران اشکال گوناگون همبستگی سیاسی میباشد.
با تعریف فوق از همبستگی میتوانیم هویتهای چندگانهی زنان را در بستر همبستگی فمینیستی زنان چنین فرموله کنیم که:
این واقعیت است که زنان از ملیتهای گوناگون در جغرافیایی پراکنده، از قومیتهای متنوع، جنسیت، طبقات اجتماعی و گروههای سنی علیرغم تفاوتهای خود، همه ستمی را تجربه میکنند، که آنها را شهروندان درجهی دوم و در موقعیت فرودست قرار میدهد. اما زنان هویتهای چندگانه دارند که به عبارتی میتواند شرایط پیچیده و متناقض (paradoxical) به وجود آورد ایریس یانگ (Iris Young) در سال ۲۰۰۴ استدلال میکند در زمینهی ستم طبقاتی و بی عدالتی که زنان کارگر در کمپانیهای چند ملیتی تجربه میکنند، تمام مصرف کنندگان محصولات این کمپانی موظف هستند و یک تعهد سیاسی دارند که این ستم را به سوال بکشند، حال یا توسط بایکوت کردن محصولات این کمپانیها و یا هر طریقهی دیگری.
وی به این امر اشاره دارد که درک این امر که مناسبات تولیدی که در آن زن جوان جهان سوم تحت شرایط و فضای استثمار و ناعادلانه این محصولات را تولید کرده است به خودی خود به مفهوم آن نیست که آن فرد یک پیوستگی اجتماعی با کارگران تولید کنندهی محصولات داشته و یا این که این فرد خود را متعهد بداند که بر علیه مناسبات تولید استثمارگرانه که در آن زن جوان جهان سومی به استثمار کشیده میشود به پا خیزد.
پیچیدگی این امر در آن است که بسیاری از مصرف کنندگان این محصولات به دلیل فقر و چالشهای اقتصادی که با آن مواجه هستند به عبارتی مجبور به مصرف محصولات این کمپانیهای چندملیتی هستند چون از نرخ و بهای مناسبتری برخوردار میباشند.
یکی از نمونههای روشن این امر محصولات ارایه داده شده توسط کمپانی Walmart میباشد که بیشتر مصرف کنندگان آن از طبقات اجتماعی هستند که به علت محدودیتهای اقتصادی از این امکان برخوردار نیستند که خارج از بودجهی محدود خود انتخاب و گزینهای دیگر داشته باشند.
در کل این موضوع این سوال را بر میانگیزد که آیا همبستگی فراملیتی برای جنبشهای فمینیستی که هویت محلی و یا ملی دارند در سطح وسیع امکان پذیر میباشد؟
زنان برای تحقق همبستگی با زنانی که از نظر طبقه، مذهب، قومیت و دیگر وجوه افتراق در جامعهی بشری متفاوت هستند به چه نیاز دارند؟
بسیاری از تئورسینهای فمینیستی «میانبرشی» (intersectionality) قید کردهاند که صرف این که فرد خود را به عنوان یک زن تعریف میکند به خودی خود به مفهوم منافع مشترک با سایر زنان نمیباشد.
کوششهایی که در زمینهی همبستگیهای فراملیتی صورت میگیرد به دلیل زمینههای اجتماعی متفاوتی که وجود دارد و شرایط مشخص اقتصادی، سیاسی و فرهنگی زنان جهان و همچنین عدم شناخت از تاریخ و مبارزات زنان در نقاط مختلف جهان میتواند با چالشهایی عدیده روبهرو گردد.
در چه شرایطی برخی از هویتهای اتخاذ شده توسط فرد یا گروه میتواند بر سایر هویتها مسلط گردد؟ چه هویتی در همبستگی فمینیستی یک زن کرد، ایرانی که متعلق به یک اقلیت مذهبی هم باشد بر سایر هویتهای موجود غالب میگردد؟ چه شرایطی چنین امری را فراهم میآورد؟
رابین مورگان (Robin Morgan) در مجموعه مقالات خود در کتاب «همبستگی خواهرانه جهانی است» (Sister hood is Global -1996) بر این باور است که زنان جهان علیرغم هویتهای متفاوت میتوانند صرفاً روی یک هویت که همان هویت زنانه است همبستگی داشته باشند.
اما چاندرا مهانتی (Chandra Mohanty) که یک فمینیست هندی تبار میباشد و بل هوکس (Bell Hooks) فمینیست آفریقایی تبار ۲ مدل دیگر از همبستگی فمینیستی به دست میدهند که کمی پیچیدهتر از تعریف سادهی این که به صرف هویت زنانه ما میتوانیم همبستگی زنانه و خواهرانه داشته باشیم. و یا به عبارتی زنان جهان به عنوان عضویت در یک گروه اجتماعی که نیمی از جامعه بشری است منافع مشترک دارند.
چاندرا مهنتی تعریف رابین مورگان را به چالش میکشاند زیرا معتقد است که دید وی نسبگرایانه (essntialist) است وی چنین استدلال میکند که
همبستگی خواهرانه جهانی به مفهوم آن است که هویت زن بودن یک فرد را را از کلیهی هویتهای وی جدا سازیم، آنها را نادیده گرفته و سرکوب کنیم و فقط یکی از هویتهای چند گانه را حفظ کنیم (که زن بودن میباشد) به این اعتبار که این هویتی است که توسط سیستم پدر- مردسالارانه مورد ستم قرار گرفته است.
چندرا مهنتی در کتاب «فمینیسم بدون مرز» همبستگی را به مثابهی درگیر شدن در زمینهای مشترک بر علیه ساختارها و سیستم استثمارگرانه مشخصی که بیانگر پتانسیل صفبندی سیاسی را داشته باشد، تلقی میکند.
این زمینهی مشترک میتواند زمینه و پتانسیل ائتلاف کسانی باشد که در ساختارهای استثمارگرانه مشترک قرار دارند که این خود زمینهی مخالفت گروهی، جمعی، اخلاقی، سیاسی را فراهم میآورد و افراد از ارزشهای مشترکی برخوردار میباشند.
چاندرا مهنتی این زمینهی مشترک و پتانسیل را بالقوه برای زنان جهان سوم میبیند که توسط ساختارهای سیستمهای سرمایهداری، پدر- مرد سالاری، نژادپرستانه مورد استثمار و ستم قرار دارند.
مهنتی تحلیل خود را محدود به آنهایی میکند که نه تنها در مناسبات مشابه با سیستم سرمایهداری جهان میباشند بلکه پتانسیل آن را دارند که در تئوریهای ارزشمحوری و دیدگاههای دراز مدت خود نیز به همبستگی با یکدیگر نایل گردند. از این رو مهنتی پتانسیل ائتلاف را بین کارگران زن که کارهایی با دستمزدهای پایین انجام میدهند و یا کارگران زن سفیدپوست که در حرفههای کم-دستمزد «زنانه» به کار مشغولند، میبیند.
شاید یکی از نقاط ضعف دیدگاه مهنتی در همبستگی فمینیستی این امر باشد که وی آن را محدود به هویتهای نژادی، جنسیتی و طبقاتی میکند و تعریفی دقیق از ابعاد «ساختارهای ستم» که زمینهی همبستگی با ضوابطی که وی ذکر میکند، به دست نمیدهد.
همین تعریف دقیق «کارهای زنانه» از دیدگاه مهنتی به نظر میرسد در بر گیرندهی زنانی که کارگران خدماتی بدون دستمزد هستند و خدمات خود را که از ارزش مبادله در بازار کار برخوردار نیست به طور رایگان در اختیار خانواده قرار میدهند.
از سوی دیگر ما شاهد آن هستیم که زنان خارج از مناسبت کار جهان سرمایهداری ائتلافها و همبستگیهایی متعدد را در زمینهی مبارزه با خشونت علیه زنان، برای تنوع جنسیتی، حقوق زنان برای کنترل بر بدن خود و حق دستیابی به اطلاعات، تکنولوژی، حضور در رسانهها و غیره به وجود آوردهاند.
از این رو این سوال میتواند مطرح گردد که آیا ما یک هیرارشی ارزشی برای زمینههای مشترکی، حوزههایی که زنان
میتوانند همبستگی را در آن تحقق بخشند قائل هستیم؟
بل هوکس (Bell Hooks) تکامل همبستگی فمینیستی را با نگاه تئوریک متفاوتی توضیح میدهد و آن همدلی و هماندیشی فراسوی نژاد، جنسیت، مذهب و سایر شقوق بر مبنای «گفتوگو و عدم توافق» (۱۹۹۴- Dialogue and disagreements) و یا به عبارتی دیالکتیک توافق و عدم توافق از طریق تبادل افکار، اندیشه و گفتوگو و مجادله. وی این پروسه را پیششرط حس نزدیکی، اشتراک و اعتماد در زمینهی همبستگی و زمینهی لازم برای به وجود آمدن همبستگی میداند.
بل هوکس بر این باور است که گفتوگو و تبادل نظر بین زنانی که هویتهای غالب آنان متفاوت است در فضایی امن، سالم و مورد اعتماد که افراد بتوانند نظرات خود را آن گونه که است بدون نگرانی از قضاوت دیگران بیان کنند، در یک پروسهی طولانی و مداوم و مستمر زمینهی همبستگی فمینیستی را آماده میسازد. این پروسه سبب میگردد که افراد بتوانند در حین پذیرفتن هویتهای چندگانه از هویتی را که غالب است سخن گویند و سبب گردند تا دیگر افراد از آن درکی عمیق و درونی پیدا کنند. احترام به اولویتها و هویتهای زنان دیگر برای مبارزه با ساختارها و سیستمهایی که به عدهای از زنان مزایا و قدرت فزونتری بخشیده است. مثلن در این ارتباط گفتوگو و دیالوگ در فضای امن و با حفظ احترام متقابل در بین زنانی که از هویتهای جنسیتی متفاوت برخوردارند و اکثریت زنان که از مزایا و امتیازات دگرجنسگرایانه (Hetrosexual) که مطابق بر نرمها و هنجارهای غالب در جامعه است و از مزایای خانوادهی سنتی بهرهمند هستند، سبب تعمیق شناخت این زنان از چالشهای دیگر زنان میگردد. و یا گفتمان بین زنان فارس و زنان بلوچ، کرد، آذری و سایر ملیتهای ایران درکی عمیقتر به زنان فارس از مزایا و مناسبت قدرت زنان فارس به بهای فارس بودن آنان میدهد و شناخت آنان را از ستم قومی تعمیق میبخشد و زمینهی همبستگی فمینیستی را مهیا و فراهم میسازد.
این دینامیسم در مورد زنان نسلهای گوناگون نیز صادق است. بدون شک تجربه و شناخت زنان و مردان نسلی که من به آن تعلق دارم و تجربهی انقلاب را داشتهاند از شناخت، تجربه و حتا زبان زنان و مردانی که در جمهوری اسلامی پرورش یافتهاند اما هویت فمینیستی اتخاذ میکنند، میتواند زاویه داشته باشد. اما بدون شک دیالوگ و کسب درک درونی از زمینههای فکری نسلهای مختلف میتواند همبستگی فمینیستی را بین نسلهای گوناگون که هویت فمینیستی اتخاذ میکنند، به وجود آورد.
این دیالوگها فرایندی دارد که تعهد اخلاقی و سیاسی در آن شکل میگیرد. در این پروسه است که فردی که در مناسبات قدرت موقعیت فرادست دارد خود مزایا و قدرت خود را به سبب کسب درک درونی از مناسبت قدرت به چالش میکشد.
این دینامیسم اگر چه با نگاهی سادهانگارنه میتواند همدلی و همدردی با رنج و استثمار و ستم و چالشهای فرد فرودست هم تلقی گردد، اما چنانچه این دیالوگ استمرار یابد میتواند به همسویی، هماندیشی و همبستگی با زنانی که هویتهای وزین آنها الزامن در یک راستا نمیباشد و یا اساسن هویتهای گوناگون دارند، بیانجامد.
این امر که اصطلاحن از آن به عنوان «همبستگی خواهرانه» یاد میگردد به مثابهی مرحلهای است که فرایند یک پروسهی گفتوگو و تبادل نظر میباشد. در واقع کسب درکی درونی، آگاهی و تعهد اخلاقی و سیاسی است که هویت فرد را دگرگون میسازد تا موقعیت زنان را با تمامی پیچیدگیهای هویتهای گوناگون و مطالبات آنان در نظر بگیرد که شامل زدودن کلیهی مناسبت اجتماعی سلطهگرانه و ستمبار در نظر داشته باشد و پیوندهای فمینیستی را در این مناسبت تحکیم کند.
این نوع همبستگی فراسوی تئوریهایی است که تنها برخی از هویتهای زنان را و یا به عبارتی خواستهها و آمال مثلن طبقاتی، اقتصادی و اجتماعی آنها را در نظر بگیرند.
همبستگی فمینیستی از این گونه بر اساس هویت متحول شده و تعهد سیاسی و اخلاقی میباشد که در پروسهی گفتوگو و تبادل نظر منافع زنان را با تمامی هویتهای رنگارنگ آنها در نظر دارد.
بازتعریف بل هوکس از همبستگی به مفهوم آن است که برای زدودن کلیهی مناسبت قدرت خود را متعهد دانستن و نه فقط مناسبت قدرتی که خود در آن موقعیت فرودست قرار دارند. این همان مفهوم و امری است که آرنت (Arendt) از آن به مثابهی «هویت مورد حمله» (identity under Attack 1968) یاد میکند.
همبستگی متحول کننده، همبستگیای است که ما را از خرد به کلان جامعه بشریت میکشاند و افقی برای زدودن کلیهی اشکال تبعیض در مقابل ما میگشاید.
نکتهی حائز اهمیت آن است که این تعریف از همبستگی فمینیستی از آنجا که بر مبنای هویت جغرافیایی، اجتماعی نیست، همبستگیای است که فراگیرنده میباشد و میتواند طیفی وسیع از زنان و مردان را با هویتهای گوناگون قومی، ملی، جنسی، مذهبی و غیره در بر گیرد.
جودیت باتلر (Judith Butler) تاکید میکند که سیاستهای فمینیستی و همبستگی فمینیستی در کل باید با هم همسویی داشته باشد، این استدلال نیز قابل تامل است که نگرشهای رادیکال که خواهان مبارزه با کلیه مناسبت و ساختارهای نابرابری اجتماعی، اقتصادی میباشند جایگاه ویژه و حلقهی هویت جنسی، جنسیتی و یا ستم جنسی را کم رنگ کرده است، ستمی که پایهی مشترک و حلقهای است که تمامی زنان جهان، نیمی از جامعهی بشری در آن با یکدیگر همچالش میباشند.
در دنیای امروز در جنبشهای اجتماعی که در مقابل جهانی شدن سرمایه و سیاستهای نئولیبرال در حال شکلگیری و تکامل هستند، نه به نظام سرمایهداری غرب امید میبندند و نه به آن چه که به عنوان مدل سوسیالیستی و به مثابهی یک استراتژی برای تحقق عدالت اجتماعی و برابری جنسیتی دل بستهاند.
این جنبشها و تبلور جدید آن در جنبش اشغال والاستریت، بیشتر سمت و سوی همبستگی رادیکال به مفهوم عدالت دارند که در یک نگرش غیر متمرکز و پراکنده نه در بست مدل سوسیالیستی را میپذیرند و نه دلبستگی به پیکر فاسد و پر خط و خال غرب دارند.
آنان با شهامت و جسارت در برابر سیاستهای نئولیبرال «خصوصی کردن منابع طبیعی» میایستند. تمرکز قدرت اقتصادی را در دست یک درصدها به چالش میکشند و خواهان «اشغال» هر آنچه میباشند که بوی ستم، استثمار و مناسبات نابرابری میدهد. از اشغال سیستم پدرشاهی، تا دادگاههایی آمریکا که رنگینپوستان را به هر بهانهای راهی زندانها میکند، از اشغال تصمیمهایی که پشت درهای بسته گرفته میشود تا کنترل اطلاعات افراد در دنیای مجازی، از کنترل رسانههای عمومی سودمحور برای تبلیغات سیاسی در جهت تحکیم گفتمانهای سیاسی حاکم بر جامعه. همه و همه در معرض «اشغال» این خیل عظیم زنان و مردانی است که میکوشند تا حس عدالت و برابری تعادل و حقانیت را از پایین هرم اجتماعی به راس آن تحمیل کنند.
در جنبش زنان نیز شبکهها و سازمانهای زنان فراملیتی از جمله «زنان سیاهپوش» (women in Black)، «زنان در جوامعی که تحت قوانین اسلامی هستند» (women living under Moslem law)، و سایر شبکههای اجتماعی فراملیتی میکوشند با ساختارها، گفتمانها، نهادها و سیاستها را از نظر و زاویهای بررسی کنند که از حساسیتهای جنسیتی برخوردار است.
قدرتمند کردن زنان یکی از مهمترین استراتژیهایی است که میتواند هم در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی و هم در کشورهای پساکلنیانیستی جنوب مفهوم عدالت را با گفتمان «حقوق زنان حقوق بشر است» به حیطهی خصوصی و خانواده بکشاند و مسالهی نقض حقوق زنان، خشونتهای جنسی، جنگ و سایر نابسامانیها را از حاشیه به محور مسایل جهانی بکشاند و ائتلافی فراسوی تجربههای زنان شکل بخشد.
همبستگی و پراتیک شکل بخشیدن به آن
یکی از راههایی که بتوان استراتژیهای آیندهنگر را با تکیه بر ویژهگیهای جهان امروز شکل بخشید تا بتوان با ایجاد همسویی و زبان مشترک در جنبشهای اجتماعی گوناگون همبستگی مردمی و هماندیشی و همسویی را در جنبشهای نوین اجتماعی تشویق کرد، زمینههای مشترک پراتیک همبستگی میباشد.
برای مثال: فعالان اتحادیههای کارگری خواهان مزد عادلانه هستند و به «موازین برابری عدالت» اشاره دارند و استدلال میکنند که قراردادهای کمپانیها و صاحبان سرمایه با کارگران باید بر موازین «برابری و عدالت» باشد و تمام کسانی که در شرایط مشابه هستند باید از مختصات زندگی مناسب چون مسکن، بهداشت، آموزش و غیره بهرهمند باشند.
فمینیستها که خشونت علیه زنان را محکوم میکنند بر «موازین آزادی و عدالت» تکیه دارند و چنین استدلال میکنند که روابط زن و مرد باید بر اساس انتخاب آزادانه باشد که در تناقض با مناسبتی است که بر اساس قدرت نابرابر و کنترل شکل گرفته است. همچنین فمینیستها و فعالان عرصهی زنان که روی مسالهی حق زن بر بدن خود فعالیت میکنند روی گفتمان آزادی تکیه دارند و تحقق آزادی را تاکید میکنند.
کنشگران جنبشهای اجتماعی نوین در سطح جهان بر این واقعیت آگاه هستند که جامعهی بشری به سرعت در جهت قطبی شدن در حرکت است و شکافهای طبقاتی تعمیق مییابند و بر شکافهای جامعه بشری چون قومیت، ملیت، نژاد، مذهب، جنسیت و غیره سایه خواهد انداخت.
آنچه که مارکس در ۱۸۷۵ و سپس ۱۸۷۷ گفته که «از هر کس براساس قابلیت وی و به هر کس بر اساس نیاز وی» که میتوان آن تا همبستگی رادیکال نامید، بر اساس موازین عدالت، برابری و آزادی میباشد.
از این رو جامعهی جهانی کنونی که بر اساس سرمایهداری آن هم در شکل نوین آن مفهوم استثمار اقتصادی و انباشت سرمایه به حادترین و شدیدترین اشکال ممکن در تاریخ جامعهی سرمایهداری رسیده است، مناسبات قدرت پدر-مردسالاری، رشد بنیادگرایی و افراطگرایی مذهبی در کلیهی مذاهب و سایر روندهای حاکم در جهان امروز، اساسن قادر نیست آزادی و برابری را برای مردم جهان به ارمغان بیاورد. از این رو سیستمهای آلترناتیو باید مناسبات کنونی را به چالش کشیده و مناسبات قدرت فرادستان و فرودستان، صاحبان قدرت، اکثریتها و اقلیتها را در جامعه دگرگون سازد. این دگرگونی تنها در حیطهی اقتصادی سیاسی محدود نمیباشد بلکه در مورد جنسیت و عدالت در محیط زیست و حقوق انسانها به یک سلسله از پدیدههای نوین چون حق دستیابی به اطلاعات و اینترنت، حق برخورداری از رسانههای مردمی و غیره در کنار حقوق پایمال شدهی اکثریت ساکنان جهان صادق میباشد.
همانگونه که بر اساس و با تکیه بر تجربیات مبارزات رهاییبخش و مردمی قرن بیستم، فمینیستها و هواداران جنبشهای زنان به این دستاورد نایل گردیدند که مطالبات زنان و مبارزه برای حقوق شهروندی برابر نبایست تا فردای انقلاب به تعویق بیفتد (گفتمانی که لااقل برای نسل من که در انقلاب شرکت داشت گفتمان غاالب بود)، کنشگران و فمینیستها میبایست زمینهی همبستگی فمینیستی را در سطح ملی در جنبش مستقل زنان به وجود آورند در حالی که همبستگی خود را با سایر جنبشهای اجتماعی تحکیم میکنند. جنبش زنان هیچگاه قادر نخواهد بود تا با حفظ استقلال خود همپای سایر جنبشهای اجتماعی برای تحقق خواستههای سیاسی و اجتماعی کل جامعه بدون تحقق همبستگی درونی خود، حرکت کند.
جنبش مستقل زنان که نه به معنی استقلال از سیاست بلکه به مفهوم مستقل از ساختارهای سازمانهای سیاسی که فرهنگ و مناسبت قدرت مردسالانه در بسیاری از آنان هنوز حضور دارد، نخست میبایست اهداف، مطالبات و استراتژیهای خود را مانیفست برابری، عدالت و آزادی فرموله کند تا بتواند از موضع قدرت با سایر نهادها در جهت آمالهای کل جامعه ایران برای برابری، آزادی و عدالت اجتماعی گام بردارد.
در واقع ایدهی مارکس که «هر کس به نسبت قابلیت خود و به هرکس به نسبت نیاز خود» به مفهوم همبستگی سیاسی ماورای «سیاستهای هویتی» برای فایق آمدن بر چند گانگی هویتهای فردی و شکل بخشیدن به ارزشهای برابری اجتماعی بر اساس همبستگی رادیکال و موازین «نیاز و قابلیت» را نباید تا تحقق جامعهی ایدهآل به تعویق انداخت.
در واقع با بازتعریف همبستگی فمینیستی به مثابهی همبستگی رادیکال، به مثابهی همبستگی با کلیهی جنبشهای اجتماعی که برای رفع تبعیض، نابرابری و دستیابی به عدالت میباشد، میتوان نیروهای که چنین تبعیضهایی را به چالش میکشند همبستر کرد.
تضادهای سیستم سرمایهداری در دنیای کنونی آلترناتیو و فضاهایی جدید را در جامعه بشری به وجود آورده است که در آن همبستگی رادیکال میتواند در همسویی با سایر جنبشهای اجتماعی باز تعریف گردد، از جمله جنبش زنان، چه خود را جنبش فمینیستی تعریف کند و چه نکند.
در واقع دنیای دیگری امکانپذیر است و همان گونه که «آرنداتی» میگوید من صدای پایش را میشنوم فمینیستها در بسیاری از جنبشهای اجتماعی دوران ما حضور فعال دارند، از جمله حقوق بومیان، زنانی که در روستاها زندگی میکنند (موضوع اصلی سال ۲۰۱۲ کمیسیون زنان سازمان ملل)، جنبش توسعهی پایدار، محیط زیست، حقوق کارگران، حقوق اقلیتهای جنسی، جنبش اشغال وال استریت، جنبش آزادی اینترنت و حق انسانها در دستیابی به اطلاعات و سایر جنبشهای نوین اجتماعی.
این جنبشهای اجتماعی، شبکههای همبستگی را فراسوی تفاوتهای جغرافیایی، اجتماعی و ملی شکل میدهند تا خودمان و جامعه خودمان را متحول کنیم. جنبش اشغال پدر- مردسالاری (Occupied Patriarchy) یکی از نمونههای بارز حضور فعال زنان در جنبشهای نوین اجتماعی میباشد.
همبستگی فمینیستی و زنان جوان.
کنفرانس پکن اولین فروم (اجتماع) جهانی بود که مسالهی زنان جوان در آن به طور مشخص مطرح گردید. چادر بزرگی که تحت این نام در کنفرانس پکن وجود داشت محل اجتماع زنان جوانی بود که مطالبات و آمالهای خود را مطرح و با یکدیگر مبادله میکردند و بر آن بودند تا در جنبش زنان صدایی رساتر باشند. در واقع زنان جوان در این کنفرانس برای اولین بار خواهان مناسبت قدرت برابر در زمینهی شکلگیری دستورالعمل و برنامه و اهداف جنبش جهانی زنان گردیدند.
متعاقب کنفرانس پکن، در کوبا در سال ۱۹۹۸، سپس «پکن به علاوه ۵» و «پکن به علاوه ۱۰» و «پکن به علاوه ۱۵» که کنفرانسهای جهانی بودند که در مقر سازمان ملل برگزار گردیدند، مسالهی زنان جوان و حضور و مطالبات آنان در جنبش جهانی زنان مورد بحث قرار گرفت.
چالشهای نسل دوم فمینیسم در اروپا و آمریکا وجوهی مشترک دارد. یکی از این چالشها عدم موفقیت در همبستگی و همیاری با زنان نسلهای جوانتر میباشد. هم مطالعات من و هم تجربهی عملی من که در تمام فرومهای ذکر شده در بالا حضور داشتهام این است که اگر مباحثی و یا میز گردهایی تحت عنوان زنان جوان باشد، بسیاری از زنان نسل ما شرکت نمیکنند تا با درک عمیقتر از خواستهها، آرزوها و اهداف نسلهای جوانتر زمینه را برای همبستگی فمینیستی مهیا سازیم.
اما اگر عنوان جلسات، میزگردها، فرومها زنان جوان نباشد، که به مفهوم حضور و فعالیت نسل من و شما میباشد، انتظار میرود که زنان جوان شرکت کنند و چهرهها در هم فرو میرود چنانچه چنین انتظاری برآورد نگردد.
ریشههای این گسست در چیست؟ چه باید کرد؟
۱- نقش زنان جوان، دیدگاهها و نظرات جوانانی که در جنبش زنان فمینیستی حضور دارند باید به رسمیت شناخته شود و جدی گرفته شود. استراتژیهایی که مورد حمایت و آشنایی نسلهای جوانتر میباشد نه تنها باید با همفکری و هماندیشی فرموله گردد بلکه حمایت زنان نسلهای پیشین را نیز میطلبد.
۲- همان مناسبات قدرتی که حتا در جمعهای روشنفکرانه بین زنان و مردان میباشد، مناسبت قدرتی که در سازمانهای سیاسی مردمحور و مردسالار به طور بسیار ظریف وجود دارد و در بسیاری از کنفرانسها و یا تجمعها با اختصاص دادن یک میز گرد به زنان، از نظر اخلاقی به اصطلاح موضوع حل میگردد، در برخورد بسیاری از زنان و تجمعهای فعال نسل من با زنان و مردان جوانتر که در جنبش زنان و فمینیستی وجود دارد مشاهده میشود. در بسیاری از کنفرانسهای نسل دوم فمینیستهای آمریکایی هم این نحوهی برخور مشاهده میشود. ریشهی چنین دیدگاهی در مناسبت قدرت بین نسلها وجود دارد مناسبت قدرتی که میبایست هم توسط ما و هم توسط نسلهای جوانتر به چالش کشیده شود.
پشتیبانی از جوانانی که در جنبش زنان حضور داشته و فعال میباشند و همبستگی فمینیستی با آنان باید با توازن قوا و احترام متقابل شکل گیرد و تعمیق یابد و نباید آن را سادهانگارانه تلقی کرد.
همچنین این موضوع که اساسن نسلها از کجا شروع میشوند و به کجا به انجام میرسند، مفهومی سیال دارند. باید از تجربیات متنوع کنشگران جنبش زنان صحبت کرد و از دوانگاری «جوانان و قدیمیها» فراتر رفت تا طیفی از نقطه نظرات و تجربیات که حاصل تجربه و خاستگاههای اجتماعی، اقتصادی مختلف زنان است، مورد نظر قرار گیرد.
در کنشمندیهای متعاقب خیزش عمومی مردم در ایران در لوس آنجلس با دو برخورد نسبت به تشویق حضور زنان و مردان جوان برخورد داشتم که هر دو با واقعیات آنچه که افراد مختلف میتواند در شکلگیری همبستگی و فعالیتهای جمعی ارایه دهند، زاویه داشت. تجربهی مبارزاتی در کنار دیدگاههای نوین و برداشتهای غیر سنتی، شور و انرژی در کنار استراتژیهایی که تداوم جنبش را سبب میگردند، تعیین کند و همبستگی را در بستری مستمر قرار دهد همه از ارزشهایی استکه برای همبستگی، همبستگی فمینیستی و جنبشهای اجتماعی ارزشمند میباشد.
گفتمان سالم و توانمندی جنبش زنان و جنبش فمینیستی، زمینه سازی همبستگی فمینیستی که هر فردی به سهم خود و قابلیتهایی که از آن برخوردار است به جنبش یاری رساند و در پیشبرد اهداف آن کوشا باشد.
مشعل جنبش فمینیستی و جنبش زنان هم یک مشعل نیست که باید از این دست به آن دست، از این نسل به آن نسل داده شود. زنان نسلهای مختلف در کنار یکدیگر هر کدام با مشعل خود راه را برای دیگری روشن میسازند. این تنوع نظرات است که باعث غنی شدن معنوی جنبش زنان میگردد و نقطهی اتکای آن میباشد. وحدت بدون زمینهسازی همبستگی واقعی که نیاز به درک عمیق از تنوعهای نظری درون جنبش زنان و چندگانگی آن دارد، حبابگونه است که زود ما را بار دیگر در موقعیت کنونی قرار میدهد.
از این نظر همان گونه که در مباحث پیش اشاره شد، همبستگی فمینیستی خواهرانهای که بل هوکس از آن صحبت میکند، نیاز به دیالوگ و گفتوگو برای تقویت و شناخت متقابل از فراز و نشیبها، چالشها و فرصتهای تجربیات متنوع زنان دارد.
دیالوگ باید عمیق، درونی و در فضایی که از اعتماد برخوردار است و با عشق صورت گیرد. دیالوگی که زمینه ساز همبستگی باشد، دیالوگ فرمالیته، مکانیکی و بر محور اعمال قدرت فرد و گروه کارساز نمیباشد. دیالوگ باید همچنین بر مبنای مناسابت قدرت متعادل و همراه با احترام به نظریات فرد فرد گروه باشد.
نکتهی قابل تذکر دیگر آن است که هویت «زن جوان» بودن ممکن است بر روی تنوع و تفاوتهای جنسی، جنسیتی، مذهبی، قومی، طبقاتی، فکری و سیاسی زنان جوان سایه انداخته باشد و تلویحن چنین به نظر آید که زنان جوان گروهی یکدست و همگون میباشند. اما واقعیت آن است که جوانان و زنان جوان در تنوع پربار خود پیشگامان تغییرات آتی و نظم نوین جهانی میباشند.
همچنین باید بر این امر تامل کنیم که راه و راسم مبارزه برای نسلهای پیش مبارزان و فعالان جنبش زنان و جنبش فمینیستی الزامن نباید همان راه و راسم کنشگری نسلهای جوانتر باشد. هر نسلی مجاز است از تجربیات خود بیاموزد، فرصتهای زمانهی خود را به کار گیرد و راه خود را برای آینده بگشاید. آنچه که از نظر فرهنگ مبارزاتی و روشها و کاربردهای تاکتیکی و استراتژیهایی که در متجاوز از سه دههی قبل بوده است (تجربههای نسل ما در مبارزه) الزامن نمیتواند در شرایط کنونی کارساز باشد.
اگر چه سن امری نسبی است و ما در حیطهی کلام از جوان و پیر و سن صحبت نکرد بلکه از جوانترها، مسنترها صحبت میکنیم، باید این نکته را نیز در نظر داشته باشیم که جوانتر بودن و یا با تجربهتر بودن تنها بسته به سالهایی نیست که آن را زیستهایم بلکه به سالهایی است که در جنبش حضور فعال داشتهایم.
مکانیسم قدرت که یکی از موانع تحقق همبستگی فمینیستی میباشد تنها بر پایهی سن نیست چه مسالهی نژادی، جسیت، قومی، جغرافیایی همه و همه میتواند در پیچیدگی این مناسبت قدرت فرادستتر و فرودستتر تاثیرگذار باشد.
چه بسا در برخی نهادهای فمینیستی غرب یک زن جوان سفید پوست میتواند دست بالا را نسبت به یک زن رنگینپوست و یا مهاجر داشته باشد. به این نکته به ویژه ما ایرانیان باید در گفتمان مبارزات زنان در ایران و دینامیسم رابطهی زنان اقلیتهای مذهبی و قومی با زنان فارس زبان توجه داشته باشیم.
در فضایی که اعتماد وجود دارد و مناسبات قدرت سالم، یادگیری و شناخت از چالشها و مطالبات گوناگون زنان دو جانبه است، تبادل تجربه به مفهوم دیالوگ میتواند زمینهی همبستگی را به وجود آورد. در حالی که در ادبیات سیاسی ما به گاه از «انتقال تجربه» و مصون نگاه داشتن جوانترها از بلایای راهها و ساز و کارهایی که توسط نسلهای پیش تجربه شده است، به جای با دل و جان گوش دادن به مفاهیمی که جوانان مطرح میکنند، مشتاق سخنرانی برای آنان هستیم.
همچنین ما نه تنها باید از نکات قوت و فرازهای نسل خود صحبت کنیم همچنین باید از اشتباهات و نکات ضعف خود نیز با نسلهای جوانتر صحبت کنیم. زیرا صرف ابراز نکات قوت و قهرمانیها در اکثر مورد در جهت حفظ مناسبت قدرت به کار گرفته میشود. صحبت از نکات ضعف و چالشها و اشتباهات همچنین میتواند زمینهی اعتماد را نیز تحکیم کند. و این پیام را به جوانترها بدهد که نسلهای پیش علیرغم تمامی افت و خیزها و اشتباهات هنوز هست. این امر اعتماد جوانان را به آینده بیشتر میکند.
باید اشاره کنم که برخی اوقات محتوا با نحوهی ارایهی آن در تناقض میباشد. در یکی از فرومهای جوانان خاورمیانه، زن جوان مصری اشاره کرد که «در کشورهای منطقه احترام به بزرگترها مطرح است، ما به عنوان زنان جوان هم حقوقی داریم و هم مسئولیتهایی». (برای مثال نقد فمینیستی میتواند با احترام به بزرگترها در تناقض قرار گیرد).
زنان جوانتر بیشتر در ارتباط با دنیای خود به سر میبرند. دنیایی که به طور مستمر در حل تغییر میباشد. دنیایی شخصی، عمومیتر شده است و زندگیها از شفافیت بیشتری برخوردار است. ارزشهایی که شخص بر آن باور دارد در برخی از موارد میتواند بیشتر از سن زمینهی همیاری و هماندیشی را به وجود آورد.
خانم بونچ (Bunch) که یکی از فمینیستهای به نام آمریکایی میباشد معتقد است که از امر تفکیک و جدایی سنی زنان بسیاری از نیروهای سیاسی آگاهانه بهرهبرداری میکنند که به سود توانمندی جنبش زنان و خواستههای برابریطلبانه نمیباشد.
در پایان با بررسی دیدگاههای مختلف به مسالهی همبستگی فمینیستی به نظر میرسد آنچه که زمینهساز همیاری، هماندیشی و پیوند فمینیستی میباشد، میبایست بر اساس ارزشهای مشترک شکل گرفته باشد و در پروسهی زمانی که در آن دیالوگ و گفتوگو در فضایی پر از اعتماد و حسن نیت است صیقل یابد. همچنین روندهای غالب در جهان امروز به عبارتی صفبندیهای نوینی را به وجود آورده است که صرف اتخاذ هویت فمینیستی و به تنهایی نمیتواند زمینهساز همبستگی به ویژه همبستگی فمینیستی فرامرزی و فراملیتی باشد. زنان جهان در مقابله با سرمایهداری، سیاستهای نئولیبرال، نظامی گری، بنیادگرایی و افراطگرایی مذهبی منافعی مشترک دارند و در این چهارچوب است که همبستگی فمینیستی میتواند مطرح باشد.
با سپاس