جلوگیری از بزرگداشت مادر جزنی در تهران

اخبار روز: ماموران حکومتی از برگزاری مراسم بزرگداشت مادر جزنی در تهران جلوگیری کردند. روز شنبه ۲۹ بهمن، قرار بود مراسم یادبود مادر جزنی در ساعت ۴ تا ۶ در سالن رستوران آ – اس – پ تهران برگزار شود. در ساعت سه بعداز ظهر یعنی یک ساعت مانده به برگزاری مراسم، اداره اماکن اجازه برگزاری مراسم را لغو
کرد و برنامه یادبود برگزار نشد.

گزارش دریافتی: لغو مراسم یادمان مادر عالمتاج کلانتری

قرار بود روز شنبه بیست و نهم بهمن، مراسمی بیاد و در بزرگداشت زنده یاد مادر عالمتاج کلانتر، مادر بیژن جزنی در سالن رستوران” آ.اس.پ “تهران برگزار شود. ساعاتی مانده به مراسم، مدیریت رستوران اعلام کرد مراسم لغو شده است.
به کندوکاش برخاستم، گفتند مراسم به علت نقض در سیستم برق سالن لغو شده است. بی آنکه بخواهم بدانم علت اصلی لغو مراسم نقض در سیستم فنی رستوران بوده یا دست ماموران امنیتی در کار بوده است، پذیرفتیم امکان برگزاری مراسم نخواهد بود.

چاره ای نبود جز آنکه خبر لغو مراسم را با پیام هائی که بود و تجربه شخصی ام از روز خاکسپاری تا لغو مراسم به نمایندگی از یاران بیژن و مادران فدائی به افکار عمومی برسانم.

روز دوشنبه بیست و بهمن، در اتوبوسی که یاران مادر بیژن را برای شرکت درمراسم تدفین می برد، به طور اتفاقی با مادری نه چندان جوان و نه آنگونه پیر آشنا شدم. وارسته، بی ریا و با مهربانی از مادر بیژن و رویدادهای زندگی و مبارزات وی برایم گفت. از وی در باره مادر بیژن و سال های واپسین زندگی وی پرسیدم. با مهربانی به سئوالاتم پاسخ داد و کنجکاوانه پرسید این همه سئوال از برای چیست؟ گفتم، بیژن را می شناختم.

در لابلای گفتگوهایمان پی بردم، وی مادر لطفی، مادر انوشیروان لطفی است. تازه آگاه شدم که با چه انسان بزرگی آشنا شده ام. آن روز بعد از خاکسپاری به امید دیدار در مراسم یادمان مادر بیژن از هم جدا شدیم.

به بهانه گزارش لغو مراسم، بی مناسبت ندانستم آن را با بخشی از گفته های مادر لطفی در رابطه با مادر بیژن آذین کنم: “…هر از گاهی که مادر عالمتاج دل تنگ می شد مرا فرا می خواند و من با شوق بسیار به سویش می شتافتم. آن جا که لازم بود پیگیرانه مداوایش را آنگاه که بیمار بود دنبال می کردم. به بالینش می شتافتم و پزشکان را برای معالجه وی به یاری می طلبیدم. هرگز تنهایش نگذاشتم. وضعیت جسمانی اش از چند ماه پیش از مرگش وخیم شد و بدنش دیگر تاب فشار ضعف هائی را که بر آن وارد می شد نداشت. چهارشنبه نوزده بهمن، به درخواست پرستارش خدمتش رسیدم. با دستانم لیوان آب را برلبهایش نزدیک کردم. به خود آمد و از من پرسید کی هستم؟ بغض در گلویم چنگ انداخت و توان پاسخ گوئی نداشتم. پرستار مادر، اسمم را بلند گفت. مادر بیک باره گفت”مادر لطفی جان” تو هستی؟! بعد از من خواست در کنارش بمانم. از من خواست، از بیژن و یارانش، از سیاهکل و… برایش بگویم. وی اصرار داشت، آخرین لحظات زندگی اش را با رویدادهای زندگی اش برای اش قصه کنم. دستانم را درمیان دست های سرد و مهربانش محکم نگه داشته بود. وقتی به خانه برگشتم، سخت نگران حالش بودم. به ناگه زنگ تلفنم به صدا در آمد. کسی از آن سوی خط گفت “مادر از میان ما رفت.”

پیام پزشک معالج مادر بیژن، مطلب دیگری است که قرار بود در مراسم یادبود مادر عالمتاج کلانتری خوانده شود.
“مادر، از شما تشکر می کنم که به من اجازه دادی بیش از ده سال افتخار همراهی با شما را داشته باشم. اجازه می خواهم خصلت های خوب و عالی شما را برای دوستداران تان و به دوستداران بیژن تعریف کنم:

۱ – تا زمانی که چشم های زیبا وکم سویت فروغ دیدن داشت، چشم از مطالعه کتاب بر نداشتی. از من می خواستید کتاب برای شما تهیه کنم که امید و شادی در آن باشد نه یاس و ناله. چه خوب بود که همه چنین بودند.

۲- روحیه شما: مادر شما در آن آسایشگاه غم آلود و با آن همه ناتوانی جسمی، با آن جدایی از عزیزان، با آن همه دردها و رنج زندگی، آن چنان قوی و محکم بی شکوه و گلایه بودید که گویا هیچ مشکلی قادر نیست شما را به زانو درآورد. یک الگوی شیر زنان.

٣- پایداری شما مادر، شما آن بودی که بودی. با بیژن بودی، با بیژن زیستی و به بیژن پیوستی. درجمع خانواده بیژن ها ماندی. ازقطار مبارزه پیاده نشدی. آموزگاری از سنت و پایداری و ماندگاری شدی.

۴- درمقام مادر، لباس مادری را با تمام عظمت وشکوه به تن کردی. زمانی این بزرگی مادرانه را درک کردم که با اشک در جواب سختی ها به من گفتی، دوستان درکم نمی کنند که دخترم سودابه را تا چه حد دوست می دارم….

«پسر شما مختار»

این دلنوشته و گزارش مختصر را با بیتی از شعری که رفیق علیرضا جباری برای مادر بیژن سروده است، به پایان می برم: “با ما بمان، جاودانه بمان، جانا!

یاری از یاران بیژن از طرف جمعی از یاران بیژن و مادران فدایی – داخل کشور –
۲۹ بهمن ۱٣۹۰ تهران

* متن زیر توسط خانم منصوره بهکیش که شش نفر از اعضای خانواده اش را حکومت جمهوری اسلامی اعدام کرده است، برای خوانده شدن در این مراسم تهیه شده بود:

مادر جزنی از جمله مادرانی بود که تمام زندگی اش سرشار از مقاومت در برابر استبداد بود.

“من در کجای جهان ایستاده ام

با باری از فریادهای خفته و خونین

ای سرزمین من

من در کجای جهان ایستاده ام”،

“شعر از خسرو گلسرخی”

در هنگام پیری با او آشنا شدم و گاهی با یکی دو تن از مادران به دیدارش می رفتیم. در خانه سالمندان اسکان گزیده بود، در آنجا آرام ولی محکم بود. وابستگی زیادی به وسایل شخصی اش از جمله: یخچال،تلویزیون، میز توالت و غیرو داشت و از این وسایل مانند جان مراقبت می کرد و به کسی اجازه جا به جا کردن نمی داد. شاید هر یک از این وسایل، خاطراتی را برای او زنده می کرد و نمی خواست این خاطرات را از دست بدهد.

مدتی هم قبل از اینکه به خانه سالمندان برود، توسط یکی از دوستان نگه داری می شد و زمانی که دیگر نگه داری از او مشکل شده بود، خانه سالمندان شفا را به دلیل حضور مادر میلانی پیشنهاد دادند و او هم خانه مادر میلانی شد. یکی دو سالی با هم در آنجا زندگی کردند تا اینکه مادر میلانی را برای مراقبت های بیشتر به خانه سالمندان دیگری منتقل کردند ولی او همچنان تمایل داشت در همان محل بماند.

مادر لطفی از جمله کسانی بود که همواره به مادر جزنی همچون دیگر یاران اش کمک می کرد تا سلامتی شان را به دست آورند، حتی در همین اواخر برای معالجه او و بازگرداندنش به زندگی تلاش های بسیاری کرد. پس از فوت اش نیز برای بهتر برگزار شدن مراسم یادبودش مانند یک دختر یا خواهر عاشق دوید و دوید، ولی هیهات که این کوته نظران، توان دیدن بزرگداشت یک مادر درد کشیده را نداشتند و برنامه را به هم زدند.

دوستان و آشنایان همواره به دیدار مادر جزنی می رفتند، برخی دسته جمعی و برخی نیز به تنهایی و او را گرامی می داشتند. او همواره در کشوی میزش شکلات داشت و به میهمانان تعارف می کرد، زیرا پسرش بیژن شکلات خیلی دوست داشت.

مادر جزنی ماه پیش سکته ای خفیف کرد و خون در چشم اش لخته شد، چشم دیگرش نیز قبلا تخلیه شده بود و با سکته اخیر به طور کامل بینایی اش را از دست داد و بالاخره طاقت نیاورد و در جمعه ۲۱ بهمن ۱٣۹۰ زندگی را بدرود گفت و دوشنبه ۲۴ بهمن در قطعه ٨ بهشت زهرا به خاک سپرده شد. او دوست داشت در قطعه ٣٣ بهشت زهرا کنار پسرش به خاک سپرده شود، ولی مسئولین بهشت زهرا اعلام کرده بودند برای دو طبقه کردن گورهای قطعه سی و سه باید مبلغ سی میلیون تومان بپردازند و احتمالا این گران کردن بی حد و اندازه عامدانه بوده که این امکان را از خانواده اش بگیرند و آنها هم قطعه ٨ که همجوار قطعه ٣٣ است را به عنوان محل دفن اش انتخاب کردند.

مراسم خاک سپاری او با حضور تعدادی از فامیل و دوستان و یاران مادر و بیژن از تهران و شهرستان با آرامش و به سادگی برگزار شد، هر چند انتظار می رفت جمعیت بیشتری حاضر باشند. پس از خاک سپاری و انجام برنامه های عادی، پیامی از مادر لطفی و جمعی از مادران توسط یکی از دوستان خوانده شد. بعد تنی چند از فامیل و یاران مادر چند کلامی از او گفتند و یادش را گرامی داشتند و در پایان نیز سرود “مرغ سحر” با صدای بلند توسط دوستان و آشنایان به صورت دسته جمعی خوانده شد.

مادر جزنی در زمان شاه تحت تاثیر خانواده اش به حزب توده گرایش پیدا کرد. او مسئول بخش زنان حزب در شرق تهران و کارخانه چیت سازی شد و زنان زحمتکش را به فعالیت در راستای زن بودن شان تشویق می کرد.

همسرش در سال های ۱٣۲۵ از ایران گریخت و مادر جزنی با مشکلات زیادی سه فرزندش را بزرگ کرد. دخترش منیژه در مسابقه دو سنگ کوپ کرد و مرد. پسرش بیژن و برادر کوچک اش مشعوف (سعید) را در ٣۰ فروردین سال ۱٣۵۴ به گلوله بستند. این غم بزرگ هر چند کمرش را شکست، ولی نتوانست او را از پا بیاندازد و همچنان مقاوم بود. پس از انقلاب جان تازه ای گرفت و می گویند در مقر سازمان فدایی در خیابان میکده حضوری فعال داشت و برای بچه های فدایی غذا می پخت و همواره در کنارشان بود. برادر دیگرش منوچهر را نیز در کشتارهای سال ۱٣۶۰ از دست داد.

در سال ۱۳۶۰ مادر جزنی دستگیر شد و مدت ۱۰ ماه در بندهای ۲۰۹ و ۲۴۰ اوین زندانی بود. در آن موقع قصد داشتند او را مجبور به مصاحبه کنند، ولی مقاومت او باعث شد که دست از سرش بردارند. او همانند پسرش بیژن در مقابل زور می ایستاد و حاضر به همکاری با نیروهای امنیتی نبود و در زندان اوین دچار حمله قلبی شد، به همین خاطر او را آزاد و پشت در زندان رهایش کردند.

او همواره برای دادخواهی تلاش می کرد و دست از مبارزه برنمی داشت.

درود بر مادر جزنی و تمامی مادرانی که هیچ گاه صدای شان خاموش نشد و امید داریم این صداهای پنهان و آشکار و فریادهای در گلو مانده روزی به بار نشیند و روز پاسخگویی فرا رسد.

“تا دوست داری ام

تا دوست دارمت

تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر

تا هست در زمانه یکی، جان دوستدار

کی مرگ می تواند

نام مرا بروبد از یاد روزگار؟ ”

” سیاوش کسرایی”

یادش گرامی و راه دادخواهانه او و تمامی مادران داغدار پر رهرو باد!

منصوره بهکیش

۲۹ بهمن ۱٣۹۰

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *