«مهرانگیز کار» سخنان خود را با تشکر از حاضران شروع کرد و سپاس از «نیره توحیدی» که ضمن معرفی ایشان، آن گاه که به زندهیاد «سیامک پورزند» همسر خانم «کار» رسیدند، اشک بر گونه و بغض در گلو داشتند. ایشان در همین مورد و در ابتدای سخنرانی خود، پیش از وارد شدن به بحث اصلی، گفت:
بسیار متأسفم که بخشی از زندگی من، نیره عزیز و حتما حاضران را هم ناراحت کرده است. در هر حال تلختر از این تراژدی در ایران بوده، هست و به گمانام خواهد بود. این نوع زندگی تراژیک، روال طبیعی و اصلی زندگی مردم هست از سی و سه سال پیش تاکنون در جمهوری اسلامی. اگرچه ایرانیان تجربه دموکراسی نداشتهاند، اما در سی و سه سال گذشته، تجربهای تلخ و شگفتانگیز را پشت سر گذاشتهاند که امیدواریم به پایان آن نزدیک شده باشیم.
البته یادمان نرود که شعرهای دخترم، «گراناز موسوی» چنان گویا و شیرین بودند که به باورم دیگر نیازی نیست که من و دیگران چیزی بیان کنیم. نسل جدید با واژهها و ترمهایی با دیکتاتورها سخن میگوید که هر موضوعی را در خود میآورد و زیاده گویی را مانع میشود. نسل نو ایران، (دختر و پسر)، هم درون و هم بیرون از ایران به گونهای حیرتانگیز رشد کردهاند. در بیرون از ایران در دانشگاههای غربی و در درون ایران، شاید باور نکنید، حتا در روستاهای دور افتاده و با پوشش محلی یا سنتی خود که اختیاری است و اجباری هم نیست، دختران باهوشی تربیت شدهاند که دست کمی از همنسلهای خود در خارج از ایران ندارند. البته پسرها هم در همین قد و اندازه رشد کردهاند. پیش از این که وارد بحث اصلی خودم شوم، اجازه دهید که یکی از خاطرات خود را در رابطه با همین دخترها و پسرهای نسل جدید در ایران، برایتان تعریف کنم:
با توجه به کارم، برای کار وکالت به مناطق مختلف ایران سفر میکردم. در یکی از این سفرها که با اتوبوس انجام میشد، در بین راه تعداد زیادی دختر با چادر و مقنعه به همراه همکلاسیهای پسرشان سوار اتوبوس شدند که همهگی دانشجویان دانشگاه آزاد بودند. (صرفنظر از هر نوع داوری در مورد کیفیت کار این دانشگاه، از نظر کمی، تعداد زیادی واحد در مناطق دورافتاده ایران دارد که جوانان را برای آموزش و تحصیل تشویق میکند و به نوعی پایهای برای تحولات فرهنگی شده است. (شاید همین تحولات بتواند اساس آرزوهایی باشد که دوست گرامیام آقای «لاهیجی» آرزویاش را دارند). زمانی که همه سوار شدند و راننده راه افتاد، یکی از دخترها از زیر چادر خود، نواری بیرون آورد و به راننده گفت: “این نوار را بگذار گوش کنیم”. راننده که دست و پای خود را گم کرده بود، پرسید: “نوار چیست؟” و پاسخ شنید که: “هایده”. رانندهی شوربخت با دشواری پاسخ داد که امروز نمیتوانم این نوار را بگذارم. باشد برای فردا. دختر باز پاسخ داد که چرا هر روز میگذاشتی؟ راننده هم گفت: آخر امروز قتل هست و پاسداران آنسوتر ایستادهاند و ممکن هست که برایام دردسر درست کنند. دختر نوار را گرفت و به همراه همهی دخترها و پسرها، ضمن پیاده شدن از اتوبوس، تهدید کرد که از فردا با اتوبوس تو سفر نمیکنیم.
رانندهی نگونبخت کم مانده بود که گریه کند و میگفت: کار و کاسبی من تعطیل شد. زندگی من از همین راه میگذرد و نان سفرهی بچههایم هم با همین اتوبوس تأمین میشود. اگر از فردا سوار نشوند، سفرهی ما خالی خواهد ماند.
نیتام از بازگویی این خاطره این بود که بگویم: دخترها و پسرهای درون و بیرون را نمیشود از هم جدا کرد. در این سو دختر زیبا و شیکپوشی با شعرهای خود همه را به تحسین وامیدارد و در درون هم دخترها با کارهای شگفتانگیز خود. این کارها نشان از تجربه و آگاهی نسل جوان ما است که باید باورشان کرد. در ایران هم حتمن هستند دخترانی که اگرچه حجاب دارند و این حجاب هم اجباری نیست، اما با واژهها چنان شنونده را به حیرت وامیدارند که باور کردنی نیست. بنابراین ضمن این که حرفهای تلخ میزنیم، باید به خود و فرزندانمان تبریک بگوییم که نخواهند گذاشت این روال ادامه داشته باشد.
اکنون اجازه دهید به موضوع اصلی بپردازم که «بدن زن به عنوان نماد سیاسی در تحولات ایران این عصر» نام دارد و یقین دارم که شما هم کمتر از من در آن مورد نمیدانید.
بدن زن، زشت باشد یا زیبا، پیر باشد یا جوان، تبدیل شده است به نماد تحولات سیاسی در ایران.
بدن زن در تحولات سیاسی دوران قاجار
اجازه دهید لحظهای به دوران قاجار بیندیشیم. بدون شک یکی از مواردی که به یادمان میآید، زنان آن دوران است که یک دست در پوشش مرسوم همان زمان میباشند. این پوشش سیاهی بی پایانی را در ذهن مینشاند. اما ناگهان در همین تاریک و سیاهی، نوری تابیده میشود که فراموش ناشدنی است؛ “طاهره قرهالعین” را میگویم. او را خفه میکنند تا آن تصویر سیاه و تاریک در جای خود بماند. در همان دوران، دختر ناصرالدین شاه، میگوید: حجاب کفن است. «تاجالسطنه» از درون حکومت قاجار به حجاب اعتراض میکند که بدن او از آن خودش نیست و صاحب آن حکومت است. گیرم که حکمران این حکومت پدرش باشد. زمان که به پیش میرود، «میرزاده عشقی» را داریم که در مورد کفن، شعر میسراید. تحولات اجتماعی و سیاسی در دوران مختلف نیز روی میدهند و این تحولات به گونهای با بدن زن نیز سر و کار دارند.
بدن زن در رژیم پهلوی
هرگاه به یاد »«رضا شاه» میافتیم، اعم از این که از او خوشمان بیاید یا بدمان بیاید، اصلا به یادمان نمیآید که «رضا شاه» دادگستری مدرن را در ایران راهاندازی کرد. اما کشف حجاب او را حتمن به یاد داریم. کشف حجاب اجباری او را به یاد میآوریم، عکسهای آن زمان را به یاد میآوریم، زنان دربار به یادمان میآید که علیرغم بیحجابیشان کلاه به سر داشتند و هراس را میشد در چشمانشان خواند، حکایتهای مادربزرگها را به یاد میآوریم که تعریف میکردند، اعتصاب کردیم و از خانه بیرون نرفتیم. میگفتند که مشکل ما حالا حمام شده بود که چه باید بکنیم. آخر آن زمان در خانهها حمام نبود و مردم برای نظافت به حمامهای عمومی بیرون از خانه میرفتند. به همین خاطر هم کم کم در خانهها جایی درست کردند که موسوم شد به «حمومک». علت ساخت این حمومکها، نرفتن زنان به بیرون از خانه بوده به علت اعتراض به کشف حجاب اجباری.
میبینید که بدن زن در سیر زمان، اسیر تحولات سیاسی است؛ زمانی حکومتی، زنان را وادار به بیحجابی اجباری میکند و اکنون هم حکومت دینی ایران، فتوای روحانیت، حجاب را اجباری میکند که مبادا زنان بیحجاب باشند. پس با نام «رضا شاه»، کشف حجاب، مسجد گوهرشاد، مادربزرگها که از خانه بیرون نرفتند، به یادمان میآید تا سال هزارو سیصد و بیست که پسر جواناش اریکهی قدرت را به دست میگیرد. پسر «رضا شاه» برخلاف پدر، حجاب را انتخابی و اختیاری کرد. با این توصیف، میشود این دوران را، دوران حق انتخاب نامید. حق انتخابی که کسانی مثل مادر من، با چادری که بر سر داشت، به من دستور میداد که مبادا چادری شوی و اسیر حجاب. در همین دوران انتخابی یا اختیاری بودن حجاب با پدیدهای روبرو میشویم که قابل هضم نیست؛ زنانی که حجاب اختیار کرده بودند، اجازه نداشتند در سطوح بالای شغلی باشند و بر کرسی مشاغلی بنشینند که در تصمیمگیریهای اجتماعی مؤثر باشند. با وجود آن که حجاب اختیاری اعلام شده، اما به خاطر نبود دموکراسی، زنان با حجاب حق نداشتند که برای نمایندگی مجلس خود را کاندید کنند. به همین خاطر هم میبینیم که مجلسهای شورای ملی و سنای آن زمان یکدست هست و زنان محجبه علیرغم آگاهی و شعور و دانش بالایشان از این شغل محروم میشدند. این در حالی است که بخش بزرگی از زنان ایران نه بر اساس اجبار که بر مبنای ایمانشان با حجاب بودند. زنان باحجابی که تواناییهای زیادی داشتند، اما هرگز به آنان اجازه داده نشد که مثلن در پارلمان شرکت کنند و از تریبون آنجا در مشارکتهای سیاسی دخالت داشته باشند. بنابراین میبینیم که باز هم «بدن زن» و تحولات سیاسی در هم میآمیزند تا بدن زن کنترل شود و به خاطر انتخابی که کرده از مشارکت اجتماعی محروم شود. بنابراین با توجه به شکل حکومتی که سرکار بوده است، بدن زن هم باید تغییر شکل میداده و خود را وفق دهد با ادعاهایی که آن رژیم داشته است. فرض کنیم که حکومتی ادعای ضدغربی داشته، بنابراین اکنون حجاب نه تنها مبنای دینی و شرعی دارد که نماد حکومت هست در مقابله با فرهنگ غرب. یا حکومتی که خود را مدرن میداند، زن را وامیدارد به پذیرفتن اجباری حجاب و هم سو شدن با زنان غربی. به سریالهای جمهوری اسلامی نگاه کنید، زن در اتاق خواباش باید باحجاب باشد، هنگامی که تنهای تنها به اندیشه نشسته، باید حجاب داشته باشد و … در همه حال او باید چیزی باشد غیر از خودش. چنین برخوردهایی موجب شده که نه تنها از نظر مادی که حتا از نظر ذهنی هم زن نتواند کنترلی بر بدن خود داشته باشد و آنی باشد که هست. حتا در حکومتهایی که ادعای غربگرایی داشتهاند، هماره احترام به شرع نیز از مبانی حکومتی بوده است. ترکیب این دو نیز در تحولات سیاسی نقش مهمی داشته و موجب شده که کنترل و تحول بدن زن نیز در اختیار خودش نباشد. این تغییرات اساسن در ارادهی خود زن نبوده که حکومتها نوع پوشش و نمایش بدن زن را تعیین میکردهاند.
بدن زن و خطر انرژی هستهای
این روزها، همه از انرژی هستهای حرف میزنند، از خطر نیروی اتم و بمب اتمی حرف میزنند. این حکایت چنان داغ میشود که امام جمعهی مشهد که نمایندهی رهبری هم هستند و عضو مجلس خبرگان هم، (که البته مجلس خبرگان که ایشان عضو آن هست، میتواند رهبر تعیین کند که چنین غلطی نمیکند، میتواند رهبر را کنترل کند که چنین غلطی هم نمیکند، اما براساس قانون اساسی میتواند)، با چنین موقعیت حساسی، در گفتگو با ایرنا، خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی، در تاریخ بیست و یک تیر هفتاد و هشت، میگوید: “افراد بیحجاب از بمب و مواد منفجره که در راستای شوم استکبار برای ضربه زدن به انقلاب اسلامی و آرمانهای متعالی اناند، مؤثرتر هستند. هیچ مسئلهی امنیتی خطرناکتر از معضل بیحجابی در کشور نیست. بی حجابی بزرگترین ناهنجاری و فرمی است که موقعیت جامعه را به مخاطره میاندازد”. خوب با این حساب حالا «بدن زن» رفت و وارد سیاست خارجی هم شد.
بدن زنان و پدیدهای به نام شهید
به باورم خیلی از شماها سالهای اولیه بعد از انقلاب در ایران بودهاید و تجربهی جنگ را هم به یاد دارید. باز یادتان هست که قااااپاییآقای خمینی اول گفتند که بد نیست زنان حجاب داشته باشند. اما سرانجام فرایندی سه ساله طی شد تا حجاب اجباری شد. یعنی زنان به سادگی این قضیه را نپذیرفتند. در حال تجربهی همین شوربختیها بودیم که جنگ هم اتفاق افتاد. جنگ هشت سال ادامه داشت و در طی این مدت ما با موجودی آشنا شدیم که اصلن نمیشناختیماش. همین موجود ناشناخته برای بدن ما زنان تصمیمگیری میکرد و «شهید» هم نام داشت. در هر حال این موجود ناشناخته، کم کم وارد زندگی زنان شد و جامعه هم با آن عجین شد. همین «شهید» که از قول او در و دیوارهای شهر را پر کرده بودند از شعارهایی مثل «بیحجابی زن از بیغیرتی شوهر او است»، موجب تحقیر مردان جامعه میشد و خیلی از آنها که اصلن به این موضوعها فکر نمیکردند را عصبانی میکرد که کاری هم از دستشان برنمیآمد. این روند در حرکت خود به بنیاد شهید رسید که متولی تولید و پخش وصیتنامههایی بود که شهیدان جنگ اول خطاب به همسر، خواهر و مادر خودشان مینوشتند و سرانجام هم رویکردشان زنان کل جامعه شد. این وصیتنامهها از ادبیاتی معین برخوردار بودند که از سوی نهادهای مربوطه به جوانانی که چه با انگیزهی دینی و چه با انگیزهی حفظ تمامیت ارضی کشور به مرزهای ایران با عراق فرستاده میشدند، حقنه میکردند. این نهادها به جوانان چنین القا میکردند که: تو به جبهه میروی و جانات را فدا میکنی تا زنان حجاب را رعایت کنند. اگر روزی این وصیتنامهها جمعآوری و منتشر شوند، از لابلای آنها میشود تاریخ بدبختی زن ایرانی در این دوران را مشاهده کرد. این حرکت سرانجام تبدیل شد به کدی برای حکومتگرایان که هر جا از منطق باز میماندند، برای به اثبات رساندن کردههای نادرست خود، متوسل میشدند به وصیت نامههای شهیدها که رهایی از آن به سادگی امکان نداشت. در چنین مواردی بود که میگفتند؛ شما خون شهیدان را لوث میکنید و پایمال و خبر ندارید که آنها به خاطر حجاب شما شهید شدند.
بدن زن و قوانین ایران، پیش و پس از انقلاب
یکی از جاهایی که همواره جایگاه خاصی برای «بدن زن» داشته است، قوانین ایران بوده است. همانگونه که آقای «لاهیجی» هم به درستی در سخنان خود اشاره کردند، در تحولات اخیر منطقه، در جاهایی که تحولاتی موسوم به «بهار عربی» رخ داده است، در هیچ یک از آن کشورها که پیش نویس قانون اساسی جدیدی را طرح کردهاند، ضمن تدوین قوانین اسلامی و مذهبی، نمیتوان دید که خبری از حقوق بشر باشد. یعنی پیشنویس قانون اساسی کشورهایی که شامل بهار عربی میشوند، باز هم دین و مذهب حرف اول را می زند و از یاد کردن حقوق بشر، خودداری شده است. به عنوان نمونه، من در مصر بودم و با خیلی از کسانی که در میدان تحریر جمع میشدند تا قانون را عوض کنند و حکومت را، تا آن جایی که ممکن بود، گفت و گو کردم. کسانی که با آن ها صحبت کردم، بیشترینشان زن بودند و بخشی از آن ها هم تحصیل کرده و در مشاغل بالا. با آن ها از تجربهی ایران میگفتم و پیشنهاد میکردم که برای درک بهتری از شرایط به آنچه در ایران رخ داده است رجوع کنند و اگر هم منبع میخواهند، حاضرم به آن ها کمک کنم. به آن ها میگفتم که تجربه ایران را به دقت بررسی کنند و قانون اساسی، قانون مجازات اسلامی و … را که در نهایت میشود رعایت شریعت در روزهای آینده را نادیده نگیرند. در یکی از همین گفت و گوها با زنی صحبت کردم که خود نیز حجاب نداشت و حقوقدان هم بود. او بر این باور بود که مصر مثل ایران نمیشود. به او گفتم: منبع درآمد شما صنعت جهانگردی است و اکنون هم کسی به کشور شما سفر نمیکند. مثل ایران، نفت هم که ندارید که حاکمان ایران با تکیه بر آن چنین میکنند. دولت آمریکا که مستمری سالانهای برای کمک به شما اختصاص داده است، اگر قطع کند، چه خواهید کرد؟ پس از گفت و گوی ما، پاسخ او این بود: اگر در ایران از قوانین اسلامی سوء استفاده و یا مملکت به چنین فلاکتی گرفتار آمده، به این علت هست که ایران کشوری است «شیعه». این پاسخ را نه تنها از زنان با حجاب که از زنان بیحجاب هم شنیدم.
البته یک ماه پیش از ماه رمضان نیروهای «اخوانالمسلمین» و «سلفیها» به میدان آمدند و آنچه که خود انقلاباش مینامند اما به باور من انقلاب نه، که حرکت اعتراضی بزرگ و فراگیری بیش نبود را تنها با رنگ و بوی اسلامی معرفی و تعریف کردند. در چنین جامعهای حیرانام که «حسنی مبارک» چگونه جلو حرکتهای اسلامی را میگرفت. آخر او مشغول دیکتاتوری خود بود و اصلا کاری نداشت که زنی حجاب دارد یا ندارد. مسلمان هست یا نه. بنابراین او کاری نداشت که بخواهد احکام شریعت را اجرا یا نقض کند.
در هر حال اکنون قضیه دارد از ایران خارج میشود و نمیدانم بگویم خوشحال باشیم که بخشی از این روند را پشت سر گذاشتهایم شاید دیگر دوران بدبختیمان به سر آمده باشد یا نه، بدحال باشیم که چنین اتفاقی در منطقه ای رخ میدهد که ما هم بخشی از همان منطقه هستیم. این را میگویم که آسان نیست که با شگردهای گوناگون خود را از این منطقه جدا کنیم و خود را نجات دهیم که این رهایی کاری است دشوار.
به ادامهی بحث قوانین ایران و بدن زن برگردیم. بخشی از این قوانین که امروز توسط جمهوری اسلامی اجرا میشود مربوط به خودشان نیست که در زمان «شاه» تصویب شده بودند و دولت جمهوری اسلامی آنها را اجرا میکند. مثلن، این که زنی نمیتواند بدون اجازهی کتبی همسر از کشور خارج شود، مربوط به جمهوری اسلامی نیست که این رژیم تنها آن را به ارث برده و آن را اجرا میکند. یا موضوع “تمکین” که به بدن زن و تمنیات جنسی زن ارتباط پیدا میکند، در قوانین پیش از انقلاب وجود داشته و حتا پیش از وضع قوانین در ایران، این موضوع، یعنی تمکین زن، به طور سنتی رعایت میشده و اگر زنی سر باز میزد، مستوجب طلاق بود و طلاق هم که میدانید یک طرفه بوده و دست مرد. بنابراین، طلاق هم جزء احکامی به حساب میآید که وضعیت «بدن زن» را تغییر میدهد. تمنای جنسی زن و مرد که متفاوت نیست اما در احکام دین اسلام آمده که مرد می تواند چهار زن عقدی و چهل زن صیغهای داشته باشد. البته «عُمر» این مورد آخری که داشتن چهل زن صیغهای است را مکروه اعلام کرد و ما او را با کنش «عُمر سوزان» پاداش میدهیم که چرا گفته است صیغه مکروه هست.
در هر حال، گناه وضع چنین قوانینی، تا حدودی به عهدهی خودمان هم هست. امروز اما نسلی که تحصیل کرده و آگاهی دارد، این موارد را ریشهیابی میکند. این کنکاشها حتا گاه به منازعه با پدر و مادرها کشیده میشود که چرا انقلاب اسلامی خواستید. این منازعات گوناگون در جامعه ایران ادامه دارد و بخشی از آن هم به «بدن زن» مربوط میشود.
مورد بعدی که به گونهای در قوانین شرعی و گاه عرفی هم مطرح میشوند، باروری و بارداری زنان است که کنترل مستقیم بر «بدن زن» هست. مورد کنترل جمعیت را رژیم شاه به خوبی انجام داده بود و موفق هم شده بود. اما در رژیم اسلامی، ابتدا گفتند که این کار حرام هست و زمانی که با جمعیت فراوان روبرو شدند، کسانی را پیدا کردند که روحانی بودند و کار جلوگیری از حاملگی و کنترل جمعیت را حلال دانستند. میبینید که وضع قوانین چه عرفی و چه شرعی گاه مستقیما در ارتباط هست با کنترل «بدن زن» توسط حاکمان به وسیله قوانینی که خود زن در وضع آنها نقشی نداشته است و تمام و کمال به سود مردان هست. با این نمونه نقش قوانین در کنترل بدن زن را به پایان میبرم: اگر زنی در دو دورهی پیش و پس از انقلاب میخواست لولهی رحماش را برای جلوگیری از حاملگی ببندد، بدون اجازهی همسر، طبق قوانین چنین کاری امکان ناپذیر بوده است. این ناممکنی را قانون تعیین کرده بود که بر بدن زن کنترل داشته باشد.
به من خبر میدهند که وقتام تمام شده، ولی حیفام میآید که به دو نمونهای که در همین روزهای اخیر رخ داده است و هم به بدن زن ارتباط دارد و هم جنبهی بینالمللی دارند، اشاره نکنم:
یکی از این دو رویداد، حرکت خانم «گلشیفته فراهانی» بوده است که خیلی وقت نیست که رخ داده است. (حرفهای اکنون من را هم لطفا نه به عنوان موافق و نه مخالف قلمداد کنید که تنها تحلیلی است از آنچه روی داده). «گلشیفته فراهانی» هنرمند و هنرپیشهای برجسته بود که به علت اذیت و آزارهای درون ایران، مجبور شد خاک وطن را ترک کند و به دیاری وارد شود که همه چیز را باید از اول شروع کند. در رقابت با هنرپیشگان جهانی راه دشواری را پیش روی داشته و دارد. در پیشنهادی که به او شده، به باور من، به عنوان واکنش به کنترل «بدن زن»، آن را پذیرفته و اجرا کرده است. حالا شاید برخی بخواهند حرکت او را برای پیشرفت در کار هنریاش بدانند. اگر حتا این باور را درست بدانیم، واقعهای بینالمللی رخ داده که توسط زن ایرانی رقم خورده است. زنی که در ایران متولد شده، در ایران بزرگ شده، در ایران هنرپیشه شده و … اما در نقطهای به خاطر اذیت و آزارهای هر روزه تاب تحملاش تمام شده و در برابر دوربین لخت شده است، تا کنترل بر «بدن زن» را نفی کند.
رویدادی دوم اما که همین دو هفته پیش اتفاق افتاد؛ برنده شدن فیلم «جدایی نادر از سیمین» است که بازتاب بینالمللی داشته است. این واقعه که نشان سرکوب در کشورمان است، ایران را برای اولین بار صاحب جایزهی اسکار کرده است. خوب تیمی که امکان شرکت در مراسم اسکار را داشت، میبایست همراه با کارگردان فیلم، آقای «اصغر فرهادی» در مراسم شب اعلام برندگان حضور میداشتند. توجه کنید به «لیلا حاتمی» و لباسی که آن شب بر تن داشت. «لیلا حاتمی» زن قدر سینمای ایران است، زنی است با اعتماد به نفس بالا. همین زن در آن شب چنان بی اعتماد به نفس مینمود که باور کردنی نبود. او مدام هراس داشت که مبادا کسی به او نزدیک شود و بخواهد با او دست بدهد. تجربهی تلخ لیلا حاتمی مرا به یاد روزهای اول بعد از انقلاب میانداخت که گاه پس از رفتن به دادگاه یا محل کارم، سه روز بیمار و بستری میشدم. مردی که تا چندماه پیش با هم دوست و همکار بودیم، اکنون در دیدارهای روزانه کاری، دستم را دراز میکردم تا با او دست بدهم، اما او دستاش را پشت سرش میگرفت. این رفتار مرا بیمار میکرد.
بنابراین مادام که ما در ایران از حکومتی غیردینی برخوردار نباشیم، کنترل بر «بدن زن»، آن هم از سوی حکومتها وجود دارد. در همین حال ما با دو رادیکالیسم نیز مواجه هستیم؛ یکی رادیکالیسم دینی که چنین به زنان توهین کرده و پوشش تنشان را هم در اختیار گرفته است که بخشی از آن را در وقایع بعداز انتخابات دهم ریاست جمهوری همه شاهد آن بودیم و بخش دیگر آن هم در زندانها اتفاق افتاده که کسی آن را ندیده است. در زندانها صداهای ضجه و ناله و شلاق میآید اما در اتاقی که از آن فریاد بر میآید، چه میگذرد کسی ندیده است. سوی دوم این رادیکالیسم در بخشی از نیروهای اپوزیسیون است که بر باور خویش و درستی آن نیز اصرار هم دارد. خلاصه کنم که شرایط اجتماعی ایران به گونهای است که اگر رادیکالیسم نوع اول را نمیپذیرد، نوع دوم را هم نخواهد پذیرفت. بنابراین آرزو میکنم که از برخورد این دو نوع رادیکالیسم، ایران به تعادل برسد و برآمد این تعادل هم سلامت روحی و دستیابی به آرزوهای بزرگ دختران آیندهی ایران باشد.
متشکرم