شاش بندان/ نیلوفر شیدمهر استراکو

بشاش سر جدت،

مادر زار می زد، ولی دختر

نمی شاشید و گلدان های خانه

بی آب مانده بودند.

/

مادر خودش را می زد،

رو سنگ مرده شور خونه بشورنم

ایشالاه.

اما پیشِ شب آمدن پدر

گریه ها را می شست

و خودش را درست می کرد.

/

بی دختر می رفت خانه ی همسایه های دختر دار

گدایی. می گفت چه کار کنم

عذرا خانوم، گلی خانوم، … خانم، مریم خانوم

آقای ما سر شصت سالگی

شاشش کف کرده و”آقا پیر”

گفته باید شاش دختر سید نابالغ را

با عسل قاطی کنم و چند دانه بال مگس

و بریزم پای گلدانها، آه

چقدر تشنه ام، نازی، شادی، … نرگس، مادر

یک لیوان آب می آوری؟

/

اما همه ی آن نامردها

سنگ رو یخش می کردند:

در اول: آبجی خانم، آقای ما

سید نیست که، در دوم:

والا چه بگویم خواهر، خودت

به این ورپریده بگو ببین

می شاشد، این جون مرا می گیرد

و کار نمی کند، تازگی ها برای آقایش هم

آب نمی آورد، در سوم:

وا، حالا چرا

گریه می کنی، مگر لیلای خودت نیست،

بگو برایت بشاشد، خب،

سبیه که ماشاالهه سید است،

درگاه سوم: اعظم جان،

آقای ما می گوید

چراغی که به خانه رواست

به مسجد حرام است.

/

دختر لج کرده بود

و نمی شاشید

با هیچ بلایی نمی شاشید

و مادر لج کرده بود

و گلدان ها را آب نمی داد

با هیچ صراطی آب نمی داد

و پدر مستقیم می آمد و نه

دختر را می دید و نه برگ ها را

و باز می رفت.

/

و آنقدر آمد و رفت

تا یک روز گریه های مادر

خشک شد

روی سنگ مرده شور خانه

و بغض لیلای بالغ ترکید

وقتی که زنی دیگر با دستکش ها پلاستیکی

داشت بغض فروخورده ی مادرش را

با کافور و گلاب

درست می کرد.

/

نیلوفر شیدمهر استراکو

هفتم می ۲۰۱۲

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *