مادرم ما را دوست دارد
دوست دارد ما را
خوشگل کند
مادرم که از هربند بند انگشتش
یک هنر می ریزد
دوست دارد من و خواهرم را
بکشد و یک دانه
دختر کامله بسازد،
او دوست دارد ما را
ملکه ی زیبایی جمهوری اسلامی
فاطمه ی خاموش کند.
/
برای دختر شایسته مادرم شدن
که از هر بند بند انگشتش
هزار هزار هنر می بارد
اول باید قربانی شویم
و روی پیشخوان آشپزخانه دراز
مثل گوشتهایی که او از فروشگاه رفاه می خرد
غضروف ها و آشغال گوشتها را
دور می ریزد تا قسمت ها ی خوب را
قیمه قیمه کند و رنگ و بویی بدهد
با نمک و فلفل و ادویه
خوشمزه، آماده ی بسته بندی
در ظرفی لایق مثل حجاب.
/
نیم تنه ی خواهرم
لخم لخم، خواهان زیاد خواهد داشت
رژیم اما سینه هایش را برده،
گفتم که از هر بند انگشت مادر من
هزار هنر می ریزد
او شیرینی پز خوبی است
و خمیر سینه های مرا
حسابی ورز می دهد
و گرد که شد کمی سیلیکان
اضافه می کند تا خوب پف کند
و دلها را آب بیاندازد.
/
پاهای دو دخترش اما
چه کوتاه است، مادرم با اخم
قلم شان را می شکند
تا به هم پیوند بزند
گفتم که مادرم باغبان خوبی است
از هربند بند انگشتش
هزار هنر می ریزد.
/
بازوها مال من است
موهای زائد را لیزر سوزانده،
مادرم قلاب را در می آورد و آن ها را
وصل می کند به نیم تنه ی خواهرم
و به کپلش که شایسته ی
بالا نشستن مثل خانوم حضرت زهراست
و به صورتش
صورتی صم البکم–شیطان به دور–
مادرم دعا می خواند و فوت می کند،
بی دهن و چشم و گوش،
با آن دماغ و گونه ها
که جراح پلاستیک مسلمانی تراشیده است،
تا بعد گوشهای مرا که مثل کوسن ها
پر کرده با تیکه پاره های نصیحت و روضه
بدوزد و به حاشیه ی صورت
ملیله دوزی شده ام و لبهایم را
که با کمی تزریق قلوه ای شده اند
زیر پروانه ی قلمی دماغ
گلدوزی کند.
/
مادرم نمره اش بیست است
مثل نمره ی پوست خواهرم
که شاگرد اول می شود
ولی هنوز باید یک بار دیگر کشیده شود
مثل ملافه ها قبل از اینکه مادر لبه اش را
پشت سرش سنجاق قفلی کند.
گفتم که مادرم از هر بند بند انگشتش
هزار هنر می ریزد.
/
بعد نوبت ابروهاست و خط چشم و دور لب
که سوزن های حسن و وجاهت
از جعبه ی خیاطی بیرون می آیند
قبل از اینکه مادر باز وسایل تزریق را
بیاورد و پیشانی دختر شایسته را
باتکس و برای اطمینان خاطرداوران
مهری که از مکه آورده کند.
/
گفتم که مادرم جواهر است
و از هر بند بند انگشتش
یکصد هزار هنر می ریزد،اگر چه پنهانی
مدل دخترمینیاتوری جمهوری اسلامی اش را
از “زنان خانه دار مستاصل” آمریکا می گیرد
که غرق لباس و جواهراتند
و مروارید هایی دارند مثل مروارید
چشمهای کنجکاو من که مادر
از حدقه ی صدفی شان بیرون می کشد
تا در حلقه ی تنگ نگاه ملکه ی
زیبایی فاطمه ی خاموش بنشاند
پیش از اینکه تسبیح سیاه دانه ریزی
به گردنش بیاندازد.
/
مادرم فاطمه
همیشه خاموش است
تنها آخر کار یک آه می کشد
وقتی که آشغال های ما را
مثل بند ناف هایمان دور می ریزد
و دختر خانومش را آماده پشت پرده
روی رو تختی شب عروسی اش
که از سال ها قبل برای چنین روزی
نو نگه داشته می خواباند
و با نگاه دقیق، نافذ و بی اشتباه پدرم—
یک قاضی سابق دادگستری— برای آخرین بار
در بند بند دخترش دخول
و وارسی می کند
که هیچ اشتباهی در کار نباشد.
/
نیلوفر شیدمهر استراکوا
۱۹ فوریه ۲۰۱۲