اخبار روز: مقاله ی “فقیهان کافرخوار و کافران مسلمان خوار دو روی یک سکه اند” را خواندم. و به عنوان شاگردی که الفبای نقد عالمانه را در محضر دکتر عبدالکریم سروش آموخته دست به قلم بردم، شاگردی که به مدد نوشته های او نخست به کثرت “صراطهای مستقیم” اندیشیده و محکمترین بند باور دینی که حقانیت مطلق باشد را ز پای خود گشوده و سپس دست در دست مولانا” قمار عاشقانه” و اصول “رازدانی” آموخته و “ایدئولوژی شیطانی” و ماهیت مخرب ایدئولوژی را شناخته و سپس دین را دارای ذاتی فراتر و “فربه تر از ایدئولوژی” دانسته، در شناخت جوهر دین پس از تأمل در”قبض و بسط”های متن صامت دین به سوی درک تجربه ی دینی به عنوان جوهر احساس دینی و “بسط تجربه ی نبوی” حرکت کرده و ما حصل آنچه از استاد خود به عنوان لب لباب دین آموخته، احساسی است موسوم به “تجربه ی دینی” که در مملکت ما قدمت بسیار داشته و از آبشخور عرفان و تصوف مینوشد.
آنچه در این مقال میگویم درس پس دادنی است در قالب به بحث گذاشتن محتوای مقاله ی “فقیهان کافرخوار و کافران مسلمان خوار” .
ناگفته پیداست که دکتر عبدالکریم سروش اگرچه خود زخمی تیغ تکفیر و ارتداد است و نوشته هایش راهگشای بسیاری از آنانی که خود امروز “کافران” میخواند بوده، اما برای خود او درد دین و دغدغه ی نجات دین، مهمترین موضوع است و به مانند هر دینداری در زمان برخورد با پدیده های غیردینی و یا ضددینی دچار همان “غیرت مسلمانی” یا دگماتیزمی میشود که شاگردانش را مدام به پرهیز از آن خوانده و میخواند. و مگر معنای غیرت چیست جز ستر باور (به عنوان امری قلبی و احساسی) بر دیده ی واقع بین کشیدن؟!
در راستی بیزاری جستن از هرگونه توهین و تخفیف و تحقیر شکی نیست و هیچ خردمندی تمسخر را به نرخ نقد نمیخرد و ترانه یی اجتماعی را (با هر ویژگی) نقد دین نمیداند. اما مسئله اینجاست که عبدالکریم سروش حکم ارتداد خواننده ای را به گروهی از منتقدان دین تعمیم داده و همه را در یک دسته به نام “کافران” نام برده و در برابر مسلمانان قرار میدهد. این کافران به زعم سروش مواضعشان را از پیش اعلام کرده اند و بانگ برداشته اند که در اولین فرصت، به جای رسیدن به حساب “صنعت و اقتصاد و سیاست” “به حساب دینداران خواهند رسید و با آنان و عقایدشان تصفیه حساب خواهند کرد”.
بر این جمله باید مکث کرد و چند اشتباه کوچک اما مهم را یادآوری کرد. نخست آنکه جامعه ی ایران امروز به این نتیجه رسیده که حساب دین سوای حساب صنعت و اقتصاد و سیاست نیست و اگر بنا به حساب رسی باشد اولویت اول و برحق و حیاتی دین است نه سیاست و اقتصاد چراکه شعار صد ساله ی اسلام در ایران این است که “سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما”.
در چنین فضایی اهمیت رسیدگی به حساب دین بسیار ضروری و مهم است و مقدم بر سیاست و اقتصاد و صنعت و هرچیزی است. پس رسیدگی به حساب دین نه تنها ستم و اجحاف به دین نیست بلکه ضرورتی حیاتی است. اما نکته ی مهم دیگر در این جمله “دین” را “دین داران” خواندن است و تخم ترس در دل آنان کاشتن. تاریخ دین و به ویژه اسلام نشان داده که هیچ منتقدی قصد جان دینداران نداشته و به خیال تصفیه حساب با آنان، به شیوه ی تصفیه حسابهای مومنان نبوده و نیست. اما در عین حال تصفیه حساب با عقاید آنان را حق خود میداند و در میدان سخن هر دو سوی گوی خود را بر حسب ادله و براهین خود میرانند و هر که را ادله استوارتر باشد دشنه کندتر است.
پاسخ نوشته و گفته را به تیغ و تکفیر دادن و تصفیه حساب با بی دینان، سنت کهن دین باوران است و دامن بی دینی و بی دینان از این شائبه مبری است. و عبارت “تصفیه حساب با دینداران” وارونه خواندن “تصفیه حساب با دین” است و تفاوت این دو آشکار است.
ایشان در نقد روش بی دینان (که ایشان کافران میخوانند) آنان را متهم میکنند که به جای “به دست آوردن دل اهل ایمان به شنعت زدن و خبث گفتن رو میآورند” البته که شنعت زدن و خبث گفتن مذموم و ناپسند است، اما به راستی چه فضیلتی در به دست آوردن دل اهل ایمان است؟! و آیا کار نقد علمی به دست آوردن دل اهل ایمان است یا کشف واقعیت و حقیقت؟! دغدغه بررسی علمی چیست؟ آیا جایی که علم، دل اهل ایمان را برنجاند باید از آن پرهیز کرد و به کنارش نهاد؟ مرجعیت علم تا کجاست؟ آیا تا آنجا که اهل ایمان تحملش می کنند؟! و اگر نکردند چه باید کرد؟ آیا اینکه اهل ایمان قران را میبوسند و صلوات برای شخصیتهای مقدس و نامقدسشان (اعم از پیامبر و امام و بنیانگذار جمهوری اسلامی و ولی فقیه) میفرستند و آب که میخورند سلام بر حسین و لعنت بر یزید میگویند، دلیل کافی برای سرباززدن از تعهد علمی و اخلاقی منتقد به شمار می آید؟ این چه منتقدی است که از نقد قران بهراسد چراکه مردم جامعه اش این کتاب را در پارچه سبز پیچیده و می بوسند و بر رف می نهند؟
به دست آوردن دل اهل ایمان وظیفه ی بی دینان (یا همان کافران) نیست، همانگونه که اهل ایمان به دست آوردن دل کافران را وظیفه ی خود نمیدانند.
دکتر سروش در ادمه مطلب خود با توجه به فضای مبارزه سیاسی که بحث دین را به موضوعی مبارزاتی تبدیل کرده، از سکولارها میخواهد که “به داد سکولاریزم برسند”. و به عبارتی حساب دین را از حکومت اسلامی جدا کنند و از آنان میخواهد تا “در میدان مبارزه با استبداد آتش اختلاف عقیدتی را شعله ور نکنند.”
در اینجا باید گفت شاید ایشان و همنسلان ایشان هنوز هم استبداد دینی را منفک از دین بدانند و خواهان عبور از استبداد دینی بدون کمترین برخورد با دین باشند، اما آنچه نسل امروز ایران به آن می اندیشد حل مشکل از سرچشمه است. آنچه به استبداد دینی می انجامد قابلیت و استعدادی است که در بطن و متن دین وجود دارد. تقلیل دستگاه اجتماعی و سیاسی پیچیده ای به نام دین (و به ویژه اسلام) به تجربه ای عرفانی و اشراقی به نام “تجربه ی دینی” چیزی است که با واقعیت امروز جوامع مسلمان و به ویژه ایران سازگار نیست و مشکلات عدیده ای را که ریشه در واقعیتهای دین اسلام است حل نمیکند.
دین حداقلی و فردی روشنفکران دینی مربوط به زمان گذار از دین است. زمانی که دین به دست دانش از کرسی اقتداربه زیر کشیده شده و از تمامی حوزه های سیاسی و اجتماعی عقب نشینی کند، نه امروز که تا دندان مسلح است و هر هفته باورمندانش را به پیروی از پیشنمازی تفنگ به دست! فرامیخواند.
دفاع از دین به نام دین فردی و حداقلی چیزی از ماهیت اجتماعی و اقتدارطلبانه ی دین و خاصیت سازماندهی کننده و در مورد اسلام ، جهادگرانه اش تغییر نمیدهد. در شرایط امروز ایران مبارزه با استبداد وابسته ی مستقیم مبارزه با باورهایی است که اتوریته ی مستبد را تضمین میکنند.
باوری که آب خوردن به یاد حسین را برای مردم درونی کرده متکی به باور به حق حاکمیت حسین و خاندان او است، حاکمیتی که از او غصب شده. بسیار طبیعی است که چنین باوری همان حق را برای فرزندان حسین قائل باشد! و به همین سادگی باوری به ظاهر سطحی و ساده به ساختار قدرت و حاکمیت سیاسی پیوند می یابد.
بنابراین مبارزه با استبداد نه تنها مجزا و منفک از باورها و عقاید مردم نیست بلکه با آنها تنیدگی جوهری دارد. در این میان
دین ستیزی اگرچه بار معنایی منفی و ناخوشایندی را در عصر حاضر حمل میکند، اما فی نفسه نمیتواند مذموم باشد و به معنای ستیز با دینداران نیست بلکه ستیز با دستگاه اقتدارگرای دینی و باورهایی است که در حوزه ی زندگی اجتماعی در قالب پذیرش استبداد و آمادگی برای صیانت مسلحانه از دستگاه دین، ظهور پیدا میکند.
دکتر سروش در حالی در افتادن با “تمدن سترگ” اسلامی را “بر خود و بر عقل خود خندیدن” می داند که خود به خوبی از سرنوشت باورهای سترگ تر از اسلام نیز آگاه است. این تمدن به گفته ی ایشان سترگ تنها ۱۴۰۰ سال سن دارد و این در برابر تاریخ ۱۴۰ هزار ساله ی بشر رقمی به غایت خرد است. آیا میتراییسم نبود که جهان را درنوردید؟ حالا چه اثری از آن باقیست؟
علیرغم باور ایشان به وعده های خدای قران در مورد تثبیت این دین در زمین و سیادت و حکومتش در جهان ، اسلام نیز در نتیجه ی آگاهی مردم خاورمیانه زمانی رو به فترت چشمگیر نهاده و مانند دیگر ادیان به حاشیه خواهد رفت. و این مرهون رودررویی مستقیم و علمی منتقدان بی دین با متولیان و باورمندان دین است. ستیزی که ایشان از آن هراسانند در نفس خود ستیزی مبارک و میمون است که از بطن آن آگاهی به دست میآید و آگاهی مقدمه ی آزادیست.
پر واضح است که در هنگام فراگیر شدن این ستیز از هر دو سو هم سخنوران منطقی و عالمان سخندان در میدان حضور می یابند و هم دیگر اقشار جامعه از خواننده و نوازنده و پزشک و بازاری و… و هریک به زبان خود و با ابزار و وسیله ی خود به مناظره و مقابله برمیخیزند و این مقابله ها یعنی عمومی شدن پرسشهای دینی و شکسته شدن حصارهای تقدسهای موهوم.
باری قافله ی نقد دین که دکتر سروش آنرا نقد منکرانه یا دین ستیزی مینامند اگرچه با تأخیر زیاد به ایران آمده اما کار این قافله بر خلاف باور ایشان آب در هاون کوبیدن و جهد بی توفیق نخواهد بود بلکه به خشک شدن آن “شجره ی طیبه ای” خواهد انجامید که ایشان خود کارگرترین تیشه ها را به ریشه اش زده اند.
نقد علمی حتی نیم نگاهی هم به باور قلبی منتقد ندارد و دکتر سروش اگرچه خود باورمند به اسلام است اما متدی که در شناخت دین ارائه میکند راهگشای جویندگان نسل امروز برای رسیدن به واقعیت برهنه ی دین است. نسلی که خود را ملزم به کوبیدن همزمان بر نعل و میخ نمیداند و حساب علم و دین و عرفان را با مرزهای روشن و واضح از هم جدا کرده و به سوی رهایی از سردرگمی تاریخی و مخربش می رود. دین را همچون نهاد و دستگاه اجتماعی از احساس دینی جدا کرده و با تفکیک این دو بی هیچ ترسی با ستیز دستگاه پر از فساد و تباهی دین میرود و با تقدس زدایی از پدیده ی دین آن را به امری دنیایی و عادی تبدیل کرده و هیچ باکی هم از صفت “دین ستیز”ی ندارد .
رویارویی دین و بی دینی و یا به گفته دکتر سروش اسلام و کفر، آن نبرد ناگزیری است که متفکران ایران در صد سال اخیر مدام از زیر آن شانه خالی کرده اند و به گرد آن نگردیده اند. در چارچوب چنین نبردی است که جامعه به سبک سنگین کردن میان حقوق خود به عنوان انسان و حقوق خدا و قدیسین و ائمه و… میپردازد و با مشاهده ی سیمای برهنه ی دین و دنیای امروز دست به گزینش زده و یکی را اصل و دیگری را فرع قرار میدهد.