صحبت یک بار بر سر پوشش است و یک بار بر سر حجاب، این دو مقوله یکی نیستند! مفهوم پوشش انتزاع عامی است که شامل همهء انسانها شده و همهء آنها را در بر میگیرد، لذا میتوان در باب آن هم بطور عام فلسفه بافی کرد. ولی حجاب پدیدهء یا بهتر است گفته شود معضلی است که تحت لوای پوشش فقط بر نیمی از جامعه بر حسب تقسیم بندی جنسی یا “جنسیتی” مهر مالکیت خصوصی و روابط کالائی دوران برده داری- فئودالی کوبیده و آنها را بر خلاف ادعای غلط انداز خصوصی اش در واقع صد صاحب می کند. تا جائی که سر زنجیر اسارت زن در چنین جامعه ای در دست نفع عمومی همهء مردان جامعه قرار گرفته و این امکان را برای روابط و مناسبات حاکم فراهم میسازد که با جمع آوری این نیروی مردانه تولید شده آنها را در راستای منافع خود در جامعه سمت و سو داده و هدایت و سازماندهی کند. کاری که تا کنون رژیم حاکم بر ایران نیز با موفقیت آنجام داده است. خلط این دو مقوله اجتماعی و هم وزن و همسنگ و همجنس کردن آنها به نظر من خطاست!
تولید پوشش- پوشاک با هدف تولید ارزش مصرف و محصول و معیار و مقیاس ارزش گذاری و بالطبع فرهنگ منطبق با آن فی نفسه به مثابهء نگهداری و حفاظت اندام و پیکر انسان در برابر سرما و گرما و عوامل دیگر جوی و طبیعی هم مانند تمام ابعاد دیگر زندگی انسان چندین هزار سال پیش در پیچگاه روابط کالائی مشروعیت خود را از دست داد و با شکل گیری مالکیت خصوصی، مفهوم “ارزش” با بازتعریف نوین خود در بارگاه ارزش مبادله زانو زد و یوغ بردگی آن را بر گردن نهاد. از آن زمان تاکنون مدتهاست که حفظ و نگهداری و تیمار و پوشش بدن دیگر انگیزهء تولید پوشاک و پوشش نیست و با سپری شدن دوران طولانی شکوهمند اولیه جوامع انسانی، ارزش مصرف مغلوب قدرت “نامرئی” ارزش تازه بدوران رسیده شده و با فتح این شاهراه توسط روابط کالائی و قانون ارزش تمام نبض جامعه با آن تپیده و ارزش گذاری جدید در تار و پود مادی و معنوی جامعه نهادینه شد.
وقتی از “حجاب” به مثابهء “پوشش” صحبت میشود این شاخصی است که فقط مربوط به نیمی از جامعهء انسانی یعنی جنس مونث یا “زن” بوده و جنس مرد را فرای هر طبقه ائی شامل نمیشود. این انسان مرد نیست که به زیر خیمهء و خیبر مالکیت خصوصی برده داری فرستاده میشود، بلکهء فقط یک نیمه و یک جنس از این نوع موجود زنده! به همین خاطر نمیشود سمبلیک ریش بنده را با حجاب مادرم مقایسه کنید و مقایسه هم در وجوه هم طراز صورت میگیرد و بی در دروازه نیست. اینگونه میتوان میانگین نرخ استثمار و تورم و یا ساعت کار اجتماعی را تعیین کرد و بدون زنانه و مردانه کردن مجلس این نرخهای اقتصادی خشک و بی چهره را محاسبه کنید که آن هم به نظرم خطاست. ولی نه در مقولهء حجاب، نه در بحث سنگسار و صیغه و حرم سرای اسلامی و طلاق و ازدواج و بی پناهی و وابستگی و فرودستی در خانه و خانواده و جامعه و نظام و قانون و دین و شریعت و صدها شکل دیگری که به شکل لایه بندی شده به تناسب فقط جامعهء زنان را در بر گرفته و در واقع خود وجوهی هستند که تمایز و تفاوت درخت انار و کاج و سرو را برای ما روشن میکند. نه در مقولاتی که نیمهء دیگر جامعه فقط تماشگران پاسیو بی نفع و منفعت در این رابطه و معادله نبوده و همهء آنان بنا به جایگاه طبقاتی و سلسله مراتبی جامعه به تناسب از آن نفع برده و از موهبت های یک جانبهء آن بهرهمند می شوند.
حجاب فقط نقش سمبولیک ندارد و تصویر سازی صرف هم نیست که قصد دارد غیر مستقیم و فیثاغورتی خلاصه چیزی را در کهکشان دیگری برای ما در روی کرهء زمین به تصویر بکشد. مادی و عینی است ملموس بوده و با تمام حواس قابل درک است و بالطبع نزد نوع انسان جنبهء معنوی و روحی پیدا میکند. حجاب بطور عینی بار بیشتری از مشقت های روزانهء کاری دختر شایسته جامعهء بورژوازی مدرن دارد. برای باور عینی و مادی بودن این زندان زنانه ریشمردان میتوانند انتزاعأ یک روز کامل را زیر چادر و چارقد زندگی کرده و در هوای ۴۰ درجهء بدنبال کسب وکارو نان آوری باشند تا با صدها حصار و محدودیت فلج کننده که زندگی را بر یک زن دشوار میسازد، بهتر آشنا شوند. این مقایسهء اکونومیستی فقط گوشه ائی از بسیاری از حساب و کتاب های سرانگشتی ملموس روزانه و ساده و بی اهمیت است که هر دقیقه و هر ثانیه بخش بزرگی از زنان جهان به اشکال مختلف با آن سر وکار و دارند و هنوز به عمق فاجعهء ستم جنسیتی قرون وسطائی که از زبان “حجاب” جاری میشود، نمی پردازد. حجاب علت نیست ولی معلول بیکاره و یکسویه هم نیست، همانطور که خود رابطهء علی ما هم تک دانه و اتنزاعی نیست و مثلأ معلولی میتواند حاصل چند علت باشد یا در دهها رابطهء علت و معلولی دیگر نقش علت را بازی کرده و به باز تولید اشکال مختلف دیگر ستم منجر شود. واقعیت این است که رژیم اسلامی ایران یورش خود را به تمام دستاوردهای انقلاب یا “قیام” ۵۷ از فردای قدرت گیری با یورش به زنان آغاز کرد و جنگی را علیه جامعهء زن سازمان داد که نوید آن را خیلی بیش از این داده بود و حجاب عنصر- عامل- ابزار یا سلاحی بود که بدون آن نه تنها نمیتوانست جامعهء زن ایران را به اسارت بکشد بلکه کلیت این حکومت شبه فاشیستی نمیتوانست در این غالب و فرم شکل گرفته و پایدار( نسبی) بماند. جنگی که شکست یا پیروزی در آن برای جمهوری اسلامی نقش مرگ یا زندگی را بازی میکرد و بدون عملی کردن آن حکومت جدید تعریف نمیشد. حجاب در این بین یکی از ارکانی بود که هویت و اقتدار حکومت جدید در کل بر آن قرار گرفته و بدون آن این ساختمان بنا شدنی نبود. اینگونه تکلیف و جایگاه نیمی از جامعه در ارتباط با دستگاه جدید قدرت تعریف شد و باز شاخص تعریف تجرید عام ستم از زبان جمهوری اسلامی مانند “هسته های اولیه” خود در هزاران سال پیش با زن آغاز کرد، زنانه شده و بعد به تناسب در لایه های مختلف جامعه تا به امروز با ضرایب مختلف انعکاس یافت.
رژیم تازه از خرداد ۶۰ یورش اصلی و سازمان یافتهء خود را برای انداختن کل حجاب استبداد جهل و ستم ایدئولوژیکی بر سر جامعهء ایران در راستای جلوگیری از رشدو بسط و توسعهء روشنگری آغاز کرد و تکلیف کل جامعه ایران را یکسره کرد. استبدادی که در واقع حاکمیت دیکتاتوری سرمایه داری جهانی را در ایران و در آن مقطع بازتاب میداد و ضرورتی را در پیوند با رقابتهای جهانی امپریالیستی آن برهه بوجود آورده بوده که اشکال طالبانی و بن لادنی خود را نیز تجربه کرد. اگر لازم باشد سرمایه داری جهانی برای حفظ منافع خود حتی همزمان با خدا و شیطان چاچا تانگو میرقصد. بقا و حفظ محتوای کهنه در ظرف جدیدی به نام جمهوری اسلامی که آلیاژی از استبداد دینی و دیکتاتوری سرمایه بود.
حجاب پیام روشن امپریالیسم و ارتجاع جمهوری اسلامی به مردم بود که ما آن را نه در عرض و نه درعمق درنیافتیم و به ابعاد فجایع و جنایتهای قرون وسطائی و ضد بشری که در آن نهان بود پی نبرده و ندانستیم که چه بهای سنگین دراز مدتی را باید نسلها برای این غفلت تاریخی و نادیده گرفتن نیروی مادی خود پویای حی حاضر در آن شرایط مناسب، پرداخت کرد. وگرنه از روز اول همهء کمونیستها بایستی با اولویت قرار دادن کسب قدرت سیاسی در دستور کار و سازماندهی خود و توده ها در این راستا حرکت کرده و ظرفیتها و پتاسیل ها را در همهء ابعاد و سطوح با این چشم انداز بکار گرفته و فعال میکردند. یورش بربرانه و سرکوب قرون وسطائی زنان به مثابهء اولین خاک ریز مقاومت توده ها در جامعه راهکردی بود که حکومت زن ستیز اسلامی از روز اول اقدام به آن کرد و در برابر این اجبار و ضرورت اجتناب ناپذیر قرار گرفت و باید در عمل پاسخ داده که داد و تکلیف را یکسره میکرد که کرد.
بنیاد دین و مذهب بر زن ستیزی نهاده شده و مقولهء آزادی زن و رهائی زن در تضاد آشتی ناپذیری با آن قرار گرفته است. آزادی و رهائی زن نفی این موجودیتها و قید و بندهای هزاران ساله مادی و روحی است و دین و مذهب و خرافه انکار حتی حقوق اولیه و بدوی انسانی زنان. حق و حقوقی که آقای خدا دوجین دوجین برای مردها در نظر گرفته است. ایده و ایدئولوژی وقتی حکومت و دولت و ابزار داشت دیگر فقط ایده و “سمبل” نیست بلکه جنس اسلامی آن روسری و توسری است- زور بازوست و توهین- سنگسار و اعدام و قتل ناموسی و خون بهای شتری- محرومیت اجتماعی و شغلی و گرسنگی و بی پناهی و فحشا است و اعتیاد و خود کشی و خود سوزی- فوق استثمار وحشیانه و بربرانه در خانه و کارخانه و شهر و روستا…. در مقابل خیل مدعیان ناموس پرست از پدران و شوهران و برادران- قضات و ولایت امر و ریش سفیدان و مردان اهل علم و قلم- عمو و پسر عمو و پسر عمه ها و خلاصه تمام پیش و پس های پسری و آقا زادگانشان بالطبع که در نهایت آقای خدا سمت سرلشکری آنها را دارد.
کنترل و به بردگی کشیدن نیمی از جامعه در پرتوی حکومتهای ایدئولوژیکی عقب افتاده و ارتجاعی یعنی سلب نیمی از قدرت متحد و منسجم جامعه در همهء ابعاد خود. اهمیت این امر استراتژیکی را رژیم در جنگ بقا سریع فهمید و این تقسیم بندی و ایزوله سازی قانونی- شرعی نیمی از کل انسانهای جامعه از حتی حقوق اولیه انسانی و شهروندی و نهادینه کردن و نرمالیزه کردن ستم و برده داری جنسی و جنسیتی در زندگی عادی مردم در پناه قانون و شریعت و دین راه کردی بنیادی بود که کودتای عمومی و سراسری در خرداد ۶۰ بر گردهء آن ایستاد. آن زمان هم بسیاری مانند امروز تمایلی برای درگیر سازی خود با مسئلهء زنان و سازماندهی امری که بستر مادی آن از هر سوراخ و روزنه ای در جامعه بیرون زده و میزند- جاری است و رادیکال، دیده نمیشد و کمتر گوشی، شنوای مسائل “غیر پرولتری” یا “غیر طبقاتی” یا “فراطبقاتی” بود. آخر قرار بود آنزمان هم حق زن را پرولتر مرد بدهد و دستان پرتوان مردانهء او این حق را در دامن ضعیفه های سربراه قرار دهد. همان پرولتری که در خانه که چه عرض کنم حتی در کوچه و خیابان حق بورژوائی مردانهء خود را با قلدری از زن طلب میکند و قانون- شرع و قضا هم با خون زن نااهل نافرمان یاغی شدهء زناکار در میدان سنگسار مهر تائید به آن میزند. آن زمان هم بسیاری از سر و صدای این زن های گستاخ سر بهوای “بالا شهری” در خیابانهای ایران و تهران که با درک درست اوضاع و نقش استراتژیکی این تضاد برای رژیم تازه بقدرت رسیده خود را در برابر این یورش شبه فاشیستی حکومت سازمان داده و در ابعاد گسترده ای در خیابانها دست به اعتراض و مقاومت زده بودند، دلی خوشی نداشته و به خواستهای “فمینیستی” و غیر پرولتری و بورژوائی و لیبرالی و “فرمالیستی و سمبلیکی” آنها ریشخند میزدند. هشدارهائی که نادیده گرفتن آنها پیامدهای سخت و ناگوار تاریخی را به ارمغان داشت و کمبودها و ضعفها و عقب افتادگی ما را تا حدود زیادی در این زمینه روشن ساخت و حقایقی را عیان کرد که گویا آسان و سریع به فراموشی سپرده میشوند.
حتی اگر مسئلهء حجاب را تا حد یک سمبل تقلیل دهیم باز این سمبلی است که ابعاد مختلفی را از ستم لایه بندی شده زنانه تصویر سازی میکند که دامنهء آن در تمام سطوح مادی- روحی زندگی بخش بزرگی از زنان جهان دیده میشود. این سمبلی نیست که فقط معضل زنان را در برخی از جوامع عقب افتادهء سرمایه داری وابستهء کشورهای پیرامون در ارتباط با مقولهء “پوشش” تا حدودی تداعی میکند، خیر این مانیفست چندین هزار سالهء فرودستی اجتماعی زن بطور عام در طول تمام ادوار جوامع طبقاتی است که خود را در روابط و مناسبات بین انسانها و روبنای فرهنگی و سیاسی برخاسته از آن حتی بعضأ در خود کشورهای متروپل نیز بروز میدهد. این سمبل بردگی حتی آن زنی است که در کشورهای امپریالیستی در ویترین های کالای سکس “برهنه و عریان” در پناه دموکراسی بورژوائی جسم و روحش را برده وار در جامعه مدنی مدرن برای بقای فلاکت بار خود میفروشد. نمود پر رنگی از فرودستی هزاران ساله ائی که جامعهء سرمایهداری در بطن آن شکل گرفت و در نفی جهان کهنه بسیاری از کیفیت های دم ساز و همسویش را از جهان کهنه با خود به جهان نوین حمل کرد و بنیاد رشد و توسعه و تکاملش را بر آن استوار کرد. در مقولهء نفی در نفی، نفی گذشته نیست و نابود نشده و اثبات نوین در واقع دگر ریسی مادی و معنوی جهان کهنه است. دهقان دیروز کارگر امروزی است و مالک فئودال دیروز فلان سرمایه دار امروز که با وجود تسخیر فضا هنوز مانند اجداد پدری خود در همان “هسته های اولیه” ستمگری و خانوده های مقدس پدر سالار در شش هزار سال پیش رابطهء این دو جنس از نوع انسان را تنظیم و سازماندهی میکند. جامعه و نظام سرمایه داری در اورپا و انگلیس در اوج عروج و شکوفائی خود آنزمان که روشنفکرانش در وصف لیبرالیسم انسان گرایش با شور و شوق بر سر هر کوی برزن اورپا سرود رهائی بشر سر میدانند، بر گردهء روز کار وحشیانه و بربرانهء ۱۴ ساعتهء ارزان و کم هزینهء زنان و کودکان بنا شد. همانگونه که بنای دموکراسی و شکوه آتن ۲۵۰۰ سال پیش بر گردهء بردگان بنا نهاده شده بود. مارکس روایت این فجایع و جنایت را در جلد یک سرمایه تا حدودی شرح و توضیح داده و ما را با یکی از عناصر تعیین کننده در روند انباشت سرمایه در دوراان بالندگی خود آشنا میسازد.
تمام ادوار طبقاتی تاریخ دارای مخارج مشترکی هستند که بنیاد هر فرماسیون طبقاتی بر آنها نهاده شده است:
مالکیت خصوصی – استثمار و غصب کار غیر- ستم جنسیتی و فرودستی زنان نسبت به مردان جامعه.
تفاوتهای هر دروه و عصر در واقع در نحوه و چگونکی برقراری این رابطه های اجتماعی ستمگرانه و نا برابر در کیفت های طبقاتی متنوعی در تاریخ بوده که با یاری روبنای غنی شده ای که فقط انعکاس مکانیکی زیر ساخت روز خود نیست و بار گرانتری از وزن زیر ساخت هر دوره و عصر را در کوله بار تاریخی حمل میکند، نقش سازماندهی انسانها و نیروهای مولد تولید را در روند زندگی و جامعه به عهده دارند. مقولاتی که هر باره با دگرریسی خود در ظرف و غالب فرماسیون اقتصادی- اجتماعی مختلف جای گرفته و با زبان رایج روز آیه های کهنه را بازخوانی میکند. همانطور که گفته شد ستم جنسیتی نیز مانند مالکیت خصوصی و استثمار یکی از این همبود های مشترک و مقولات اجتماعی است که از ثانیهء “صفر” بخش مهم و تاثیر گذاری از محتوای جوامع طبقاتی را در روند تکامل اجتماعی تشکیل داده است.
فاکت این است که قدمت تاریخی نا برابری و نقش فرودست زنان نسبت به مردان در جامعهء بشری با تاریخ تولد مالکیت خصوصی در خوش باورانه ترین توصیف آن همزمان بوده و از دوران خانواده های تک همسری تاکنون ما با این معضل بزرگ بنیادی که رابطهء دو جنس از یک نوع و نه دو طبقه یا قشر اقتصادی را بازتاب میدهد، سروکار داریم. فاکت این است که استثمار و غصب کار غیر با تصاحب کار و ارزش اضافی زن در همین خانواده های مقدس آغاز شد و بعد غالب برده وارانهء آن عمومیت طبقاتی یافت. حجاب معرف شکل مالکیت خصوصی برده دارانه ایست که فرامین آن را “آقای” خدا بیش از چهار سال پیش در دامنهء تور با مجازات و قتل عام نااهلان گستاخ شده از زبان موسی جاری کرد و ستم و خصلت فرودستی را که مالکیت خصوصی در هزاره های اول عمر خود به رابطهء اجتماعی این دو جنس تحمیل کرده بود، فرمولیزه کرد. در برخورد به این مسئله این جایگاه اجتماعی زنان در امر تولید نیست که در کانون این تضاد و نابرابری نشسته است بلکه جنس او. فرودستی زن یعنی فرودستی مجردی که جایگاه او را در برابر یک مرد فارغ از تعلقات اقتصادی و طبقاتی تعریف میکند. به بیان دیگر تجرید ستمی که به تناسبات مختلف در رابطهء زن و مرد در هر طبقه و قشر و لایه اقتصادی و اجتماعی جامعه بروز کرده و اشکال خاص آن را به نمایش میگذارد. از خانواده های پرولتری و پرولتر بورژوا شده در خانه تا انگل ترین طبقات و لایه های سرمایه. برای شناخت خاص باید با تکیه بر عام خاص شد و با وجود آگاهی از مفهوم عام درخت بدنبال پاسخ این گشت که چرا برخی از همین درختان میوه میدهند و برخی خشک و بی بر سر بهوا میکشند. آری فوتو سنتزه تجرید عامی است ولی باید این تجرید عام در نهایت به توضیح این بپردازد که چرا این درخت انار است و سیب و آن درخت چنار و کاج و سرو؟
ما در این ارتباط با دیاکلتیک حجاب و بی حجابی یا بقول برخی از دوستان “پوشش” و برهنگی سر و کار نداریم بلکه این رابطهء مالکیت پدرانهء خصوصی و زن تاریخی است که ابژکت شناخت را در این ارتباط تشکیل میدهد و میتواند در پیوند با تضادهای دیگر تصویر روشنتری را از این مقوله اجتماعی ارائه بدهد. حجاب، پوشش نیست بلکه زندان انفردی متحرکی است که خدا و قانون و سنت و شرع برای زنان مقرر کرده است. اینها تمام ستمهای زوال دهنده ائی هستند که به اشکال مختلف جامعهء زنان را مورد تعرض قرار داده و مازاد بر ستم همگانی بر آنها اعمال میشود. این خودبخود این بخش از جامعه را رادیکال تر- پیگیر تر و مصمم تر برای گرفتن حق و حقوق خود میکند. عریانی و برهنگی معادل فحشا و پورنوگرافی و تجارت سکس نیست و نمیشود با سرهم بندی مقولاتی که ربطی به هم ندارند نتیجه درستی گرفت. آخر دوستان شرح تاریخ فاجعه بار و اسفناک تجارت سکس مشخصأ در جامعه بورژوازی و چه ربطی به حرکت زنانی مانند علیا دختر شجاع مصری و امثال گلشیفته در این برهه دارد؟ آخر این کجا و آن کجا؟ اگر برهنگی و عریانی در کانون تشخیص فحشا و فساد قرار داشت و عمده نشان فاحشگی بود، پس با این حساب تمام زنان و مردانی که لب دریا با هدف تفریح و تیمار تن و روح خود به وسیلهء برهنه گشتن تن به آب میزند هم فاحشه هستند و هم اپورتونیست هائی که هدف اب تنی وسیلهء لخت شدن و به آب زدنشان را توجیه میکند!
مبارزات بخش پیشروی هنرمندانی که بنا به موقعیت اجتماعی خود دست به اعتراض میزنند و دسته دسته یا در اکسیل بسر برده با در انفردی های اوین روزگار “بازیگری” و موسیقی و شعر و هنرمندی خود میگذرانند حتمأ نباید کیفبت مبارزات زنان آگاه و مبارز کمونیستی را داشته باشد که عمری است با خون جگر به این سطح از درک و شناخت رسیده و قادرند به عمق مسائل و معضلات اجتماعی از جمله ستم جنسیتی بروند. نمیشود که با قرار دادن علیا در برابر گلشیفته و گلشیفته در برابر زن کمونیست که هر کدام نمایندهء لایه ای از ستم لایه بندی شده بر کل جامعهء “زن” را تبلور میدهد به نتیجهء درستی رسید و فقط بر اساس تفاوت خاص های منفرد با هم یکی را از جمع “زن” بیرون انداخت. در تجرید عام ستم جنسیتی بر زنان به مثابهء امری فراطبقاتی هم علیا حضور داشته هم گلشیفته و هم هر زنی که بر مبنای این تقسیم بندی مورد ستم قرار میگیرد. تنها بر بستر درک این عام مجرد میتوان به تجزیه و تحلیل واقعیت امر مشخصی برای کشف حقیقت مشخص آن پدیده پرداخت وگرنه در اه بازگشت از اعماق شناخت راه گم کرده و در پیچ و خمها و تاریکی های این عمقها به بیراهه میرویم. خلط یا “مقایسه” نادرست این دو درک از مبارزه مشترک که هر کدام از جایگاه و پنجرهء خود به آن مینگرنند به نظر من درست نیست و این شیوهء کشف حقیقت هم انعکاس محدود و یک جانبه را ارائه داده که این بار از این ور قضیه به بیراه میرود و در محدودیت خاص منفردی خود را زندان میکند.
برخی دیگر از وحشت سوء استفاده های تبلیغاتی رژیم از حرکت شوکی برخی از زنان مانند گلشیفته در شکست حصرهای سنتی و دینی و فرهنگی از در دیگری به همان نتیجهء ناموس پرستان میرسند که باید گفت درستی یا نادرستی- حمایت یا عدم حمایت از یک حرکت نه بر مبنای ادعاها و سوء استفاده های نیروهای ارتجاعی جامعه و حکومتهای سرکوبگر بلکه نفس خود حرکت و ابژکت شناخت بطور خاص و مشخص صورت میگیرد. این دوستان بدانند که جمهوری اسلامی برای سرکوب و اختناق و پرونده سازی و جعل واقعییت به هیچ بهانه نیازی ندارد و ماهیت ارتجاعی و ضد بشری این حکومت حتی فرای حد نیاز “محرک” و انگیزهء برای این دم و دستگاه تولید میکند که دیگر بقول برخی از فرهیختگان به این “محرکها و بهانه ها” نیازی نداشته باشد. نزد این جهان بینی و ایدئولوژی همهء زنان فاحشه و روسپی هستند که بخش مسلمان آنان به برکت لطف همیشگی آقای خدا به آدم مجازند این شغل را در خانه شرعأ و قانونی همراه با بیگاری و اعمال شاقه پیگیری و دنبال کنند. به همین خاطر این عزیزان نگران سوء استفاده های رژیم نباشند و با هدر دادن نیرو فکر خود را بی جهت آشفته نسازند. برای ریشمردی که تا کنون حتی یک دقیقه هم در این زندان انفرادی زندگی نکرده درک این ضروت و الویت کمی دشوار بوده بخصوص اگر بیش از ۶ هزار سال توجیه روشنگرانهء فلسفی نیز دست پدرانهء خود را مدامأ به ریش آقایان بکشد.
از طرفی آیا کم دیده ایم که چگونه امر ساده و پیش پا آفتادهء فرمالیستی و سمبلیکی میتوانند موج عظیمی از نیروهای مادی جامعه را به حرکت درآورده و حتی گاه با سزارین تاریخ اجتماعی مسائلی در دستور کار جهان قرار دهد که در مخیلهء هیچ فیلسوفی حتی آنانکه به درک عالیتری از دیالکتیک جبر و تصادف رسیده اند، نمیگنجید؟ بوعزیزی هم خودسوزی کرد و در محدودهء فرم و نمود و سمبلها اعتراض خود را بروز داد. در فرم و نمود آغاز شده و به محتوا و ماهیت ختم میشود. انقلاب ما هم در گام اول خود در روبناست و با کسب نهادهای و نمود ها و فرمهای قدرتی و سیاسی در عالم واقعییات قابل اجراست تا بتواند با یک انقلاب اجتماعی همه جانبه اقدام به تغییر بنیادی جامعه کند. انتصابات سال ۸۸ هم سنت فرمالیستی بود که نمودی از جنگ قدرت گرگان را به نمایش میگذاشت. روندی که بعد از آن در جامعه رقم خورد به نظر من حتی تغییراتی در محتوا و تار و پود جامعه بود و حداقل خاستگاه مردم ما را چند قدم بزرگ دیگر در تاریخ به پیش برد. نمیشود پشت سنگر محتوا و ماهیت و گذار تدریجی و “مسالمت آمیز” به انتظار روز موعود که جوجه خودبخود با شکست پوسته سر از تخم درآورده و به نفی گذشته میپردازد، نشست! هزاران تخم مرغند که هرگز جوجه نشده و ظرفیت ها و پتاسیل های بالقوهء آنها گندیده و فعلیت نیافت. انقلاب سیاسی هم یعنی شکست پوسته و فرم برای رها سازی نیروی های مولده تولیدی جامعه از قید و بندها و پوسته هائی که مانند دیواره و میله های زندان محتوای جامعه را حبس و محصور ساخته و از رشد و گسترش انها جلوگیری میکنند.
شکستن برخی از این دیوارها و تق و لق کردن ذهنی و مادی آنها بنا به شرایطی حتی قبل از کسب قدرت و دولت در این گذار پر تلاطم از جامعهء سرمایه داری در پرتوی بحرانها و افت و خیزهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی میسر و امکان پذیر شده و خود این نظام مملو از تضادهای حل نشدنی به باز تولید مستمر این شرایط می پردازد. من منکر نقش “زخم قلم” یا “سلاح نقد” نیستم ولی معتقد هستم که با این وجود نمیتواند جایگزین “نقد سلاح ” بشود. این روزها در عالم واقعیت برای رژیم، مهلک تر از “سلاح نقد” هیچ چیزی نیست و این تنها زبانی است که این دشمن قدار در نهایت می فهمد. بیش از سه دهه عمدتأ زخم قلم زده شد و همچنان زده شده و البته که در آینده نیز زده خواهد شد. این کار همیشگی ماست و نه مستمسکی برای شانه خالی کردن از به مصاف کشیدن آگاهانه و هدفمند تاریخ. شرایط برای تغییر مهیا شده و ما در گذار تاریخ در مقطع و گرهگاه پرتلاطم مناسب ولی خطرناکی ایستاده ایم. سوژه ها – ارزشها- سمبلها و حتی مفاهیم و واژه ها همه و همه به تناسب و تحت تاثیر شدت و گستردگی بحرانهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی نیز مانند معادلهای صوری و میزان و مقیاس های مفهوم دهندهء این مقولات در جامعه کله پا شده و با همان زبانی سخن نمیگویند که در پایداری نسبی جامعه معمولأ رایج است. استانداردها و روابط و مناسبات حاکم جامعه و پیوستهای روبنائی فرهنگی- سنتی- سیاسی و اجتماعی به زیر سوال رفته و به ضد خود تبدیل میشوند. درک این مسئله بسیار اهمیت دارد و این نیز باید در بازتابهای ما نیز در نظر گرفته شود وگرنه واقعی و حقیقی نیست و واقعیت عینی زمانهء خویش را در این برهه ها بازتاب نمیدهد.
به عقیدهء من حرکت این زنان و دختران شجاع نیز در این چارچوب قابل ارزیابی است و بر این بستر به تعریف واقعی و حقیقی خود میپردازد، نه کلیشه سازی هائی که خود تحت تاثیر معیارهای ارزش گذاری طبقات حاکم ترسیم شده و با زبان سرخ ولی با همان منطق به استدلال می پردازد و به لطف فلسفه و فیلسوف از هر گردی گردو و از هر برهنگی فحشا و فحشاگری نتیجه گرفته میشود.